« عروسی در محرم و صفر!چرا امام صادق(علیه السلام) از جناب سلمان کرارا یاد می کردند؟ »

کوفه در گذرگاه تاریخ

نوشته شده توسطرحیمی 1ام آذر, 1394

کوفه در گذرگاه تاریخ

کوفه در لغت به معنای توده ریگ و ریگزار است. گفته اند: کوفه را به این دلیل به چنین نامی خوانده اند که مردم به آن روی آوردند و در آن مانند توده بزرگی از ریگ به هم پیوستند.

کوفه شهری است در بین النهرین با پیشینه ای دور و باستانی بر کرانه رود فرات. گویا کوفه پیش تر قصبه ای بوده و در زمان خلافت عمر به شهر تبدیل شده است و شهر شدن آن با بصره همزمان بوده و در سال 17 هجری روی داده است. این شهر به دلیل وجود دانشمندان بسیار همواره در بلاد عراق به سرزمین ادب و دانش معروف بوده است. از جمله افتخارات این شهر، مسجد کوفه است که چون ستاره ای بر پیشانی شهر می فروزد و دارای اعمال، مقامها و اماکن مقدسه زیادی است.

حَبّه عُرَنی می گوید:
نزد مولایم امیر المؤمنین علیه السلام نشسته بودم که مرد عربی نزد امام آمد و عرض کرد: ای امیر مؤمنان! زاد و توشه راهم را آماده کرده ام و می خواهم به زیارت بیت المقدس بروم و اکنون نزد شما برای خداحافظی شرفیاب شده ام. امیر المؤمنین علیه السلام به او فرمود: «بِعْ راحِلَتَکَ وَعَلَیْکَ بِهذَا الْمَسْجِدِ فَاِنَّهُ اَحَدُ الْمَساجِدِ الاَْرْبَعَةِ رَکْعَتانِ فِیهِ تَعْدِلُ عَشْرا فِیما سِواهُ مِنَ الْمَساجِدِ…؛ زاد و توشه ات را بفروش! او بر تو باد به زیارت همین مسجد [و به مسجد کوفه اشاره نمود و فرمود:] به درستی که این مسجد یکی از مساجد چهارگانه [اسلام] است و [ثواب] دو رکعت نماز در آن ده برابر دیگر مساجد است…»
«وَوَسَطُهُ عَلی رَوْضَةٍ مِنْ رِیاضِ الْجَنَّةِ وَفِیهِ ثَلاثُ اَعْیُنٍ تَزْهَرْنَ تُذْهِبُ الرِّجْسَ وَتُطَهِّرُ الْمُؤْمِنِینَ وَلَوْ یَعْلَمُ النّاسُ ما فِیهِ لاَءَتَوْهُ وَلَوْ حَبْوا؛ و وسط آن مسجد، بر باغی از باغهای بهشت [واقع شده] است و در آن سه چشمه جاری است که ناپاکی را از بین می برد و مؤمنین را پاک می گرداند و اگر مردم می دانستند چه [فضلی] دارد هر آینه به سوی آن می آمدند ولو با مشقّت و سختی زیاد.»

>

ساختار قومی و مذهبی کوفه
کوفه به دلیل سکونت قبایل، اقلّیتها و قومیّتهای مختلف دارای ساخت اجتماعی فرهنگی پیچیده ای بود. برای شناخت چهره واقعی این شهر و مردم شناسی آن، ابتدا باید از چند بعد به ساختار آن نگاه انداخت.

1. اقلّیتهای دینی
در کوفه اقلّیتهای گوناگونی زندگی می کردند، از جمله: یهودیان، مسیحیان، صابئیان (ستاره پرستان) و مجوسیان. یهودیان در دوران خلافت عمر از مدینه و حجاز به کوفه تبعید شدند و در آنجا سکنی گزیدند. مسیحیان نیز از تَغلِب و نَجران بدان جا آمدند و سکونت اختیار کردند. آنان نیز در دوران خلفا به ویژه عثمان به کوفه راه یافتند.
حضور یهود و نصارا سهم مهمی در مخدوش شدن فرهنگ اسلامی مردم کوفه داشت؛ چرا که دشمنی ریشه دار و فتنه انگیزی یهودیان و بی بندوباری مسیحیان ضربه مهلکی به فرهنگ اسلامی شهر زد؛ آن گونه که نوشته اند: ولید بن عقبة در دوران حضور یهود و نصارا سهم مهمی در مخدوش شدن فرهنگ اسلامی مردم کوفه داشت؛ چرا که دشمنی ریشه دار و فتنه انگیزی یهودیان و بی بندوباری مسیحیان ضربه مهلکی به فرهنگ اسلامی شهر زد
فرمانداری خود در کوفه ـ که در زمان عثمان این حکم به او تفویض شده بود ـ به آسانی شراب و گوشت خوک در اختیار آنان قرار می داد و حتی یکی از آنان را برای اداره مسجد کوفه برگزیده بود.
صابئیان و مجوسیان نیز از سوی دیگر بر این گونه مشکلات دامن می زدند.

2. فرق اسلامی
پس از درگذشت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرقه های عقیدتی زیادی در بین مسلمانان به وجود آمد که عمدتا منحرف بودند و سردمداران آنها برای حفظ منافع شخصی خود این فرقه ها را به وجود آورده بودند. هر از چندگاهی منفعت طلبی و یا قرائت نوینی از دین، سبب ظهور مکتبی جدید می شد و زمزمه ای تازه و سخن جدیدی در بین مسلمانان شیوع پیدا می کرد. این فرقه ها به قرار زیر بودند:
الف. خوارج: بزرگ ترین و سرسخت ترین این فرق، خوارج بودند. آنان پس از بازگشت امام علی علیه السلام از جنگ صفین به وجود آمدند. آنها حَکَمیّت را در جنگ صفین باطل انگاشته، آن را حقی فقط از آن خداوند به شمار آوردند و شعار «لاَ حُکْمَ اِلاَّ لِلَّهِ» سر دادند. از جمله سرشناسان این فرقه: اشعث بن قیس کندی، مسعر بن فدکی تمیمی و زید بن حصین طایی بودند.
ب. مرجئه: آنان خود به چند فرقه دیگر تقسیم می شدند که خوارج هم جزء آنان بودند: مرجئه خوارج، مرجئه جبریة، مرجئه خاصة و مرجئه قدریة. آنها پس از شهادت امام علی علیه السلام ظهور کردند و نه علی علیه السلام را قبول داشتند و نه بنی امیه را. آنان کسی را که مرتکب گناه کبیره شود، همچنان مؤمن می انگاشتند؛ برخلاف خوارج که او را کافر می دانستند. این مسئله سبب می شد تا آنها سیاست خود را بر سکوت بنا نهاده و حاکمی را که گناهی کبیره مرتکب شده بود، همچنان واجب الاطاعة بدانند.
ناگفته پیداست که این اندیشه شوم تا چه اندازه به بنی امیه در رسیدن به اهدافشان یاری می کرد؛ زیرا آنان هرگز حاکم خود را به خاطر گناهش مورد مؤاخذه قرار نمی دادند.
در این بین، گروهها و دسته های دیگری نیز وجود داشتند که عقاید آنان به گونه رسمی شناخته شده نبود و بهتر است از آنها به اسم «هوادار و هواخواه» نامبرده شود؛ گروههایی چون: امویان و ناصبیها که هواداران معاویه و یا عثمانی مسلکهایی که امیر المؤمنین علیه السلام را قاتل عثمان می انگاشتند و از امویها و عثمانیها طرفداری می نمودند.

3. قومیّتها
به دلیل موقعیت سوق الجیشی کوفه، این سرزمین رفته رفته به نقطه مهم و استراتژیکی در جنگها بدل شد و به دلیل لشکرکشیها و رویاروییهای زیاد، سربازان، اسرا و برده های زیادی از ملیّتها و قومیّتهای مختلف در کوفه وجود داشت. از مهم ترین گروههای قومی می توان به این قومیّتها اشاره کرد:
الف. ترکان که دارای موقعیت مشخصی در کوفه بودند.
ب. کردها که تعداد آنها قابل توجه بود؛ اما از جایگاهی در کوفه برخوردار نبودند.
ج. پارسیان که جمعیت آنها نسبت به دیگر اقوام بیشتر بود، تا جایی که گفته اند: حدود نیمی از جمعیت کوفه را تشکیل می دادند.
د. رومیان که پس از پارسیان جمعیت آنها از همه بیشتر بود و قابل توجه بودند.
هـ . سریانیان، این اقوام پس از فتح عراق توسط مسلمانان در کوفه سکونت یافتند و عمدتا از جندی شاپور، حرّان و نصیبین بودند.
و. آشوریان که ساکنان قدیم بین النهرین بودند و همچنان در این سرزمین حضور داشتند.
با نگاهی گذرا به این اقوام به خوبی تشتت فرهنگی کوفه در آن دوران مشخص می شود؛ چرا که هر کدام از این قومیّتها فرهنگ و تمدن خاص خود داشتند که با فرهنگ اسلامی کوفیان فاصله زیادی داشت.

4. قبایل و عشیره ها
اعراب از دیرباز زندگی قبیله ای داشته اند و امروزه نیز بسیاری از اعراب همچنان بدان پایبند هستند و حفظ عشیره و قبیله خود را از افتخارات خویش می دانند. هفت قبیله بزرگ در کوفه آن روز اقامت داشت که قلمرو اقامت هر یک مشخص بود و همین قلمرو، کوفه را به هفت بخش مجزا و یا هفت محله تقسیم کرده بود و هر یک از این قبایل به همراه هم پیمانان و بستگان سببی خود در این محله ها زندگی می کردند که به شرح زیر است:
الف. قبیله کنانة و هم پیمانانش از احابیش که از هواداران حکومت مرکزی بودند.
ب. قبیله قضاعة که به همراه دیگر عشیره ها چون: غسان، بجیلة، خثعم، کندة، حضر موت و ازد، زندگی می کرد.
ج. قبیله مذحج به همراه حِمیَر، هَمْدان و هم پیمانان آنها که با حکومت مخالف بودند و گاه با آنان درگیر می شدند.
د. قبیله تمیم به همراه قبیله رباب و هم پیمانان خود.
هـ . قبیله اسد به همراه غطفان، ضبیعه، تغلب، نمر و معارب.
و. قبیله طیّ که از یمن آمده بودند.
ز. قبیله ایاد با قبایل عبد شمس و عکّ که اهل هجر و حمراء بودند.
این قبایل نیز با حکومت مرکزی مواضع گوناگونی داشتند و هر یک به نحوی یا طرفداری می نمودند و یا مخالفت.
این مسئله سبب بروز درگیریها و اصطکاکهایی بین کوفیان با حاکمیت می شد. از اینرو، همواره کوفه در نابسامانیهای گوناگون در شرایط و مواضع مختلف به سر می برد که حادثه کربلا از این دست به شمار می رود.

5. اختلاف طبقاتی
هر جامعه ای وقتی تشکّل می یابد، هر گروه از افراد آن به تناسب وضعیت اقتصادی و اجتماعی و سیاسی خود و به تناسب دستیابی به منافع قدرت و ثروت، طبقه ای را به خود اختصاص می دهند. هرم طبقات در جامعه کوفه آن دوران به این شرح بود:
الف. طبقه اعیان و اشراف: آنان بیشتر سران قبایل و بزرگان کوفه بودند که از موقعیت اجتماعی ویژه ای برخوردار بودند.
ب. طبقه کارگزاران: این طبقه را معمولاً فرماندهان نظامی، مأموران جمع آوری مالیات و خزانه دارها تشکیل می داد. آنان افرادی بودند که به نوعی در دستگاه مسئولیتی داشتند و نظم و تدبیر امور بر عهده آنها بود.
ج. مستمری بگیران: طبقه آنان را سربازان، خدمتکاران و کارمندان جزء تشکیل می دادند که نام آنها در دفتر بیت المال ثبت شده بود و ماهانه حقوق ثابتی را دریافت می نمودند.
د. کارگران و کسبه: آنان صاحبان مشاغل آزاد، کارگران و کشاورزان بودند و در واقع قشر آسیب پذیر محسوب می شدند و زندگی ساده ای داشتند. آنان پیوسته از زورگویی مأموران حکومتی در رنج بوده، مجبور بودند برای ادامه کسب و کار، زورگیری و رشوه گیری آنان را تحمل نمایند.

دشمنی معاویه با مردم کوفه
سیاست معاویه بر این بنا نهاده شده بود که مردم کوفه را مورد فشار و تبعیض قرار دهد؛ چرا که او آنان را تربیت یافتگان مکتب علی علیه السلام می انگاشت. او این سیاست را از دوران خلافت امیر المؤمنین علیه السلام دنبال می کرد.
نوشته اند: پس از جنگ صفین مردی از اهالی کوفه با شترش به دمشق می رفت، مردی شامی از اهالی دمشق مدعی شد که این شتر ماده از آن من است. مرد کوفی نپذیرفت. آنان برای حلّ دعوا نزد معاویه رفتند. مرد شامی گفت: این شتر ماده از آن من است و در حضور معاویه 50 نفر شهادت دادند که شتر ماده بوده و برای مرد دمشقی است. مرد کوفی با تعجب می گفت: «اما این شتر نر است!» ولی گوش کسی بدهکار نبود. وقتی او متوجه توطئه آنان شد، گفت: «من از این مردم و این محکمه در شگفتم که چطور شتر نر را ماده می بینند.»
معاویه او را به کناری کشید و دو برابر قیمت شتر را به او پرداخت کرد و گفت: «نزد علی علیه السلام برو و به او بگو که من با یکصد هزار مرد جنگی به سویش خواهم آمد که هیچ یک تفاوت شتر نر را از شتر ماده نمی دانند.»
نمایی از عملکرد کارگزاران کوفه پس از خلافت امام علی علیه السلام
مردم کوفه در طی دو دهه پس از شهادت امام علی علیه السلام وقایع ناگوار و فجایع بزرگ و بدعتهای بسیاری در دین دیدند که در اعتقادشان بی تأثیر نبود و اینک انقلاب عاشورا می رفت تا تحولی شگرف را در جامعه اسلامی که هر روز فاصله بیشتری از سنتهای اسلامی می گرفت، به ظهور رساند.

پس از شهادت امیر المؤمنین علیه السلام کوفه از خود چهره دیگری به نمایش گذاشت. در سالهای پس از شهادت امیر المؤمنین علیه السلام فرمانداری کوفه به انسانهایی معلوم الحال رسید که عبارت اند از:
1. مغیرة بن شعبة
او منافقی سرشناس، مسلمانی ظاهری، و مزدوری نمک پرورده خلفا و معاویه و از قاتلان حضرت زهراء علیهاالسلام بود. مغیرة از جمله تئوری سازان سبّ امیر المؤمنین علیه السلام نیز به شمار می رفت. او روزی بر بالای منبر مسجد کوفه نشسته بود که زبان به دشنام علی علیه السلام گشود.
حجر بن عدی یار دلدار علی علیه السلام در مسجد حضور داشت. از اعماق جان نعره ای کشید و گفت: «هیچ می دانی به چه کسی توهین می کنی؟ تو که مال مردم را به زور می گیری، اموال مردم را از آنان می ستانی و به تمجید از ستمکاران و گناهکاران می پردازی!» سپس جمعی حدود سی نفر در مسجد به تأیید سخن او برخاستند و او به ناچار سکوت اختیار کرد.
معاویه برای تحقق اهدافش با بهره مندی ابزاری از برخی صحابه مانند او احکام، تفسیر آیات و بسیاری دیگر از معارف اسلامی را تحریف می کرد. او افزون بر جعل حدیث، آیات قرآن را آن گونه که می خواست، تأویل می برد و چون از چهره هایی بود که در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله دیده شده بودند، گاه سخنانش در نزد مردم پذیرفته می شد.

2. زیاد بن ابیه
زیاد پس از مغیرة به فرمانداری کوفه دست یافت. او نیز از دشمنان خونخوار امیر المؤمنین علیه السلام بود. وی به سرکوبی حجر بن عدی پرداخت و به معاویه نوشت: «اگر به عراق نیاز داری، برای سرکوبی حجر فکری بکن!» زیاد بهانه ای از حجر و یارانش به دست آورد و آن گاه شهادتی دروغین علیه او از هفتاد نفر از کوفیان گرفت و وی را گردن زد.
بسیاری دیگر از یاران و دوستداران علی علیه السلام نیز به شهادت رسیدند و یا تبعید شدند و کم کم کوفه رنگ باخت و در سرازیری استحاله افتاد و چهره دیگری به خود گرفت. زیاد بن ابیه اهرم فشار معاویه بر مردم کوفه بود. مادر او از جمله زنان بدنام جاهلیت بود که بر بام خانه خود پرچم بدکارگی زده بود. از اینرو، کسی نمی دانست که زیاد فرزند کیست. به همین دلیل همواره او را یا به نام مادرش می خواندند و زیاد بن سمیة خطابش می کردند و یا با عنوان مجهول «زیاد بن ابیه؛ زیاد پسر پدرش!» صدا می زدند. معاویه برای آبرو بخشیدن به او، وی را پسر ابوسفیان و برادر خود خواند.
روزی زیاد مشغول خطبه خواندن بود که مردی ساده دل از میان جمعیت برخاست و پرسید: «ای امیر! پدر شما کیست؟» زیاد به فرمانده سربازان مسلحی که در کنارش ایستاده بودند، اشاره کرد و گفت: «این سرباز برایت توضیح خواهد داد.» فرمانده به همراه سربازانش مرد را به کناری کشیدند و گردن زدند.
او 9 سال بر کوفه فرمانروایی کرد و در این دوران چیزی جز ظلم، فساد و تباهی بر جای نگذاشت.

3. نعمان بن بشیر
او مردی بردبار و مسالمت جوی بود و بیشتر به دنبال سازش و عافیت. همین مسئله نیز سبب برکناری او از سمتش گردید؛ چرا که در قاموس بنی امیه، مسالمت جویی و تسامح با غیر اموی معنا نداشت؛ چه رسد به اینکه غیر اموی، علوی نیز باشد.

4. عبید اللّه بن زیاد
الف. نسب عبید الله
ابو حفص عبید اللّه بن زیاد بن ابیه در سال 29 هجری به دنیا آمد. او نیز مانند پدرش به خاطر فسادزدگی پدر و مادر خویش نسب چندان معلومی ندارد. برخی او را منسوب به عبید ثقفی دانسته اند.
برخی نیز زیاد را پسر ابو سفیان می دانند؛ اما در هر حال معاویه او را برادر خود معرفی کرد و گفت: زیاد پسر ابو سفیان است. معاویه با این کار، زیاد را آلت دست خود نمود؛ زیرا هر گاه که زیاد اعتراضی می کرد، معاویه با پرخاش می گفت: «به خدا قسم! اگر زیاد از من پیروی نکند، او را به مادرش سمیه و پدرش عبید باز می گردانم.»
مادرش مرجانة شهرتی بلندآوازه تر از مادر بزرگش سمیه داشت؛ به گونه ای که هرگاه می خواستند عبید اللّه را مسخره و یا به او توهین نمایند و یا او را خشمگین سازند، وی را عبید اللّه بن مرجانة! می خواندند. همچنان که در زیارت عاشورا نیز به همین نام خوانده شده است.

ب. شخصیت عبید اللّه
عبید اللّه فردی بی فرهنگ بود و از هر دانشی جز نیرنگ، بی بهره بود. او حتی یک بیت شعر در خاطر نداشت. هنگامی که معاویه او را در این باره مسخره می کرد، برای توجیه نادانی و بی خردی خود می گفت: «دوست ندارم کلام خدا (قرآن) و کلام شیطان (شعر) در قلبم یکجا جمع شود. از اینرو، شعر حفظ نمی کنم!»
او در نزد همگان منفور و پلید بود؛ به گونه ای که وقتی دوست صمیمی اش، عبد اللّه بن معقل، در بستر مرگ افتاده بود و عبید اللّه برای عیادتش رفته بود، از او خواهش کرده بود که پس از مرگش بر او نماز نگذارد و حتی بر سر جنازه اش هم حاضر نشود.

ج. عملکرد عبید اللّه
وی در سال 41 هجری به دلیل طرفداری از پدرش که سر به مخالفت با معاویه برداشته بود، به زندان افتاد. ولی مدتی بعد آزاد شد و توانست در سال 53 هجری با چاپلوسی و التماس فراوان، حکم فرمانداری خراسان را از آن خود نماید. او در دو سالی که در خراسان حکومت کرد، سعی نمود با نشان دادن بی رحمی با دشمنان معاویه، اعتماد حاکمیت اموی را نسبت به خود جلب کند. از اینروی، سعی می کرد بیش از اندازه از خود لیاقت و شجاعت نشان دهد.
وی به دلیل شعور پایین و لکنت زبانی که داشت، گاه وسیله خنده و استهزاء اطرافیان می شد. نوشته اند: در یکی از جنگها هنگامی که خواست به لشکریان خود فرمان حمله دهد، به جای اینکه بگوید:
«إِشْهَرُوا سُیُوفَکُمْ؛ شمشیرهایتان را بکشید!» گفت: «إِفْتَحُوا سُیُوفَکُمْ؛ شمشیرهایتان را باز کنید!» او وقتی به پشت سر نگریست، دید سربازان مشغول باز کردن حمایل شمشیرها از کمر هستند.
ابن مفزع در هجو این خاطره از او سرود:
وَ یَوْمَ فَتَحْتَ سَیْفَکَ مِنْ بَعِیدٍوَ أَضَعْتَ وَکُلُّ اَمْرِکَ لِلضَّیاعِ

یعنی: «و به یاد آر روزی را که از دور [پیش از رسیدن دشمن[ شمشیرت را گشودی و تباهی به بار آوردی؛ اگرچه همه کارهایت ضایع بود.»

د. برخی از جنایات عبید اللّه
عبید اللّه در سال 55 هجری به فرمانداری بصره منصوب شد و در بصره کاخی به نام کاخ سفید ساخت؛ اما مدت زیادی در آن نماند و در سال 61 هجری به حکم یزید به فرمانداری کوفه نایل شد. در پرونده سیاه عبید اللّه جنایات بسیاری درج شده است که بزرگ ترین آن واقعه عاشورا و کشتن امام حسین علیه السلام است.
او همچنین جنایات دیگری چون: قتل مسلم بن عقیل علیه السلام ، هانی بن عروة، قیس بن مسهر، میثم تمار، رشید هجری، عبد اللّه بن یقطر و قتل عام توابین کوفه و بسیاری دیگر از دوستداران اهل بیت علیهم السلام را مرتکب شد.

کوفه و تب و تاب قیام حسینی
بخشی از دوران امامت امام حسین علیه السلام چون پدر بزرگوارش امیر المؤمنین علیه السلام به سکوت گذشت. این دوران همزمان با خلافت معاویه بود. امام به دلیل شناخت کاملی که از روحیات و اخلاق سیاسی معاویه داشت، هیچ حرکتی را علیه او به صلاح جامعه اسلامی نمی دید. به همین منظور سکوت اختیار نمود و شیعیان را نیز به سکوت و مدارا فرا خواند. امام نخستین گام مبارزه خود را با کادرسازی و تقویت پایگاههای شیعه در پرتو سکوت برداشت. آن حضرت در این مدت بیشتر به تحکیم مبانی فکری و اعتقادی شیعیان و تربیت شاگردانی برجسته و سرآمد پرداخت. این موضوع به روشنی در آغازین روزهای امامت ایشان دیده می شود.
هنگامی که برادرش امام مجتبی علیه السلام به شهادت می رسد، جماعتی از کوفیان در خانه سلیمان بن صُرَد خُزاعی جمع می شوند و برای عرض تسلیت و کسب تکلیف برای امام نامه ای با این مضمون می نویسند: «اما بعد، شیعیان شما که اینجایند، مشتاق شما هستند و جانهایشان هوای تو را دارد. آنان هیچ کس را با تو همسنگ نمی دانند و همگی به درست بودن صلاحدید برادرتان در کناره گیری از جنگ پی برده اند و نیز می دانند که شما نسبت به دوستان مهربان و نسبت به دشمنان سخت گیر هستید. اکنون اگر دوست دارید که خلافت را در دست گیرید، به سوی ما بیایید که ما جان خود را برای فداکاری در راه شما، تا دم مرگ آماده ساخته ایم.»
امام آنان را دعوت به صبر نمود و نوشت: «از پروردگار می خواهم آنچه را که برادرم انجام داد، مورد قبول خود قرار دهد؛ اما من امروز چنین اندیشه ای ندارم. پس درنگ کنید و در خانه هایتان بمانید و تا هنگامی که معاویه زنده است، آنچه در سینه دارید، پنهان کنید و از اینکه مورد بدگمانی آنان قرار بگیرید، بپرهیزید! پس اگر چنین شد و برای او پیشامدی رخ داد و من نیز زنده بودم، رأی خود و تکلیف شما را برایتان خواهم نوشت. والسلام.»

پایان دوره سکوت
سالها گذشت و شیعیان در انزوا، سکوت و سختی به سر بردند تا اینکه معاویه در نیمه رجب سال 60 هجری آن گاه که 82 سال داشت، رخ در نقاب مرگ کشید در حالی که هر لحظه از سلطنت خود را با فریبکاری پیش برده بود. او وصیت کرده بود، پیراهنی از رسول خدا صلی الله علیه و آله را زیر کفن بر او بپوشانند و مقداری از مو و ناخن پیامبر صلی الله علیه و آله را با او در قبر بگذارند. او حتی در تنهایی قبر نیز دست از فریب مردم و باقی گذاشتن چهره دینداری از خود برای هموار ساختن مسیر خلافت یزید برنداشت. از دنیا رفت و پسرش یزید به خلافت رسید.
گاه آن رسیده بود تا امام نظر خود را تسلیم جامعه شیعه نماید و موضع خود را در قبال خلافت امویان آشکار سازد. شهرهای مختلف بیعت خود را با یزید اعلام داشتند و نوبت به مدینه و شهرهای تحت تابعیت و نفوذ امام رسید. همگان منتظر بودند ببینند که امام چه موضعی را در ردّ یا قبول خلافت یزید اتخاذ می کند.

دوری امام از بیعت با یزید
یزید به خوبی می دانست که بزرگ ترین مانع برای خلافت او امام حسین علیه السلام است و هرگز با خلافت او کنار نمی آید. بدین خاطر، امام را هدف گرفت و ایشان را کانون تهدیدات و فشارهای سیاسی خود قرار داد؛ چرا که می دانست عدم بیعت ایشان برابر با بیعت نکردن شیعیان او خواهد بود. در این بین، عبد اللّه بن عمر، عبد الرحمن بن ابی بکر و عبد اللّه بن زبیر نیز که به انگیزه های سیاسی مخالف خلافت یزید بودند، در دستور کار قرار گرفتند تا ابتدا از آنان بیعت گرفته شود. یزید که هنگام مرگ پدرش در دمشق نبود، پس از ده روز به ولید بن عقبة فرماندار مدینه نامه ای مبنی بر بیعت ستاندن از امام و این سه نفر نوشت و تأکید کرد: هر یک از بیعت سرباز زد، گردنش را بزند و سرش را نزد او بفرستد.
وی دستور داد این کار را ابتدا از حسین بن علی علیهماالسلام شروع کند. او نیز چنین کرد؛ اما امام برای دوری گزیدن از یزید و بیعت با او، مدینه را به قصد مکّه ترک نمود.

امام در یکشنبه 28 رجب سال 60 هجری، شبانه از مدینه خارج شد و در حالی که بستگان او اعم از برادران، خواهران و بزرگان خانواده اش به جز محمد بن حنفیه با او همراه بودند، به سوی حرم امن الهی حرکت کرد و شب جمعه سوم شعبان سال 60 هجری وارد مکّه شد و 4 ماه در مکه اقامت گزید (شعبان، رمضان، شوال و ذی قعده).
در این مدت، عبداللّه بن زبیر نیز ـ که امام را رقیب سیاسی خود می انگاشت ـ در مکه سکنی گزید. او در مدت اقامت خود در مکه، در نماز جماعتها شرکت نمی کرد و خود با عده ای از همراهانش تنها نماز جماعت برپا می نمود و می گفت: به انگیزه پناهندگی به خانه خدا در مکه حضور یافته است. پس از ورود امام به مکه، بزرگان و مردم همه روزه به دیدارش می آمدند؛ اما ابن زبیر فقط مشغول به نماز و طواف می شد و از مسجد الحرام بیرون نمی آمد و از ترس یزید در آنجا بست نشسته بود؛ ولی به ناچار، یک روز در میان، نزد امام می آمد. وی به هیچ روی با امام موافق نبود. مردم مکه نیز روی خوشی به او نشان نمی دادند و بیشتر به امام روی می آوردند. این مسئله به شدت عبد اللّه بن زبیر را خشمگین می ساخت.

آغاز تحرّکات سیاسی کوفه
امام حسین علیه السلام در دوران خلافت معاویه، سالیان سال شیعیان خود را به صبر دعوت نموده و دستور فرموده بود که تا پایان خلافت معاویه حرکتی علیه او انجام ندهند؛ اما با انتشار خبر مرگ معاویه و هجرت امام از مدینه به مکه، شیعیان برای کسب تکلیف به امام نامه نوشتند که از جمله آنها شیعیان کوفه بودند. آنها دوباره در خانه سلیمان بن صرد خزاعی جمع شدند تا در مورد هجرت امام با یکدیگر گفتگو نمایند. منزل سلیمان از جمعیت شیعیان آکنده شد. او برخاست و رو به جمعیت نمود و پس از سپاس و ستایش خداوندی و سخنی چند در بیان برتریهای امیر المؤمنین علیه السلام شیعیان را این گونه مورد خطاب قرار داد:

«ای جماعت شیعه! حتما آگاه گشته اید که معاویه هلاک شده و به سوی پروردگار خود رخت بربسته و به نتیجه کردار خویش رسیده است. اکنون فرزندش یزید بر جایگاه او تکیه زده است. این حسین به علی علیهماالسلام است که سر بر مخالفت او برداشته و برای اینکه از شر ستمگران خاندان ابو سفیان در امان بماند، رو به سوی مکه آورده است و این شمایید که شیعیان او هستید و شیعیان پدرش بودید. امروز حسین علیه السلام نیازمند یاری شماست. پس اگر می دانید که او را یاری خواهید نمود و با دشمنانش ستیزه خواهید جست، به او نامه بنویسید و آمادگی خود را اعلام دارید؛ اما اگر از پراکندگی و سستی خود در یاری او بیم دارید، او را فریب ندهید!» آنان گفتند: «هرگز چنین نیست؛ ما او را یاری می کنیم، با دشمنانش می جنگیم و در راه او جانفشانی خواهیم کرد.» سلیمان گفت: «پس برای دعوت امام به کوفه برای او نامه بنویسید!»

نامه نگاریهای کوفیان
قرار برآن شد تا کوفیان برای امام نامه بنویسند و ایشان را از آمادگی خود برای قیام آگاه سازند. نخستین نامه را سلیمان بن صرد و تنی چند از بزرگان کوفه نوشتند. مضمون نامه آنها بدین شرح است: «به نام خداوند بخشایشگر مهرورز. به حسین بن علی علیهماالسلام از سلیمان بن صرد، مسیّب نُجَیْبَه، رُفاعة بن شداد بجلی، حبیب بن مظاهر و تعدادی از شیعیان و مسلمانان کوفه: درود خدا بر شما باد! ما به شکرانه وجود شما خدای یکتا را سپاس می گوییم و او را شکر می گذاریم که دشمن ستمکار شما [معاویه] را هلاک گردانید. آن دشمنی که بر این امت یورش برد، خلافت را غصب کرد، اموال مسلمانان را به زور گرفت و خود را به زور زمامدار مسلمین معرفی نمود.

همو که نیکان و برگزیدگان مسلمانان را کشت و بدکاران و اشرار را به جای نهاد و اموال خدا را دست به دست میان گردنکشان و ثروتمندان گرداند. دوری [از رحمت خدا] و نابودی بر او باد؛ همان سان که برای قوم ثمود بود. ما [در کوفه] رهبر و پیشوایی نداریم؛ پس به سوی ما بیا که امید است خدا به واسطه تو ما را بر کانون حق گرد آورد. نعمان بن بشیر (فرماندار یزید در کوفه) در کاخ فرمانداری است؛ ولی ما در نماز جمعه او شرکت نمی کنیم و در عیدها برای اقامه نماز با او به بیرون از شهر نمی رویم. ما اگر بدانیم که شما به سوی ما حرکت می کنید، او را از این شهر بیرون می رانیم و اگر خدا بخواهد، او را به شام باز می گردانیم.»

این نامه که نامه سران کوفه بود، توسط عبد اللّه بن مسمع هَمْدانی و عبد اللّه بن وال به تاخت به سوی مکه فرستاده شد و در دهم رمضان به دست امام رسید.

سیل مکاتبات
انتشار خبر مکاتبه سران کوفه و شیعیان راستین شهر با امام، دیگران را نیز به تکاپو واداشت و آنان نیز برای اینکه از قافله عقب نمانند و خود را «همرنگ جماعت» نمایند تا رسوا نشوند، نامه هایی به امام نوشتند. پس از ارسال نخستین نامه که در دهم رمضان به دست امام رسید، سیل مکاتبات با امام آغاز شد؛ به گونه ای که دو روز پس از وصول اولین نامه، تعداد 53 نامه دیگر به دست امام رسید. این نامه ها را مجاهدان بزرگی چون: قیس بن مسهر صیداوی، عبد الرحمن بن عبد اللّه ارخی و عمارة بن عبد اللّه سلولی به امام رساندند. برخی، تعداد این نامه ها را تا یکصد و پنجاه نامه نیز برشمرده اند.
هنوز دو روز از ارسال سری دوم نامه ها نگذشته بود که نامه های دیگری نیز به امام نوشته شد. در این میان، یزید به خوبی می دانست که بزرگ ترین مانع برای خلافت او امام حسین علیه السلام است و هرگز با خلافت او کنار نمی آید. بدین خاطر، امام را هدف گرفت و ایشان را کانون تهدیدات و فشارهای سیاسی خود قرار داد؛ چرا که می دانست عدم بیعت ایشان برابر با بیعت نکردن شیعیان او خواهد بود
افرادی محافظه کار و فرصت طلب دست به قلم بردند و نامه نوشتند. آنان که به شدت از دگرگونی اوضاع و از بین رفتن موقعیت خود هراسان بودند، تلاش نمودند با نگاشتن این نوع نامه ها خویشتن را جزء هواداران امام جا بزنند تا هنگامی که امام قدرت را در کوفه به دست گرفت، بتوانند در موقعیت خود ابقا شوند.

تکاپوی منافقان کوفه
در گیر و دار ارتباطات مکتوب کوفیان با امام، برخی از منافقان و دورویان معلوم الحال نیز برای نباختن قافیه به جنب و جوش افتادند. آنها در نامه خود تلاش داشتند تا گوی سبقت از نامه های پیشین بربایند ودعوتی دیگرگونه از امام بنمایند. از اینرو، با لحنی چاپلوسانه و اغراق آمیز نوشتند:
«به نام پروردگار بخشایشگر و مهرورز. به امیر المؤمنین حسین بن علی علیهماالسلام ، از سوی شیعیان او و شیعیان پدرش. اما بعد، همه مردم به انتظار ورود شما هستند و به جز تو به کسی رأی نمی دهند. ای پسر پیامبر! هر چه زودتر و زودتر به سوی ما بیا که باغها سرسبز شده و میوه های درختان رسیده و بوستانها پر از گیاه و درختان پر از برگ شده است. اگر تصمیم به آمدن دارید، شتاب کنید که سپاهی آراسته مقدم شما را گرامی خواهند داشت. درود و رحمت بیکران خداوند بر تو باد و بر پدرت که پیش از تو بود!»
شگفتی در اینجاست که در میان آنان منافقان مشهوری دیده می شود که حتی در روز عاشورا به روی امام شمشیر کشیدند و نامشان در شمار قاتلان شهدای کربلا قرار دارد؛ افرادی چون: شبث بن ربعی یربوعی، حجّار بن ابجر عجلی، یزید بن حارث، یزید بن رُوَیم، عزرة بن قیس، محمد بن عُمَیر و عمرو بن حجاج زبیدی که چنگال هر کدام از آنان به خون شهیدی از شهیدان کربلا آلوده است.
هر روز بر تعداد نامه ها افزوده می شد و هر کس تلاش می کرد با اتخاذ لحنی ویژه، نامه خود را عامل اصلی دعوت امام معرفی نماید. از اینرو، گاه دعوتها حالت تهدید و توهین نیز به خود می گرفت تا بدین وسیله امام را در تنگنا قرار بدهد؛ همچنان که آورده اند: «نامه های کوفیان به امام افزایش یافت و فرستادگان آنها پیوسته نزد امام می آمدند و گاه به او می گفتند: اگر به سوی ما نیایی گناهکاری!»
و برخی دیگر در مقام مقایسه امام با یزید برمی آمدند و به امام می نوشتند: «به سوی ما بیا و شتاب کن ای فرزند رسول خدا! که تو سزاوارتر بر خلافت هستی تا یزید می گسار و پست.»
در آخرین نامه ای که دو ماه پس از آغاز ارسال نامه ها برای امام نوشته شد، آمده است: «ای فرزند رسول خدا! برای آمدن به سوی ما شتاب کن که در کوفه یکصد هزار شمشیر آخته آماده دفاع از توست؛ پس زودتر بیا و… .»
کوفیان در فاصله این دو ماه بالغ بر دوازده هزار نامه برای امام نوشتند که گاه در یک روز ششصد نامه به دست ایشان می رسید.

استراتژی امام حسین علیه السلام در قبال مکاتبات کوفیان
اگر چه هر روز سیل گسترده ای ازنامه ها به سوی امام روانه می شد و کوفیان در دعوت ایشان از یکدیگر پیشی می گرفتند؛ اما امام از عجله دوری می کرد.
امام از راهبردی مفید در قبال نامه های کوفیان بهره جست. این نامه ها دو کمک بزرگ به امام نمود: نخست اینکه امام را در جریان رویدادها و اخبار کوفه قرار می داد؛ زیرا در دوره ده ساله سکوت امام، رویدادها و تغییرات گوناگونی در کوفه به وقوع پیوسته بود؛ برخی از شیعیان راستین از دنیا رفته بودند و… در هر حال، کوفه دیگر کوفه دوران خلافت امیر المؤمنین علیه السلام نبود و بیست سال بر آن گذشته بود؛ اما اکنون می رفت تا کانون التهاب و قیام قرار گیرد. بدین روی، لازم می نمود تا امام از اخبار روز آن آگاه گردد.
دوم اینکه امام از بررسی نامه ها تا حدودی به شخصیت و انگیزه نگارندگان آن پی می برد و همین نامه ها وسیله شناخت چهره های برجسته شهر می شد. در این راستا، نوشته اند: دو تن از نامه رسانان، هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبد اللّه حنفی بودند که بعدها نامشان در شمار شهیدان سرفراز کربلا قرار گرفت. آنان وقتی نامه های کوفه را تسلیم امام کردند، امام تلاش نمود تا از نام نگارندگان آنها آگاه شود. از آنان پرسید: «به من بگویید چه کسانی در نگاشتن این نامه ها با شما هماهنگ شدند؟» آنان پاسخ گفتند: «ای زاده رسول خدا! شبث بن ربعی، حجّار بن ابجر، یزید بن حارث، یزید بن رویم، عروة بن قیس، عمر بن حجاج و محمد بن عمیر بن عطارد.»
امام هنگامی که نام این افراد را شنید، برخاست و آهنگ کعبه کرد و بین رکن و مقام به نماز ایستاد و آن گاه که از نماز بیرون شد، دست به دعا برداشت و از پروردگار خویش درخواست خیر و صلاح در کار خود کرد و رو به آنها کرد و فرمود:
«من در خواب، جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیده ام و به من دستوری داده است که فرمانبردار آن هستم. پس پروردگار برای من در این کار خیر قرار دهد! همانا خدا راهبر و توانا بر کردار ماست.»
این موضوع سبب شد امام در پاسخ دادن درنگ نماید و بسیاری از تاریخ نگاران نیز تصریح نموده اند که امام درنگ نمود و پاسخ نامه های کوفیان را نداد.

جمع بندی
در برخی متون شیعه و نیز نگرشی که نسبت به کوفه وجود دارد، برخورد دوگانه ای به چشم می خورد: یک نگرش مثبت نسبت به کوفه وجود دارد و آن به پشتوانه مرکزیت علمی و فقهی این شهر و نیز مرکزیت خلافت امیر المؤمنین علیه السلام و همچنین جایگاه ویژه ای است که در بلاد اسلامی دارد؛ اما از سوی دیگر، نگرش منفی نیز نسبت به آن در بعد عمومی و مردم شناسی دارد که این نگرش عمدتا پس از واقعه عاشورا و سکوت برخی خواص در قبال این واقعه تقویت شد و در اذهان و افهام چهره ای منفی از آن برجای گذاشت که هر دو نگرش جای تأمل وبررسی دارد و هر کدام در جای خود دارای وجهی می باشد.

منبع : مبلغان، شماره 99


فرم در حال بارگذاری ...