« آیا اسلام امروز هم قابل اجراست؟رابطه و تأثیرگذاری متقابل عقل و ادب »

اجتهاد و تقلید در شیعه

نوشته شده توسطرحیمی 15ام بهمن, 1396

 

نوشته ای از علامه طباطبایی پیرامون اجتهاد و تقلید در شیعه

دو كلمۀ «اجتهاد و تقليد» با دو معنى متقابل خود (كه اجمالا براى ما روشن است) در ميان مسلمان‌ها زياد استعمال مى‌شود و البته نظر به مسئلۀ معروف «عدم جواز تقليد ابتدايى ميت» كه تقريبا مى‌توان گفت:

از مسلمات فقه شيعه است و بواسطۀ مرگ هر مجتهد مفتى، مقلدين وى به تجديد و پيروى و اتباع مجتهدى زنده مكلفند، اين دو كلمه در زبان مسلمانان شيعه‌مذهب بيشتر از ساير فرق اسلامى تكرار مى‌شود.

اين دو كلمه در ميان ما مسلمانان اكنون در همين دو معنى (كه اجمالا مى‌دانيم) استعمال مى‌شوند و با مراجعه به سير و آثار صدر اسلام دستگير مى‌شود كه كلمۀ «اجتهاد» بعد از رحلت نبى اكرم در عرف صحابه و تابعين در معانى ديگرى نيز جز معنى معروف امروز استعمال مى‌شده است، ولى نظر به اينكه ما در اين مقاله درصدد بحث از اجتهاد و تقليد به معنايى كه در عرف حاضر ما دارند و همچنين ريشۀ دينى آنها هستيم و تشخيص معانى ديگر نسبت به اين منظور جنبۀ بحث تاريخى دارد، متعرض آنها نمى‌شويم.

ريشۀ دينى اجتهاد و تقليد

براى دريافتن معنى تفصيلى اجتهاد و تقليد و ريشۀ دينى آنها بايد چند نكته را متذكر شد

نکته اول: 

از نظر شيعه، آيين پاك اسلام گذشته از يك رشته معارف اصلى مربوط به مبدأ و معاد و يك رشتۀ ديگر اصول اخلاقى، يك سلسله قوانين و مقررات در اطراف اعمال انسانى دارد كه بدون استثنا به همۀ جهات زندگى جامعۀ انسانى رسيدگى نموده، هر انسان مكلفى را-اعم از سياه و سفيد و عرب و عجم و مرد و زن در هر محيطى و با هر شرايطى زندگى نمايد-موظف مى‌كند كه اعمال فردى و اجتماعى خود را با آنها تطبيق نموده و از آن دستورات كه مجموعۀ آنها به نام شريعت ناميده مى‌شود، پيروى نمايد.

و البته تطبيق هيچ عملى به قانون و حكم مربوط، خود بدون تشخيص علمى متن همان قانون ميسر نيست و از همين‌رو تحصيل علم به قوانين علمى و احكام فرعى اسلام يكى از وظايف مسلمين خواهد بود. اين مسئله در عين اينكه از راه اعتبار عقلى به ثبوت مى‌رسد، بيانات كتاب و سنت نيز همين معنى را تأييد مى‌كند. ١

نکته دوم : 

نظر به اينكه بيانات دينى كه در كتاب و سنت واقع است، كلى و محدود و صور اعمال و حوادث واقعه كه مسايل مورد ابتلا را تشكيل مى‌دهند غيرمتناهى و نامحصورند، براى به دست آوردن جزئيات احكام و تفاصيل آنها راهى جز اعمال‌نظر و پيمودن طريق استدلال نيست. و البته اين مطلب نيز براى ما معلوم است كه در بيانات دينى كه به دست ما رسيده راه ديگرى جز همين راه عادى براى رسيدن به اين هدف نشان داده نشده است.

از همين‌جا روشن مى‌شود كه براى تشخيص وظايف و احكام دينى بايد راهى را پيمود كه عقلاى اجتماع براى تشخيص وظايف فردى و اجتماعى از متن قوانين و دستورات كلى و جزئى و معمولى مى‌پيمايند. و به عبارت ديگر يك سلسله قواعدى كه براى به دست آوردن وظايف و مقررات به كار برده مى‌شود، بايد به كار انداخته، وظايف و احكام شرعى را از متن بيانات دينى استنباط نمود.

معنای اجتهاد

كسى كه اخبار ائمۀ دين را سير و تتبع مى‌نمايد، موارد بسيارى را ملاحظه خواهد كرد كه در آنها ائمۀ دين با صحابه و پيروان يا با مخالفين خود به مباحثه و مناظره پرداخته، احكام شرعى را از كتاب خدا و سنت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله به طريق معمولى استنباط نموده‌اند، اين همان معنى اجتهاد است كه در محاورات امروزى ما جارى است و بنابراين معنى اجتهاد، به دست آوردن حكم شرعى است از بيانات دينى به طريق نظر و استدلال كه با به كار انداختن يك رشته قواعد مربوط «قواعد اصول فقه» انجام مى‌يابد.

بنابراين يكى از وظايف مقرر اسلام براى جامعۀ مسلمين، تشخيص علمى احكام دين است از راه اجتهاد و پر روشن است كه انجام اين وظيفه براى همۀ افراد مسلمين امكان‌پذير نمى‌باشد و تنها عدۀ معدودى قدرت و توانايى انجام اين وظيفه را داشته، مى‌توانند با بررسى بيانات دينى، از راه استدلال و نظر و به كار انداختن قواعد استنباط، احكام و مقررات اسلام را به دست آورند.

معنای تقلید 

عدم امكان اجتهاد در احكام براى همه از يك طرف و وجوب آشنايى به احكام دين براى همه از طرف ديگر، موجب گرديده است كه در اسلام براى افرادى كه توانايى اجتهاد ندارند وظيفۀ ديگرى در نظر گرفته شود و آن اين است كه احكام دينى موارد ابتلاى خود را از افرادى كه داراى ملكۀ اجتهاد و قريحۀ استنباط مى‌باشند، اخذ و دريافت دارند و اين است معنى كلمۀ تقليد در مقابل كلمۀ اجتهاد كه در ميان ما داير و پيوسته مورد استعمال است.

بهترين دليل براى ثبوت حكم تقليد نسبت به جاهل، سيره و روش هميشگى و مستمر مسلمين است كه از صدر اسلام تا امروز در ميان مسلمين داير بود و پيوسته اشخاصى كه توانايى اجتهاد را نداشتند و از تحصيل علم استدلالى به احكام شرعى و معارف دينى مستقيما عاجز بودند، به فقها و دانشمندان مورد وثوق مراجعه نموده، مسايل مورد ابتلاى خود را از آنها اخذ مى‌كرده‌اند.

شواهدی از کتاب و سنت بر ضرورت تقلید 

گذشته از آن، شواهدى از كتاب و سنت مى‌توان پيدا كرد كه مسئلۀ وجوب تقليد را براى جاهل به حكم تأييد مى‌نمايند، مانند آياتى كه غير را به اتباع و پيروى عالم دعوت مى‌كند و رواياتى كه در خصوص تقليد وارد است يا بعضى از اصحاب را به فتوا دادن ترغيب و تحريص مى‌نمايد و نظاير آنها كه تصريحا يا تلويحا متعرض مسئلۀ تقليد مى‌باشد.

تقليد در صورت عدم قدرت و يا فرصت استدلال

با بيان گذشته معنى (اجتهاد و تقليد) و ريشۀ دينى آنها فى الجمله روشن مى‌شود، ولى با نظرى دقيق‌تر و بحثى عميق‌تر، مى‌توان به دست آورد كه موضوع اجتهاد و تقليد ريشۀ وسيع‌ترى دارد و سلوك طريق اجتهاد و تقليد يكى از اساسى‌ترين اجزاى برنامۀ زندگى را در جايى كه مى‌داند با اجتهاد عاجز است، با تقليد مى‌پيمايد. بنابراين دستور اجتهاد و تقليد در اسلام، ارشاد مردم خواهد بود به سوى روشى كه فطرت انسانى به آن هدايت مى‌نمايد.

توضيح: نوع انسان مانند انواع ديگرى كه در جهان آفرينش وجود دارند، مناسب ساختمان وجودى خود، هدفى دارد و طبق هدف مخصوص خود، با قوا و ادواتى تجهيز شده است. با وسايل و تجهيزاتى كه دارد، پيوسته از راه بقاى وجود و رسيدن به هدف كمالى خود، با به كار انداختن همان وسايل و تجهيزات كوشا بوده، فعاليت مى‌كند.

تلاش و فعاليت انسان در راه رسيدن به مقاصد زندگى، فعاليتى است ارادى و از فكرى كه ويژه انسان است سرچشمه مى‌گيرد. انسان، اوضاع جهان و آفرينش و همچنين حوادثى را كه در دسترس وى قرار دارد و نيز ماده‌اى را كه روى آن كار مى‌كند، تشخيص مى‌دهد و اعمال و كوشش‌هايى را كه در آنها به امكاناتى اميدوار است، از جهت خير و شر و نفع و ضرر و بايد و نبايد مى‌سنجد و پس از اينكه كارى مناسب مقاصد حياتى خود يافت و مارك (اين كار را بايد كرد) به رويش زد، اقدام به عمل كرده، كار را انجام مى‌دهد.

آنچه ما با نهاد خدادادى خود درك مى‌كنيم، اين است كه انسان تا علل و عوامل يا لوازم و آثار چيزى را درك نكند، به ثبوت و واقعيت آن چيز قضاوت نخواهد كرد و همچنين تا عوامل و موجبات، يا آثار و فوايد كارى را از نظر نگذراند، به انجام دادن آن كار اقدام نخواهد نمود.

ما در خودمان عينا مشاهده مى‌كنيم كه هر پديده‌اى از پديده‌هاى هستى و هر حادثه‌اى از حوادث جهان به يكى از حواس ما جلوه مى‌كند. حتى كوچك‌ترين صدايى كه مى‌شنويم، برگشته و از علل پيدايش آن جست‌وجو مى‌نماييم و هر كارى را كه مى‌خواهيم انجام دهيم-تفصيلا يا اجمالا-علت اقدام خود را و اگر از آن هم غفلت داشته باشم، لا اقل فوايد و منافع كار را از نظر مى‌گذرانيم و بالاخره در مورد تشخيص فكرى نامبرده، يك فعاليت فكرى از علل و فوايد به عمل مى‌آوريم، اين فعاليت و جستجوى فكرى همان است كه به اصطلاح علمى استدلال ناميده مى‌شود.

پس انسان با فطرت خدادادى و موجوديت تكوينى خود يك موجود استدلالى است و طبعا، هم در نظريات علمى و هم در قضاياى عملى خود راه استدلال را مى‌پيمايد. چيزى كه هست، معلومات نظرى و همچنين احتياجات علمى انسان بى‌شمار و به اندازه‌اى زياد و بيرون از حد و حساب است كه هرگز يك فرد انسان عادى به شمردن آنها قادر نيست، تا چه رسد به اينكه در هريك از جزئيات آنها تفصيلا به استدلال پرداخته، با نيروى فكرى خود در تشخيص حق و باطل و خير و شر آنها استقلال به خرج دهد.

البته همين است كه طبعا افراد انسان را به سوى اجتماع مدنيت كشانيده، فعاليت‌هاى مربوط به زندگى را در ميانشان توزيع و تقسيم مى‌نمايد. درك اين حقيقت، انسان را (اضطرارا) وادار مى‌نمايد كه در جهاتى از زندگى خود كه تا اندازه‌اى در شناسايى آنها تخصص و مهارت و خبرگى دارد، به سلوك راه استدلال پرداخته، با تشخيص علمى پيش رود، يعنى اجتهاد نمايد و در جهات ديگرى كه تخصص و خبرگى ندارد، به كسى كه ايمان به تخصص و درستكارى وى دارد گرويده، بواسطۀ همين اتصال، تشخيص علمى او را براى خود تشخيص علمى فرض نموده پيش رود. يعنى عمل خود را به نظر وى تطبيق نموده، از وى تقليد نمايد.

ما هر كارى را كه بخواهيم انجام دهيم و راه و رسمش را نداشته باشيم، به خبرۀ همان كار مراجعه مى‌كنيم؛ و به هر شغلى كه خواسته باشيم وارد شويم، راه و چارۀ آن را از متخصص همان شغل مى‌پرسيم؛ و هر فن و صنعتى را كه مى‌خواهيم ياد گيريم، به شاگردى استادى مى‌شتابيم كه در آن فن و صنعت بصير بوده و كار كرده است. درمان درد را از پزشك، نقشۀ بنا را از معمار مى‌خواهيم و اصولا سازمان تعليم و تربيت عمومى در محيط اجتماعى انسان روى همين اصل استوار است.

نتیجه گیری 

از بيان گذشته نتيجه گرفته مى‌شود كه:

اولا: مسئلۀ اجتهاد و تقليد يكى از اساسى‌ترين و عمومى‌ترين مسايل حياتى انسان مى‌باشد و هر انسانى كه قدم به دايرۀ جامعه مى‌گذارد، از لحاظ رويۀ اجتهاد و تقليد، ناگزير است.

ثانيا: هر انسانى در بخش بسيار كوچكى از جهات زندگى خود، به اجتهاد مى‌پردازد و بخش‌هاى ديگرى را (كه بزرگ‌ترين قسمت زندگى است) با تقليد مى‌گذراند، راستى كسى كه مى‌پندارد در زندگى خود زير بار تقليد نرفته و نخواهد رفت، با پندار دروغى و خنده‌دارى خود را فريب مى‌دهد.

ثالثا: در قضاوت عمومى و فطرت، لزوم تقليد در جايى است كه انسان جاهل بوده و توانايى اعمال نظر و بررسى فكرى مسئله را نداشته باشد و مرجع تقليد و پيشواى صلاحيت‌دار، يعنى صاحب‌نظر و قابل‌اعتماد و وثوق بوده باشد، در غير اين صورت تقليد قابل نكوهش است.

در ذيل نتيجۀ اولى (فطرى بودن اجتهاد و تقليد) مى‌گوييم:

دين اسلام چنانكه از بيانات مكرر و روشن كتاب و سنت به دست مى‌آيد، دين فطرت است و انسانيت را به سوى يك سلسله مسايل حياتى دعوت مى‌كند كه خصوصيت آفرينش انسانى و فطرت خدادادى او به سوى آنها هدايت و رهبرى مى‌نمايد. خداى متعال در كتاب آسمانى خود مى‌فرمايد:

 «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اَللّٰهِ اَلَّتِي فَطَرَ اَلنّٰاسَ عَلَيْهٰا لاٰ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اَللّٰهِ ذٰلِكَ اَلدِّينُ اَلْقَيِّمُ» روم/30 

«پس در حالت اعتدال و با كمال استوارى دين را استقبال نموده، بپذير، دينى كه به آفرينش مخصوص انسانى منطبق شود، زيرا آفرينش ثابت است (و مى‌تواند دينى را كه به آن منطبق است تثبيت كند) و آن دين مى‌باشد كه مى‌تواند مردم را اداره نموده، به سعادت برساند» .

و البته نظر به اين‌كه (اجتهاد و تقليد) يكى از مسايل اساسى فطرى است، دين مقدس اسلام كه به فطرت اصلى دعوت مى‌نمايد، به سوى آن نيز دعوت خواهد نمود.

مبارزه با تقليد كوركورانه

در خاتمه بايد متذكر بود: تقليدى كه مورد بحث ما است، غير از تقليدى است كه به معنى تبعيت كوركورانه و پيروى بى‌خردانه مى‌باشد، كه اسلام با تمام قوا با آن مبارزه مى‌كند و قرآن كريم 2  آن را يكى از رذيل‌ترين و مذموم‌ترين صفات انسانى شمرده، آنها را كه از نياكان و بزرگانشان و يا از مردمان هواپرست و هوسباز بى‌چون وچرا و بدون منطقى صحيح تقليد و تبعيت مى‌كنند و دنبال هر صدايى مى‌افتند، جزء حيوانات مى‌شمارد، زيرا آنها مغز متفكر خود را از دست داده، خاصيت انسانى‌شان كه فطرت استدلال و كنجكاوى باشد، به تاراج رفته است

 


١) . اما از راه اعتبار عقلى، زيرا عقلا نمى‌توان ترديد داشت كه عملى را كه انسان نمى‌داند، انجام دادن آن از قدرت و توانايى او خارج بوده و تكليف به غيرمقدور عقلا جايز نيست. پس همان اوامر و نواهى كه تكاليف و وظايف دينى را تثبيت مى‌كند، لزوم تحصيل علم به آن تكاليف و وظايف را نيز تثبيت مى‌كند و از راه بيانات دينى نيز آياتى كه به عموم خود تكليف حرجى يا تكليف عاجز يا ظلم را از حق سبحانه نفى مى‌كند، براى اثبات اين مطلب نافعند، مانند «لاٰ يُكَلِّفُ اَللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا» (بقره/٢٨۶) و آيۀ «لاٰ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لاٰ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً» (نساء/٩٨) : «مگر مردان و زنان و كودكانى كه توانايى‌شان گرفته شده و نمى‌توانند حيله‌اى انديشند و يا راهى به مقصد پيدا كنند» و آيۀ «إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَظْلِمُ للنّاس شَيْئاً» : «تحقيقا خداوند هيچ‌گونه ظلمى را در حق مردم روا نمى‌دارد» . و آياتى كه مؤاخذه را منوط به اتمام حجت مى‌كند، مانند: آيۀ «لِئَلاّٰ يَكُونَ النّاس عَلَى اَللّٰهِ حُجَّةٌ» و نظاير آنها و همچنين روايات بسيارى كه جاهل قاصر را معذور مى‌دارد، التزاما دلالت به لزوم ايجاب تحصيل در امر تكاليف دارد و از كلمات معروف نبى اكرم است كه فرمود: «طلب العلم فريضة على كل مسلم» و در مجالس، شيخ مفيد با سند خود از امام ششم روايت مى‌كند: «خداى تعالى روز قيامت از بندۀ خود مى‌پرسد: آيا مى‌دانستى؟ اگر گويد بلى، مى‌فرمايد چرا به آنچه مى‌دانستى عمل نكردى؟ و اگر بگويد نمى‌دانستم، مى‌فرمايد: چرا ياد نگرفتى تا عمل كرده باشى؟ درنتيجه بنده را محكوم مى‌كند و همين است معنى حجت بالغه، آن‌جا كه فرمايد: «و للّه اَلْحُجَّةُ اَلْبٰالِغَةُ» .

2) . مانند آيۀ شريفۀ: «قٰالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مٰا أَلْفَيْنٰا عَلَيْهِ آبٰاءَنٰا أَ وَ لَوْ كٰانَ آبٰاؤُهُمْ لاٰ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لاٰ يَهْتَدُونَ وَ مَثَلُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ اَلَّذِي يَنْعِقُ بِمٰا لاٰ يَسْمَعُ إِلاّٰ دُعٰاءً وَ نِدٰاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاٰ يَعْقِلُونَ» . (بقره/١٧) و نظير قسمت اول اين آيه در سورۀ مائده، آيۀ ١٠۴ نيز آمده، مى‌گويند: به آنچه بر ما نازل نموده تابع نمى‌شويم، بلكه تابع آن طريقه‌اى مى‌شويم كه پدران خود را همان طريقه يافته‌ايم. آيا در صورتى كه پدرانشان نادان بوده و راه را پيدا نكنند، باز تبعيت آنها را مى‌كنند؟ و كسى كه اين كفار را دعوت مى‌كند، مانند كسى است كه حيواناتى را صدا مى‌نمايد كه از دعوت وى چيزى جز صدا درك نمى‌كنند. اينان گوش شنوا و زبان گويا و چشم بيناى خود را از دست داده و در نتيجه چيزى نمى‌فهمند و تعقل نمى‌كنند» .
 

معنویت تشیع, علامه سید محمد حسین طباطبایی 





فرم در حال بارگذاری ...