موضوع: "شعر"

این خانه بی دلیل ترک بر نداشته است!

نوشته شده توسطرحیمی 15ام مهر, 1392

به نام عشق

در نجف سینه بی قرار از عشق

گفت:لایمکن الفرار از عشق

 

غزلی نذر حضرت مولا

مولای ما نمونهء دیگر نداشته است

اعجاز خلقت است و برابر نداشته است

وقت طواف دور حرم فکر می کنم

این خانه بی دلیل ترک برنداشته است

دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی

آیینه ای برای پیمبر نداشته است

سوگند می خورم که نبی شهر علم بود

شهری که جز علی در دیگر نداشته است

طوری ز چارچوب در قلعه کنده است

انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است

یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود

یا جبرِِییل واژهء بهتر نداشته است

چون روز روشن است که در جهل گمشده است

هر کس که ختم نادعلی بر نداشته است

 

این شعر استعاره ندارد برای او

تقصیر من که نیست برابر نداشته است

 

سید حمیدرضا برقعی

 

سکوت

نوشته شده توسطرحیمی 17ام شهریور, 1392


سکوت عین سکوت است، بی همانند است
که پیشوند ندارد، بدون پسوند است
زبان رسمی اهل طریقت است سکوت
سکوت حرف کمی نیست، عین سوگند است
زمین یخ زده را گرم می کند آرام
سکوت، معجزه ی آفتاب تابنده است
سکوت پاسخ دندان شکن تری دارد
سکوت مغلطه ها را جواب کوبنده است
سکوت ناله و نفرین، سکوت دشنام است
سکوت پند و نصیحت، سکوت لبخند است
سکوت کرد علی سالهای پی در پی
همان علی که در قلعه را ز جا کنده است
همان علی که به توصیف او قلم در دست
مردّدم بنویسم خداست یا بنده ست
علی به واقعه جنگید با زبان سکوت
که ذوالفقار علی در نیام برّنده است
علی به واقعه کار مهم تری دارد
که آیه آیه کتاب خدا پراکنده است
از آن سکوت چه باید نوشت؟ حیرانم!
از آن سکوت که لحظه به لحظه اش پند است
از آن سکوت که در عصر خود نمی گنجد
از آن سکوت که ماضی و حال و آینده است
از آن سکوت که نامش عقب نشینی نیست
از آن سکوت که هنگام جنگ ترفند است
از آن سکوت که دستان حیله را بسته
و دور گردن فتنه طناب افکنده است

سکوت کرد علی تا عرب خیال کند
ابو هریره به فن بیان هنرمند است
صحابه ای که فقط یک سوال شرعی داشت
پیاز عکه به ذی الحجه دانه ای چند است؟!

علی خلیفه شود پیرمرد بیغوله
یکی است در نظرش با حسن که فرزند است

ملاک او به رگ و ریشه نیست، از این رو؛
محمد بن ابوبکر آبرومند است
علی خلیفه شود شیوه ی حکومت او
برای عده ای از قوم ناخوشایند است
ستانده می شود آن رفته های بیت المال
ازین درخت اگر میوه ای کسی کنده است
اگر به پای کنیزانشان شده خلخال
اگر به گردن دوشیزگان گلوبند است
علی خلیفه شد آخر اگر چه دیر ولی
چقدر بر تنش این پیرهن برازنده است
کنون لباس خلافت چنان زنی باشد
که توبه کار شده، از گذشته شرمنده است
برادرم! به تریج قبات برنخورد
که ناگزیر زبان قصیده برّنده است
اگرچه روی زبان زبیر تبریک است
اگرچه بر لب امثال طلحه لبخند است
اگرچه دور و بر او صحابه جمع شدند
ولیکن از دلشان باخبر خداوند است

….

البته این شعر هنوز نقطه پایان ندارد

سید حمیدرضا برقعی

خون تو جاذبهء زمین را بی اعتبار کرد!

نوشته شده توسطرحیمی 31ام مرداد, 1392

با خودم فکر می کنم اصلا چرا باید

رباب ، با آب هم قافیه باشد

روضه خوان ها زیادی شلوغش می کنند

حرمله آنقدر ها هم که می گویند تیر انداز ماهری نبود

هدف های روشنی داشت

تنها تو بودی که خوب فهمیدی

استخوانی که در گلوی علی بود سه شعبه داشت

شش ماه علی بودن را طاقت آوردی

خون تو جاذبهء زمین را بی اعتبار کرد

حالا پدرت یک قدم می رود بر می گردد

می رود بر می گردد

می رود…

با غلاف شمشیر برایت از خاک گهواره ای بسازد

تادیگر صدای سم اسب های وحشی از خواب بیدارت نکند

رباب می رسد از راه

با نگاه

بایک جملهء کوتاه

آقا خودتان که سالمید انشاالله…

سید حمید رضا برقعه ای

( عطر یار )

نوشته شده توسطرحیمی 17ام مرداد, 1392

محراب اندیشه

باید از آفاق و انفس بگذری تا جان شوی

و آنگه از جان بگذری تا در خور جانان شوی

طرّه گیسوی او در کف نیاید رایگان

باید اندر این طریقت پای و سر چوگان شوی

کی توانی خواند در محراب ابرویش نماز

قرن ها باید در این اندیشه سرگردان شوی

در ره خال لبش لبریز باید جام درد

رنج را افزون کنی‚ نی در پی درمان شوی

در هوای چشم مستش در صف مستان شهر

پای کوبی‚ دست افشانیّ و هم پیمان شوی

این ره عشق است و اندر نیستی حاصل شود

بایدت از شوق‚ پروانه شوی‚ بریان شوی

امام خمینی قدس سره

این نبش قبر عقده دیرینه شماست!

نوشته شده توسطرحیمی 18ام اردیبهشت, 1392

این نبش قبر، عقده ی دیرینه ی شماست

این ها گواهِ جنگ علیه خودِ خداست 
وهاّبیان پست! چرا بس نمی کنید 
اندازه ی خصومت یک قوم تا کجاست؟ 
گیرم که نبش قبر کنیدش، چه فایده؟ 
دیگر مزارِ ابن عدی در قلوب ماست … 
“یک عده آمدند پی نبش قبر"، آه
این حرفها چقدر برای من آشناست 
تاریخ چند صفحه ورق خورد تا رسید 
آنجا که دور قبر غریبی سر و صداست …
تا نبش قبر فاطمه راهی نداشتند 
دیدند ذوالفقار به دستان مرتضاست 
ذهنم دوباره رفت به جایی شبیه این 
حرف مدینه نیست دگر، حرف کربلاست 
ده نیزه دار دور و برِ قبر کوچکی 
حلقه زدند… لشگر دشمن چه بی حیاست 
حالا رباب مانده و یک شیرخواره که 
مثل سرِ حسین، سرش روی نیزه هاست…

مسعود یوسف پور

دانلود نرم افزار گلستان برای موبایل

نوشته شده توسطرحیمی 4ام اردیبهشت, 1392

به گزارش وبگردي 20:30 این نرم افزار شامل اشعار کتاب گلستان سعدی است که به مناسبت سالروز بزرگداشت سعدی آماده شده است.

 
 
 
با نصب اين نرم افزار، اشعار شاعر بزرگ ايران بزرگ سعدی را در گوشی خود داشته باشید.

فراز هایی از یک مثنوی ناتمام در رثای مادر

نوشته شده توسطرحیمی 20ام فروردین, 1392

دستی به پهلو دارد و دستی به دیوار

داده ست تکیه مادر هستی به دیوار

هرلحظه دردی تازه داغی تازه دارد

در چشم خود غم های بی اندازه دارد

مثل شبی تیره ست دنیای مقابل

تنها هلالی مانده از آن ماه کامل

گاهی که بر دیوار و در دارد نگاهی

آهی به لب می آورد از درد آهی

لبریز از دردست اما غرق احساس

دستی به پهلو دارد و دستی به دستاس

آه این نسیم با محبت، مادرانه

دستی کشیده بر سر و بر روی خانه

شرمنده احساس او شد خانه داری

با هر نفس آه از در و دیوار جاری


شب، نیمه شب خسته شکسته، مات، مبهوت

دستی به سر می گیرد و دستی به تابوت

از خانه بیرون می رود ناباورانه

جان خودش را می برد بر روی شانه

خورده گره با گرد غربت سرنوشتش

در خاک پنهان می شود پنهان بهشتش

نفسی علی … آه از دل پر درد او آه

یا لیتها… آه از دل پر درد او آه

این روزها دستی به سمت ذوالفقار است

سيد محمد جواد شرافت

 

فصل طرب « شعری از امام خمينى (ره)»

نوشته شده توسطرحیمی 24ام اسفند, 1391

دست افشان بسر كوى نگار آمده ‏ام‏

پاى كوبان ز پى نغمه تار آمده ‏ام‏

حاصل عمر اگر نيم نگاهى باشد

بهر آن نيم نگه با دل زار آمده ‏ام‏

باده از دست لطيف تو در اين فصل بهار

جان فزايد كه در اين فصل بهار آمده ‏ام‏

در ميخانه گشائيد كه از مسلخ عشق‏

بهواى رخ آن لاله عذار آمده‏ ام‏

جامه زهد دريدم رهم از دام بلا

باز رستم ز پى ديدن يار آمده‏ ام‏

بتماشاى صفاى رخت اى كعبه دل‏

بصفا پشت و سوى شهر نگار آمده ‏ام

مجله معرفت شماره 33

خورشید من بر آی

نوشته شده توسطرحیمی 26ام بهمن, 1391

دل را ز بی خودی سر از خود رمیدن است

جان را هوای از قفس تن پریدن است

از بیم مرگ نیست که سر داده ام فغان

بانگ جرس به شوق به منزل رسیدن است

دستم نمی رسد که دل از سینه برکنم

باری علاج شوق گریبان دریدن است

شامم سیه تر است زگیسوی سرکشت

خورشید من برآی که وقت دمیدن است

بوی تو ای خلاصه گلزار زندگی

مرغ نگه در آرزوی پرکشیدن است .

بگرفت آب و رنگ زفیض حضور تو

هر گل در این چمن که سزاوار دیدن است

با اهل درد شرح غم خود نمی کنم

تقدیر غصه دل من ناشنیدن است

آن را که لب به دام هرس گشت آشنا

روزی « امین » سزا لب حسرت گزیدن است .

شعر از : مقام معظم رهبری

خون تو جاذبهء زمین را بی اعتبار کرد

نوشته شده توسطرحیمی 24ام بهمن, 1391

 یا حبیب الباکین

                  با خودم فکر می کنم اصلا چرا باید

                 رباب ، با آب هم قافیه باشد

 

                روضه خوان ها زیادی شلوغش می کنند

                حرمله آنقدر ها هم که می گویند تیر انداز ماهری نبود

                هدف های روشنی داشت

 

                تنها تو بودی که خوب فهمیدی

                استخوانی که در گلوی علی بود سه شعبه داشت

                شش ماه علی بودن را طاقت آوردی

                خون تو جاذبهء زمین را بی اعتبار کرد

                حالا پدرت یک قدم می رود بر می گردد

                                        می رود بر می گردد

                                         می رود…

                با غلاف شمشیر برایت از خاک گهواره ای بسازد

                تادیگر صدای سم اسب های وحشی از خواب بیدارت نکند

                رباب می رسد از راه

                 با نگاه

                بایک جملهء کوتاه

                 آقا خودتان که سالمید انشاالله...

 

فایل اجرای این شعر توسط حاج مهدی سلحشور

دانلود کنید

یاعلی مدد

سید حمیدرضا برقعی