« در چه مواردی غیبت حرام نیست؟مناجات عاشقانه امام سجاد علیه السلام +صوت »

اشعار آیینی ویژه شهادت امام سجاد علیه السلام

نوشته شده توسطرحیمی 5ام آبان, 1395

« علی اکبر لطیفیان»، « سید حمید رضا برقعی»، « وحید قاسمی» و « علی اکبر لطیفیان »  از شاعران آیینی کشورمان هستند که اشعاری درباره امام سجاد ( علیه السلام ) سروده اند. 

 
درد بسیار ، مداوا گریه
ارث جامانده ي زهرا گریه
روزها ناله و شبها گریه
آب میخورد ، ولی با گریه
 
گریه بر آبِ وضویش میریخت
خونِ دل بر سر و رویش میریخت
 
گریه بر شاه شهیدان خوب است
گریه بر کشته ی عریان خوب است
گریه بر دامن طفلان خوب است
گریه بر آن لب و دندان خوب است
 
خواسته هر سحرش گریه کند
در فراق پدرش گریه کند
 
گریه بر ناله ي آن مادرها
گریه بر گریه ي آن دخترها
گریه بر غارت انگشترها
گریه بر واشدن معجرها
 
رنگ مهتاب ، زمینش میزد
دیدن آب ، زمینش میزد
 
گریه بر ناقه نشسته سخت است
گریه با پیکر خسته سخت است
گریه با بال شکسته سخت است
گریه با گردن بسته سخت است
 
گریه خوب است که هر شب باشد
گریه بر چادر زینب باشد
 
آنکه را هست پیاده نکُشید
تشنه را بر لب باده نکشید
طفل را اینهمه ساده نکشید
ذبح را آب نداده نكشيد
 
هیچکس آب به گودال نبُرد
پدرم ذبح شد و آب نخورد
 
آمد و دید تنی افتاده
کشته ي بی کفنی افتاده
شه بی پیرُهنی افتاده
پاره پاره بدنی افتاده
 
همه پروانه و شمعش کردند
بوریا آمد و جمعش کردند
 
آمد و دید کنارش پر نیست
بدن افتاده ولیکن ، سر نیست
چند انگشت ، وَ انگشتر نیست
این حسین است ولی دیگر نیست
 
بسکه با نیزه قلیلش کردند

ذبح کردند قتیلش کردند

 
غلامرضا سازگار از شاعران آیینی کشورمان است که درباره امام سجاد علیه السلام شعر سرود:
 
دریا به دیدگان ترم گریه می کند
آتش به قلب شعله ورم گریه می کند
 
خون می چکد زدیده يِ خون بار ِ سلسله
زنجیر هم به بال وپرم گریه می کند
 
با کعب نی دهند تسلیِّ خاطرش
هر دَم سه ساله همسفرم گریه می کند
 
وقتی زدند خنده به اشکم زنان ِ شام
دیدم به نی سر ِ پدرم گریه می کند
 
چشم رباب تا به سر اصغرش فتاد
گفتا هنوزهم پسرم گریه می کند
 
برداغ جان گداز اسیری عمه ام
هر صبح و شام منتظرم گریه می کند
 
 
وحید قاسمی نیز شعری درباره امام سجاد علیه السلام سروده است:
 
قسمت این بود بال و پر نزنی
مرد بیمار خیمه ها باشی
حکمت این بود روی نی نروی
راوی رنج نینوا باشی
***
چقدر گریه کردی آقاجان!
مژه هایت به زحمت افتادند
قمری قطعه قطعه را دیدی
ناله هایت به لکنت افتادند
***
سربریدند پیش چشمانت
دشتی از لاله و اقاقی را
پس گرفتید از یزید آخر
علم با شکوه ساقی را !؟
***
کربلا خاطرات تلخی داشت
ساربان را نمی بری از یاد
تا قیام ِ قیامت آقاجان
خیزران را نمی بری از یاد
***
خون این باغ، گردن ِ پاییز
یاس همرنگ ارغوان می شد
چه خبر بود دور ِ طشت طلا
عمه ات داشت نصف ِ جان می شد
***
کاش مادر تو را نمی زایید!
گله از دست ِ زندگی داری
دیدن آب ، آتشت می زد
دل خونی ز تشنگی داری
***
تا نگاهت به دشنه ای می خورد
جگرت درد می گرفت آقا
تا جوانی رشید می دیدی
کمرت درد می گرفت آقا
***
جمل شام پیش ِ رویت بود
خطبه ات تیغ ذوالفقارت بود
«السلام علیک یا عطشان»
ذکر لبهای روضه دارت بود
***
پدرت خواند از سر نیزه
تا ببینند اهل قرآنی اید
عاقبت کاخ شام ثابت کرد
که شما مردمی مسلمانی اید!
***
سوخت عمامه ات، بمیرم من
سوختن ارث ِ مادری شماست
گرچه در بندی از تو می ترسند
علتش خوی ِ حیدری شماست
***
خون خورشید در رگت جاری
از بنی هاشمی، یلی هستی
دستهای تو را به هم بستند
هرچه باشد توهم علی هستی
***
کاش می مُردم و نمی خواندم
سربازارها تو را بردند
نیزه داران عبای دوشت را
جای سوغات کربلا بردند
 
**************
کاش ما هم کبوترت بودیم
 آستان بوس محضرت بودیم
 
 کاش با بال های خاکی مان
 لااقل سایه گسترت بودیم
 
 کاش ما هم به درد می خوردیم
 فرش قبر مطهرت بودیم
 
 کاش می سوختیم از این غربت
 شمع بالای بسترت بودیم
 
 کاش می شد که مَحرمت بودیم
 عاشقانه ابوذرت بودیم
 
 کاش در کوچه ی بنی هاشم
 پیش مرگان مادرت بودیم
 
 کاش ماه محرمی آقا
 یک دهه پای منبرت بودیم
 
 کاش می شد که گریه کن های …
… روضه ی تیغ وحنجرت بودیم
 
 کاش می شد که سینه زنهای
 نوحه ی گریه آورت بودیم
 
 کاش در روز تشنگیِ محشر
 باده نوشان ساغرت بودیم
 
 در قیامت به گریه می گوییم:
 کاش…ای کاش..نوکرت بودیم
 

 
سید حمید رضا برقعی نیز شعری درباره امام سجاد علیه السلام سروده است:
 
بسته است همه ی پنجره ها رو به نگاهم
چندی است که گم گشته ی در نیمه ی راهم
حس میکنم آیینه ی من تیره و تار است
بر روی مفاتیح دلم گرد وغبار است
از بس که مناجات سحر را نسرودم
سجاده ی بارانی خود را نگشودم
پای سخن عشق دلم را ننشاندم
یعنی چه سحرها که ابو حمزه نخواندم
ای کاش کمی کم کنم این فاصله ها را
با خمسه عشر طی کنم این مرحله ها را
بر آن شده ام تا که صدایت کنم امشب
تا با غزلی عرض ارادت کنم امشب
ای زینت تسبیح و دعا زمزمه هایت
در حیرتم آخر بنویسم چه برایت
اعجاز کلام تو مزامیر صحیفه است
جوشیده زبور از دل قرآن به دعایت
در پرده عشاق تو یک گوشه نشسته است
صد حنجره داوود در آغوش صدایت
از بس که ملک دور وبرت پر زده گشته است
“پیراهن افلاک پر از عطر عبایت”
تنها نه فقط آینه در وصف تو حیران
باشد حجرالاسود الکن به ثنایت
من کمتر از آنم که به پای تو بیفتم
عالم شده سجاده افتاده به پایت
 
****************
 
نور حق می دمد از مشرق سجاده‌ی تو
چه شکوهی ست در این زندگی ساده تو
می رود از نظرش جنت و ملک و ملکوت
آنکه از روز نخستین شده دلداده‌ی تو
زمزم و کوثر و تسنیم به وجد آمده اند
از زلالی می و روشنی باده‌ی تو
هر کسی معجزه‌ی چشم تو را باور کرد
می شود بنده ولی بنده‌ی آزاده‌ی تو
با کرامات نگاهت دل هر عاشق را
می برد سمت خدا روشنی جاده‌ی تو
 
آمدی تا به جهان نور یقین برگردد
نور ایمان و سعادت به زمین برگردد
 
یوسف رحیمی

*************
ما همان یا کریم بام شما
جبرئیل قدیم بام شما
صبح روز نخست خواندمتان
چقدر آشناست نام شما
صبح روز ازل حوالی نور
سجده کردیم بر کدام شما؟
من حلالم بود حلال شما
من حرامم بود حرام شما
چهارده قرن دست هیچ کسی
دل ندادم به احترام شما
 
به شما معدن کرم گفتند
و به ما سائل حرم گفتند
 
پر من بال و بال من پر شد
پر و بالی زدم کبوتر شد
به نفس های حضرت سجاد
حالمان خوب بود و بهتر شد
سحر پنجم عبادت بود
کوچه های خدا معطر شد
مردی از سمت ابرهای دعا
آمد و خشکی دلم تر شد
آمد و با خودش کتاب آورد
او امام آمد و پیمبر شد
 
مردی از سمت آفتاب آمد
با مفاتیح مستجاب آمد
 
علی اکبر لطیفیان

 
***********
 
باز گریان غم هم نفسی باید شد
زائر مرغ غریب قفسی باید شد
 
باز یک عده جفا ، زخم روی زخم زدند
 
از قضا باز عزادار کسی باید شد
 
**
 
باید امشب همه از شوق پر و بال شویم
 
تا عزادار عزادار چهل سال شویم
 
کاسه ای اشک بگیریم روی دست وَ بعد
 
راهی روضه ی پیغمبر گودال شویم
 
**
 
آن کسی که همه اش گریه ی عاشورا بود
 
آب می دید به یاد جگر سقا بود
 
چشمایش همه شب هیأت واویلا داشت
 
تا نفس داشت فقط گریه کن بابا بود
 
**
 
زهر نوشید وَ تب کرد محیط جگرش
 
گُر گرفت از عطش و سوخت همه بال و پرش
 
خشک شد جُلگه ی لبهاش و با خشکی لب
 
روضه می خواند به یاد لب خشک پدرش
 
**
 
آن کسی که خود خورشید به پایش افتاد
 
ناگهان رعشه بر اندام رسایش افتاد
 
ضعف شد چیره و زیر بغلش خالی شد
 
از روی شانه ی افتاده عبایش افتاد
 
**
 
واي از ريش سپيدش كه حنايي شده بود
 
ناله اش گفتن اسمي سه هجايي شده بود
 
دم مغرب افق شهر مدينه اما
 
جهت قبله ي او كرب و بلايي شده بود
 
**
 
اين هم از ماهيت نفس نفيس خاك است
 
سر آقا به روي دامن خيس خاك است
 
همه اش سجده شده مثل پدر در گودال
 
خاك سجاده و سجاد انيس خاك است
 
**
 
گاه آهسته فقط واي برادر مي خواند
 
لب تشنه «قتلوا» بود كه از بَر مي خواند
 
اشك مي ريخت وَ هر آينه مي گفت حسين
 
تا دم مرگ فقط روضه ي حنجر مي خواند
 
**
 
تلخي زهر به كامش عسل و قند آمد
 
بر لب پر تركش مطلع لبخند آمد
 
جلوي چشم ترش كرببلا ظاهر شد
 
يا اَبِ يا اَبِ گفت و نفسش بند آمد
 

سعید توفیقی
 
***********
 
با ما بگو ز تسویه ی بی مرام ها
 
از چشم هرزه و نظر ازدحام ها
 
دیدم محاسن تو ز خونت خضاب شد
 
از بس که سنگ خورده ای از پشت بام ها
 
گویا شبیه شهر مدینه به کوفه هم
 
با خنده داده اند جواب سلام ها
 
تا نام فاطمه ز دهان شما پرید
 
گویا دوباره تازه شده انتقام ها
 
نا مردمان کوفه فراموششان شده
 
از آن سفارشات و از آن احترام ها
 
با تازیانه بر تن اطفال می زدند
 
بس وحشیانه پیش نگاه امام ها
 
«مسلم» به پای غربت مولا قیام کن
 
دیگر بس است صحبت خود را تمام کن
 
 
هاشم طوسی

 
**********
 
روزی که بسته در غل و زنجیر می شدی
 
زخمی ترین تراوش تقدیر می شدی
 
هفت آسمان کنار تو در حال گریه بود
 
وقتی درون خیمه زمین گیر می شدی
 
مأمور صبر بودی و در ظهر کربلا
 
انگار از وجود خودت سیر می شدی
 
دشمن خیال کرد که تنها شدی ولی
 
در چشم خیس قافله تکثیر می شدی
 
حالا سوار ناقه ی عریان، قدم، قدم
 
با هر نگاه سمت حرم پیر می شدی
 

مسعود یوسف پور
 
*********
 
دل سوخته ، شبیه دل خیمه ها شده
مانند پاره پیرهنی نخ نما شده
دارم هنوز بر سرم عمّامه ای که سوخت
بغض گلوی سوخته ام بی صدا شده
دارم به روی گردن خود دست می کشم
دیدم که زخم کهنه ی سر بسته وا شده
با یاد شام سینه ی من تیر می کشد
این سینه زخم خورده ی آن کوچه ها شده
وای از کمان و حرمله و نیشخند او
وای از رباب و اصغرِ از نی رها شده
دیدم طنابِ دورِ گلوی رقیّه را 
زنجیر داغ، مرحم یک زخم پا شده
مانند خواهرم کمرم درد می کند 
گویی که مهرۀ کمرم جا به جا شده
 
مسعود اصلانی
 
***********
 
این ماه کیست همسفر کاروان شده؟
دنبال آفتاب قیامت روان شده
یک لحظه ایستاده که سرها روند پیش
یک دم نشسته منتظر کودکان شده
یک جا ز پیر کوفه شنیده است ناسزا
یک جا به سنگ کودک شامی نشان شده
هم شاهد غروب گل ارغوان به خون
هم راوی حدیث لب خیزران شده
با پای خسته راه بر خلق آمده
با دست بسته کار گشای جهان شده
بعد از برادر و پدر و خواهر و عمو
تنهاترین ستارۀ هفت آسمان شده
از بس گریسته است چنان شمع در سجود
از خلق، آفتاب مزارش نهان شده
 
محمّد سعید میرزایی
**************
 
 
مردی در ارتفاع عطش ایستاده سبز
در باورش تموّج عشق و اراده سبز
مردی که ایستاده در آغاز آسمان
در ابتدای فرصت بی‌تاب جاده سبز
بعد از وقوع سرخ درختان سربلند
دستی به طرح روشن فردا گشاده سبز
کوثر شکفته در نَفَسش جرعه جرعه راز
خمخانه بی‌کرانه‌ترین جام و باده سبز
آتش، تمام خیمه و آن چشمه ی زلال
آینده را به سمت بهار ایستاده سبز
زنجیر در مقابل صبرش اسیر داغ
شمشیر دل به جلوه ی تقدیر داده سبز
با آن‌ همه صلابت و وسعت برای عشق
بر سجده ی شگفت زمان سر نهاده سبز
اشکش پر از تبسّم دردی شکوهمند
در انتشار روشن خورشید، ساده سبز
 
 خلیل عمرانی
************
 
غم دل بر زبان جاری اگر سازم زبان سوزد 
وگر بیرون نریزم آتش دل، استخوان سوزد 
 
اگر آتش ببیند آب کم کم می شود خاموش 
ولی همواره چشمم گرید و دل، همچنان سوزد 
 
اگر از سینه ام آهی نمی آرم برون زانروست 
که می ترسم که از یک شعلة آهم جهان سوزد 
 
به راه شام زیر سایة رأس پدر هستم 
ولی دل بر تن در آفتاب سایبان سوزد 
 
خدایا قاتل شش ماهة ما را فزون تر سوز 
که تا محشر ز داغ او دل ما خاندان سوزد 
 
تو ای دشمن به نزد من به عمه کم جسارت کن 
که از این غم چه سان گویم وجود من چه سان سوزد 
 
علی انسانی


فرم در حال بارگذاری ...