« عمل به وصیت نامه شهدا حرکت در سیره حسینی استپالس‌های اشتباه به غرب »

بهترین راه کنترل فکر

نوشته شده توسطرحیمی 21ام اسفند, 1395

چرا می‌گویند: مکر بد است؟

روایتی داریم که بیان می‌کند: وقتی مکر کردی و چیزی را خوب جلوه دادی، در حالی که خوب نبود، دیگر از آن به بعد، اعتماد مردم به خوبی‌ها هم که خوب است، گرفته می‌شود. یعنی دیگر باور نمی‌کند که خوبی هم خوب است.

خبرگزاری فارس: بزرگ‌ترین مکر چیست/ بهترین راه کنترل فکر

آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازه‌ترین جلسه اخلاق خود به موضوع «خطورات و مراقبه» پرداخت که مشروح آن در ادامه می‌آید:

شیطانی در صورت انسان!

اگر کسی بخواهد بداند خوب می‌شود، عاقبت به خیر می‌شود، انسان می‌شود، درست می‌شود، عبد خدا می‌شود، یا خیر؛ باید اوّل ببینید در این فکر، چه می‌گذرد؟

لذا اگر تفکّر او، تفکّر الهی شد؛ فعل او هم به فضل و کرم الهی، فعل الهی می‌شود. امّا اگر فکرش را رها کرد و یله و رها شد، به خدعه‌ی فکری - که اشاره کردیم - گرفتار می‌شود. آن‌گاه است که دیگر شیطان، مسلّط است. آن که شیطان، بر ذهن و فکرش، مسلّط شد، معلوم است بر اعضاء و جوارحش هم مسلّط می‌شود. آن‌وقت است که گرفتار خواهد شد. دیگر اختیاری از خود ندارد.

این انسان، بیچاره است که بنای او که أحسن تقویم خلق شده، مِن الله تبارک و تعالی، بر این بوده است که خلیفة الله و عبدالله شود، آن‌وقت عبدالشیطان شود. مولی‌الموالی فرمودند: وقتی نیرنگ‌باز شود، دیگر فقط صورتش، صورت انسانی است، ولی خودش، شیطان است. فرمودند: «الْمَکُورُ شَیْطَانٌ‏ فِی‏ صُورَةِ إِنْسَان»[1]‏، نیرنگ‌باز و مکّار، شیطانی در چهره‌ی انسانی است. چقدر درد است!

این که بارها بیان کردم که دائم این ذکر را بگوییم: «أَعُوذُ بِاللَّهِ‏ السَّمِیعِ‏ الْعَلِیمِ‏ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ‏ وَ أَعُوذُ بِاللّه أَنْ یَحْضُرُونِ‏ إِنَّ اللَّهَ‏ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیم» و از شرّ شیاطین به خداوند پناه ببریم و در قرآن هم بیان شده: «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاس‏»[2]؛ یعنی این شیاطین، از جنّ و انس هستند و از طرفی هم جنّ با ما کاری ندارد و برای ما انس می‌آید.

یعنی این انسان، کارش به جایی می‌رسد که شیطان مجسّم شود، صورت ظاهرش، انسان است، ولی در او، خدعه وجود دارد و همه هم به این خاطر است که فکر را مواظبت نکرد و در اختیار شیطان قرار گرفت و خود او، امروز شیطان مجسّم شد، «الْمَکُورُ شَیْطَانٌ‏ فِی‏ صُورَةِ إِنْسَان»، مکّار و نیرنگ‌باز، یک شیطان است، منتها صورتش، صورت انسانی است که خیلی خطرناک می‌شود. آن‌وقت دیگر این را نه تنها نمی‌شود درست کرد، بلکه خودش، عامل است برای این که دیگران را هم شیطانی کند.

چرا باور الهی شدن، برای ما تعجّب‌آور است؟

لذا ما چندین جلسه هست که بحث خطورات را شروع کردیم و إن‌شاءالله در سال آینده، به شرط حیات، نکاتی را بیان خواهیم کرد که چه کنیم تا الهی شویم، از کجا شروع کنیم؟ درمان این تفکّر چیست؟

پس إن‌شاءالله بیان خواهیم کرد که چگونه می‌توانیم این فکر را در کنترل نفس مطمئنّه درآوریم، خطوراتمان، ربّانی و ملکی شود و بعد در اختیار ذوالجلال و الاکرام، قرار بگیریم و الهی شویم؛ یعنی طوری شود که انسان هر چه در مرحله‌ی أولی، تفکّر می‌کند، می‌گوید و با اعضاء و جوارح خود، فعل انجام می‌دهد، همه، الهی شود. آن‌جاست که دیگر یدش، یدالله؛ چشمش، عین الله و … شد. آیا می‌شود غیر از معصوم هم این‌گونه شود؟

بله. ابوالعرفا، آیت‌الله العظمی ادیب و شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) فرمودند: اصلاً معصوم تجلّی اسماء و صفات خدا شد، یدالله، عین الله، اذن الله و … شد که به انسان بگویند: ای انسان، تو می‌توانی یدالله، عین‌الله و اذن‌الله شوی؛ چون اصل قوام تو بر این است که فرمود: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‏ أَحْسَنِ تَقْویم»[3] و معنای «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه»[4] هم همین است. لذا اتّفاقاً افعال، کردار و هر آنچه از تو، بروز و ظهور پیدا می‌کند، باید الهی شود، ید تو، یدالله؛ عین تو، عین‌الله و … شود.

منتها چون فکر و ذهن ما جای دیگر است و آن را خراب کردیم، وقتی هم این چیزها را بشنویم، در مرحله‌ی أولی تعجّب می‌کنیم، می‌شود من، یدالله، عین‌الله و … شوم؟! لذا علّت تعجّب ما این است: چون ذهن و فکر من الهی نیست، باور این مطلب هم برای من مشکل است.

آن‌وقت اگر الهی نشدی، «مذبذبین»، «بین ذلک»، «هذا و هذا» نمی‌شود شد. بلکه اگر الهی نشدی، شیطانی می‌شوی. بله، صورت، صورت انسان است، امّا مولی‌الموالی(علیه الصّلوة و السّلام) می‌فرمایند: این، شیطان است، «الْمَکُورُ شَیْطَانٌ‏ فِی‏ صُورَةِ إِنْسَان». لذا شک نکنید که چنین کسی، شیطان است. آن که شیطان، او را گرفتار کرده و بعد ابزار شیطان و دچار خدعه‌ی شیطان شده و حالا دیگر خودش، شیطان شده است؛ صورتش، صورت انسانی است، امّا خودش، شیطان است!

شرط این که نماز اوّل وقت، حلال مشکلاتمان باشد، چیست؟

بنا بود انسان، خلیفةالله شود؛ خلیفة‌الله هم باید تمام صفات و اسماء خدا را داشته باشد، امّا ببین کارش به کجا رسیده که در صورت انسانی هست، امّا شیطان است! همه هم برای این است که ذهن و فکر را کنترل نکرد و مراقبه نکرد. با خودش می‌گوید: حالا فکرش هر جا رفت، اشکال ندارد، دو رکعت نماز بخواند، درست می‌شود.

آیت‌الله العظمی بهجت به نقل از آیت‌الله قاضی، آن عارف بالله و موحّد عظیم‌الشّأن - که بیان کردم موحّد چیست - بیان فرمودند: شما نماز اوّل وقتتان را بخوانید، هر چه مشکل داشتید، رفع نشد، به من قاضی - نعوذبالله - لعن کنید. این مطلب، صحیح و منقول است، امّا یک نکته دارد و آن، این که یک موقع به مکر فکری دچار نشویم. البته چنین کسی آرام آرام توفیق نماز خواندن در اوّل وقت را هم از دست می‌دهد.

نمی‌شود کسی گناه کند، چشمش، بد کار کند، زبانش هر طوری خواست بچرخد، تهمت بزند، غیبت کند، زخم زبان بزند، دیگران را به سخره بگیرد، حرمت بزرگتری، کوچکتری را نگاه ندارد، دل برادر مؤمنی را بشکند و …، امّا فقط نماز اوّل وقت بخواند و دلش خوش باشد که نماز اوّل وقت من کذا و کذا باید چه کند، چون نماز اوّل وقت است و آیت‌الله قاضی هم بیان فرمودند که نماز اوّل وقت بخوانی، این‌طور می‌شود!

آنچه که مهم است، این است که فکر اوّل بگوید: من چه کاره هستم، فکرش جای بد نرود تا بعد اعضاء و جوارح هم بتوانند الهی شوند و إلّا باز در خدعه و مکر شیطان می‌افتد. بعضی از وهابیّت هم به ظاهر نماز اوّل وقت می‌خوانند. اتّفاقاً بعضی از آن‌ها شاید بیشتر هم رعایت کنند که اوّل وقت، نماز را بخوانند. امّا آیا همین، تکمله کار است؟ یا این که باید بدانم اعضاء و جوارحم باید درست کار کند. این اعضاء و جوارح هم درست کار نمی‌کند، إلّا به این که فکرمان هم الهی شود.

خدعه زدنی که کفر است!

لذا وقتی فکر کسی، الهی شد، اوّل از همه به خودش خدعه نمی‌زند و مکر به خود نمی‌کند، بعد به دیگران هم مکر نمی‌زند. این‌قدر این، مهم است که باز مولی‌الموالی(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: «الْمَکْرُ بِمَنِ‏ ائْتَمَنَکَ کُفْرٌ»[5]‏، مکر کردن به آن کسی که به تو اعتماد کرده، کفر است.

ذیل این مطلب، ملّای نراقی، جمله‌ زیبایی فرمودند. ایشان می‌فرمایند: کدام مکری بالاتر از این که انسان، به خودش، مکر کند؟ آن کسی که به خودش مکر کند، معلوم است که به دیگران هم راحت مکر می‌کند. آن کسی که به خودش مکر می‌کند، کیست؟ آن کسی که فکر و اعضاء و جوارحش را یله و رها کرده و تصوّر می‌کند با یک عمل خیر، همه‌ی آن‌ها را از بین می‌برد، بلافاصله هم برایش عبارت «یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَنات»، تداعی می‌شود و فکر می‌کند خداوند، سیّئات را به حسنات تبدیل می‌کند.

ایشان می‌فرمودند: «یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَنات»، برای وقتی است که انسان یک عمر در سیّئات هست، حالا فهمید اشتباه کرده، برمی‌گردد، «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً»، دیگر مکری به خودش نمی‌کند، به دیگران مکر نمی‌زند، اعضاء و جوارحش را کنترل می‌کند، از گذشته‌ی خود به راستی پشیمان و متنفّر است که اصلاً نمی‌خواهد به گذشته‌ی خود فکر کند، حالش، حال خرابی است، وقتی یاد گذشته خود می‌افتد،‌ دائم در اضطراب، نگرانی و وحشت است و می‌گوید: خاک بر سرت، تو انسان بودی؟! این عمر شریفت را چگونه گذراندی؟! خودت را به چه چیزی مبتلا کردی؟! بدبخت! بیچاره! لذا چنین کسی که به خودش برمی‌گردد، امّا دیگر به گناه برنمی‌گردد، مشمول «یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَنات» خواهد شد. نه این که کسی دائم گناه کند، بگوید: یک نماز اوّل وقت، جبّار و جبران‌کننده است!

البته بیان فرمودند که برخی از مطالب، جابر الفعل است، امّا این، برای زمانی است که دیگر به آن فعل برنگردی. لذا در قبلش، عملی، جابر آن فعل است. پس اگر به آن فعل قبلی برنگردی، آن را جبران می‌کند. امّا این که دائم به سمت گناه بروم و به خدعه‌ی فکری دچار باشم، نمی‌توانم به خودم دلداری بدهم که بالاخره درست می‌شود و خدا سیئات را به حسنات تبدیل می‌کند؛ چنین کسی گرفتار می‌شود. یک موقعی بلند می‌شود که همان لحظه‌ای است که ملک‌الموت آمده و او را درون قبر گذاشته‌اند. در آن موقع به او تلقین می‌کنند و می‌گویند: «إسْمَعْ اِفْهَمْ یا فُلانَ بْنَ فُلان … إنَّ الْمَوْتَ حَقٌ».

تلقین؛ یعنی آنچه در دنیا قبول داشتی و حالا دوباره دارند برای تو تکرار می‌کنند. اگر باورش شده بود که مرگی هست، مراقبت می‌کرد. البته او در تشییع جنازه و ختم شرکت کرده، فهمیده که همسایه، فامیل و … از دنیا رفتند، امّا باور نداشت که «إنَّ الْمَوْتَ حَقٌ»، به درستی که (إنّ، إنّ تحقیقیّه است) حقّ است. اگر باور به حقانیّت مرگ داشت، افعال و کردارش را مراقبه می‌کرد و به خدعه‌ی فکری دچار نمی‌شد.

لذا مولی‌الموالی(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: اگر به کسی که به تو اعتماد کرده، خدعه بزنی، کفر است، «الْمَکْرُ بِمَنِ‏ ائْتَمَنَکَ کُفْرٌ». بعد هم ملّای نراقی فرمودند: چه کسی بهتر از اعضاء و جوارح تو که به تو اعتماد کرد؟!

این که فردای قیامت می‌گویند: دست، پا و … به سخن درمی‌آید، این پا را به کجا بردی؟! مجلس حال و معنوی بردی، یا نعوذبالله به مجلس گناه رفتی؟! این چشم که امانتی در دست من و توست، چه چیزی دید؟! این لب به سخن درمی‌آید و می‌گوید: به من خیانت کرد! این، به من مکر و خدعه زد و گفت: إن‌شاءالله درست می‌شود، نگران نباش. این که مدام به خودمان القا می‌کنیم، همین است. تهمت زد، غیبت کرد، زخم زبان زد، بعد گفت: درست می‌شود. همه‌ی اعضاء و جوارح، تک تک لب به سخن می‌گشایند و از این انسان شکایت می‌کنند؟!

پس این انسان کیست؟ حالا بعدها بیان خواهیم کرد. البته بحثی را هم در زمینه معرفت النفس داریم و دیگر نمی‌خواهیم آن را تکرار کنیم. إن‌شاءالله آن مباحث معرفت‌النفس را پیاده خواهند کرد. ما یک هفته در میان، جمعه‌ها در شهرک اندیشه، این مبحث را بیان می‌کنیم. در آن‌جا اشاراتی داشتیم که این نفس چیست؟ این ماهوی وجود ما چیست؟ اگر ما این جسم هستیم، جسم چیست؟ اگر فکر هستیم، فکر چیست؟ اگر روح هستیم، روح چیست؟ آیا نفس، همان روح است؟ و … . این نفس کیست که اعضاء و جوارح دارند از او گله می‌کنند و شهادت می‌دهند که به ما خیانت کرد، مگر تو نیستی؟!

اوّلین مطلبی که بشر از آن، غافل شده؛ همین بحث مکر و خدعه‌ی فکری است. من برای همین این همه وقت راجع به خطورات صحبت کردم و تا این‌جا مدام بحث کردیم و شاید طولانی‌ترین بحثمان، این بوده است. این که بزرگان و اعاظم ما گذرا از این بحث گذشتند، یک دلیل این بوده که دیدند جدّی کسی نیست که بخواهد.

لذا اوّل چیزی که ما هستیم، همین تفکّرمان است که حالا آن بحث نفس را هم خیلی کوتاه بیان خواهیم کرد؛ چون من عادت ندارم مبحثی که در جایی بیان کردم، جای دیگر همان را تکرار کنم. امّا ما گرفتاریم و باید این تفکّر را درست کنیم. پس این، کفر است که اوّل به خودت خدعه بزنی و مدام بگویی: اشکالی ندارد، همه‌ی کارها را انجام بده، إن‌شاءالله آینده، توبه می‌کنی و درست می‌شود. فرمودند: این، همان شیطان است.

معلوم است این شخص دیگر به دیگران هم به راحتی مکر می‌زند. لذا فرمودند: «الْمَکْرُ بِمَنِ‏ ائْتَمَنَکَ کُفْرٌ»، مگر به آن کسی که به تو اطمینان و اعتماد کرده، کفر است. یعنی چنین کسی کافر است. اعضاء و جوارح به من و تو، اعتماد کردند، مراقب باشیم. دیگران به من و تو اعتماد می‌کنند، مراقب باشیم. به شما رأی می‌دهند که امور مردم را درست کنید، شما اوّل آن‌طور بیان می‌کنید، بعد طور دیگر می‌شود، مواظب باشید، کفر است!

مکر و خدعه، اوّل از همه، دامن خودمان را می‌گیرد

لذا فرمود: معلوم است چنین کسی فکر می‌کند که دارد به دیگران مکر می‌زند، در حالی که دامن خودش را می‌گیرد. لذا به این روایت هم دقّت کنید که خیلی زیباست. مولی‌الموالی(علیه الصّلوة و السّلام) عجب حملات نابی بیان فرمودند.‌ فرمودند: «مَنْ‏ مَکَرَ حَاقَ‏ بِهِ مَکْرُه»[8]‏، هر کس نیزنگ بزند، نیرنگش دامن خودش را می‌گیرد. یعنی حقیقتاً به خودش برمی‌گردد و او را بیچاره، بدبخت و زمین‌گیر می‌کند. اگر فکر به خدعه افتاد، فردای قیامت او را زمین‌گیر می‌کند و اعضاء و جوارح شکایت خواهند کرد.

شاید بگویید: چطور می‌شود که فردای قیامت، فکر بیشتر از اعضاء و جوارح، عذاب می‌گیرد؟ یک مثال بزنم مطلب جا بیفتد. دیدید می‌خوابید خواب می‌بینید که مثلاً از طبقه‌ی چندم زمین می‌افتید؟ وحشت وجودتان را دربرمی‌گیرد. از خواب بلند می‌شوید، عرق کردید، احساس می‌کنید بدنتان هم از آن زمین خوردن، آسیب دیده است. حتّی بعضی‌ها گفتند: در بدنمان، کبودی دیدیم، در حالی که در بستر خودشان خوابیده‌اند.

یکی از دوستان برای من بیان کرد: خواب دیدم یک کسی دو بازوی‌های من را فشار می‌داد و من را بالا می‌برد و بعد من را پرت کرد. آثارش هنوز هم مانده است. آستین‌هایش را بالا زد، دیدم هنوز کبودی‌اش هست. او می‌گفت: وقتی از خواب بلند شدم، فلج بودم و نمی‌توانستم دستم را تکان دهم.

سؤال: شما که در خواب و در بستر بودید، این وحشت افتادن از بالا به پایین، جیغ زدن و … برای چیست؟ این، سیر روح است؟ کجا دارد می‌رود؟ کجا هست؟ با جانتان هم فرق می‌کند. چون زمانی که به نفس، نفس زدن افتادید و کسی هم می‌آید بیدارتان می‌کند، شما دارید نفس می‌کشید. پس جان را دارید، آن چیست که جان شما نیست، امّا به ظاهر سیر کرد، از بدن، بیرون رفت و به یک جاهایی رفت و الآن افتاد. این چیست؟

لذا این مثال را بیان کردم تا این مطلب برایتان قابل درک شود که می‌گویند: فردای قیامت، از اعضاء و جوارح سؤال می‌کنند. چون به هر حال برای انسان سؤال پیش می‌آید که مگر من نیستم؟! آیا خودم از خودم سؤال می‌کنم؟! اعضاء و جوارحم که خودم هستم. این دست هست که رفته خطا کرده و با قلمی دیگری را زمین زده و یا بیجا بلند کرده، اختلاس کرده و … . گرچه وقتی کسی، قسیّ‌القلب شد، صمّ بکم عمی خواهد شد. منظور از این صم بکم چیست؟ این که الآن دارد می‌شنود، می‌بیند، حرف می‌زند؟! عمی کجاست، این که دارد می‌بیند و به صورت ظاهر کور نیست. امّا چون به حقیقت هیچ نمی‌فهمد و نمی‌شنود، به حقیقت کور و کر است.  

آن‌هایی که در این قضایا هستند و نفوذی می‌باشند و مکر و خدعه برای این نظام مقدّس دارند، این مطالب را نمی‌خوانند، امّا اگر یک زمانی هم به گوش آن‌ها برسد، به سخره می‌گیرند؛ چون نمی‌فهمند، صمٌ بکمٌ عمیٌ، فهم لا یعقلون، أو، فهم لا یرجعون، هستند.

پس باید فکر را مراقبت کرد و إلّا اگر خطورات نفسانی و شیطانی آمد، دیگر خطورات ربّانی و ملکی را چه می‌فهمد؟! اگر بگویند: آیت‌الله قاضی، سیر و سلوک آن‌چنانی داشته‌اند، به سخره می‌گیرد و نمی‌تواند قبول کند.

همان‌طور که بگویند: آیت‌الله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی، یک‌باره دستشان را باز کردند و به سرعت، مانند یک جوان قبراق، دستشان را جمع کردند و به آیت‌الله مولوی قندهاری فرمودند: آقا شیخ محمّدحسن، ببین. ایشان هم می‌فرمایند: نگاه کردم، یک لحظه دیدم همه‌ی عالم زیر بازوی این سیّد هست و مدهوش شدم. از آن حوض، آب به من زدند و من را به هوش آوردند و فرمودند: آقا شیخ محمّدحسن، نتوانستی ببینی؟! این‌ها برای کسی که خطوراتش، ملکی و ربّانی نباشد، قصّه است و حقّ هم دارد که نمی‌فهمد.

او این مطالب را چه می‌فهمد؟! چه می‌فهمد کسی که الهی شد، می‌تواند خلیفة‌الله شود و اگر خلیفة‌الله شد، باید عالم در ید قدرت او باشد و إلّا اصلاً خیلفة‌الله نیست. چون او گرفتار مکر نفسانی و خطورات نفسانی و شیطانی و خدعه‌ و مکر فکری است، این معنا را چه می‌فهمد؟! او فقط بخورد، بخوابد، چطوری مالش را بیشتر کند، وزارتش، وکالتش و … چه شود. دنبال بازی دنیاست، تا یک‌باره مرگ بیاید. البته شاید برای بعضی هشیاری هم ایجاد شود و یک‌باره بگوید: فلانی هم که این‌قدر قدرت و نفوذ و … داشت، مرد، پس ما هم می‌میریم. امّا گویی چنین مطالبی هم برای آن‌ها فقط یک تلنگر کوچکی بوده و بیدارشان نمی‌کند و دوباره روز از نو و روزی از نو و یادشان رود که دیگران هم رفتند و من هم می‌روم. با خودم (خودم، نه با دیگران) چه می‌کنم؟!

من دارم با خودم بدرفتاری می‌کنم، دارم به خودم خدعه می‌زنم، چرا حواسم نیست؟! مدام به دنبال جمع مال هستم، فکر می‌کنم می‌خواهم نظامی را به هم بزنم، امّا نمی‌فهمم که دارم به خودم مکر می‌زنم. من سیاسی حرف نمی‌زنم، امّا اگر اخلاق بعضی‌ها را بیدار نکند، به چه درد می‌خورد؟! دقّت کنیم، من و شما هم امکان دارد این‌گونه گرفتار شویم، امروز ما به صورت ظاهر قدرتی نداریم، امّا معلوم نیست اگر یک موقعی من و شما هم موقعیّتی پیدا کنیم، گرفتار نشویم. لذا انسان باید خیلی مراقب باشد که مکر و خدعه نکند و إلّا گرفتار می‌شود.

اگر عالم، همه‌ی ما، می‌فهمیدیم که اگر داریم خدعه می‌کنیم، اوّل از همه داریم به خودمان، خدعه می‌کنیم، صورت ظاهرش مکر به دیگران است، امّا حقیقتش، مکر به نفس است؛ به خدا قسم درست می‌شدیم. درد این است که نمی‌فهمیم. اگر می‌فهمیدیم، خیلی از مطالب درست می‌شد. اصلاً دنیا، گلستان می‌شد.

منتها «بعضکم لبعض عدوّ» همین است، فکر می‌کنیم که به دیگران، خدعه می‌زنیم و جنگ برای دیگران راه می‌اندازیم و …، امّا نمی‌فهمیم که در اصل به خودمان خدعه زدیم و گرفتار می‌شویم.

از راه خدعه نمی‌توان جلو رفت

لذا باز در روایت دیگری فرمودند: «مَنْ‏ مَکَرَ بِالنَّاسِ‏ رَدَّ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مَکْرَهُ فِی عُنُقِهِ»[9]‏، هر کس به مردم، نیرنگ بزند؛ خدای سبحان نیرنگش را گریبان‌گیر خودش می‌کند. پروردگار عالم این حلقه‌ای را که درست کرد تا به مردم، مکر بزند، در گردن خودش می‌اندازد. به تعبیر عامیانه فکر کرده زرنگ است! مکر به خودش برمی‌گردد و پروردگار عالم گرفتارش می‌کند.

شما به سلاطین عالم و کسانی که حبّ دنیا دارند («حُبُ‏ الدُّنْیَا رَأْسُ‏ کُلِ‏ خَطِیئَة»[10])، نگاه کنید، آن‌ها همین‌گونه هستند. غافل از این که هر موقع هر کسی به افراد دیگر، حالا به هر طریقی خدعه کند، خودش گرفتار می‌شود. لذا از راه خدعه نمی‌توان جلو رفت. برای همین امیرالمؤمنین فرمودند: ما اهل مکر و خدعه نیستیم.

اگر ما هم یک موقعی خواستیم بیاییم کاری کنیم و چیزی را درست کنیم که از طریق خدعه باشد، باز نظام گرفتار شد و به خودش برگشت، هم فردی و هم اجتماعی. در تمام این موارد، همین است و اگر به دیگری مکر بزنیم، گرفتار می‌شویم و به خودمان برمی‌گردد.

اردوغان مکر کرد، دیدیم که به خودش برگشت، هر چند خودش هنوز هم نفهمیده است. همه‌ی این سلاطین که این‌طور مکر می‌زنند، نمی‌فهمند و در آخر به خودشان برمی‌گردد. با خدعه نمی‌شود کاری کرد.

بزرگ‌ترین مکر چیست؟

لذا وای به حال کسی که این حالت را داشته باشد، کدام حالت؟ در این روایتی که بیان می‌کنم، آمده است. دیگر چنین کسی، شیطان مجسّم می‌شود و خیلی بد است. اگر نعوذبالله کسی اهل أمّ‌الخبائث و شراب‌خوار باشد، تکلیفش معلوم است، امّا وای به حال کسی که خودش را خوب جلوه بدهد.

فرمودند: «مِنْ‏ أَعْظَمِ‏ الْمَکْرِ تَحْسِینُ الشَّر»، از بزرگ‌ترین نیرنگ‌ها، خوب جلوه دادن بدی است. مثلاً در جامعه، بدی را خوب جلوه بدهند. یکی از کارهایی که شیطان می‌کند، همین است، لذا نگاه کنید آن‌قدر بدی در عالم خوب جلوه پیدا کرد که همان غرب که یک روز حجاب آن‌ها آن‌گونه بوده، امروز به جایی رسیدند که اگر کسی آرایش نکند و بیرون بیاید، به عنوان انسان کثیفی مطرح می‌شود و حتماً باید یک ته آرایشی داشته باشد.

متأسّفانه در جامعه ما هم این‌چنین شده است. مؤمنین گرفتار شدند و شرّ تبدیل به حسن شده است. لذا فرمودند: بدی را خوب جلوه دادن، بزرگ‌ترین مکر است. گاهی زنان مؤمنه هم گرفتار شدند و ته آرایشی می‌کنند که مثلاً بگویند: ما تمیز هستیم. در حالی که فرمودند: بالاترین مکر، همین خوب جلوه دادن بدی است، «مِنْ‏ أَعْظَمِ‏ الْمَکْرِ تَحْسِینُ الشَّر».

کما این که رضا خان ملعون تصوّر می‌کرد پیشرفت غربی‌ها و … در بی‌حجابی است. لذا بعد از سفری که به ترکیه داشت و به دیدار آتاتورک رفت، تصوّر کرد که اگر زنان را به این سمت و سو سوق دهد، پیشرفت خواهند کرد؛ یعنی شرّ را خوب جلوه دادن که این از اعظم مکر است. خیلی عجیب است.

لذا ببینید که مولی‌الموالی چقدر زیبا بیان می‌فرمایند که شرّ را خوب جلوه دادن، از بزرگ‌ترین مکرهاست، حال چه فردی باشد و چه اجتماعی. این، خیلی مهم است و باید خیلی مواظب و مراقب باشیم و إلّا گرفتار می‌شویم.

در قدیم، پوشش همه طوری بود که اعضاء و جوارحشان هم معلوم نباشد. بی‌بی‌دوعالم(علیه الصّلوة و السّلام) با این که در آخر فرمودند: غسلنی باللیل، کفنی باللیل و ادفنی باللیل، امّا به فضّه خادمه، بیان می‌کنند: من می‌خواهم تابوتی داشته باشم که اندامم معلوم نباشد. امّا ببینید امروزه ما را چگونه به مکر دچار کردند.

یک مکر این است: حجاب کذا و کذا هم نوعی حجاب اسلامی است. اگر بی‌بی‌دوعالم آن را گفتند، پس این چیست؟! لذا اگر شرّ را تبدیل به حسن کنیم، از اعظم مکر است. این مطلب را از باب مثال بیان کردم، شما می‌توانید مصداق‌های دیگری برای آن، پیدا کنید.

مثلاً در مطالب فردی می‌گوییم: اسلام گفته وجه و کفین، معلوم نباشد، پس ایراد ندارد نوع پوشش، چنین و چنان باشد. پس این هم همان می‌شود که مکر است. یعنی شرّ را به حسن تبدیل کردن که انسان را گرفتار می‌کند. در مطالب اجتماعی هم همین‌طور است.

رابطه‌ مکر فکری و یأس، که بزرگ‌ترین گناه کبیره است

چرا می‌گویند: مکر بد است؟ روایتی داریم که بیان می‌کند: وقتی مکر کردی و چیزی را خوب جلوه دادی، در حالی که خوب نبود، دیگر از آن به بعد، اعتماد مردم به خوبی‌ها هم که خوب است، گرفته می‌شود. یعنی دیگر باور نمی‌کند که خوبی هم خوب است.

دیدید برخی مواقع دولت‌هایی روی کار می‌آیند که مردم را از همه چیز زده می‌کنند، طوری که می‌گویند: اگر به این هم رأی دهیم، اتّفاقی نمی‌افتد، این هم مثل آن هست. لذا اعتماد گرفته می‌شود. برای همین می‌فرمایند: اعظم مکر این است، چون حسّ اعتماد در جامعه گرفته می‌شود.

مثلاً برای انتخابات ریاست‌جمهوری که دو ماه بیشتر وقت نداریم، وقتی کسی از نیروهای چنین و چنان هم باشد، باز مردم می‌گویند نمی‌توانیم به او هم اعتماد کنیم؛ چون وقتی قبلی را دیدند که به ظاهر نیروی ولایی بود، امّا یک زمانی خراب کرد و حرف آقا را گوش نداد، حسّ اعتماد گرفته می‌شود.

برای همین است که می‌فرمایند: اعظم مکر این است که شرّ را خوب جلوه بدهی که انسان را گرفتار می‌کند. مدام بیاید بگوید چنین و چنان می‌کنیم، بعد مردم ببیند هیچی نشد، لذا اعتمادشان از بین می‌رود.

شیطان هم همین را می‌خواهد، هم در مطالب اجتماعی و هم در مطالب فردی خود انسان. یعنی طوری می‌شود که گاهی خود انسان هم به خودش دیگر اعتماد ندارد؛ چون در ابتدا مدام به خود مکر زده و می‌گوید: اشکال ندارد، توبه می‌کنم و …، حالا دفعه بد، دفعه بعد، دفعه بعد، … ، دیگر در آخر به خودش می‌گوید: تو اصلاً درست نمی‌شوی، خدا هم تو را نمی‌بخشد و یأس ایجاد می‌کند. برای همین است که فرمودند: از بزرگ‌ترین گناه کبیره، یأس است. پس دقّت کنید که انسان از مکر فکری نهایت به کجا می‌رود. مدام شرّ را خوب جلوه می‌دهد، بعد در آخر می‌گوید: رهایش کن، تو که دیگر خوب نمی‌شوی؛ یعنی به یأس می‌افتد که فرمودند: یأس، از اعظم ذنوب کبیره است. خود گناهان کبیره، کبیره و بزرگ است، امّا بزرگ‌ترین گناه کبیره، یأس است.

لذا این مکر فکری، انسان را مأیوس می‌کند. وقتی در جامعه، شرّی را خوب جلوه دادند، دیگر مردم مأیوس می‌شوند. یحتمل به این که خدای ناکرده دیگر رأی هم ندهند و بگویند: چه فرقی می‌کند این باشد یا آن باشد، همه یکی هستند، دیدیم آن که خوب‌ترینشان بود، چه کرد. لذا وقتی یأس ایجاد شد، دیگر انسان کنار می‌کشد و خودش را یله و رها می‌کند، امروز این کناه او را می‌برد، فردا گناه دیگر و … . خودش به خودش می‌گوید: تو دیگر درست بشو نیستی. امروز زبانش خراب می‌شود، فردا چشمش خراب می‌شود، فردا نعوذبالله در مجلس گناه دیده می‌شود و … . لذا کنترل فکر، خیلی مهم است.

بهترین راه کنترل فکر

باید فکر را کنترل کنیم تا بیچاره و بدبخت نشویم، شیطان ملعون، ما را با خودش نبرد، یک موقع شیطان مجسّم نشویم و به مکر فکری گرفتار نشویم.

به این مکر فکری باید خیلی دقّت کنیم. عرفا این مطالب را کم بیان کردند، چون خودشان که می‌دانستند و کسی هم در آن زمان نبود که طالب باشند. امّا این بحث، بحث عجیبی است و باید فکرمان را مراقب باشیم تا ما را گرفتار نکند و به زمین نزند. یک روزی بلند نشویم ببینیم که شیطان شدیم. یک روزی نشود که از رحمت خدا هم مأیوس شویم و بگوییم: خدا هم دیگر با ما کاری ندارد، پس من هم دیگر کار خودم را می‌کنم، در گناه غوطه می‌خورم، بیچاره و بدبخت می‌شوم و … .

ای وای از آن روزی که دیگر بیچاره بیچاره باشم، خدا، چه زمانی بناست درست شوم؟!

بهترین راهش هم توسّل است، فقط توسّل. بگوییم: آقا جان! امام زمان، دستم را بگیر، گرفتار نشوم، بیچاره نشوم.

مراقب و مواظب باشیم بیچاره و گرفتار نشویم.

خدایا! من که باختم، بد باختم، عمرم تباه شد. خدایا، به حقّ حجّتت، عنایت کن. آقا جان! ما به امیدی در خانه‌ی تو، مهدیه، آمده‌ایم.

آقا جان، امام زمان، حوّل حالنا!

یابن‌الحسن! امسال هم تمام شد، امّا من آدم نشدم. یا مقلّب القلوب و الابصار، یا مدبّر اللّیل و النّهار، یا محوّل الحول و الاحوال، حوّل حالنا الی احسن الحال، چقدر این را گفتم، امّا من که حالم همان حال است. چه موقع بناست من درست شوم؟! یک چیز را هم دائم می‌گویم: اگر بخواهی به من واگذار کنی، من بدتر می‌شوم. برای همین است که می‌گویم: یا محوّل الحول و الاحوال، یعنی من که نمی‌توانم، تو می‌توانی، پس حوّل حالنا الی احسن الحال، آقا جان، امام زمان، حوّل! من را به حال خودم رها نکن، من خودم نمی‌توانم، من آدم نمی‌شوم.

من درست نمی‌شوم. نکند مأیوس شوم و دیگر بروم. مگر نفرمودید: یأس از اعظم گناهان کبیره است، قربانت بروم، من را دچار این گناه کبیره دیگر نکن، دستت را بگیر تا یأس در من نیاید.

من چه امیدها داشتم، …

آقا جان! هر شب می‌گویم: به حقّ مادرت دستم را بگیر. آقا جان! ما که نفهمیدیم، امّا بزرگان گفتند (البته گاهی یک چیزی در وجودم اتّفاق می‌افتد می‌فهمم که اثر همان است): کلید ورود به قلب شما، مادرتان نرجس خاتون است، من هم که توسّل می‌گیرم و فاتحه می‌خوانم، امّا نگذار لحظه‌ای باشد.

آقا، من چه امیدها داشتم، امیدم این بود که یک روز سرباز شما شوم. نه این که هنوز در این گناهان، غوطه بخورم. آقا جان من که می‌دانم کسی که در گناه باشد، نمی‌تواند سربازت باشد. آقا جان، به حقّ مادرت دستم را بگیر.

آقا جان، من خرابم، می‌دانم، من بیچاره‌ام، می‌دانم، من نتوانستم کنترل نفس و فکر کنم، می‌دانم، امّا آقا جان من این همه آمدم و یابن‌الحسن گفتم، نگذار طوری شود که دیگران، فردای قیامت به من بخندند که چه شد، تو هم که این همه یابن‌الحسن می‌گفتی با ما هستی! برای خودت بد است.

آقا جان! می‌خواهم خیلی عامیانه بگویم، یک کاری نکن به مادرت نرجس خاتون، شکایت شما را کنیم. بگوییم: مادر خوبی‌ها، این همه برای تو فاتحه خواندم، به پسرت بگو: دست من را بگیرد. چرا پسرت دست من را نگرفته و من را از گناه بیرون نیاورده؟! چرا من آدم نشدم؟! آقا جان، دستم را بگیر.

آقا جان، یک کاری نکن به عمه جانت، زینب، گله کنم. بگویم: ای چادر سوخته، ای زمین خورده، ای تازیانه خورده - می‌دانم ناراحت می‌شوی از این جمله، یا من را درست کن یا تا درست نکنی می‌گویم، می‌گویم: - ای معجر از سر کشیده شده! ای زینب!

آقا جان! دیگر بس باشد، دستم را بگیر، آقا جان، اگر دستم را نگیری، کار را بدتر می‌کنم و جلوتر می‌روم و می‌گویم: به حقّ آن لحظه‌ای که خون از سینه‌ی مادرت می‌چکید … یابن‌الحسن! آقا جان! به حقّ آن موقعی که صورت مادرت سرخ شد … . آقا! یا قبض روحم کن، یا درستم کن. به حقّ آن مادری که وقتی امیرالمؤمنین غسل می‌دادند، یک موقع سرشان را به دیوار بزنند و های های کریه کنند، چه کردند با این پهلو و بازو! … یابن‌الحسن!

فارس

 


فرم در حال بارگذاری ...