« ایران راه خود را پیدا کرده است؛ مبارزه‌ی آشتی‌ناپذیر با آمریکای جهان‌خواركنگره جهانى اسلام »

تا رسد دستت به خود شو كارگر(ابوذر زمان)

نوشته شده توسطرحیمی 29ام تیر, 1394


استاد محمّدتقى جعفرى(ره) به مناسبت هاى گوناگون در سخنرانى ها و نوشته هايش، هر گاه نام استادش را مى برد، به ياد اين اشعار مولوی مى افتاد:

واجب آمد چون كه بُردم نام او

شرح كردن رمزى از انعام او

اين نفس جان دامنم برتافته است

بوى پيراهان يوسف يافته است

كز براى حقّ صحبت سال ها

بازگو رمزى از آن خوش حال ها

او مى گويد:

«استاد بسيار وارسته از علائق مادّه و مادّيّات و حكيم و عارف بزرگ مرحوم آقا شيخ مرتضى طالقانى (قَدَّس الله سِرَّهُ) كه در حوزه علميه نجف اشرف در حدود يك سال و نيم خداوند متعال توفيق حضور در افاضاتش را بمن عنايت فرموده بود، دو روز به مسافرت ابديش مانده بود كه مانند هر روز بحضورش رسيدم، وقتى كه سلام عرض كردم و نشستم،

فرمودند: براى چه آمدى آقا؟

عرض كردم: آمده ام كه درس را بفرماييد.

شيخ فرمود: برخيز و برو، آقا جان برو درس تمام شد. چون آنروز كه دو روز مانده به ايّام محرّم بود، خيال كردم كه ايشان گمان كرده است كه محرّم وارد شده است و درسهاى حوزه نجف براى چهارده روز به احترام سرور شهيدان امام حسين(عليه السلام) تعطيل است، لذا درسها هم تعطيل شده است،

عرض كردم: دو روز به محرّم مانده است و درسها داير است.

شيخ در حاليكه كمترين كسالت و بيمارى نداشت و همه طلبه هاى مدرسه مرحوم آية الله العظمى آقا سيّد محمّدكاظم يزدى كه شيخ تا آخر عمر در آنجا تدريس مى كرد، از سلامت كامل شيخ مطّلع بودند. فرمودند: آقا جان بشما مى گويم: درس تمام شد، من مسافرم،

«خرطالقان رفته پالانش مانده، روح رفته جسدش مانده»

اين جمله را فرمود و بلافاصله گفت:

لا اله الاّ الله ـ در اين حال اشك از چشمانش سرازير شد و من در اين موقع متوجّه شدم كه شيخ از آغاز مسافرت ابديش خبر مى دهد با اينكه هيچ گونه علامت بيمارى در وى وجود نداشت و طرز صحبت و حركات جسمانى و نگاه هايش كمترين اختلال مزاجى را نشان نمى داد.

عرض كردم: حالا يك چيزى بفرماييد تا بروم.

فرمود: آقا جان فهميدى؟ متوجّه شدى؟

بشنو :

تا رسد دستت به خود شو كارگر

چون فتى از كار خواهى زد به سر

بار ديگر كلمه لا اله الاّ الله را گفتند و دوباره اشك از چشمان وى به صورت و محاسن مباركش سرازير شد. من برخاستم كه بروم، دست شيخ را براى بوسيدن گرفتم، شيخ با قدرت زيادى دستش را از دست من كشيد و نگذاشت آن را ببوسم (شيخ در ايّام زندگيش مانع از دستبوسى مى شد) من خم شدم و پيشانى و صورت و محاسنش را بوسيدم قطرات اشك چشمان شيخ را با لبان و صورتم احساس كردم كه هنوز فراموش نمى كنم.

پس فرداى آن روز ما در مدرسه مرحوم صدر اصفهانى كه در حدود يازده سال اين جانب در آنجا اشتغال داشتم، اوّلين جلسه روضه سرور شهيدان امام حسين(عليه السلام) را برگزار كرده بوديم.

مرحوم آقا شيخ محمّدعلى خراسانى كه از پارساترين وعّاظ نجف بودند، آمدند و روى صندلى نشستند و پس از حمد و ثناى خداوند و درود بر محمّد و آل محمّد صلّى الله عليه و آله، گفتند:

انّا لله و انّا اليه راجعون شيخ مرتضى طالقانى از دنيا رفت و طلبه ها بروند براى تشييع جنازه او. همه ما برخاستيم و طرف مدرسه مرحوم آقا سيّد محمّدكاظم يزدى رفتيم و ديديم مراجع و اساتيد و طلبه ها آمده اند كه جنازه شيخ را بردارند…

اين داستان را در اين مبحث عرض كردم، براى تذكر به اهميّت محتواى شعرى بود كه مرحوم شيخ مرتضى طالقانى آن سالك وارسته راه عبوديّت در آخرين ساعات عمر مباركش به اين جانب بعنوان اساسى ترين حقيقتى كه روى پل ميان زندگى و مرگ ايستاده و عالم ماوراى مرگ را مى ديد، باينجانب فرموده است.

آرى:

تا رسد دستت بخود شو كارگر

چون فتى از كار خواهى زد به سر

 

گروه فناوری اطلاعات پژوهشکده باقرالعلوم علیه السلام

 

نظر از: توحید [بازدید کننده]
توحید

با سلام
شيخ مرتضى طالقانى با سیدمحمود طالقانی فرق دارد!
شیخ استاد علامه بوده نه سید
اساسا شیخ و سید دو چیز متفاوت است!
از عکس سید برای مطلبی درباره شیخ استفاده کرده اید!!!

1396/09/12 @ 13:39
پاسخ از: رحیمی [عضو] 

سلام علیکم
بله حق با شما بود .اصلاح شد.
ممنون از توجه و نظر شما.

1396/09/13 @ 08:46


فرم در حال بارگذاری ...