« چرا بعضی پولدار و بعضی فقیرند؟کاوشی مفهوم شناسانه در سبک زندگی منتظرانه »

ثروتمند مغرور در مقابل مؤمن تهی دست

نوشته شده توسطرحیمی 12ام دی, 1395

ثروتمند مغرور

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَينِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَينِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَينَهُمَا زَرْعًا(الکهف/32)

….

وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مَالًا وَأَعَزُّ نَفَرًا(الکهف/34)

وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هَذِهِ أَبَدًا(الکهف/35)

وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِنْ رُدِدْتُ إِلَى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيرًا مِنْهَا مُنْقَلَبًا(الکهف/36)

(اي پيامبر!) براي آنان مثالي بزن: آن دو مرد، که براي يکي از آنها دو باغ از انواع انگورها قرار داديم؛ و گرداگرد آن دو (باغ) را با درختان نخل پوشانديم؛ و در ميانشان زراعت پر برکتي قرارداديم.

صاحب اين باغ، درآمد فراواني داشت؛ به همين جهت، به دوستش -در حالي که با او گفتگو مي‌کرد- چنين گفت: «من از نظر ثروت از تو برتر، و از نظر نفرات نيرومندترم!»
و در حالي که نسبت به خود ستمکار بود، در باغ خويش گام نهاد، و گفت: «من گمان نمي‌کنم هرگز اين باغ نابود شود!
و باور نمي‌کنم قيامت برپا گردد! و اگر به سوي پروردگارم بازگردانده شوم (و قيامتي در کار باشد)، جايگاهي بهتر از اين جا خواهم يافت!»

******************

مؤمن تهی دست

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا(الکهف/37)

لَكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلَا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَدًا(الکهف/38)

وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مَالًا وَوَلَدًا(الکهف/39)

فَعَسَى رَبِّي أَنْ يؤْتِينِ خَيرًا مِنْ جَنَّتِكَ وَيرْسِلَ عَلَيهَا حُسْبَانًا مِنَ السَّمَاءِ فَتُصْبِحَ صَعِيدًا زَلَقًا(الکهف/40)

دوست (با ايمان) وي -در حالي که با او گفتگو مي‌کرد- گفت: «آيا به خدايي که تو را از خاک، و سپس از نطفه آفريد، و پس از آن تو را مرد کاملي قرار داد ، کافر شدي؟!

ولي من کسي هستم که «الله» پروردگار من است؛ و هيچ کس را شريک پروردگارم قرارنمي‌دهم!

چرا هنگامي که وارد باغت شدي، نگفتي اين نعمتي است که خدا خواسته است؟! قوت (و نيرويي) جز از ناحيه خدا نيست! و اگر مي‌بيني من از نظر مال و فرزند از تو کمترم (مطلب مهمي نيست)!  

شايد پروردگارم بهتر از باغ تو به من بدهد؛ و مجازات حساب شده‌اي از آسمان بر باغ تو فروفرستد، بگونه‌اي که آن را به زمين بي‌گياه لغزنده‌اي مبدل کند!


*داستان صاحبان باغ(داستان های قرآن)

بسم الله الرحمن الرحیم

قرآن مجید یك داستان شیرین دارد كه این داستان را می‌خواهم برایتان بگویم. و یك درس‌های جالبی بگیریم.

یكی از سوره‌های قرآن سوره كهف است. در سوره كهف یك داستانی را نقل می‌كند. این داستان را شرح می‌دهم. متن قرآن و درس آموزنده‌ای برای هر فرد است.

«وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَیْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً»(كهف/32) می‌گوید «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً» یك مثلی برای اینها بزن «مَثَلاً رَجُلَیْنِ» یعنی دو مرد. دو مرد بودند «رَجُلَیْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ» یكی از آن‌ها دو باغ داشت «مِنْ أَعْنابٍ» یعنی مملو از انگور. یك نفر دو باغ بزرگ داشت كه وسط باغ مملو بود از درختهای انگور و دور باغ نیز درخت‌های خرما بود. چه باغ زیبایی است كه وسط آن همه درخت انگور و دور تادور هم درخت خرما.

بین این دو باغ نیز مزرعه‌ای بود كه محل كشاورزی بود. «وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً» بین این دو باغ مرزعه و زرع گندم و جو بود. «كِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً»(كهف/33) این دو باغ میوه هایش را تحویل می‌داد و از میوه‌ها هیچ چیز كم نمی‌گذاشت. این درخت‌ها هر چه كه فكر كنی انگور و خرما و جو و. . . می‌داد «وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً» یعنی هیچ نقصی نداشت. بعد می‌فرماید: «وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً» میان این دو باغ نیز یك نهر آبی هم جریان داشت «وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً»(كهف/34) این فردی كه دو باغ داشت از جای دیگر نیز ثمر داشت و میوه و در آمد خارجی هم داشت و بسیار مالدار بود. دیدید مردی كه باغ داشت و میوه و مزرعه و نهر آب در اختیارش بود، چطور مغرور شد. این غرور مسئله‌ای است. آنكه باغ دارد به باغش مغرور می‌شود و آنكه ندارد، به نداری‌اش مغرور می‌شود. گاهی اوقات انسان به دارایی غرور پیدا می‌كند و گاه به نداری. (شعارگونه می‌گوید) من هیچی ندارم! ! ! این خود نوعی تكبر است. من كسی هستم كه هیچ چیز ندارم، برای دنیا ارزشی قائل نیستم. من را می‌بینی باهمین دمپایی‌ها سر كلاس می‌روم. من لقمه‌ای نان می‌خورم روزی 16 ساعت كار می‌كنم. این فرد نیز مثل فردی است كه با غرور می‌گوید باغم پر از انگور است. یعنی هر دو می‌خواهند خود را نشان بدهند. یكی می‌گوید: مرا ببین كه دارم و یكی می‌گوید مرا ببین كه ندارم. از این من باید بیرون آمد. بحث این نیست كه داری یا نداری، بحث این است كه چه چیز تو را وادار می‌كند كه بگویی من. . ما خیلی آدم داریم كه هم در این دنیا ندارد و هم در آخرت به جهنم می‌رود، برای اینكه در فقر و نداشتن نیز مغرور و متكبر است.

«من» دو ریشه دارد:

1ـ مایه‌ی من داشتن است

2ـ مایه من نداشتن است.

استانداری در حكومت موقت بود. این فرد سوار دو چرخه می‌شد. برای مدتی و در سخنرانی هایش شعار می‌داد كه من با دوچرخه سركار می‌روم. گفتیم فرق نمی‌كند باز هم من را می‌گویی. حالا سورا بنز شوی و بگویی من كسی هستم كه با بنز ضد گلوله می‌آیم یا بگویی من كسی هستم كه با دوچرخه می‌آیم، فرق نمی‌كند و هر دو غرور است. ابزار غرور گاهی داشتن و گاهی نداشتن است.

یكی از دانشجویان شب عروسی‌اش ماست و خیار دارد. دانشجویی دختری را به عقد خودش در آورده بود و شب ازدواج ماست و خیار داده بود و هرجا كه می‌نشست می‌گفت من شب عروسیم ماست و خیار دادم. او باید بداند كه همان كس كه خرج می‌كند و تو كه خرج نكرده‌ای یكی هستید. زیرا هر دو غرور دارید. من نگویید، شاید كارخوبی كرده باشی خیلی هم معلوم نیست. كسی ماست و خیار به مهمانش بدهد، كار خوبی نكرده است. این آدم بخیلی است. خیلی مردی خودت نخور ولی از مهمان درست پذیرایی كن. این مطلب را تكرار می‌كنم كه روی آن تاكید شود. همانطور كه لاستیك ماشین را می‌برند تنظیم باد می‌كنند، ما خودمان را باید تنظیم باد كنیم. چون گاهی غرور پیدا می‌كنیم. باید سعی كنیم غرور را بشكنیم.

حالا این بحث مطرح است كه چگونه؟ بحث غرور و وسایل غرورشكنی را مطرح می‌كنیم. پس شخصی بود 2 باغ و یك مزرعه و نهر آب داشت. مستقلات فراوان و كنار آن درآمد خارجی هم داشت. داشتن مهم نیست، قرآن نمی‌گوید كه چرا دارد، قرآن می‌گوید او مغرور شد. شخص صاحب باغ یا سرمایه دار، گفت: «أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً» به دوست خود گفت كه من بیشتر از تو مال دارم و نفرات من هم از تو قویترند. باغ، مزرعه، نهر، نفرات، اینها همه دارایی من است و غرور او را گرفت. «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَداً»(كهف/35) یك روز وارد باغ خود شد و چون غرور او را گرفته بود، غرور باعث شد به خودش ظلم كند. به خود گفت فكر نمی‌كنم كه این درخت‌ها خشك شدنی باشد من گمان ندارم كه این‌ها از بین برود. من فكر نمی‌كنم كه این باغ از بین برود. این باغ را كه دید گفت تا هستم این باغ نیز هست. «وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى‏ رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً»(كهف/36) جمله‌ی سوم خطرناك بود. مال و مزرعه و باغ باعث شد كه این فرد غرور پیدا كند. غرور كه پیدا كرد سه جمله گفت. اول گفت: «أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ» من بیشتر از تو دارم. در جمله دوم گفت: «ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ» من فكر نمی‌كنم كه این دارایی‌ها هیچگاه از بین برود. و جله سوم این بود كه: «وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً» من فكر نمی‌كنم قیامتی نیز باشد. مال و مزرعه به او غرور داد و مغرور شد، و شروع به طغیان و سركشی كرد. گفت من مالم زیاد است. من فكر نمی‌كنم مالم از بین برود. من فكر نمی‌كنم قیامتی باشد. بعد گفت حال اگر قیامتی نیز بود «وَ لَئِنْ رُدِدْتُ» اگر مردیم و به آنجا رفتیم، آنجا نیز وضعمان خوب است. آن خدایی كه اینجا شكم و آخور را راه انداخته باعث می‌شود كه آنجا نیز وضعمان خوب باشد. «وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى‏ رَبِّی» آنجا از اینجا بهتر هم خواهد بود. «لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها»
«قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذی خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً»(كهف/37) یك مصاحب و دوستی داشت كه به او گفت «أَ كَفَرْتَ» داری كفر می‌گویی! ! ! خیلی از ما انسان‌ها كفر می‌گوییم و متوجه هم نیستیم. ‌ای خدا! چرا اینگونه شد؟ به تو چه ربط دارد؟ این سخن فرد فقیری است كه دوست فرد داراست. گفت: «أَ كَفَرْتَ بِالَّذی خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ» چه می‌گویی؟ «خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ» خداوند تو را از خاك درست كرده است.
یك فردی ژست گرفته و با غرور راه می‌رفت، یك ابرو را جنوب غربی و یكی شمال شرقی می‌انداخت، مثل اینكه از آسمان افتاده بود. حضرت علی(ع) دید كه فرد خیلی تكبر دارد. گفت: چه خبر است؟ اول آفرینش تو نطفه گندیده بوده و عاقبت نیز بعد از مرگ می‌گندی و هیچ خبر داری كه الان حاصل چه هستی و در شكم تو چیست؟ و غرور او را از بین برد و بادش را خالی كرد.
گفت: «خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ» از خاك تو را آفریده «ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ» خاك بود‌ی و نطفه بودی «ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً» بعد خدا تو را از یك قطره‌ی آب منی در رحم قرار داد. قدرت پروردگار یادت رفته؟ در قنداق مگس روی بینی تو می‌نشست و می‌خواستی او را بزنی، ولی قدرت نداشتی. دستت قدرت نداشت یك مگس را بزند، اما حالا بلند می‌شوی و آبشار می‌زنی. حالا به او می‌گویید: «نماز بخوان! » می‌گوید: فلسفه نماز چیست؟ چه زود مست شدی؟ این دست قدرت زدن یك مگس را نداشت، تا قدرتمند شد فلسفه نماز می‌گوید؟ جالب این است كسی كه می‌گوید فلسفه نماز، در برابر هركس و ناكسی مثل فنر خم می‌شود. همینكه می‌گوییم در برابر خدا خم شوحال روشنفكری او گل می‌كند. و الا روزی صد تا بله قربان می‌گوید.
دوستش گفت «أَ كَفَرْتَ» كفر می‌گویی! باغ، مزرعه، زن، خانه، مقام، مد و حقوق در تو تغییر ایجاد كرد. یك حدیث داریم اگر كسی به مقامی رسید یك دهم رفاقت قبلی خود را حفظ كرد، معلوم می‌شود آدم خوبی است. معلوم می‌شود پست گرفتن تا این حد آدم را سست می‌كند. اگر من با شما 20 درجه با هم رفیق هستیم، اگر من به پستی رسیدم، امام می‌گوید: اگر 2 درجه رفاقتم باقی ماند، معلوم می‌شود كه آدم خوبی هستم. ریاست چیزی است كه رفاقت را به كل از بین می‌برد. انسان باید ظرفیت داشته باشد.
شهید مظلوم بهشتی را خدا رحمت كند. خدمت امام رفته بود و گفته بود آقا مردم می‌گویند: «مرگ بر بهشتی» اگر این مردم به من درود بگویند، و برای من دعا كنند یا نفرین كنند، در من اثری ندارد. انسان نباید مثل استكان باشد كه تا یك سكه درون آن می‌اندازند آب آن بیرون بریزد. نباید هم مثل دیگ باشد كه با سنگ آب آن بیرون بریزد. باید انسان مثل دریا باشد. در روایات نیز ظاهرا چنین مطلبی است كه مومن مثل دریاست. مومن مثل كوه است. حدیث می‌گوید: «المؤمن كالجبل» مومن مثل كوه است. بعد می‌گوید كوه چیست؟ كوه را اگر پا روی قله‌اش هم بگذاری، باز هم از آن می‌ترسی. كوه ممكن است فقط در اثر طوفان ریزش كند، اما مومن هیچگاه ریزش نمی‌كند.
رفیق این مرد به او گفت: «أَ كَفَرْتَ» باغ باعث شد كه كفر بگویی! ! ! «بِالَّذی خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً لكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَ لا أُشْرِكُ بِرَبِّی أَحَدا»(كهف/38-37) باغ تو را بیخبر و مست كرد. ولی من فقیر كه باغ ندارم و خدا را قبول دارم. «وَ لا أُشْرِكُ بِرَبِّی أَحَدا» و هرگز به خدای خویش مشرك نمی‌شوم، و به احدی تكیه نمی‌كنم. شاه می‌گفت من آمریكا و شوروی دارم كه حامی من هستند. امت ایران گفتند: «الله اكبر، خمینی رهبر» در حالی كه خود امام هم ایران نبودند، ایران یك الله اكبر داشت. شاه همه قدرت‌ها را داشت.
«وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالاً وَ وَلَداً»(كهف/39)‌ای برادر! وقتی در باغ وارد شدی و آن درخت‌ها را دیدی، باید بگویی ماشاءالله و خدا خواسته است. «لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ» قدرتی، مگر قدرت خدا نیست. یكی از سلول‌های یكی از برگ‌ها را نمی‌توانید خلق كنید. اگر همه شما جمع شوید یك برگ نمی‌توانید خلق كنید. وقتی وارد باغ شدی باید بگویید «ما شاءَ اللَّهُ» این چیزی است كه خدا خواسته است «لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ» قدرتی نیست كه غیر از خدا توان خلق داشته باشد «إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالاً وَ وَلَداً» اگر می‌بینی من مال و ولدم كمتر است، عوض آن خدا دارم. «فَعَسى‏ رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْراً»(كهف/40) من درست است كه فعلا چیزی ندارم، اما خدا را چه دیدی؟ گاهی ممكن است من در آینده از تو بهتر باشم. در كتاب كافی حدیث داریم: «مَنْ ذَهَبَ یَرَى أَنَّ لَهُ عَلَى الْآخَرِ فَضْلًا فَهُوَ مِنَ الْمُسْتَكْبِرِینَ»(كافى، ج‏8، ص‏128) هركس خودش را بهتر از دیگران بداند مستكبر است. حتی یك آدم فقیری هم ممكن است خودش را بهتر از دیگران بداند. شما حق ندارید خودتان را بهتر از دیگران بدانید. البته این خیلی مشكل شد. ما خودمان را بهتر از دیگران می‌دانیم. بالاخره آدمهایی هستند ضد انقلاب و منحرف كه جزو گروهك‌ها هستند، ولی ما حزب اللهی هستیم و نماز جمعه می‌رویم، به جبهه رفته‌ایم و. . . وقتی ما آنها را می‌بینیم خودمان را بهتر از آنها می‌دانیم. امام می‌فرماید: بله شما بالفعل هستید. ولی بالقوه چه؟ ممكن است با یك انقلاب درونی و با یك توبه بیاید و از شما جلو بیافتد. نگو من چهار خیابان رفتم، ممكن است او با یك ماشین اورژانسی بوق بزند و از همه جلو بیفتد. و توبه‌های اینگونه داشته‌ایم. افرادی كه عمری در سحر و جادو بودند و عشق به دربار و سكه و. . . در دربار فرعون آمدند كه آبروی موسی را بریزند، گفتند: ‌ای فرعون! ما با سحر و جادو آبروی موسی را می‌ریزیم و پول می‌گیریم. گفت: قبول دارم و پول می‌دهم. همین كسانی كه عمری در سحر و جادو بودند و آمده بودند كه موسی(ع) را بی آبرو كنند، یك مرتبه توبه كردند و همان ساحرها به حضرت موسی(ع) مومن شدند. بنابراین یك حركت‌های انقلابی نیزداریم.
خیلی از جوانها تا قبل از انقلاب دنبال برنامه‌های دیگر بودند ولی بعد از انقلاب یك جرقه باعث چنان تحولی شد كه من طلبه كه بیست سال است در قم هستم، به خود می‌گویم كه‌ای خدا! هر چه آدم بلد است و هر چه آدم می‌خواهد تا آخر عمرش بخواند، بگیر و 10 دقیقه حالت این جوانان را به من بده. گاهی انقلاب‌های درونی طوفان است. بنابراین هیچوقت و هیچكس خودش را از دیگری برترنداند.
«إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالاً وَ وَلَداً»(كهف/39) اگر می‌بینی من امروز مال و اولادم كمتر است «فَعَسى‏ رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْراً» عوض آن امیدوارم. تو پول داری ولی امید نداری، من پول ندارم ولی امید دارم. وگاهی وقتها در بی پولی امید انسان بیشتر می‌شود. قرآن می‌گوید بعضی آدمها را ما پول می‌دهیم تا سرگرم شوند و اصلا سراغ ما نیایند و یا الله نگویند و فقط دلشان به اسكناس هایشان خوش باشد. مثل اسباب بازی كه انسان برای فرزندش می‌خرد كه فرزند سرگرم باشد و پدر بتواند مطالعه كند. شما‌ای برادری كه نگاهت به باغ خورد و بد مستی كردی! چه می‌دانی؟ «وَ یُرْسِلَ عَلَیْها حُسْباناً»(كهف/40) یك وقت یك جرقه‌ی آسمانی می‌آید و باغت را می‌سوزاند. یك زمان آب و نهری كه داری خشك می‌شود و در زمین فرو می‌رود و هر چه كه می‌كنی به آب نمی‌رسی. همیشه توجه به یك قدرت دیگر هم داشته باشید. نگویید كه من چقدر مطلب حفظ هستم. در یك زمان اگر خدا بخواهد در لحظه‌ای هرچه بلد هستی فراموش می‌كنی.
یكی از علمای بزرگ را خدا یك مرتبه حافظه‌اش را گرفت و هر چی بلد بود یادش رفت ایشان می‌فرمود یك ربع فكر كردم ولی نام خودم هم یادم نبود. بعد خانم ایشان می‌آیند پشت در و می‌پرسند شما كیستید. ایشان می‌گوید هرچی به خودنگاه كردم و گفتم كه كیستی یادم نیامد.
باغ، سرمایه، جوان، زیبایی(كه به یك تب زرد می‌شود) و. . . اینها هیچ كدام ملاك نیست. لذاحدیث داریم جوانی كه می‌خواهد ازدواج كند، اگر تمام فكرش زیبایی و جهاز و دارایی دختر باشد، خدا این دو را از او می‌گیرد. یك مطلب طبیعی نیز هست. چون زیبایی با یك تب زرد می‌شود و مال پدر هم با تغییر مد عوض می‌شود و چون این ازدواج بی مایه صورت گرفته است، جنگ می‌شود. نمی‌گویم زن زشت بگیرید، ولی فقط فكر زیبایی نباشید.
من به یك جوان گفتم كه برو و زن بگیر. یكی از دوستانش گفت: این می‌خواهد ازدواج كند ولی دنبال دختری می‌گردد كه پدرش پیر باشد و میلیاردر باشد و دو دفعه هم سكته ناقص كرده باشد كه تا دختر را عقد كرد، سكته سوم و پول‌های پدر زن را بگیرد. این تكیه به غیر خدا است. گفت باغ تو را مست نكند؟ «وَ أُحیطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَح»(كهف/42)
ریاست‌ها هم همینطور است. چند وقت قبل یك افرادی آخر شب به منزل ما آمدند و گفتند می‌خواهیم مقداری صحبت كنیم(مربوط به من هم نبود) جا گیرشان نیامده بود، گفته بودند برویم خانه فلانی. آمدند و پشت بام خانه رفتند، من نیز چای برایشان بردم و مشغول صحبت شدند. حرف‌هایی كه زدند، مربوط به این بود كه فلانی بدرد چه كاری می‌خورد. فلانی در آن جا در كار خراب كاری كرده است، بدرد كار نمی‌خورد و. . . بعد گفتند می‌خواهی تو این كار را بگیری و اداره كنی؟ گفتم: خیر! گفتند: چرا؟ گفتم ریاستی كه بعد از نیمه شب نصب بشود و 5/1 بعد از نیمه شب عزل می‌شود، این ریاست ارزش ندارد. بله یك وقت ریاست برای افرادی كیف داشت. اما اكنون ریاست یعنی كم بخور، خیلی كار بكن و ناسزا نیز بشنو. الان دیگر صرف نمی‌كند جز اینكه افرادی كه اكنون مسئولیت پذیفته‌اند 99 درصدشان مخلص هستند. همه‌ی آنها مخلص هستند. كم بخور خیلی كاركن و ناسزا نیز بشنو من كه هیچ مسئولیتی ندارم یك معلم خالی بدون هیچ رنگ و آبی در عین حال گاهی دو یا سه كیلو نامه می‌‌اید و می‌خوانم می‌بینم كه كلی ناسزا گفته‌اند و در حالی كه نه قاضی هستم و نه وكیل و نه از هیچ كس حقوق می‌گیریم و نه به جایی متصل هستیم. در عین حال كیلو 2 كیلو ناسزا می‌شنوم. بنابراین نه ریاست، نه پول، نه زیبایی زن و نه عنوان و نه عظمت ارزش ندارد. تكیه گاه چیز دیگر باید باشد.
قرآن می‌گوید: «وَ أُحیطَ بِثَمَرِهِ» یك مرتبه باغ او آتش گرفت و سوخت «وَ أُحیطَ بِثَمَرِهِ» غذاب خدا میوه‌ها و درخت‌ها را از بین برد «فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ كَفَّیْهِ» در تفسیر اینگونه معنی شده است كه كف دست را به پشت دست دیگر می‌زد و كف دست دیگر را بر پشت دست دیگر. آدمی كه ناراحت است دست‌ها را به هم می‌مالد. می‌گوید آمد در باغ و دید باغ سوخته است دست‌ها را از ناراحتی بروی هم زد. «یُقَلِّبُ كَفَّیْهِ عَلى‏ ما أَنْفَقَ فیها» ‌ای وای من چقدر پول خرج اینجا كردم. این هه آپارتمان ساختیم، انقلاب شد از ایران فرار كردیم و بنیاد مستضعفین آن را گرفت. عجب بنزی! چه خانه‌ای! چه باغی! بیرون از ایران از ناراحتی دست‌ها را به هم می‌زد و آتش انقلاب ایران كاخ‌ها و خانه‌ها و باغ‌ها و ماشین‌ها را از آنها گرفت. البته بعضی از اینها آنقدر دزدیدند كه در بیرون از ایران نیز می‌خورند. ولی بعضی فرصت این كار را نكردند و یادر فكرش نبودند و در فكر دزدی نبودند و حال افسوس می‌خورند بر چیزهایی كه گذاشتند و رفتند. قرآن می‌گوید: «وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ یَنْصُرُونَهُ»(كهف/43) به عشق شاپور هم كه رفت فرار كرد و خارج شد و خیال می‌كرد كه جمعیتی هستند كه او را یاری بكنند. با خود می‌گفت بروم خارج ضد انقلاب‌ها هستند و آن‌ها مرا یاری می‌كنند. اما آنجا رفتیم و بیمار شدیم و تب كردیم، دیدیم كه یكی از آنها به عیادت ما نیامد. «وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ یَنْصُرُونَهُ»
این فرد آمد و دید باغ سوخته است. دیگر گروهی كه او را یاری كنند، نیز نبودند. و بعد فریاد كشید و گفت «یا لَیْتَنی‏ لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّی أَحَداً»(كهف/42) كاش من مشرك نمی‌شدم و به غیر خدا و باغ و نهر تكیه نمی‌كردم. شرك تنها به معنی بت پرستی نیست. شرك یعنی انسان دلش به غیر خدا گرم شود.
یك كسی به یك محصل می‌گفت: شما كه دارید درس می‌خوانید، پدرت وضعش خوب نیست، خرج شما را چه كسی می‌دهد؟ گفت: بالاخره خدا می‌رساند. گفت: راست بگو. گفت: خدا می‌رساند گفت و اصرار ورزید. باز هم گفت بالاخره خدا می‌رساند. آخر دید او خیلی اصرار می‌كند گفت یك نفر بهایی است بنا شده خرجی مرا بدهد. گفت: متشكرم. فرمایشی نداری؟ گفت: خاك بر سرت كنند كه سه دفعه گفتم: «خدا، خدا، خدا» دلت قانع نشد. ولی وقتی گفتم یك پیر بهایی دلت گرم شد. سه مرتبه می‌گویم خدا می‌رساند آرام نگرفتی ولی تا گفتم بهایی دلت آرام شد.
«یا لَیْتَنی‏ لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّی أَحَداً» كاش من مشرك نشده بودم. این خلاصه قصه بود. سه سرمایه‌ی از بین رفته در قرآن مطرح شده است. «أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً» این اكثر مالش نابود شد و باغ او سوخت. «أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً» باغش سوخت و مالش سوخت. می‌گفت من بیشتر دارم و من مالم بیشتر است، غرورش تبدیل به حسرت شد. می‌گفت: «ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ»(كهف/35) این مال و این باغ همیشه هست آنهم سوخت. می‌گفت: «أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً»(كهف/34) نفرات و حامیان و طرفدارانی دارم، یازده میلیون به من رأی دادند. طرفداران ایشان نیز همه گفتند مرگ بر بنی صدر. بنابراین من‌ها و غرورها حسرت می‌شود. نفرات فراموش می‌كنند و پراكنده می‌شوند.
در این دو سه دقیقه، لطیفه‌ای می‌خواهم بگویم توجه كنید. در قرآن چند رقم اموال سوخته داریم. اینها را در تفاسیر ندیدم. چیزی به فكر خودم رسیده است. ثروت قارون سوخت و خدا همه دارایی‌اش را به زمین فرو برد، دیگری داستان سوره كهف است كه ماجرای همین بحث است. یك قصه هم در سوره قلم است. در این سوره نیز باغی است كه سوخت و داستان آن در كتاب تعلیمات دینی دانش آموزان نیز هست. قصه این است:
فردی مرد. پنج پسرداشت. چهار تا از پسرها گفتند كه میوه‌های باغ را به كسی نمی‌دهیم. یك پسر كوچك ایشان داشت كه گفت: نه! بدهید. این چهار پسر گفتند: پدر ما به فقراء داده است، ما نمی‌خواهیم بدهیم. این پسر كوچك گفت: نه براساس سنت پدر ما هم می‌دهیم. این چهار فرزند بزرگ فرزند كوچك را زدند و این فرد نیز بازور تسلیم شد. بعد این چهار پسر گفتند چه كنیم؟ بالاخره وقت میوه چینی فقراء می‌فهمند. گفتند چاره‌اش این است كه سر شب بخوابیم و سحربرویم و میوه‌ها را بچینیم و تا آفتاب بزند میوه‌ها را انبار كرده‌ایم. سر شب خوابیدند و سحر بیدار شدند كه بروند و آهسته آهسته و مخفیانه رفتند و بدون سرو صدا میوه‌ها را بچینند. «أَنْ لا یَدْخُلَنَّهَا الْیَوْمَ عَلَیْكُمْ مِسْكینٌ»(قلم/24) قرآن می‌گوید با خود گفتند كه یواشكی برویم كه فقراء و مساكین نفهمند. تا رفتند در باغ دیدند كه باغشان سوخته است. تا دیدند سوخته این پسر كوچك جلو دوید و گفت: «أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ»(قلم/28) مگر به شما نگفتم؟ چرا تصمیم گرفتید كه به فقرا ندهید؟ حالا كه تصمیم گرفتید كه ندهید خدا هم به شما نداد.
گاهی خدا به شما می‌دهد تا به مردم بدهی. ‌ای جوی‌ها! آب در شما جریان می‌یابد تا به مزرعه بدهید. اگر بنا شود آب را به مزرعه ندهی، آب در تو جریان نمی‌یابد. اگر آبی در توبه جریان انداختند، بخاطر وجود باغهاست. واقعا پدر حق ندارد به بچه‌اش بگوید كه من به تو نان دادم، شاید اگر بچه نبود خدا به پدر هم نان نمی‌داد. و دلیلش هم این است كه هرچه بچه آدم بیشتر می‌شود انسان وضعش بهتر می‌شود. اصلا بخاطر مزرعه آب را در جوی به جریان می‌اندازند. بخاطر بچه به تو غذا می‌دهند. خدا در قرآن می‌گوید: چرا كور تاژ و سقط جنین می‌كنی؟ چرا می‌گویی اولاد كمتر زندگی بهتر است؟ می‌ترسی نان نداشته باشی؟ «نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاكُمْ»(اسراء/31) اول می‌گوید من پول آن بچه را می‌دهم و بعد به تو نیز چیزی می‌دهم. این صدقه سری بچه‌ها می‌باشد. «نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاكُمْ» اول می‌گوید من خرجی بچه را می‌دهم. خدا قبل از اینكه بچه بدنیا بیاید در پستـان مادر شیر بوجود می‌آورد. خدابه سگ‌های ولگرد روزی می‌دهد. خدا به سوسك‌های درون سوراخ‌ها روزی می‌دهد. این من و تو هستیم كه دستپاچه می‌شویم و می‌گوییم: از كجا؟
خلاصه باغشان سوخت و وقتی سوخت این فرزند كوچك كه دیروز كتك خورده بود، گفت حالا بیاید توبه كنید و توبه كردند. ما یك آدمی داریم به نام قارون كه هرچه به او گفتند: كمك كن! گفت: كمك نمی‌كنم! پول برای خودم است. مغز اقتصادی داشته‌ام. روی منحنی‌های اقتصادی پیش رفته‌ام. هر چه به او یادآوری كردند كه خدا داده است! گفت: مغز كار می‌كند.
یك جوانی یك خانه خیلی سلطنتی در تبریز ساخته بود، گفتیم این روش در انقلاب و شرایطی كه جوانها دارند كشته می‌شوند، این رقم خانه اكنون دیگر درست نیست. اگر در زمان طاغوت درست بوده، حالا دیگر درست نیست. گفت: آقا زحمت كشیده‌ام. از او پرسیدم كه مگر چه می‌كنی؟ مگر آن‌ها كه پای كوره آجر پزی هستند زحمت نكشیده‌اند؟ آقا ما دكتر و مهندس هستیم و سال‌ها درس خوانده‌ایم. آن زمان كه درس می‌خواندی مگر كوره پز پای آجر پزی زحمت نمی‌كشید؟ این فرد خیال می‌كند كه اگر 6 سال رفت دانشگاه، دیگر می‌تواند ماهی هزار تومان بخورد. انگار روی كره‌ی زمین كسی جز ایشان درس نخوانده است. والله به حضرت عباس دیگران چند برابر تو كار كردند و یك دهم تو نمی‌خورند. حالا نمی‌خواهم بگویم همه درآمدها یك جور است. ممكن است یك عمل جراحی ارزش صد سال خشت مالی داشته باشد. ارزش كارها را معتقدم. هر كاری یك ارزش دارد. اما اینطور هم نیست كه فقط من كار كرده باشم.
سه تا سرمایه نابود شد:
1ـ قارون 2- داستان مربوط به سوره كهف و باغی كه سوخت 3ـ باغ برادرهایی كه سوخت.
قارون از خدا غافل شد. به قارون می‌گفتند: خدا داده است! می‌گفت: خودم بدست آوردم. و خدا مالش را از بین برد. داستان سوره‌ی كهف از قیامت غافل شد و می‌گفت دیگر فكر نمی‌كنم با این باغ‌ها دیگر قیامتی باشد. «یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا»(روم/7) به قول قرآن همین ظاهر را می‌بینند.
در انقلاب اسلامی چند آخوند كشته شد. یكی از آن‌ها یك كتابی نوشته بود. نوشته بود بهشت یعنی نظام بی طبقه و جهنم یعنی نظام طبقاتی، مثل این كه بهشت و جهنم همین باغ و سبزی است. اگر همه با هم خوردیم بهشت است و اگر نداشتیم جهنم است. نه آقا بهشت و جهنم سرای دیگر است. البته اعمال اینجا عكس العمل آن در دنیای دیگر هست. این هم یك رقم بهشت مجازی و جهنم مجازی می‌شود. خدا می‌گوید قارون را در زمین فرو بردیم، بخاطر اینكه منكر خدا بود. اینها را باغشان را سوزاندیم بخاطر اینكه منكر قیامت بود. در قصه‌ی سوره قلم، برادران قیامت را نیز قبول داشتند، ولی بخل داشتند. گفتند: به فقراء نمی‌دهیم. پس غفلت از خدا سوختن در پیش دارد. غفلت از معاد سوختن در پیش دارد و غفلت از محرومان جامعه نیز سوختن در پیش دارد.
ما هم قارونیم، چون فرق قارون و ما این است كه قارون خود و پول هایشان با هم فرو رفتند. اما ما اول پول هایمان را خرج زمین می‌كنیم. زمینی می‌خریم، كاخی، باغی، مزرعه‌ای درست می‌كنیم و اول پولهایمان را زمین فرو می‌برد، بعد دو سه روز دیگر خودمان را فرو می‌برد. پس ماهم قارونیم اما قارون خودش و پولش با هم فرو رفتند، اما ما اول زمین پولمان را فرو می‌برد و بعد خود ما را فرو می‌برد. این معنای «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی‏ خُسْرٍ»(عصر/2-1) است. انسان در حال آب شدن است، مگر اینكه در مقابل اینكه هر چه عمرش می‌رود، ایمانش زیاد شود.
خدا به آبروی محمد و آل محمد ما را غافل از خودش، غافل از معاد، غافل از محرومان جامعه كه رمز سوختن در این دنیا و آن دنیاست قرار ندهد.

«والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته»

حجت الاسلام قرائتی/برنامه درسهایی از قرآن


فرم در حال بارگذاری ...