« کفن پوش عشق ( به مناسبت شهادت حضرت مسلم ابن عقيل عليه السلام )سفیر عشق »

حكايت توبه كردن جوان كفن دزد

نوشته شده توسطرحیمی 3ام آبان, 1391

عرض كرد: چطور گريه نكنم كه گناه‏هايى را مرتكب شده ‏ام كه اگر خداوند عالم مرابه بعضى از آنها اخذ نمايد مرا داخل جهنم مى‏ كند و من چنين مى ‏بينم كه به زودى مرا اخذ خواهد فرمود و ابداً اين گناهان را نخواهد بخشيد!

پس حضرت فرمود: آيا به خدا شريك قرار دادى؟

عرض كرد: پناه مى‏ برم به خدا از اينكه به خداى خود شريك قراربدهم.

حضرت فرمود: آيا نفسى را كشته ‏اى كه خداوند قتلش را حرام فرموده است؟ عرضكرد: نه.

پس فرمود: خداوند مى‏ب خشد گناهان تو را، اگرچه به بزرگى كوه‏ها باشد!

جوان عرض كرد: گناهان من از كوه‏ها بزرگتر است!

حضرت فرمودند: خداوندمى‏ بخشد اگر چه مثل هفت زمين و درياهاى آن و ريگ‏هاى آن و اشجار(3)آن و آنچه در آن است از مخلوقات بوده باشد!

جوان گناهكار عرض كرد: گناهان من از همه اينها بزرگتر است!

پس حضرت فرمود كه مى‏ بخشدخداوند گناهان تو را، اگرچه به قدر آسمان‏ها و ستارگان و به قدر عرش و كرسى باشد!

جوان گناهكار عرض كرد: گناهان من از اينها هم بزرگتر است!

معاذ راوى حديث مى ‏گويد: حضرت نظرى فرمودند به آن جوان مثل اينكه غضب فرمودند و سپس فرمودند: ويحك!

گناهان تو بزرگ است يا پروردگار تو؟!

پس جوان به روى خود بر زمين افتاد و گفت: سبحان ربى! چيزى بزرگتر از خداى من نيست، پروردگار بزرگتر است از هر بزرگى يا رسولالله!

پس حضرت فرمودند: پس آيا مى ‏بخشد گناهان عظيم را مگر پروردگار عظيم؟

جوان عرض كرد: لا والله! و ساكت شد.

پس حضرت فرمودند:ويحك يا شاب!آيا خبر نمى ‏دهى مرا به يكى از گناهانت؟

عرض كرد: بلى خبرمى ‏دهم. من كارم اين بود كه هفت سال نبش قبور مى ‏كردم و مرده‏ها را درمى ‏آوردم وكفن‏هاى آنها را برمى ‏گرفتم تا اينكه يك دخترى از بنات انصار مرد، او را كه بردند ودفن كردند و شب شد، آمدم به سوى قبر او و آن را نبش كردم و جنازه‏اش را در آوردم وكفنش را واگرفتم(4)و برگشتم؛ در اين وقت شيطان مرا وسوسه كرد كه نمى ‏بينى كه چطور است؟! و چطور است؟! تا برگشتم به سوى او و با آنمرده مقاربت كردم و او را عريان گذاشته برگشتم؛ پس شنيدم كه ناگهان آن‏ مرده مراصدا كرد، گفت: واى بر تو اى جوان ازديان يومالدين در روزى كه وامى ‏دارد مرا و تو را براى حساب، مرا اين‏طور توى مرده‏ها عريان گذاشتى و كفن مرا بردى و مرا اينطور كردى كه روز قيامت جنب از قبربرخيزم؟! پس واى باد بر جوانى تو از آتش و گمان نمى‏ كنم كه بوى بهشت به مشام توبرسد!

آنگاه آن جوان گناهكار گفت: چه خوب است براى من يا رسول الله؟!

پس آنحضرت فرمودند كه دور شو از من اى فاسق! من مى ‏ترسم كه به آتش تو بسوزم، چقدر نزديكى تو از آتش!

بعد از آن حضرت همى مى ‏فرمودند و اشاره مى ‏كردند بر او تا اينكه رفت و از نظر حضرت دور شد و رفت از شهر توشه‏ اى گرفت و آمد به بعضى از كوه‏ها و پلاسى پوشيد و دست‏هايش - هر دو - را به گردن خودش بست و مشغول عبادت و مناجات شد، عرض مى ‏كرد:

يا رب! هذا عبدك بهلول و بين يديك مغلول؛ يا رب! أنت الذى تعرفنى و زل منى ما تعلم.

سيدى، يا رب! انى أصبحت من النادمين و أتيت نبيك تائباً فطردنى و زادنى خوفاً، فأسألك باسمك و جلالك و عظم سلطانك أن لا تخيب رجائى،سيدى! و لا تبطل دعائى و لا تقنطنى من رحمتك.

پروردگارا! اين بنده ‏ات بهلول است كه دست بسته در محضر تو قرار گرفته؛

پروردگارا! تويى كه مرا مى ‏شناسى و لغزشى از من صورت گرفته كه به آن آگاهى؛ سرورم!

پروردگارم! پشيمان شده ‏ام و با حال توبه به خدمت پيامبر شرفياب شدم، ايشان مرا طردكرد و بر ترس و دلهره من افزود؛ سپس‏ به اسم تو و جلال و عظمت سلطنت تو، از درگاهت تقاضا مى ‏كنم كه اميدم را ناكام نفرمايى، اى سرورم! و دعايم را باطل نسازى و ازرحمت خود نااميدم نگردانى.

پس هميشه به اين نحو عرض مى‏ كرد تا چهل روز وشب تمام شد و حالى داشت كه درنده‏ها و حيوانات وحشى كه او را مى ‏ديدند در آنها اثر مى ‏كرد و بر حال او گريه مى ‏كردند!

و بعد از آنكه چهل روز تمام شد، عرض كرد:

اللهم ما فعلت فى حاجتى؟ ان كنت استجبت دعائى و غفرت خطيئتى فأوح الى نبيك و ان لم تستجب لى دعائى و لم تغفر لى خطيئتى و أردت عقوبتى فعجل بنارتحرقنى أو عقوبه فى الدنيا تهلكنى و خلصنى من فضيحه يوم القيامه.

خداوندا! با حاجت و درخواست من چه كردى؟ اگر دعايم را مستجاب فرموده وگناهم را بخشيده‏اى، پس به پيامبرت وحى فرما و اگر دعايم را اجابت نفرموده‏اى ومورد بخشش قرار نداده‏اى و تصميم بر مجازات من گرفتى، پس هرچه زودتر آتش بفرست تامرا بسوزاند يا به كيفرى در دنيا دچارم ساز تا مرا هلاك گرداند و مرا از رسوايى روزرستاخيز رهايى بخش.

پس خداوند رحيم تعالى به پيامبر (صلى‏الله عليه وآله و سلم)، اين آيه را فرستاد:والذين اذا فعلوا فاحشه أو ظلمواأنفسهم؛ يعنى به ارتكاب گناه اعظم از زنا و نبش و اخذ اكفان؛ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم؛ يعنى ترسيدند از خداوند و زودتوبه كردند؛و من يغفر الذنوب الا الله؛ خداوندمى‏فرمايد: آمد به سوى تو، بنده من يا محمد، در حالى كه تائب بود پس او را از پيشخودت راندى، پس او كجا برود و كه را قصد بكند و از كه سؤال بكند كه گناه او راببخشد غير از من؟ و بعد از آن خداوند متعال فرمود:

«…وَلَمْ يصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ يعْلَمُونَ»(آل عمران/135)؛ يعنى برگناه خود - كه زنا اخذ اكفان بود - باقى نماندند اينها،جزاى آنها مغفرت است ازپروردگارشان و جناتى است كه تجرى من تحتها الأنهار؛ درحالى كه هميشگى هستند در آنجنات؛«وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ»(آل عمران/136) وچه نيكو است پاداش اهل عمل!

همين كه آيه مباركه نازل شد، حضرت (صلى ‏الله عليه و آله و سلم) بيرون آمد در حالى كه آيه مباركه را با لبخند تلاوت مى ‏فرمودند،پس به اصحاب فرمودند: كيست كه مرا ببرد به نزد آن جوان تائب؟

معاذ عرض كرد: يارسول الله! شنيده‏ايم كه او در فلان جا و فلان كوه است. پس حضرت (صلى‏ الله عليه وآله و سلم) با اصحاب تشريف بردند تا رسيدند به آن كوه، پس بالا تشريف برده و آن جوان را جستجو مى ‏فرمودند، پس ناگاه ديدند آن جوان را - چه جوانى؟! - ديدند كه درميان دو سنگ، سرپا ايستاده، دست‏هايش به گردن بسته، رويش از شدت آفتاب سياه شده ومژه‏ هاى چشمش از گريه تماماً ريخته! عرض مى‏ كند كه:

سيدى! قدأحسنت خلقى و أحسنت صورتى فليت شعرى ماذا تريد بى، أفى النار تحرفنى اؤ فى جوارك تسكننى؟
     
اللهم انك قد أكثرت الاحسان الى فأنعمت على، فليت شعرى، ماذا يكون آخرأمرى، الى الجنه تزفنى، أم الى النار تسوقنى؟
     
اللهم ان خطيئتى أعظم من السمواتو الأرض و من كرسيك الواسع وعرشك العظيم فليت شعرى تغفر خطيئتى، أم تفضحنى بها يوم القيامه.

سرورم! تو مرا زيبا آفريدى و چهره‏ام را نيكونمودى، كاش مى ‏دانستم كه با من چه خواهى كرد؟ آيا در آتش جهنم مى ‏سوزانى يا در جوارخود جايم مى ‏دهى؟

خداوندا! تو بسيار به من احسان فرموده ‏اى و به من نعمت داده‏اى،كاش مى ‏دانستم كه كار و سرنوشتم به كجا خواهد انجاميد؟ آيا به سوى بهشتم خواهى برديا به سوى جهنم سرازيرم خواهى كرد؟ خداوندا! گناه من از آسمان و زمين و كرسى گسترده و عرش بزرگت، وسيع‏تر است، كاش مى‏ دانستم كه گناهم را عفو مى ‏فرمايى؟ يا روز قيامت به خاطر آن گناه رسوايم مى ‏كنى؟

و به همين منوال مناجات مى‏ كند و خاك برسرش مى ‏ريزد و درندگان صحرا به اطراف و مرغ‏ها بالاى سر، صف كشيده به حال او گريه مى ‏كنند!

پس وجود مبارك حضرت (صلى ‏الله عليه و آله و سلم) نزديك رفته، دست‏هاى او را با دست مبارك خود گشودند و خاك از سر او پاك فرموده و فرمودند: بشارت باد تورا اى بهلول! تو آزاد كرده خدايى از آتش!
پس به اصحاب فرمود: اين جور تدارك بكنيد گناهان خود را چنانچه تدارك‏ كرد بهلول.5

پاورقی:

  1. أمالى شيخ صدوق، ص 96، مجلس 11، حديث 76.
  2. گريان.
  3. درختان.
  4. از او گرفتم. (نسخه بدل)
  5.  تفسير الصافى فيض كاشانى، 1/382 - 385، چاپ اعلمى، بيروت.

رساله لقاء الله/عارف كامل ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى(رحمه الله عليه)

صفحات: · 2


فرم در حال بارگذاری ...