« تنبلی در نمازمداحی های تصویری شهادت امام جعفر صادق عليه السلام »

دارم براي رنگِ تنت گريه ميكنم

نوشته شده توسطرحیمی 27ام تیر, 1396

 

***

دارم براي رنگِ تنت گريه ميكنم

پايِ نفس نفس زدنت گريه ميكنم

باور كنيم حرمت تو مستدام بود؟

يا بردن تو بردنِ با احترام بود؟

باور كنيم شأن تورا رَد نكرده است؟

اين بد دهانِ شهر به تو بد نكرده است؟

گرد و غبار، روي تو اي يار ريختند

روي سر ِتو از در و ديوار ريختند

هرچند بين كوچه تنت را كشيد و بُرد

دستِ كسي به رويِ زن و بچه ات نخورد

باران تير و نيزه نصيب تنت نشد

دست كسي مزاحم پيراهنت نشد

اين سينه ات مكان نشست كسي نشد

ديگر سر تو دست به دست كسي نشد

***

آسمان است و زمین دور سرش می گردد
آفتاب است و قمر خاک درش می گردد

این قد و قامت افتاده درخت طوباست
این محاسن به خدا آبروی دین خداست

این حرم، خانه ی زهراست، نسوزانیدش
ان حسینیّه ی دنیاست، نسوزانیدش

شعله پشت حرم « فاطمه زاده »نبرید
پسر فاطمه را پای پیاده نبرید

آی مردم بگذارید عبا بردارد
پیر مرد است خمیده است عصا بردارد

هم عصا نیست که او تکیه به جایی ببرد
هم عبا نیست که سر زیر عبایی ببرد

ببریدش، ببرید، از وسط مردم نه!
هرچه خواهید بیارید، ولی هیزم نه

بگذارید لبش یاد پیمبر بکند
وسط شعله کمی « مادر، مادر » بکند

از مسیری ببریدش که تماشا نشود
چشمی از این در و همسایه به او وا نشود

اصلاً این مرد مگر پای دویدن دارد؟
پیر مردی که خمیده است کشیدن دارد؟!

اگر آهسته نیارید، تنش می افتد
بارها پشت سواره بدنش می افتد

شعله ی تازه به چشمان غمینش نزنید
آسمان است و در این کوچه زمینش نزنید

شاید این کوچه همان کوچه ی زهرا باشد
شاید آن کوچه ی باریک همین جا باشد

شاید این کوچه همان جاست که زهرا افتاد
گرچه هم دست به دیوار شد امّا افتاد!

این قبیله همگی بوی پیمبر دارند
در حسینیه ی خود روضه ی مادر دارند

***

مباد آنکه عبای تو یک کنار بیفتد

میان راه ، تن تو بی اختیار بیفتد

 

تو را خمیده خمیده میان کوچه کشیدند

که آبروی نجیبت از اعتبار بیفتد

 

دگر غرور تو را چاره جز شکسته شدن نیست

اگر محاسن تو دست این سوار بیفتد

 

توقع اثری غیر آبله نتوان داشت

مسیر پای برهنه ت اگر به خار بیفتد

 

چه خوب شد که لباست به میخ در نگرفت و …

چه خوب شد که نشد پهلویت ز کار بیفتد

 

اگر چه سوخت حریمت ولی ندید نگاهت

ز گوش دخترکان تو گوشوار بیفتد

 

هنوز هم که هنوز است جلوه های تو جاریست

که آفتاب ، محال است در حصار بیفتد

علی اکبر لطیفیان


فرم در حال بارگذاری ...