« در پرده ظلمات و تلاطم شبهاتبه مناسبت ارتحال ​شیخ جعفر کاشف الغطاء، محقق بزرگ »

در پرده ظلمات و تلاطم شبهات

نوشته شده توسطرحیمی 11ام اردیبهشت, 1395
در پرده ظلمات و تلاطم شبهات (اندیشه های علوی در نامه های نهج البلاغه - فضایل بنی هاشم و رذایل بنی امیه) - احمد بهشتیاین متن به بررسى دومين فراز از فرازهاى نامه ماندگار و چكامه يادگار علوى مى ‏رسد كه در آن با ديدى عميق و نگاهى دقيق و بيانى رقيق به ترسيم چهره نازيباى برخى از مردم مى‏ پردازد.

چه خوش است كه او به سخن آيد و آدم‏هاى طالب حقيقت و تشنه معرفت، به كلام نيكوانتظامش گوش جان سپارند و از محضرش درس اعتقاد و اطمينان و ايمان بياموزند!


اى على كه جمله عقل و ديده‏اى‏
                         شمّه‏اى واگو از آنچه ديده‏اى‏
تيغ حلمت جان ما را چاك كرد

                         آب علمت خاك ما را پاك كرد
بازگو اى باز عرش خوش شكار

                         تا چه ديدى اين زمان از كردگار
چشم تو ادراك غيب آموخته‏

                         چشم‏هاى حاضران بر دوخته‏
راز بگشا اى علىّ مرتضى‏

                         اى پس از سوءالقضاء حُسن القضاء
چون تو بابى آن مدينه علم را

                         چون شعاعى آفتاب حلم را
بازباش اى باب رحمت تا ابد

                         بارگاه ما لَهُ كُفواً احَد

در اين فراز سرفراز، چنين مى ‏خوانيم:

«تغشاهُمُ الظُّلُمات و تَتلاطَمُ بهم الشُّبهات»

«مردمى هستند كه تاريكى ‏ها آن‏ها را فرو پوشاند و شبهه ‏ها آنها را به تلاطم گرفتار گرداند.

گروه‏هاى مردم‏

انسان‏ها را مى ‏توان به پنچ گروه تقسيم كرد:

گروه اول آنهايند كه تنها به فكر ارضاى غريزه جنسى و زير شكمند و اخلاق و رفتار آنها مقهور و مغلوب شهوات حيوانى و غرايز پست نفسانى است و دنيا را با نگاه شهوت و هوس مى‏نگرند و همه‏ چيز را به خاطر آن مى‏خواهند. بزرگترين انحطاط و ضايع‏ كننده‏ ترين انحراف، بلكه بزرگترين ستم به نظام هستى و عالم طبيعت، نگاه شهوت‏آلود و هوسناك است به آن و اين درحالى است كه آرايش ظاهرى شهوات، برخى از چشم‏ها را خيره و دل‏ها را مجذوب مى‏سازد. قرآن كريم مى‏گويد: «زُيِّنَ للنّاس حُبُّ الشهوات…»(1).: «براى مردم دوستى شهوات آراسته شده است».
اينان، دين و ايمان و اخلاق و وجدان و آبرو و شرف و مقدسات اجتماعى را فداى هواهاى نفسانى و لذّات زودگذر و ننگين و خوش‏گذرانى‏هاى ناپايدار و شرمگين مى‏كنند و صد البته كه چوب آن را مى‏خورند و روزى پشيمان مى‏شوند كه پشيمانى سودى ندارد و راه بازگشت را بودى و نمودى نه.

>

گروه دوم، آن‏هايند كه از زير شكم به شكم روى آورده‏اند و چنان آفات و شرور اين كانون دردها و قبله پرستندگانش گريبان‏ گيرشان مى‏شود كه راهى براى نجاتشان باقى نمى ‏ماند.
شكم و زير شكم دو همسايه‏اى هستند كه مى ‏شود با عفاف مهارشان كرد و اگر عفاف نباشد، انسان را مهار و گرفتار مى‏ سازند.
بى‏جهت نيست كه صادق آل محمدعليه السلام و مروّج فضيلت و كمال و الگوى برجسته نيكوئى خصال، فرمود:
«أبَعدُ ما يكونُ العَبْدُ مِنَ اللّهِ تعالى إذا لم يُهِمُّهُ الاّ بطنُه و فَرْجُه»(2).
«دورترين حالات انسان از خداوند، هنگامى است كه جز شكم و دستگاه جنسى برايش مهم نباشد».
ممكن است زمانى تنور شهوت جنسى خاموش باشد -همچون دوران كودكى- و ممكن است اين تنور بعد از فروزش و جوشش به خموسى و خمود گرايد -همچون دوران پيرى- ولى آن تنورى كه همواره در جوش و خروش است، شكم است و از روز تولّد تا روز مرگ همراه انسان است و بنابراين، مراقبت بيشترى مى‏طلبد و مباد كه انسان مغلوب آن گردد و براى ارضاى خواسته‏هاى آن از جاده وظيفه و مسؤوليّت خارج گردد.
مى‏گويند: از نسائى -امام محدّثان اهل سنت- سؤال كردند كه درباره فضائل معاويه چه روايتى سراغ دارد؟ پاسخ داد:
«لا اعرفُ لهُ فضيلةٌ الاّ لا أشبَعَ اللّهُ بَطنكَ»(3):«فضيلتى برايش سراغ ندارم جز اين كه -پيامبر خداصلى الله عليه وآله به او فرمود:- خداوند شكمت را سير نكند».
او چندان مى‏خورد كه خسته مى‏شد، ولى سير نمى‏شد. به خادمش مى‏گفت: سفره را جمع كن كه خسته شدم و سير نشدم. شاعرى درباره‏اش گفت:
و صاحبٌ لى‏ بطْنُهُ كالهاوِية
كَأَنّ فى أَمعائِه مُعاوية(4) مرا دوستى است كه شكمش مانند هاويه(دوزخ) است. گوئى در معده‏اش معاويه‏است.
چنين عنصر شكم‏باره‏اى چگونه ممكن است كه شايسته زعامت امت و رياست مملكت و زمامدارى ملت باشد؟!
از خليفه دوم نقل كرده‏اند كه مى‏گفت: خلافت از آنِ اهل بدر و اهل احد و… است؛ ولى براى طليق 0ازاد شده) و فرزند طليق و آنان كه در روز فتح مكه مسلمان شده‏اند، نيست(5).
معاويه، هم طليق است؛ چرا كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله پس از فتح مكه، مشركان نومسلمان مكه را طلقاء ناميد و معاويه از آنان بود و هم پسر طليق است؛ چرا كه پدرش ابوسفيان نيز از طُلقاء بود و هم از كسانى است كه در روز فتح مكه از ترس جانشان مسلمان شده‏اند.
اين عنصر شهوت كه دل باخته تمايلات نفسانى و اسير شكم و شيفته زن و مقهور فرزند و سرسپرده زر و سيم و دوستدار اسب‏ هاى ممتاز و چارپايان و املاك فراوان بود و كالاى دنيا را بر كالاى آخرت و متاع غرور را بر متاع سرور و عيش ناپايدار را بر حيات پايدار ترچيح مى‏داد، هيچ امتيازى براى اشغال مسند حكومت نداشت(6).

گروه سوم، تاريه احساسات و عواطف خويش‏اند، يعنى به سينه و جايگاه قلب خويش توجه دارند. احساسات و عواطف، به خودى خود، كور و بى‏هدف و بى‏برنامه‏اند. مردمِ تابع عواطف و احساسات، بى‏حساب و بدون منطق، خشم مى‏گيرند و كوركورانه، مهر و محبت مى‏ورزند و بى‏دليل و بى‏جهت، از آينده مى‏هراسند و بر گذشته حسرت مى‏خورند؛ چرا كه عقل بر آنها حاكم نيست و عقلانيت را بر نمى‏تابند.
بديهى است كه احساسات و عواطف آنها، عامل حبّ و بغض غلط و گرايش‏ها و گريزهاى بيهوده خواهد بود و قطعاً شكم و شهوت را هم در حدّ پرستش، مورد توجه قرار مى‏دهند و اگر احياناً از شكم و شهوت فاصله گيرند، بازهم غير عقلانى است. چه‏بسيار بوده‏اند مرتاضانى كه شكم و شهوت را به سختى و شدّت، رياضت داده و نيازهاى طبيعى خود را برآورده نكرده و به همه لذّت‏هاى دنيوى پشت‏پا زده و حتى از ازدواج و توليد نسل خوددارى كرده‏اند.
آرى گروهى در ارضاى شهوت و تمايلات غريزى و خور و خواب به افراط گراييده و گروهى گرفتار تفريط شده‏اند.
هر دو گروه، از عقلانيت، به‏دور و در ورطه احساسات و عواطف كور سقوط كرده‏اند.
يهوديان به افراط كشانده شدند و مسيحيان به تفريط، و هر دو از جاده اعتدال، بيرون و از عقلانيت، محروم و مهجور بودند؛ حال آن كه دين، پشتيبان عقلانيت و خواهان مهار كردن عواطف و احساسات و ارضاى عرائز و شهوات، در حدّ اعتدال است و اگر كسى به بهانه ديندارى از جاده اعتدال خارج شود، نه دين‏دار است و نه عاقل.
البته قلب، گوهرى گرانبها و جايگاه نمود شخصيت انسان است. از اين گوهر گرانبها بايد درست بهره گرفت. اگر قلب، تاريك و سياه شود، از آن، عواطف و احساسات كور بر مى‏خيزد و اگر زنگار نگيرد و نورانى و صيقلى گردد، از آن، عواطف و احساسات خداپسندانه ظهور مى‏كند. اين كانون جوشان عواطف و احساسات را بايد صفا و طراوت بخشيد و نبايد گذاشت كه جاى ديوان و ابليس‏ها و شياطين باشد و فرشتگان را در آن راهى و جائى نباشد.
امام به حق ناطق، آن حقيقت‏گوى صادق، آن كاشف اسرار قلوب و آن امام منزّه از عيوب فرمود:
«ما من مُؤمنٍ الاّ و لِقلبِه اُذُنانِ، فى جوفِه اُذُنٌ ينفثُ فيها الوسواسُ الخنّاسُ و اُذنٌ ينفثُ فيها المَلَكُ فيُؤيِّدُ اللّهُ تعالى المُؤمنَ بالمَلَكِ و ذلك قولُه: و أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِنهُ»(7).
«هيچ مؤمنى نيست، مگر اين كه براى قلبش دو گوش است: در يكى وسوسه‏گر پنهان‏كار مى‏دمد و در ديگرى فرشته و خداوند، مؤمن را به فرشته تأييد مى‏كند و اين است معناى آيه شريفه «و ايدهم بروحٍ منه»(8).
هرگاه مؤمنان پاك‏دل، در معرض وسوسه‏ها و شبهه‏هاى شيطانى باشند، ديگران چگونه‏اند؟ البته اهل ايمان در كشمكش فرشته و شيطان و در نزاع نيروهاى اهريمن و يزدان، پشتيبان دارند و خداى منان، آنها را به روح خويش تأييد مى‏كند و در اين مبارزه به كمك روح الهى پيروز مى‏شوند، ولى آنها كه از نور ايمان محرومند، چگونه‏اند؟ آيا اين است كه آنها در برابر يورش بى‏رقيب و بى‏ مدافع شيطان‏ ها، سر تسليم فرو مى‏آورند و بدون هيچ‏گونه مقاومتى سرسپرده مى‏شوند؟!
اين‏ها همان‏هايند كه حزب معاويه شده و به ساز معاويه، بى‏هيچ اراده‏اى رقصيده‏اند، در نتيجه، چنان در ظلمات، غوطه‏ور شده و در تاريكى‏ها فرو رفته‏اند كه گوئى كور شده ‏اند.
قرآن كريم اينها را به كسانى تشبيه كرده است كه بر دريائى عميق و پهناور كه موجى سوار بر موجى، آن را پوشانيده و ابرى تاريك بر آن، چادر سياه كشيده، گرفتار شده‏اند، به گونه‏اى كه حتى دست خود را نمى‏توانند ببينند و سرانجام فرموده است:
«و مَن لم يجعَلِ اللّهُ لهُ نوراً فما لَهُ مِن نورٍ»(9):«و هر كه را خدا برايش نورى قرار نداده، برايش نورى نيست».
اينان گرفتار شبهات حيرت‏آور و تشكيكات ضلالت‏بار و وسوسه‏هاى نفرت‏زا شده‏اند و خود نمى‏دانند كه همه چوب‏ها را به دست پليد معاويه خورده‏اند.
آرى راه معاويه‏ها، راه ضلالت و غوايت و هلاكت و شرارت است و هر كه در اين راه قدم نهد، اگر عالم است، علمش در خدمت استكبار، و اگر نويسنده است، قلمش در خدمت كفّار و اگر شاعر است، شعرش در خدمت استعمار، و اگر هنرمند است، هنرش در خدمت استثمار، و اگر خطيب است، خطابه‏اش در خدمت استحمار است؛ ولى راه علويان راه خدمت به خلق و حركت در مسير رضاى حق است. مبارزه على و معاويه، مبارزه حق و باطل، اسلام و كفر، توحيد و شرك، آگاهى و كوردلى، دانائى و نادانى، فرهيختگى و نابخردى، عاطفه خدائى و شيطانى، اخلاص و نفاق، سعادت و شقاوت، هدايت و ضلالت، و طهارت و خباثت بود.
اين مبارزه مقطعى نيست. شروعش از هابيل و قابيل و استمرارش به وجود كثيرالجود پيامبران و امامان و ختامش به ظهور آن امام منتظَر و آن قهرمان عدل‏گستر و آن پادشاه نيك‏اختر و آن خاتم اوصياء مهتر و برتر و آن نورديدگان اشكبار و منتظِر و آن يار و پناه و ناصر دل سوختگان پريشان حال و مضطر است.

اللهُمّ عَجِّل فَرَجَه و سَهِّلْ مَخْرَجهُ و

ارزُقنا رُؤيَتَه و نُصرتَهُ

عالمان و نويسندگان و شاعران و هنرمندان و خطيبان اموى ‏صفت، مردم ساده‏دل و مستضعف را در درياى ظلمات غوطه‏ور و گرفتار امواج شبهات حيرت‏افزا مى‏كنند، ولى عالمان و نويسندگان و شاعران و هنرمندان و خطيبان علوى‏صفت، براندازنده ظلمت و زداينده شبهت و پرتوافكن هدايت و روشنگر راه ولايت و امامت و رهرو و راهنما و رهبر صفا و اخلاص و درايتند. اينان على‏وار مى‏گويند و مى‏خروشند و مى‏نويسند و پيام مى‏دهند و در اين راه دستخوش عواطف كورى همچون ترس و يأس و ترديدى و دودلى و قساوت و بزدلى و حبّ و بغض شيطانى نمى‏شوند.

گروه چهارم، اهل عقلانيت و تفكرند. خدا به آنها سر داده و در سر مغز نهاده است. اين نعمت، بسيار ارزنده است. امتياز انسان بر حيوان، به عاطفه و شكم و زير شكم نيست. حيوان از اين لحاظ چيزى كم ندارد. آن‏چه ندارد، عقلانيّت است؛ در عين‏حال، براى او چارچوبى معيّن شده است كه از آن خارج نمى‏شود و بى‏نظمى پديد نمى‏آورد. اين انسان است كه اگر دستگاه‏هاى عواطف و شكم و شهوت را تحت اِمارت و حكومت عقل قرار ندهد، هيچ چارچوبى برايش قابل تصوّر نيست و به همين جهت است كه به هرج و مرج و فساد روى مى‏آورد و چنان برخلاف جريان نظام هستى حركت مى‏كند كه اگر مجالش دهند، همه‏چيز را به تباهى مى‏كشاند؛ قرآن كريم مى‏ گويد:

«ظَهَرَ الفسادُ فى البَرِّ و البَحرِ بِما كسَبَتْ أيدِى النّاسِ لِيُذيقَهُم بعضَ الّذى عَمِلُوا لعَلَّهُم يَرجِعُون»(10).

«فساد در خشكى و دريا به خاطر كارهاى مردم، آشكار شده است. خدا مى‏خواهد نتيجه بعضى از اعمالشان را به آنها بچشاند. شايد به سوى او بازكشت كنند».

اگر عقلانيت نباشد، توجهى به هشدارهاى وحيانى و تكذرات دل‏سوزانه و نصايح و اندرزهاى دردمندانه نمى‏شود. حتى بشر از گوشمال‏ها و مجازات‏ها عبرت نمى‏گيرد و سرنوشت تبهكاران را مورد توجه قرار نمى‏دهد.

گروه پنجم، فوق عقلانيّت عمل مى‏كنند. آنها از تأييدات غيبى و الهامات و امدادهاى خدائى برخوردارند و گوئى روئى به عالم مُلك و روئى به عالم ملكوت دارند. با بدن خود با خاكيانند و با روح خود با افلاكيان. به فرمايش اميرالمؤمنين على‏عليه السلام:

«صَحِبُوا الدُّنيا بَأبدانٍ أرواحُها مُعلّق‏ةٌ بِالمَلاءِ الأعلى‏»(11): «با بدن‏هاى خود، مصاحب دنيايند و جانهايشان به ملاء اعلا آويزان است».
سپس مى‏فرمايد:

«اُولئك‏خُلفاءُ اللّهِ فى أرضِه و الدُّعاةُ الى دينه»(12):

« اينان خلفاء خدا در روى زمين و دعوت‏كنندگان مردم به دين اويند».

امام على‏عليه السلام با همه علوّ مقام و پاكى و عظمت مرام، آه مى‏ كشيد و آرزوى ديدارشان مى‏ كرد.

آنهايى كه راه چنين كسانى را برگزيده و از جان و دل، حلقه ولايت آنها را به گردن آويخته‏اند، از تجلّيات آنها بى‏بهره نيستند و به نورانيت آنها روشنى مى‏گيرند و صفا مى‏يابند و وحيانيت و عقلانيّت طريق را بر هر طريقى رجحان مى‏نهند. شب هنگام بر سرپايند و قرآن را با درنگ و تأمّل مى‏خوانند و با خواندن آن اندوه‏بارند و داروى درد خود را از آن مى‏جويند و روزها حليم و عليم و نيكوكار و پرهيزكارند….
«و لولا الأجلُ الّذى كُتِب لهُم لم تستَقِرَّ أرواحُهُم فى أجسادِهم طَرْفَةَ عينٍ شوقاً الى الثواب و خوفاً من العِقاب»(13) :«اگر نه اين است كه براى آنها اجلى مقدر و مكتوب شده است، جان‏هايشان به شوق پاداش و از بيم كيفر، يك چشم به‏هم زدن، در كالبدهايشان نمى‏ ماند».
در حقيقت، مقام و مرتبه آن خليفگان خدا و آن داعيان راه تقوا و صفا، فوق انسان است. آنها محور آسياب بشريّت و قطب دائره امكان‏اند.
نتيجه اين كه سه گروه اول يا تابع ضلالتند يا متبوع و دو گروه اخير يا تابع هدايتند يا متبوع.

  پی نوشت ها:
1) آل عمران، 14.
2) سفينةالبحار، ج‏1، ص 87، لغت بطن.
3) تتمةالمنتهى‏، ص 32.
4) همان.
5) همان.
6) آيه 14 سوره آل عمران را كه جمله اول آن را قبلاً نقل كرديم، باهم بخوانيم:
«زُيِّنَ للناس حُبُّ الشهوات من النساء و البَنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضِّةِ و الخيلِ المُسوَّمَةِ و الاَنعام و الحرثِ ذلك متاعُ الدنيا و اللّه عنده حُسنُ المآب».
محبت امور مادى، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسبهاى ممتاز و چهارپايان و زراعت، در نظرِ مردم جلوه داده شده است، (تا در پرتو آن، آزمايش و تربيت شوند، ولى) اينها (در صورتى كه هدف نهايى آدمى را تشكيل دهند،) سرماهى‏ء زندگىِ پست (مادى) است، و سرانجام نيك (و زندگىِ والا و جاويدان)، نزد خداست.

7) سفينةالبحار، ج‏2، ص 440، لغت قلب.
8) المجادله، آيه 29 (خدا مؤمنان را به روح خويش تأييد كرده است».
9) نور: 40.
10) روم: 41.
11) نهج‏البلاغه، حكمت 147.
12) همان.
13) نهج‏البلاغه، خطبه 191(در بعض نسخ 193).

  دانلود مقاله

 

منبع : ماهنامه مکتب اسلام 1387 شماره 6

le="text-align: justify;"> 


فرم در حال بارگذاری ...