« عا شقا نههنوز شیطان نمرده »

زندگینامه طلبه شهیده پریسا زندی

نوشته شده توسطرحیمی 23ام شهریور, 1391

      بي شک حسين- عليه السلام- مثل اعلاي عشق ورزي است، با کارواني از شاگردان مکتبش، در جايي به نام کربلا، در ماهي به نام محرم و در روزي به نام عاشورا! همان روز موعود که فرشتگان منتظرش بودند، روزي که در غروب آن، بانوي صبوري ها نيز به ميدان عشقبازي آمد و با بردن دست به زير پيکر پاره پاره برادر که جان او بود فرمود:
      خدايا اين قرباني را از آل محمد- صلي الله عليه و آله- قبول کن و دوباره ملائکه شگفت زده شدند. زينب- سلام الله عليها- مانده بود و دشتي پر از شقايق پرپر و گلستاني خزان شده … خورشيد اين غمبارترين روز دنيا در پشت کوه ها پنهان شد و غمبارترين شب دنيا خود را نماياند، حال «زينب» به نماز مي ايستد- نه! مي نشيند- تا از درگاه معبود محبوبش جاني دوباره بگيرد تا بتواند پيام سرخ ترين لاله باغ آفرينش را به دنيا برساند و آن پيام، تفسير معناي عشق است که: در طرفه بازار جهان تنها کالاي عشق، ارزش خريدن دارد و او حقيقت عشق را با گفتن- ما رأيت الا جميلاً- اثبات کرد…

و البته هنوز صداي آن کاروان در طول زمان بلند است، قافله سالار آن کاروان در تمام زمانها ندا سر مي دهد:

« هل من ناصر ينصرني »

      و هميشه عده اي لبيک مي گويند و اين بار نيز در محرم 1426 بار ديگر فرزنداني از تبار عاشوراييان از جمله، شهيده «پريسا زندي» لبيک عاشقانه اي سر دادند و لباس سياه عزاي سيد شهداي عالم را احرام بستند و اين بار تلبيه نه از مسجد شجره که از مسجد ارک آغاز شد…

    و شما نيز اگر با خواندن اين اوراق هواي دلتان ابري و آسمان چشمانتان باراني شد براي تعجيل در فرج منتقم خون حسين- عليه السلام و شادي ارواح همه شهيدان دعا کنيد.

     شهيده «پريسا زندي» در دهم تير ماه سال 1363 در بروجرد به دنيا آمد، بعد از گذراندن تحصيلات متوسطه وارد حوزه علميه محدثه- سلام الله عليها- بروجرد شد وي به عنوان يکي از کنيزان آقا امام زمان- ارواحنا فداه- مشغول به تحصيل شد. ايشان بعد از دو سال تحصيل در حوزه علميه محدثه (س) با پسرخاله ي خود ازدواج کرده و براي اقامت و تحصيل به تهران مهاجرت نمودند تا مسجد ارک تهران شب هاي محرم او را به صبح عشق متصل کند…

شهيد زندي به روايت همسرشان:
      جثه اي کوچک ولي روحي بزرگ، عمري کوتاه ولي پربرکت، خانمي باوقار ولي شوخ طبع، صبور، کم توقع و مهربان و بامتانت بود وي عزت نفس بسيار داشت، همه او را به عنوان طلبه اخلاقي مي شناختند ولي او هميشه از خودش ناراضي بود و از اطرافيان خواهش مي کرد برايش دعا کنند. ايشان از نظر خانه داري، همسرداري، آشپزي و … نيز نمونه بودند و هر وقت غذا درست مي کرد به نام يکي از ائمه عصمت و طهارت- عليهم السلام- طبخ مي نمود.
     

     نسبت به آقا امام حسين- عليه السلام- علاقه ي ويژه اي داشت و مي گفت:

     روضه ي حاج منصور ارضي تا عمق دلم مي نشيند، ايشان رعايت حلال و حرام، حق الناس، موارد شبهه را مي نمود و امر به معروف و نهي از منکر را تا حد امکان به جا مي آورد به طوري که کسي ناراحت نشود. تمام تلاش خود را مي کرد که اشکش براي محرم زياد شود و مي خواست معرفتش بالا برود.

خصوصيات شهيده به نقل از خانواده و دوستان
      مادر شهيده مي گويد: «بچه ي خاصي بود اگر مشکلي پيش مي آمد اينگونه تعبير مي کرد که اين باعث مي شود که به خدا نزديکتر شوم روابط صميمي با ديگران برقرار مي کرد و نوعي يقين کامل داشت. با اينکه اختلاف قدي زيادي با مادربزرگش داشت مي گفت: موقع نماز روي سر مادربزرگم را مي بينم» و به عمه اش نيز گفته بود که: «نمي دانم چرا وقتي نماز مي خوانم زير پايم خالي مي شود و از زمين فاصله مي گيرم، قدم بلندتر مي شود» عمه اش گفته بود: خوش به حالت اين حال بزرگان است. او از اوضاع اجتماعي بسيار گله داشت از پايمال شدن حق مردم، غريب بودن مقام معظم رهبري و مخصوصاً از وضع بدِ حجاب در جامعه. يکي از دوستان شهيد تعريف مي کند که: بعد از آمدن شهيد زندي از کربلا عشق و ارادت او به آقا امام حسين عليه السلام بيشتر شده بود و تا جايي که يک روز ديدم که پريسا گوشه اي نشسته و چادرش را روي صورتش انداخته، فکر کردم خوابيده، رفتم چادرش را کنار زدم، ديدم که بر اثر گريه ي زياد از حال رفته است…
شهيد زندي و عشق به شهادت

همسر شهيد مي گويد:
      «زماني که عقد کرده بوديم مبلغي را به عنوان وام ازدواج دريافت نموديم و قرار بود آينه و شمعدان و لوازم عروسي بگيريم ولي او با اصرار فراوان و گريه به من مي گفت:
      من هيچ چيز نمي خواهم، با اين پول به کربلا برويم و سرانجام نيز رفتيم و از آنجا لباس حنابندان و کفن خود را خريداري کرد، و وقتي از او پرسيدم از «آقا» چه خواستي؟
      گفت: شهادت، سلامتي خانواده ام و بالا رفتن معرفت و معنويت.
      يکي از دوستان شهيد زندي نيز خاطره اي زيبا را به نقل از خود شهيد زندي بيان مي کند که شهيد تعريف کرده بود که:
     «يک روز که در حرم امام حسين عليه السلام بودم روز نظافت حرم بود، من از يکي از خانم هاي خادم آنجا خواستم که اجازه بدهد من هم حرم را جارو بزنم، پذيرفت و من هم شروع کردم بالاي حرم اطراف ضريح، پايين ضريح را جارو زدم. در آن موقع حال عجيبي داشتم، انگار عرش را جارو مي زدم سکوت مطلق تمام فضا را گرفته بود، احساس مي کردم که چشم هاي زيادي مرا نگاه مي کنند، حال و هواي عجيبي بود، احساسي به من مي گفت که در آن حرم خلوت خبرهايي است…
      نکته جالب اينکه دوست شهيد اضافه مي کند که يک ماه بعد از شهادت پريسا به طور اتفاقي وقتي پاي صحبت هاي حجت الاسلام و المسلمين پناهيان نشسته بودم وقتي ايشان به ذکر بعضي از مواردي که به واسطه آنها شهادت فرد امضاء مي شود پرداخته بودند فرمودند که هر کس که به زيارت امام حسين- عليه السلام- برود و با خلوص نيت و با عشق و معرفت حرم امام را جارو کند در همانجا امام حسين- عليه السلام- شهادت آن فرد را امضاء مي کند…
(و تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل)

و سرانجام عروج…
      شهيد پريسا زندي در شب پنجم محرم سال 1383 از آنجايي که نشانه هاي عاشقي سوختن است در حادثه ي آتش سوزي مسجد ارک تهران در مجلس سرور و سالار شهيدان، روح بزرگش با شهادتش از قفس دنيا آزاد شده و به اعلي علين پيوست ودر قبرستان دارالسلام بروجردآراميد.

به حق مصداق بارز اين سخن بود که:


   الهي:

بسوزان هر طريقي مي پسندي
که آتش از تو خاکستر از من

 

يادش گرامي و راهش پر رهرو باد.

منبع :گاهنامه ظهور،شماره ۱۵،پائیز۱۳۸۸

نظر از: جان نثاری [عضو] 
جان نثاری

السلام علیک یا ثار الله

1391/06/24 @ 12:03


فرم در حال بارگذاری ...