موضوع: "شهدا"

جوانی بهترین زمان شناخت خداوند

نوشته شده توسطرحیمی 28ام فروردین, 1396

 

گوشه ای از وصیت نامه شهید صادقی را می خوانیم شهیدی که بهترین زمان شناخت و ارتباط با خداوند را جوانی می داند.

شهید محمد بهنام صادقی:

خدایا تو چه خوب ما را آفریدی تو چه خوب قوتمان دادی تا اسلام دفاع کنیم و چه لیاقتی دادی که توانستیم اسلام بیاوریم و عمل کنیم و دعوت به مسلمانی کنیم و چه باعزت کردی انسان‌های مسلمان و مومن و انقلابی را آنان که آخرت را بر دنیا ترجیح دادند و آنان که رفتن به سوی او را بر زنده ماندن و یکنواخت زندگی کردن ترجیح دادند در اینجا کسی به دنیا نمی‌اندیشد فقط به خدا فکر می‌کند او را می‌پرستد سر بر سجده می‌گذارد از این که لیاقت جبهه رفتن را داده شکر می‌کند و می‌گوید:

خدایا من از تو شهادت می‌خواهم و گناهانم را ببخش که ناتوان و ذلیل هستم نمی‌توانم از خودم دفاع کنم از ترس عذاب دردناک به تو پناه می‌برم و از رانده شدن از درگاه تو می‌ترسم و می‌دانم که اگر در دوره‌ی جوانی تو را جستجو نکنم پس چه وقت می‌خواهم به جستجوی تو بپردازم و وقتی که نتوانم که تو را دریابم هوس‌ها و خواهش‌ها بر جان من می‌افتند.

 

 شناخت خدا اولین قدم است و عمل به دستورات او و مقدم شمردن او حلال تمام کارهاست و جهاد در راه او برای مومنین چه شیرین است. زیرا به رب خود لحظه به لحظه نزدیکتر می‌شوند. من که به جبهه می‌روم جهادی اصغر است جهاد اکبر بس عظیم است و مبارزه با نفس است و چه لذتی دارد وقتی که غلبه بر هواهای خود می‌کنیم و چه مزدی عظیم و ابدی در انتظار چنین افرادی است.

انتخاب شهادت و... با اختیار

نوشته شده توسطرحیمی 26ام فروردین, 1396

 

حضرت سیدالشهدا علیه‏‌السلام با اختیار خود آن همه مصائب و شهادت و اسارت اهل و عیال خود را تحمل نمود؛ زیرا پیوسته و حتی در روز عاشورا بر آن حضرت عرضه می‏شد که یا نصر و پیروزی را انتخاب کنند و یا لقاءالله‏ و معاهده و پیمانی را که با خدا بسته است، ولی ایشان با اختیار خود آن مقامات عالیه را انتخاب کردند. خدا می‌‏داند که آنها چه می‏‌دیدند! حضرت قاسم علیه‌‏السلام راجع به مرگ می‏‌گوید: «اَحْلی مِنَ الْعَسَلِ؛ شیرین‏‌تر از عسل است».۱

آیا این تعبیر شوخی است؟!

ما نمی‌‏توانیم درجات و مقامات آنها را تعقل و درک کنیم که چه خبر بوده و چه درک می‏‌کردند و چه می‏‌دیدند، همین‌قدر نقل شده که امام حسین علیه‌‏السلام مقامات اخروی آنها را به آنان نشان داد.

اینکه نقل شده عابس در روز عاشورا در میدان جنگ در برابر دشمن لخت شد و زره را از تن درآورد،۲ یک کار عادی و آسان نبود؛ خواست به دشمن بفهماند که ما از روی عقیده و مرام، راه شهادت را اختیار و انتخاب کرده‌‏ایم؛ نه از روی ناچاری و اجبار و تهدید و اکراه و یا به‌جهت شرم و حیا، بلکه این مرام ما است، و شجاعانه و عاشقانه و داوطلبانه می‏‌جنگیم و کشته می‏‌شویم و باکی از شهادت نداریم، و طرف مقابل عمرسعد بیچاره و دربند و اسیر مُلک «ری» است.۳

حضرت ابوالفضل علیه‌‏السلام نیز با آن فداکاری‏‌هایش می‏‌خواست به آنان بفهماند که محبت خدا و محبت دوستان خدا چیز دیگری است که تحمل هرگونه دشواری و ناگواری و سختی در راه رسیدن به آن، سهل و آسان و شیرین است.

در محضر بهجت، ج۳، ص۱۲۱

 

  • ۱. کلمات الامام الحسین علیه‏السلام ، ص۴۰۲؛ به نقل از قاسم‌بن‌حسن علیهماالسلام.
  • ۲. بحارالانوار، ج۴۵، ص۲۹؛ «القی دِرعُهُ و مِغفَرَه؛ کلاه‌خود و زره خویش را به کنار انداخت».
  • ۳. ر.ک: بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۰۵؛ ج۴۵، ص۹؛ کشف‌الغمة، ج۲، ص۴۷؛ مثیر الأحزان، ص۵۰.

بی نظیرترین فرمانده تاریخ انقلاب

نوشته شده توسطرحیمی 21ام فروردین, 1396

 

پس از پیروزی انقلاب ایران، در بحبوحهٔ غائله سال ۱۳۵۸ ضد انقلاب در کردستان، به فرماندهی عملیات شمال غرب کشور برگزیده شد.

علی صیادشیرازی در سال ۱۳۲۳ درروستای کبودگنبد شهرستان درگز از توابع استان خراسان رضوی متولد شد .مادرش اهل انارک از توابع نایین و پدرش، که از عشایر فارس بود، به استخدام ژاندارمری در آمد و سپس به ارتش منتقل شد. او به همراه پدر و خانواده، مانند دیگر خانواده‌های نظامیان، از شهری به شهری مهاجرت می‌کرد. شهرهای مشهد، گرگان، شاهرود، آمل، گنبد و سرانجام گرگان محلّ پرورش وی شدند.
 
 
 
تحصیلات
علی صیاد شیرازی، در سال ۱۳۴۰ برای ادامه تحصیل به تهران آمد و سال ششم متوسطه را در تهران گذراند و در سال۱۳۴۲ موفق به اخذ دیپلم گردید. در سال ۱۳۴۳ در کنکور دانشکده افسری شرکت کرد و پذیرفته شد و سرانجام در مهرماه۱۳۴۶ در رسته توپخانه دانش آموخته شد و با درجه ستوان دومی وارد ارتش گردید.

پس از طی دوره آموزشی در شیراز و اصفهان به لشکر تبریز و سپس لشکر زرهی کرمانشاه منتقل شد.
 
او در سال ۱۳۵۰ برای گذراندن دوره آموزش زبان انگلیسی به تهران منتقل شد و پس از پایان کلاس به موجب تسلط بالایی که به دست آورده بود، خودش از استادان زبان انگلیسی ارتش شد. ستوان شیرازی زمانی که تصمیم داشت با دختر عموی خود، عفت شجاع، ازدواج کند، با مخالفت ارتش روبرو شد. آنها دلیل اینکار را سابقه مبارزاتی پدر همسر انتخاب وی باحکومت پهلوی مطرح کردند. اما سرانجام در اثر اصرار ستوان شیرازی، ارتش با این ازدواج موافقت کرد.
 
وی در سال ۱۳۵۲ برای تکمیل تخصص‌های توپخانه از طرف ارتش به آمریکا اعزام شدتا دوره هواسنجی بالستیک را بگذراند. او این دوره آموزشی را در شهر فورت سیل در ایالت اوکلاهما، در منطقه‌ای نظامی، با موفقیت طی کرد و پس از گذراندن دوره، با تخصصی جدید به ایران مراجعت کرد.

ارتش برای استفاده از دانش نظامی ستوان، او را در سال ۱۳۵۳ به اصفهان (مرکز توپخانه) منتقل کرد.

ادامه »

روایت یک شهید زنده را بخوانید...

نوشته شده توسطرحیمی 7ام فروردین, 1396

 

فرصت عمل به توصیه‌ی رهبرانقلاب در ایام نوروز؛

«آقا گفتند ما یک قفسه‌ی کتاب داریم در کنار اتاق خودمان که در آن چند صد جلد کتاب وجود دارد، من بعضی وقت‌ها آن‌قدر مشغله‌ام زیاد است که رویم را از کتاب‌ها برمی‌گردانم تا آن‌ها را نبینم و به کار‌های اجرایی برسم. چند هفته قبل به صورت اتفاقی کتاب شما را دیدم و آن را خواندم.»

این جملات شرح نخستین آشنایی رهبر انقلاب با کتاب «وقتی مهتاب گم شد» است که به نقل از علی خوش‌لفظ راوی کتاب بیان شده است؛ او برای نخستین‌بار در روز پنجشنبه ۹۵/۱۰/۱۶ همراه با جمعی از نویسندگان دفاع مقدس میهمان رهبر انقلاب می‌شود. دو روز پس از این دیدار بود که رهبر انقلاب دو یادداشت را به عنوان تقریظ بر کتاب وقتی مهتاب گم شد مرقوم فرمودند. پس از نگارش تقریظ هم رهبر انقلاب در دیداری جداگانه میزبان علی خوش‌لفظ و خانواده‌ی محترمشان بودند.

همچنین در بهمن‌ماه ۹۵ بود که حضرت آقا در تقریظ بر کتاب «آب هرگر نمی‌میرد» از علی خوش‌لفظ و حمید حسام نام بردند تا اشاره‌ای مجدد به کتاب وقتی مهتاب گم شد داشته باشند. با این همه اما گویی تأثیر کتاب و شخصیت راوی آن اندازه زیاد بود که در دیدار رهبر انقلاب با شاعران مذهبی‌سُرا و همچنین دیدار با دست‌اندرکاران راهیان نور، نامی از علی خوش‌لفظ و کتابش، به میان آمد و حتی لحظاتی رهبر انقلاب را تحت تأثیر قرار داد. مجموعه‌ی این توجهات از سوی رهبر انقلاب بود که کتاب وقتی مهتاب گم شد را از سایر آثار دفاع مقدس و حتی آثاری که ایشان بر آن‌ها تقریظ نوشته‌اند، متمایز کرد. این کتاب را باید خواند، زیرا:

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/36096/08.jpg

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif روایت زندگی یک بسیجی
راوی یک نیروی اطلاعات و عملیات است. جدا از آنکه راوی صادقانه از ‌‌‌‌‌‌زندگی خود، شیطنت‌های کودکانه‌‌ی قبل از انقلاب، غرور جوانی‌ و حوادث طاقت‌فرسای جنگ تحمیلی سخن می‌گوید، توصیف شب‌های شناسایی، التهاب عبور از میدان مین، جست‌وجوهای مخفیانه برای یافتن راه‌هایی که بشود رزمندگان را تا پشت سر بعثی‌ها برد، گرفتار شدن در تله‌ها و کمین‌ها و شهادت دوستان در برابر چشم، از بخش‌های برجسته‌ی این کتاب است.

 

اگر «وقتی مهتاب گم شد» را به‌عنوان یک روایت از دفاع مقدس بدانیم، می‌توان آن را مصداق اعلای مکتوبی از سفارش رهبر انقلاب در دیدار راهیان نور دانست: «محتوای گزارش بایستی پُر از تبیین، پُر از معرفت، پُر از بیان حقایق، پُر از نقاط برجسته و مثبت دوران دفاع مقدّس و ارزش‌های دفاع مقدّس باشد؛ … البتّه من نمیگویم اغراق کنید… هیچ لزومی ندارد مبالغه کنیم… نخیر، از همین جنس ماها بودند، منتها بهتر از ما راه را شناختند، بهتر از ما زندگی را فهمیدند، اقبال بیشتری داشتند، توسّل بیشتری داشتند، خدای متعال هم به آنها توجّه بیشتری کرد و آنها را از سرچشمه‌ی لطف و فضل خودش سیراب کرد.» ۹۵/۱۲/۱۶

ادامه »

یاد سرباز شهید بی‌پلاک

نوشته شده توسطرحیمی 7ام فروردین, 1396

دل دوباره عشق قسمت کرده است

یاد کاوه، یاد همّت کرده است

یاد سرداران بی سر کرده است

یاد بدر و یاد خیبر کرده است

یاد مجنون و شلـمچه کرده است

یاد غوغای حلبچه کرده است

یاد فکّه، یاد مهران کرده است

یاد نجوا‌های چمران کرده است

یاد سربندهای یا زهرا سلام الله علیه بخیر

یاد آن دل‌های چون دریا بخیر

یاد آن نام آوران بی‌ریا

یاد آن جان بر کفان جبهه‌ها

یاد سنگرهای توأم با صفا

نیمه شبها ذکر حقّ، یاد خدا

یاد سرباز شهید بی‌پلاک

یاد آن تن‌های افتاده به خاک

رحمان نوازنی

اینجا بچه ها تنها هستن!

نوشته شده توسطرحیمی 24ام اسفند, 1395

نفوذ به قلب دشمن در سکوت کامل

نوشته شده توسطرحیمی 23ام اسفند, 1395
به مناسبت سالروز شهادت شهید عباس کریمی؛

 

سرار شهید «عباس کریمی» از فرماندهان لشکر حضرت محمد رسول‌الله(صلی الله علیه و آله) بود که عملیات مهم فتح‌المبین را در سکوت کامل و بدون شلیک یک گلوله راهبری و به پیروزی رساند.

به مناسبت سالروز شهادت سردار شهید «عباس کریمی» چهارمین فرمانده «لشکر پیاده - مکانیزه ۲۷ محمد رسول الله صلی الله علیه و آله » نگاهی هرچند کوتاه به زندگی این فرمانده بزرگ می‌اندازیم.

«قهرود» روستایی از توابع کاشان است که شهید کریمی در سال ۱۳۳۶ در آن چشم به جهان گشود. احمد کریمی، پدر شهید کریمی، آرزوی فرزند پسر داشت و با همین نیت راهی سفر کربلا شد و خداوند نیز به واسطه کرامت حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) احمد را به آرزویش رساند و احمد نیز که به حرم حضرت عباس(علیه اسلام) دخیل بسته بود، نام فرزندش را عباس گذاشت، بعد از عباس خداوند به آن خانواده چهار فرزند پسر دیگر نیز داد.
کودکی عباس مثل همه بچه‌های روستایی در خانه و مدرسه و سر زمین کشاورزی گذشت. عباس یک پسر بچه ساده و سبکبار و پا برهنه بود که در کوچه‌های خاکی قهرود، با همسن و سالانش بازی و تفریح می‌کرد.
وضعیت تحصیلی او بد نبود و هرگز پدر و مادرش را در مدرسه فرانخواندند. برای دوران دبیرستان هم راهی تهران شد و تا ششم یا هفتم را در مدرسه «دارالفنون» خواند، بعد هم به کاشان برگشت و در هنرستان نساجی مشغول تحصیل شد و آخر به‌خوبی و خوشی دیپلمش را گرفت.

نفوذ به قلب دشمن در سکوت کامل

ادامه »

عمل به وصیت نامه شهدا حرکت در سیره حسینی است

نوشته شده توسطرحیمی 22ام اسفند, 1395

عمل کردن به وصیت نامه شهدا و پیروی از راه آن ها حرکت در سیره حسینی و فرهنگ عاشورا است.

این روزها مناطق عملیلتی جنوب کشور میزبان مسئولین و دانشجویان و عاشقان رهرو شهدا است که در همین راستا حجت الاسلام و المسلمین سید ابراهیم رئیسی تولیت آستان قدس رضوی  همزمان با بیستم اسفندماه سالروز حضور مقام معظم رهبری در مناطق عملیاتی جنوب و روز ملی راهیان نور از مناطق عملیاتی جنوب کشور بازدید و در جمع ساکنان و زائران این مناطق سخنرانی کرد.
 
تولیت آستان قدس در یادمان شهدای هویزه گفت: عمل به وصیت نامه شهدا و حضور در یادمان های دفاع مقدس حرکت در سیره و فرهنگ حسینی و عاشوراست.
 
برنامه های حجت الاسلام رئیسی با سخنرانی در پادگان شهید محمودوند اهواز آغاز شد.
 
همچنین رئیسی روز گذشته در دومین روز سفر به خوزستان از یادمان های شهدای شلمچه وهویزه بازدید و در همایش روز ملی راهیان نور که در اردوگاه شهید باکری خرمشهر برگزار شد سخنرانی کرد.
 
با حضور تولیت آستان قدس رضوی، ساخت اردوگاه امام رضا (علیه السلام) در جمع کاروانهای راهیان نور در مشهد شهدای شلمچه آغاز شد.
 
دیدار با خانواده شهدای مدافع حرم، کاشت نهال توسط تولیت آستان قدس رضوی در بهشت آباد اهواز، بازدید از قرارگاه راهیان نور خراسان رضوی در شهرستان حمیدیه و دیدار با نماینده ولی فقیه در خوزستان از دیگر برنامه های تولیت آستان قدس رضوی در این سفر بود. 
باشگاه خبرنگاران

فرازی از وصیت نامه سردار خیبر

نوشته شده توسطرحیمی 17ام اسفند, 1395
 
شهید حاج محمد ابراهیم همت فرمانده تیپ 27 محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله ) بود که که بعد ها به لشگر 27 محمد رسول الله صلی الله علیه و آله  ارتقا یافت او در جزیره مجنون و در  جریان عملیات خیبر در 17 اسفند ماه 1362 درجه شهادت نائل آمد.
به همین بهانه فرازی از وصیت نامه این یردار بزرگ اسلام را می خوانیم.
 
 
در جریان عملیات خیبر به برادران گفته بود:
«باید مقاومت كرده و مانع از بازپس‍گیری مناطق تصرف شده، توسط دشمن شد. یا همه این‍جا شهید می‍شویم ویا جزیره مجنون را نگه می‍داریم.» رزمندگان لشكر نیز با تمام توان دربرابر دشمن مردانه ایستادگی كردند. حاجی جلو رفته بود تا وضع جبهه توحید را از نزدیك بررسی كند، كه گلوله توپ در نزدیكی اش اصابت می‍كند و این سردار دلاور به همراه معاونش، شهید اكبر زجاجی، دعوت حق را لبیك گفتند و سرانجام در 24 اسفند سال 62 در عملیات خیبر به لقاء خداوند شتافتند. 
 
فرازی از وصیت نامه شهید حاج محمد ابراهیم همت
 
 پدر و مادر ! من زندگی را دوست دارم ، ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویش را فراموش و گم کنم ، علی وار زیستن و علی وارشهید شدن و حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن رادوست دارم . الگوهای جاوید یک مؤمن از بندهای هوی و هوس رستن است و من این الگو را نیزدوست داشتم ، شهادت در قاموس اسلام کاری ترین ضربات را بر پیکر ظلم و شرک و الحاد می زند و خواهد زد ، تاریخ اسلام این را ثابت کرده است .
 

کاش من هم از آن عصاها بر می داشتم!

نوشته شده توسطرحیمی 17ام اسفند, 1395

نزدیک روستا که رسیدم شیخ صفر عبدی را دیدم. از دیدنش خوشحال شدم. بارِ خبر شهادت یوسف علی را روی دوش او گذاشتم. در حیاط خانه پدرم با شنیدن صدای پای ما گفت: انگار…

طلبه شهيد يوسف علي فخيمي سوم خرداد 1348 ش. در روستاي ايران آباد شهرستان پارس آباد متولد شد. دوران ابتدایی و راهنمایی را در روستای زادگاهش گذراند و سپس به حوزه علمیه تبریز رفت.

کاش من هم از آن عصاها برمی داشتم!

مادر شهید نقل می کند: یوسف علی از پنبه زار بیرون دوید. نفس نفس زد و با انگشت به سمتی اشاره کرد؛ جانبازی را نشان داد که نزدیک خانۀ ما به عصایش تکیه داد و نفسی تازه می کرد؛ بعد گفت: کاش من هم از آن عصاها برمی داشتم.

آن زمان ده ساله بود. گفتم: این دیگر چه آرزویی است؟

جواب داد: بزرگ شدم به جبهه می روم، می بینی!.

ادامه »