« خبر: برگزاری جلسه هفتگی فرهنگی (مراسم جشن عید غدیر همزمان با میلاد مسعود حضرت هادی علیه السلام) + تصویرويژگى هاى اولياى الهى »

مانده گار ترین حقیقت

نوشته شده توسطرحیمی 10ام آبان, 1391

 

     اكنون سال دهم هجرت است، اينك پيامبر خدا پس از ده سال تلاش ‍ خستگى ناپذير، ده سال مجاهدت و ايستادگى، ده سال تبليغ در مدينه عزم آن دارد كه به خانه خدا برود. پيشتر از اين رسول خدا (ص )، طى اعلاميه اى مردم را به زيارت كعبه خوانده است و حالا هزاران نفر از مشتاقان حرم به انتظار نشسته اند تا با پيامبر (ص ) به راه افتند.

 

     بيست و ششمين آفتاب ذى القعده سر بر آورده و كاروان مسلمانان به سوى خانه خدا پيش ميرود. در آنجا محمد(ص ) مراسم حج را به مردم آموزش ميدهد. آنجا نمايشگاه قدرت اسلام ، شكوه ايمان ، برادرى و برابرى همه اقشار مسلمان بود. همه با يك رنگ و با يك سخن در پيشگاه خدا بودند، بى هيچ نشانه اى براى شناخت فراتر از فروتر، همه همسان ، همه برادر، همه فرزندان يك آب و خاك !

 

     در راه بازگشت،كاروانيان آخرين حج، حجه الوداع، ميروند تا در پى عبادتى بزرگ بهمراه پيامبر مهربان ، با ره توشه اى از معنويت زيارت خانه خدا به شهر و ديار خويش باز گردند.

 

     هم اينك هشت روز از قربان عيد اضحى ميگذرد و بيست و سه روز است كه از زن و فرزند، دورند.

 

     به شوق ديدار خانواده واديها را يكى پس از ديگرى در مى نوردند و اينجا جاى جدا شدن است ، راه عراق و مصر و مدينه ، هر كدام از سويى كناره آبگير خم .

 

     ناگهان پيامبرصلي الله عليه وآله و سلم فرمان ايست مي دهد. قلبها در سينه ها مى تپد، مردم با هم نجوا مي كنند و از يكديگر مي پرسند كه چه پيش آمده است ؟

 

     كسى نميداند!

 

     اينك اين پيك آسمانى است كه بر رسول خدا (ص) فرود آمده :

 

     «يا أَيهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ»(المائدة/67)

 

     اى پيامبر: آن را كه از پروردگارت برتو فرود آمده، برسان، اگر نكنى پيامبريت را به انجام نرسانده اى، خداوندترا از(آسيب)مردم دور خواهد داشت .

 

     اين كدامين سخن است كه مي بايد بى هيچ درنگ و سستى ، در چنين موقعيتى حساس و در اين بيابان ، و در اين گرماى توانفرسا، براى جمعيتى كه از رنج سفر خسته اند، بيان شود؟

 

     اينجا مسئله فردا مطرح است مگر مي شود كه پس از پيامبر، جامعه بدون رهبر بماند؟

 

     مگر مي شود كه رسالت ، امامت را به دنبال نداشته باشد؟

 

     فرمان محكم است و فرصت بسيار اندك ، آنها كه پيش رفته اند باز مي گردند به انتظار ديگران كه از پى مى آيند، نماز ظهر را مي خوانند، آنگاه روى تخته سنگها، جهاز چند شتر نهاده مي شود. پيامبر رحمت بر فراز اين بلندى، خطابه تاريخى خود را آغاز مي كند. نفسها در سينه حبس است و همه سرا پا گوش. پيامبر پس از ستايش خداوند، از آخرين سال حيات خويش خبر مي دهد.

 

     آنگاه رو به مردم مي كند و مى افزايد: اى مردمى كه در اينجا هستيد، درباره من چه مى انديشيد؟

 

     همه پاسخ مي دهند كه اى پيامبر! به راستى كه رسالتت را به خوبى انجام دادى، خدايت جزاى خير دهد.

 

     رسول گرامى مي فرمايد: آيا گواه هستيد كه آفريننده اين جهان خداى يكتاست و محمد (ص ) بنده و فرستاده اوست؟ و آيا شهادت مي دهيد كه بهشت و دوزخ و مرگ و قيامت حق است و مسلم است و انكار ناپذير؟

 

     مردم يكصدا مي گويند: درست است اى پيامبر!

 

     و نبى اكرم سر بر آسمان بلند مي كند كه : خداوندا تو خود گواه باش.

 

     پيامبر آنگاه اينچنين ادامه ميدهد:

 

     انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض ، فلا تقد مواهما فتهلكوا و لا تقصروا عنها فتهلكوا و لا تعلموهم فانهم اعلم منكم.

 

     مردم ! من گر چه از ميان شما مي روم، اما دوچيزگرانمايه  برايتان  به جاى مي گذارم،يكى كتاب  خدا قرآن و ديگرى  اهل بيت و عترتم را كه مفسران و معلمان كتابند اين دو از هم جدائى ندارند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند، هر كس به اين دو توسل و تمسك جويد و پيرو آنها گردد، نجات و رهايى يابد وآنكس كه بدينها پشت كند،هلاكت يابد، كسى كه به اين دو تمسك نموده وكتاب و عترت را راهنماى خويش سازد هرگز گمراه نخواهد شد، مباد مباد كه اين دو چيز ارزشمند را از بدهيد!

 

     سپس دست على عليه السلام را مي گيرد و آنچنان آنرا بلند مي كند، كه سپيدى زير بغل هر دو نمايان مي شود. آنگاه مى افزايد: چه كسى بر مومنين در ارزيابى مصلحتها و شناخت و تصرف در امور سزاوارتر است؟

 

     همه يك سخن مي گويند: خدا و پيامبر دانا ترند.

 

     رسول گرامى (ص ) ميفرمايد: آيا من به شما از خودتان اولى و سزاوارتر نيستم؟

 

     و همگان يكصدا پاسخ مي دهند كه : چرا چنين است.

 

     در اينجا پيامبر (ص ) منشور آسمانى و مقدس خلافت و ولايت را بدينگونه باز مي خواند:

 

     مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَاحِبَّ مَنْ أحِبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَيثُ دارَ

 

     هر كس من سرپرست و مولاى او هستم على مولاى او است. خداوندا! كسانى كه على را دوست دارند، دوست بدارو كسانى كه او را دشمن بدارند دشمن دار. خدايا! آنها كه على را يارى كنند يارى كن، و آنها كه دست از يارى او بردارند آنها را از يارى خود محروم ساز، و حق را بر محور وجود او بگردان!

 

     و بدي نگونه زمامدار آينده اسلام ، از سوى آورنده اين دين و به فرمان خداى آن به عنوان حاكم سرنوشت جامعه تعيين مي شود.

 

     رسول اكرم ، در اين سخنرانى طولانى ، صفات و مشخصات على عليه السلام را به مردم مى شناساند و مسير زندگى را نشانشان داده ، حجت را تمام مي كند و پى درپى آنان را از مخالفت با على عليه السلام كه همان مخالفت با خدا و رسول است ، بيم مي دهد.

 

     آفتاب هيجدهم ذى الحجه از ميان آسمان دورتر رفته است، نزديك چهار ساعت است كه پيامبر خدا با وجود سالمندى و خستگى سفر، همچنان سخن مي راند و اتمام حجت مي كند. رسول خدا به پايان خطبه رسا و غرايش رسيده است، ناگهان خاموش مي شود. چيزى نمي گذرد كه دگر باره فرشته وحى فرود مي آيد و پيامبر(ص) با زيبايى چنين مي خواند:

 

      «…الْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا …»(المائدة/3)

 

     امروز آيين شما را برايتان كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام ساختم و اسلام را دين شما قرار دادم .

 

     الله اكبر، آرى اى مردم ، دين خداوند كامل شد و پرودگار به رسالت من و امامت على خشنود شد، آنگاه در برابر درياى جمعيت ، شاد از انجام رسالت و امامت على خشنود شد، آنگاه در برابر درياى جمعيت ، شاد از انجام رسالت الهى از منبر پايين مي آيند، مردم گروه گروه رهسپار بيعتند، با اين انديشه كه اين نخستين بار نبود، گر چه بلندترين و رساترين و همگانى ترين بود.

 

     پيشتر نيز در نخستين روز اعلام آشكار پيامبرى يوم الانذار  خليفه اش ‍ دانست ، در جنگ خندق تمامى ايمانش خواند، در نبرد خيبر قلعه گشا بود، در پيكار احد لافتايش سرود، در حديث منزلتش با هارون، وصى موساى پيامبر، سنجيد و حديث مدينه العلم ، دروازه دانشش ناميد و بارها و بارها اسد الله ، عين الله ، خليفه الله و سيف الله اش لقب داد و…

 

از عاشورا تا غدير/ محمد عسكرى

 

صفحات: · 2


فرم در حال بارگذاری ...