« درس اول / فتحهمعرفی کتاب خانه های شیعی »

مداحی که آرزو داشت، جسدش بی سر باشد.

نوشته شده توسطرحیمی 4ام بهمن, 1392

سردار شهید جلال کاوند ، مداحی که آرزو داشت، جسدش بی سر باشد.

خدایا! برای من سخت است که ابی عبدالله با تن بی سر به شهادت برسد و من سر در بدن داشته باشم.

صبح همان روز شهادتش نیز در جمع یارانش اعلام می کند: دوستان دیشب خواب دیده ام امروز بدون سر به شهادت می رسم.

شهید جلال کاوند در سال 1332 در روز تولد امیر المومنین علی علیه السلام در شهرستان بروجرد به دنیا می آید. پدر جلال کارگر است گاهی رعیتی می کند و گاهی باربری. بارها را روی شانه اش به این طرف و آن طرف می برد. جلال و چهار برادر و یک خواهرش در یک اتاق کوچک  زندگی می کنند. او کلاس ششم را که تمام می کند  به اهواز و بعد از آن تهران می آید  و برای امرار معاش خود و کمک به خانواده کار می کند. او  در خیاطی چیره دست می شود. در کارگاه خیاطی که جلال کار می کند فرد دیگری نیز هست . او کسی نیست جز محمد بروجردی . به دلیل هم شهری بودن و داشتن دغدغه های دینی جلال بسیار متاثر از محمد بروجردی می شود و از همین دوران یعنی حدود سال 1351 فعالیتها و مبارزات خود را علیه رژیم شاهنشاهی شروع می کند.
همان روزهایی که خیلی از جوانانی که تهران می آمدند اول از همه سراغ مراکز عیش و نوش می رفتند جلال در اولین قدم می رود سراغ جمع کردن فامیلهایی که در تهران دارد. زیاد می شوند شاید حدود 40 یا 50 نفر. با همین تعداد جلسه قرآن و ذکر اهل بیت را تشکیل می دهد. همین هیئت، محل اولیه مبارزات جلال علیه رژیم شاهنشاهی می شود.
شاید با پیشنهاد محمد بروجردی جلال که استاد کار خیاطی شده  می رود در خیاط خانه دربار. از همان زمان راهش به دربار باز می شود. و جلال برای خودش مبارزه می کند با جمع اوری اطلاعات دربار و در اختیار دادن آنها به محمد بروجردی و دیگر دوستان مبارزش.
طولی نمی کشد که ارتباط جلال با مبارزان انقلابی لو می رود و جلال مجبور به فرار از تهران می شود. جلال دلش آرام نمی گیرد با هر کسی که گرم می گیرد چند دقیقه ای طول نمی کشد که وارد بحث سیاسی می شود. پدر و مادرها دادشان دیگر از دست جلال در آمده نمی گذارند بچه هایشان با او حرف بزنند. معتقدند جلال کله اش بوی قرمه سبزی می دهد می ترسند بچه هایشان را نیز هوایی کند. اما جلال از هر فرصتی استفاده می کند و روزهایی که از دست تعقیب و گریزها به بروجرد فرار کرده با جوانترهای فامیل شبها قرار می گذارد و برایشان از انقلاب و امام می گوید.

جلال و دو برادرش در صف اول تظاهرات بر علیه رژیم شاهنشاهی

2.jpg

( جلال نفر کوتاه قد در وسط صف است و جمال و امیر دو برادر جلال نفرات دوم و سوم از سمت راست)

حاج عبدالمحمد یکی از همان جوانانی است که از ترس پدر و مادرش شبها به پشت بام خانه می آمد و با جلال که همسایه آنها بود صحبت می کرد. می گوید:  “جلال سرش پر از سودای امام بود نمی دانم از کجا اعلامیه های امام را می آرود و به من می داد تا آنها را پخش کنم".
جلال از هر فرصتی استفاده می کند تا به قول خودش پیام انقلاب را به مردم برساند یک روز به همسرش که در مراسم روضه خوانی زنانه ای که در محله شان بود شرکت می کرد گفت: برو با خانمهای جلسه صحبت کن تا یک جلسه هم که شده بگذارند بیایم برایشان روضه بخوانم.بالاخره خانمها راضی می شوند و جلال به مراسم روضه خوانی می رود. خدا رحمت کند همسر جلال را می گفت:” در مراسم روضه خوانی نشسته بودم که یکباره دیدم آقایی با عبایی روی دوش و عینک دودی وارد جلسه شد و در جایگاه روضه خوان نشست باورم نمی شد که جلال باشد عینک دودی خیلی خوش تیپش کرده بود".
روضه را که شروع کرد چند دقیقه نگذشته بود که از صحرای کربلا و مظلومیت حسین بن علی و ظلمی که شمر و یزید  به آل الله کردند  آمد به  کربلای ایران و حسین و یزید زمان و همان جلسه شد جلسه آخری که جلال و همسرش در آن شرکت کردند….
انقلاب که می شود دغدغه جلال کم که نمی شود هچ، زیادتر هم می شود حضور جریانهای منحرف مارکسیتی و التقاطی باب جدید مبارزه دیگری برای او باز می کند: دفاع ایدئولوژیک از مبانی  اسلام انقلابی.

3.jpg
شهید جلال کاوند

4.jpg
شهید جمال کاوند

سعید اوحدی  از دانشجویانی که در یکی از دانشگاههای آمریکا تحصیل می کرده و به عشق انقلاب برای مبارزه به ایران برمی گردد می گوید:” اوایل سال 58 بود که جلال را برای اولین بار در مسجد سید بروجرد دیدم. خیلی زود با هم دوست شدیم دغدغه هایمان شبیه به هم بود، هر دو از خطر جریانهای مارکسیست نگران بودیم . در همان مسجد با جمعی دیگری حلقه مطالعاتی تشکیل دادیم در آن روزها تمام آثار اسلامی مطرح و حتی آثار مارکسیتها را می خواندیم ، دبیر جلسه که فعالترین فرد در مباحثه و جمع بندی موضوعات بود جلال بود".
جلال با اینکه شش کلاس بشتر مدرسه نرفته اما آنقدر مطالعه کرده که در در جمع دانشجویانی که حتی در خارج از کشور درس خوانده اند  از لحاظ علمی می درخشد و همه آنها را متاثر از سطح تحلیل و عمق دید خود می کند.
برادر کوچکتر جلال، جمال است. او از همان روزهای اول انقلاب وارد سپاه می شود. گاهی با چمران محاصره پاوه را میشکند گاهی با اشرار مسلح منطقه دالاهو و ریژاب میجنگد و گاهی راهی کرندغرب و بیستون می شود و سپاه آن شهرها را شکل می دهد.
ضدانقلاب مسلح آرامش را از مردم کرند غرب و سرپل ذهاب گرفته اند اهالی روستاهای اطراف را می دزدند و با یک گونی ییاز معاوضه می کنند و به عراقیها می فروشند. جمال شب هنگام به تنهایی به خانه سید خان سرکرده آنها می رود و او را در حالی که ده ها مرد جنگی محافظش بودندبه هلاکت  میرساند. از این به بعد برای سر جمال جایزه می گذارند

جمال فرماندهان سپاه استان کرمانشاه را جمع می کند معتقد است که اگر کوتاهی کنند و با این اشرار برخورد نشود مردم از انقلاب نا امید میشوند.
جمال از کرمانشاه بر می گردد به کرند غرب. متوجه می شود دوستانش در مناطق اطراف با ضد انقلاب درگیر شده اند. با همان ماشین آهوی سبز رنگی که داشت راهی منطقه درگیری می شود. جمال به اسارت در می آید. روزها و شبها شکنجه میشود. بدنش را تکه تکه می کنند و در چاهی می اندازند.پنج ماهی طول می کشد که بدن کوچک شده و ارباً اربای جمال کشف می شود.

صفحات: 1·


فرم در حال بارگذاری ...