« چهل حديث پيرامون روزه و روزه‌دارنزول الطاف در ماه رمضان »

مراحل ذکر و مقام مخلصین

نوشته شده توسطرحیمی 8ام تیر, 1394

حضرت یوسف(عليه السلام) در مقام مخلصین

سلامت تمام وجود مبارك حضرت يوسف (عليه السلام) سبب شد تا فيوضات خاصّ حضرت حقّ به او برسد. به طورى كه قرآن كريم نقل مى كند؛ مقامات با عظمتى را مانند مقام «اجتبا»؛ يعنى انتخاب او از ميان همه بندگان به عنوان انتخاب اصلح و مقامِ با عظمتى چون مقام علمِ تأويل احاديث ؛ يعنى درك اسرار خواب هاى واقعى و مقام اتمام نعمت؛ يعنى كامل شدن همه نعمت ها بر او و مقام صدّيقى، انسانى كه همه باطن و ظاهر او صدقِ محض است و مقام دانش گسترده كه فوق دانش همه مردم است، البته به تعبير قرآن: عليم و در نهايت به مقام مخلَصين- نه مخلِصين- برسد.

يقيناً اگر در وجود مبارك او عيب، نقص و بيمارى باطنى وجود داشت، به مقدار همان نقص، عيب و بيمارى، از فيوضات حضرت حقّ محروم مى شد. حقّش بود كه چنان سلامتيى را دارا شود؛ چون معلّمِ آگاه و پاكى مانند حضرت يعقوب (عليه السلام) را داشت كه در كنار اين معلّم، متعلّم بسيار فوق العاده اى بود؛ يعنى آنچه از ارزش ها كه در اين معلّم بود، به او منتقل شد.

قابليت گسترش ظرفيت حضرت يوسف (عليه السلام)

خيلى عجيب است كه خدا در قرآن مى فرمايد: پدر به او گفت: آنچه را كه خدا در حقّ تو انجام مى دهد، همانى است كه در حقّ پدران تو؛ حضرت ابراهيم و اسحاق (عليهما السلام) انجام مى داد: «كَمَآ أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَ هِيمَ وَ إِسْحقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» يعنى پسرم! چنين ظرفيتى براى تو به وجود خواهد آمد. آن ظرفيت عظيم و گسترده معنوى پدرانت- ابراهيم و اسحاق (عليهما السلام)- در تو نيز به وجود خواهد آمد.

حضرت يوسف (عليه السلام) كنار اين معلّم، به تحصيل معرفت كامل معنوى نائل شد و از همان زمان تحصيل، علم را به عمل تبديل كرد و به تعبير قرآن مجيد، غرق در ذكر الله شد. به معناى آسان تر، از همان ابتداى جوانى، خدا محور همه شؤون زندگى ايشان شد و هر قدمى كه برداشت، به عشق خدا برداشت.

مفهوم ذكر در قرآن

در قرآن مجيد پروردگار به همه خطاب مى كند؛ «وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيرًا» بندگان من! غرق در ياد كثير من شويد. آنهايى كه راه را رفتند، جاده را طى كردند و به آنجايى كه بايد برسند، رسيدند، مى فرمايند: «ليس الذكر الكثير بالعدد» نمى خواهد خدا در اين آيه بگويد كه روزى هزار «سبحان الله» بگوييد: «بل الذكر الكثير بالحضور» . «ذكر كثير»؛ يعنى احاطه اى كه با همه وجود خود را در محضر حضرت حق حاضر بدانى. خداوند متعال از كثير، عدد را منظور نظر نگرفته است.

>

تقسيم بندى مراحل ذكر

صدرالمتألهين شيرازى (قدس سره) وقتى اين آيه را تحليل مى كند و اين حضور را توضيح مى دهد، انسان را بهت زده مى كند.

ايشان مى گويد: اين حضور با شش مرحله تحقّق پيدا مى كند.

اول؛ ذكر زبان، دوم؛ ذكر اعضاى بدن، سوم؛ ذكر نفس، چهارم؛ ذكر قلب، پنجم؛ ذكر نفس و ششم؛ ذكر سرّ است؛ يعنى آن حقيقت نهايى باطن انسان. خدا فرموده است: «الانسان سرّى و انا سرّه» انسان رمز من است و من نيز رمز انسان هستم. وجود ما مغز است و بدن ما پوست مانند پوست گردو. قلب ما مغز و سرّ ما روغنِ مغز است كه اگر آن روغن نباشد، يا باشد، اما كاربردى نداشته باشد، مغز پژمرده مى شود و مى پوسد. آن وقت به اين شخص، انسان خشك، بى حال، بى مهر، بى محبت، بى سود و بى منفعت مى گويند. سرّ، همان روغنِ وجود است. در اين زمينه بحث هاى زيبايى شده است كه خواندنى، يافتنى و درك كردنى است.

فرزند از آن مرد الهى سؤال كرد: پدر! چه شده است كه به اينجا رسيدى؟ گفت: نمى توانم براى تو بگويم. مگر قابل بيان است؟ ولى وقتى خودت راه را برسى و لذت آن را درك كنى، مى فهمى. من كه نمى توانم لذّت را با لفظ براى تو معنى كنم.

اگر من لفظ لذت را بر زبان جارى كنم، تو چه مى فهمى كه حقيقت آن چيست؟ آن كسى كه عسل نخورده است، با شنيدن لفظ عسل چه مزه اى را درك مى كند.

ذكر زبانى در حضرت يوسف (عليه السلام)

همه اين شش مرتبه ذكر در حضرت يوسف (عليه السلام) بوده است. اما ذكر زبان، اقرار به وحدانيت حضرت حق است. در اين زمينه نبايد كسى ساكت باشد. اين اقرار به وحدانيت گاهى به طور آزاد است كه من مى گويم: «لا اله الا الله» و راست مى گويم.

همين نيز فقط مهم است؛ چون در آيه اول سوره مباركه منافقون مى بينيد؛ «إِذَا جَآءَكَ الْمُنفِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ» منافقان همه اهل نفاق هستند، يا رسول الله! وقتى نزد تو مى آيند، مى گويند: يقيناً ما شهادت مى دهيم كه تو فرستاده خدا هستى، «وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنفِقِينَ لَكذِبُونَ» ولى من شهادت مى دهم كه اين ها در اين شهادت به رسالت تو دروغ مى گويند. اين ذكر نيست، دروغگويى است.

اين كه من بگويم: «لا اله الا الله» و راست نگويم؛ يعنى به لوازم توحيد نيز ملتزم نباشم، نه به او علاقه داشته و نه كارى دارم و نه به دنبال شؤونش هستم و نه مى خواهم حرف او را گوش كنم، اين شهادت دروغ است. البته اگر خودم را در محضر او بدانم، در برابر او چنين بى ادبىِ سنگينى را نخواهم كرد كه در مقابل او دروغ بگويم.

صداقت در ذكر زبانى

كسى كه نزد اهل دلى مى رفت، با شوق و ذوق مى گفت: شب چهارشنبه در جمكران بودم. آن اهل دل گفت: براى چه به جمكران رفتى؟ گفت: آقا امام زمان (عليه السلام) شب هاى چهارشنبه در جمكران است. گفت: مى دانم، تو براى چه رفتى؟ رفتى امشب دويست بار؛ يعنى صد بار در ركعت اول و صد بار در ركعت دوم به دروغ «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»

گفتى و آمدى؟ واقعاً تو راست مى گويى؟ يعنى تو بنده هوى، هوس، پول، مقام و خودت نيستى؟ رفتى رو به روى خدا، دويست بار به خدا دروغ گفتى و آمدى؟ چرا رفتى؟ اقلًا اگر امشب نمى رفتى، دويست دروغ در نامه عملت نبود.

اگر «لا اله الا الله» بگويد و راست بگويد، اين ذكر زبان است. به پيغمبر (صلى الله عليه و آله) راست بگويد: «اشهد أنّك رسول الله» ، به حضرت ابى عبدالله (عليه السلام) راست بگويد:

«اشهد انّك الامام البرّ التقىّ الرضىّ الزكىّ الهادى المهدىّ» و دروغ نگويد. آن كسى كه دروغ مى گويد، به امام نيز دروغ مى گويد كه تو امام هستى؛ چون امام او طاغوت است.

رفتار و گفتار صادقانه حضرت يوسف (عليه السلام )

حضرت يوسف (عليه السلام) مناجات هايى در زندان، چاه و روى تخت حكومت دارد كه وقتى كسى تنها در خانه اش اين مناجات ها را مى خواند، مى خواهد با همه وجود چشم شود و گريه كند؛ چون ايشان راست مى گويد. مى دانيد چه زمانى مردم «لا اله الا الله» را راست مى گويند؟ آن وقت كه خدا را مانند آفتاب وسط روز باور داشته باشند. اين ذكر است.

وقتى در زندان افتاد، خرابى زندان و مأمورهاى خشن را ديد، خدا در قرآن مى فرمايد: «قَالَ رَبّ السّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ» گفت: مولاى من، اين زندان نزد من عزيزتر از كاخ عزيز مصر و دعوت آن زن است. اين راست گفتن خيلى كار مى خواهد كه به خدا راست بگويد كه: اين اتاق تنگ و تاريك، با اين مأمورهاى خشن كه اگر كسى دير بجنبد، او را شلاق مى زنند، نان خشك براى او مى آورند و تحقيرش مى كنند، براى من از كاخ محبوبتر است، اگر راست نمى گفت كه خدا نقل نمى كرد؛ چون خدا دروغ را نقل نمى كند.

معناى اقرار و ذكر لسانى

اين اقرار زبان است. اقرار از باب افعال است، يعنى اثبات و مستقر كردن. در تمام روايات دارد: «الايمان اقرار باللسان»

نمى گويد: «الكلام باللسان»، «الاقرار، أقرّ يقرّ اقراراً»؛ يعنى «أثبت يثبت اثباتاً».

وقتى «لا اله الا الله» مى گويم؛ چون مى بينم كه هست و مى گويم. به لفظ كارى ندارد. «لا اله الا الله» را مى شود به طوطى نيز ياد داد و رفقا را دعوت كرد و طوطى ده مرتبه «لا اله الا الله» بگويد، اما چه قيمت و ارزشى دارد؟

راستگوترين راستگويان عالم

تك و تنها، كسى بالاى سرش نبود، تشنه، گرسنه، بدن خون آلود، صورتش را روى خاك گذاشته و يك خط با خدا حرف راست زد. اين راستگويى كار خيلى مشكلى است. كسى كه در مقابل چشمش هفتاد و يك بدن قطعه قطعه شده باشد، آن هم چه بدن هايى! مگر تا به حال ارزش اصحاب ايشان روشن شده است؟ عصر تاسوعا ايشان به قمر بنى هاشم فرموده بود: «بنفسى انت» جانم فداى تو.

امام صادق (عليه السلام) درباره على اكبر فرمود: در اين عالم جز بندگى خدا شغلى در همه شؤون نداشت و به تجارتى جز تجارتى كه طرف مقابلش خدا بود، دست نزد.

كسى كه چشمش به اين ها افتاده باشد و از آن طرف نيز صداى ناله جانسوز هشتاد و چهار زن و بچه را بشنود و بعد راست بگويد، اينجا راست گفتن فقط كار امام حسين (عليه السلام) است.

آن وقتى كه خدا در عالم ملكوت، قبل از خلقت انسان ها، تابلوى كربلا را به تمام فرشتگان نشان داد؛ چون ما روايات زيادى داريم كه خدا كربلا را به آنها خبر داده است. آن زمانى كه تابلوى عاشورا را به تمام فرشتگان، ارواح ملكوتيان و در علمش به ارواح انسان ها نشان داد كه كدام يك از شما اين روز را انتخاب مى كنيد، قبل از اينكه كسى وارد ميدان شود، حضرت ابى عبدالله (عليه السلام) گفته است: من.

اصلًا نگذاشته هيچ فرشته، پيغمبر، امام و اوليايى بگويند: من، همين كه گفت، خدا نيز فرمود: قسمت تو باشد. ولى ظهورش در روز عاشورا بود. در زيارت عاشورا مى خوانيم: مصيبت شما بر آسمان ها و زمين سنگين بود. كسى كه در آن حادثه بتواند راست بگويد؛ صورت روى خاك بگذارد و بگويد:

«الهى رضاً بقضائك صبراً على بلائك لامعبود سواك» من در دو عالم غير از تو محبوبى ندارم. راست گفت كه بر صفحه هستى اين سه جمله ثابت ماند.

هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جريده عالم دوام ما

امر خدا به معيت با راستگويان

اين آيه هميشه به يادتان بماند. امر واجب حضرت حقّ است: «وَ كُونُوا مَعَ الصدِقِينَ» خود را با گروه راستگويان پيوند بزنيد. فقط آن گروه را قبول دارم. اين ذكر «اقرار باللسان» است، ولى راست بگويد.

مرحوم قاضى، استاد علامه طباطبايى بود. علامه مى فرمودند: من هر چه دارم، از ايشان دارم. ايشان به علامه مى فرمودند: هر چه مى خواهى از دو راه به دست بياور: يكى نماز شب و ديگر توسل به حضرت سيدالشهداء (عليه السلام). اگر بدون اين دو كار، تمام كتاب هاى جهان را بخوانى، به جايى نمى رسى؛ چون كتاب ها بدون اين دو، نور را منتقل نمى كنند.

مرحوم قاضى مى فرمايد: شب دير آمد، در قفل بود. گفتند: استاد! چه كنيم؟

اين ها كسانى بودند كه مزاحم احدى نمى شدند. اگر مى آمدند و مى دانستند كه اهل خانه خواب هستند، پشت درب، در كوچه مى خوابيدند. مى گفتند: به ما گفته اند كه تا اجازه نداشته باشى، خواب را بيدار نكن.

گفت: من درب را با حرف راستى كه مى زنم، باز مى كنم. مرحوم قاضى مى فرمايد: استادم نگاهى به آن قفل قديمى كرد و با حال خاصى گفت: «يا فاطمة الزهراء»

شما با حرف راست، رزق خدا را مى توانيد جلب كنيد و زياد رفيق خوب پيدا كنيد. با حرف راست مى توانيد زلف خود را به زلف ملائكه پيوند بزنيد.

اشك و گريه صادقانه

استادى داشتم كه چند ماه به رحلتش مانده براى من با گريه تعريف كرد. به خدا قسم! در روايت دارد كه اگر در دوره عمر خود يكبار گريه راست كنيد، آن اشك را خود خدا مى گيرد و نزد هيچ فرشته اى نمى گذارد. اگر در قيامت به دوزخ محكوم شويد و مى خواهند شما را به جهنم ببرند، خدا مى فرمايد: او چيزى نزد من دارد كه باعث نجات است و آن اين است كه يك بار، قطره اشكى از روى صدق و راستى گريه كرد.

ايشان به من گفت: شب چهارشنبه اى با چند نفر از شاگردان خصوصى استاد، مرحوم قاضى با ايشان همراه شديم و به مسجد كوفه رفتيم. هنوز برق به نجف نياورده بودند.

عبادات و ذكرهايى كه استاد به ما ياد داده بود را انجام داديم. بعضى ها كارشان تمام بود و بعضى ها هنوز اواخر كارشان بود. چراغ معمولى قديمى كه چراغ موشى مى گفتند در انتهاى مسجد روشن بود و نور كمى در صحن بود. مار جعفرى زهردارى، نمى دانيم از كجا وارد مسجد شد.

ما با ديدن مار، وحشت زده به كنارى آمديم. آنهايى كه اعمالشان تمام نشده بود، نزديك بود با ديدن مار، از ترس كار را قطع كنند. اما استاد آرام به مار گفت: «مت» بمير! مار نيز خشك شد و مرد. بعد ايشان گوشه اى نشست و بقيه اعمال را تمام كرد و فرمود: برويم.

گفت: پشت سرش راه افتاديم. يكى از ما شكّ كرد. با خود گفت: بروم ببينم واقعاً مار مرده است يا نه. رفت و برگشت. استاد گفت: من راست گفتم بمير. دروغ نگفتم. رفتى مرا امتحان كنى؟ من كه اهل دروغ نيستم؛ يعنى نيت او از رفتن را خواند.

ذكر توسلى به پيشگاه پروردگار

بياييد راست بگوييم. راستگويى، ذكر زبان است. اين ذكرها براى ما چه كار مى كند؟ معلوم مى شود راه گرفتن فيوضات از منبع آن، چيست. دومين فرد عالم خلقت؛ يعنى اميرالمؤمنين (عليه السلام) شب ها صورت روى خاك مى گذارد و مى گويد: «آه من قلّة الزاد و طول الطريق و بعد السفر»

آن وقت اگر ما به كريم بگوييم نداريم، كريم به ندار چه مى خواهد بگويد؟ مى خواهد بگويد: چه آوردى؟ نه. اخلاق كريم اين نيست كه به گدا بگويد چه آوردى؟ بلكه اخلاق كريم اين است كه به گدا بگويد: چه مى خواهى؟

يا ربّ به سرّ و سرّ ذات بى مثالت روشن دلم گردان به اشراق جمالت

عمرى است دل دارد تمنّاى وصالت با يك نظر درد فراقم ساز درمان

نالم به كويت حالى از درد جدايى گريم كه شايد پرده از رو برگشايى

تو افكنى بر من نگاه دلربايى من بنگرم آن حسن كل با ديده جان

حجت الاسلام والمسلمین انصاریان


فرم در حال بارگذاری ...