« متن روضه امام موسی بن جعفر علیه السلام با نوای سید مهدی میردامادبه بهانه مبعث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله »

اشعار شهادت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام

نوشته شده توسطرحیمی 13ام اردیبهشت, 1395

علی اکبر لطیفیان … اشعار شهادت موسی بن جعفر علیه السلام - مرثیه

آهسته گذاريد روي تخته تنش را

تا ميخ اذّيّت نكند پيرهنش را

اصلاً بگذاريد رويِ خاك بماند

زشت است بيارند غلامان بدنش را

اين ساق ِبهم ريخته كِتمان شدني نيست

ديدند روي تخته ي در ، تا شدنش را

اين مرد الهي مگر اولاد ندارد

بردند چرا مثل غريبان بدنش را

اين مرد نگهبان كه حيا هيچ ندارد

بد نيست بگيرد جلوي آن دهنش را

اين هفت كفن روضه ي گودال حسين است

اي كاش نيارند برايش كفنش را

نه پيرهني داشت حسين نه كفني داشت

مديون حصيرند مرتب شدنش را


در اين زندان كه ره بسته است پرواز صدايم را

نمي بينم كسي را جز خودم را و خدايم را

سرم را مي گذارم روي زانوهاي لرزانم

يكايك مي شمارم غصه هاي زخمهايم را

پريشان حالم و از استخوانم درد مي ريزد

نمي جويم زدست هركس و ناكس دوايم را

اگر چه زخم تن دارم كبودي بدن دارم

ولي خرج عبادت مي نمايم لحظه هايم را

حضور دانه ي زنجير در راه گلوگاهم

دو چندان مي نمايد بغض سنگين دعايم را

نمي گويم چه كردم تازيانه با وجود من

ببين پُر كرده خون پيكرمن بوريايم را

اگر بنشسته مي خوانم نمازم را در اين زندان

غل زنجيرها كوبيده كرده ساقي پايم را

دستی رسید بال و پرم را کشید و رفت
از بال من شکسته ترین آفرید و رفت

خون گلوی زیر فشارم که تازه بود
با یک اشاره روی لباسم چکید و رفت

بد کاره ای به خاک مناجات سر گذاشت
وقتی صدای بندگی ام را شنید و رفت

راضی نشد به بالش سختی که داشتم
زنجیرهای زیر سرم را کشید و رفت

شاید مرا ندیده در آن ظلمتی که بود
با پا به روی جسم ضعیفم دوید و رفت

روزم لگد نخورده به آخر نمی رسید
با درد بود اگر شب و روزم رسید و رفت

دیروز صبح با نوک شلاق پا شدم
پلکم به زخم رو زد و در خون طپید و رفت

از چند جا ضریح تنم متصل نبود
پهلوی هم مرا وسط تخته چید و رفت

تابوت از شکستگی ام کار می گرفت
گاهی سرم به گوشه ی دیوار می گرفت

موسي شدي كه معجزه اي دست وپا كني

راهي براي رد شدن قوم، وا كني

زنجير هاي زير گلويت مزاحم اند

فرصت نمي دهند خودت را دعا كني

در يك بدن بجاي همه درد مي كشي

مي خواستي تمام خودت را فدا كني

وقت اذان مغرب اين تازيانه هاست

وقتش رسيده است كه افطار وا كني

مثل علي عروج نمازت امان نداد

 فكري به حال فاصله ي ساق پا كني

عيسي مسيح من به صليبت كشيده‌اند

اينگونه بهتر است خدا را صدا كني

حالا ميان قحطي تابوت هاي شهر

بايد به تخته هاي دري اكتفا كن

بر روی لب هایت به جز یا ربنا نیست

غیر از خدا ، غیر از خدا، غیر از خدا نیست

زنجیر ها راه گلویت را گرفتند

در این نفس بالا که می آید صدا نیست

چیزی نمانده از تمام پیکر تو

انگار که یک پوستی بر استخوانی است

زخم گلوی تو پذیرفته است اما

زخم دهانت کار این زنجیر ها نیست

این ایستادن با زمین خوردن مساوی است

از چه تقلا میکنی ؟ این پا که پا نیست

اصلا رها کن این پلید بد دهان را

از چه توقع میکنی وقتی حیا نیست

نامرد ! زندان بان ! در این زندان تاریک

اینکه کنارش میزنی با پا عبا نیست

این تخته ی در که شده تابوت حالا

بهتر نباشد بدتر از آن بوریا نیست

اما تو را با نیزه ها بالا نبردند

پس هیچ روزی مثل روز کربلا نیست

مثل یك تكه عبا روی زمین است تنش

آن قدر حال ندارد كه نیفتد بدنش

جا به جا گر نشود سلسه بد می چسبد

آن چنانی كه محال است دگر وا شدنش

نفسش وقت مناجات چه اعجازی داشت

زن بدكاره به یك باره عوض شد سخنش

آه مانند گلیمی چقدر پا خورده

بی سبب نیست اگر پاره شده پیرهنش

از كلیم اللهی حضرت ما كم نشود

گر چه هر دفعه بیاید بزند بر دهنش

به رگ غیرت این مرد فقط دست مزن

بعد از آن هر چه كه خواهی بزنی اش، بزنش

بستنش نیز برایش به خدا فایده داشت

مدد سلسله ها بود نمی ریختنش

با چنین وضع كفن كردن او پس سخت است

آه آه از پسرش آه به وقت كفنش

***

آه هر چند غل جامعه بر پیكر داشت

بر تنش باغ گل لاله و نیلوفر داشت

مثل گودال دچار كمی جا شده بود

فرقش این بود فقط سایه ی بالا سر داشت

زحمت چكمه ی سنگین كسی را نكشید

یعنی پامال نشد تا نفس آخر داشت

لطف زنجیر همین بود كه عریان نشود

هرچه هم بود ولی پیرهنی در بر داشت

دختری داشت ولی روسری اش دست نخورد

دختری داشت ولی دختر او معجر داشت

یك نفر كشته شد و هفت كفن آوردند

پاره هم میشد اگر، یك كفن دیگر داشت

السلام ای بدن بی كفن كربلا

سوره ی یوسف بی پیرهن كربلا

منبع:اشعار آئینی، مدح و مرثیه اهل بیت علیهم السلام


فرم در حال بارگذاری ...