« اگر خدا عاشق بنده‌ای شود، درِ هشت حقیقت را به روی او باز می‌کندشیطان در آخرالزمان »

ورود اسراي اهل بيت علیهم السلام به مجلس يزيد

نوشته شده توسطرحیمی 30ام مهر, 1396

 

یزید ملعون چون از ورود اهلبیت طاهره علیهم السلام به شام آگهی یافت مجلس آراست و به زینت تمام بر تخت خویش نشست و ملاعین اهل شام را حاضر كرد، از آن سوی اهل بیت حضرت رسول صلی الله علیه و آله را با سرهای شهداء علیهم السلام در باب دالاماره حاضر كردند در طلب رخصت باز ایستادند. نخستین زحر بن قیس (لعنه) كه مأمور بردن سر حضرت حسین علیه السلام بود رخصت حاصل كرده بر یزید (پلید) داخل شد، یزید (لعنه) از او پرسید كه وای بر تو خبر چیست؟

گفت یا امیرالمؤمنین بشارت باد ترا كه خدایت فتح و نصرت داد همانا حسین بن علی با هیجده تن از اهلبیت خود و شصت نفر از شیعیان خود بر ما وارد شدند ما بر او عرضه كردیم كه جانب صلح و صلاح را فرو گذارد و سر به فرمان عبیدالله بن زیاد فرود آورد و اگرنه مهیای قتال شود ایشان اطاعت عبیدالله بن زیاد را قبول نكردند و جانب قتال را اختیار نمودند. پس بامدادان كه آفتاب طلوع كرد با لشكر برایشان بیرون شدیم و از هر ناحیه و جانب ایشان را احاطه كردیم و حمله گران افكندیم و با شمشیر تاخته بر ایشان بتاختیم و سرهای ایشان را موضع آن شمشیرها ساختیم، آن جماعت را هول و هرب پراكنده ساخت چنانكه بهر پستی و بلندی پناهنده گشتند بدانسان كه كبوتر از باز هراسنده گردد، پس سوگند با خدا یا امیرالمؤمنین به اندك زمانی كه ناقه را نحر كنند یا چشم خوابیده به خواب آشنا گردد تمام آنها را با تیغ درگذراندیم و اول تا آخر ایشان را مقتول و مذبوح ساختیم. اینك جسدهای ایشان در آن بیابان برهنه و عریان افتاده با بدنهای خون آلوده و صورتهای بر خاك نهاده همی خورشید بر ایشان می‌تابد، و باد خاك و غبار برایشان می‌انگیزاند و آن بدنها را عقابها و مرغان هوا همی زیارت كنند در بیابان دور.

چون آن ملعون سخن به پای آورد یزید (ملعون) لختی سر فرو داشت و سخن نكرد پس سر برآورد و گفت اگر حسین را نمی‌كشتید من از كردار شما بهتر خوشنود می‌شدم و اگر من حاضر بودم حسین را معفو می‌داشتم و او را عرصه هلاك و دمار نمی‌گذاشتم.

بعضی گفته‌اند كه چون زحر (لعین) واقعه را برای یزید (پلید) نقل كرد آن ملعون بسیار متوحش شد و گفت ابن زیاد تخم عداوت مرا در دل تمام مردم كشت و عطائی به زحر نداد و او را نزد خود بیرون كرد.

و این معجزه بود از حضرت سیدالشهداء علیه السلام چه آنكه در اثناء آمدن به كربلا به زهیر بن قین خبر داد كه زحر بن قیس سر مرا برای یزید خواهد برد به امید عطا و عطائی به وی نخواهد كرد، چنانچه محمد بن جریر طبری نقل كرده.

پس مخف ربن ثعلبه كه مأمور به كوچ دادن اهلبیت علیهم السلام بود از در دارالامارة درآمد و ندا در داد و گفت: هذا مَحْفَر بْن ثَعْلَبَه اَتی اَمیرَالْمُؤمِنینَ بالِلئامِ الْفَجَره.

یعنی من مخفر بن ثعلبه هستم كه لئام فجره را به درگاه امیرالمؤمنین یزید (پلید) آورده‌ام. حضرت سید سجاد علیه السلام فرمود آنچه مادر مخفر زائیده شریرتر و لئیم‌تر است. و به روایت شیخ ابن نما این كلمه را یزید جواب مخفر داد و شاید این اولی باشد چه آنكه حضرت امام زین العابدین علیه السلام با این كافران كه از راه عناد بودند كمتر سخن می‌كرد.

شیخ مفید (ره) فرموده در بین راه شام با احدی از آن كافران كه همراه سر مقدس بودند تكلم نكرد، و گفتن یزید این نوع كلمات را گاهی شاید از بهر آن باشد كه مردم را بفهماند كه من قتل حسین را نفرمودم و راضی به آن نبودم و جمله از اهل تاریخ گفته‌اند كه در هنگامی كه خبر ورود اهلبیت علیهم السلام به یزید رسید آن ملعون در قصر جیرون و منظر آنجا بود و همینكه از دور نگاهش به سرهای مبارك بر سر نیزه‌ها افتاد از روی طرب و نشاط این دو بیت انشاد كرد:

تِلْكَ الشُّمُوسُ عَلی رُبی جَیْروُنٍ
فَلَقَدْ قَضَیْتُ مِنَ الَْغریمِ دُیُونی

 

لَمّا بَدَتْ تِلْكَ الْحُمُولُ وَ اَشْرَقَتْ
نَعْبَ الْغُرابِ قُلْتَ صِحْ اَوْلا تَصِحْ

 

مراد آن ملحد اظهار كفر و زندقه و كیفر خواستن از رسول اكرم صلی الله علیه و آله بوده یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله پدران و عشیرة مرا در جنگ بدر كشت من خونخواهی از اولاد او نمودم، چنانچه صریحاً این مطلب كفرآمیز را در اشعاری كه بر اشعار ابن زبعری افزود در مجلس ورود اهلبیت علیهم السلام خوانده:

وَعَدَ لْنا قَتْلَ بَدْرٍ فَاعْتَدَلَ

 

قَد‎ْ قَتَلْنَا الْقَوْمَ مِنْ‌ ساداتِهِمْ

 (الخ)

بالجمله چون سرهای مقدس را وارد آن مجلس شوم كردند سر مبارك حضرت امام حسین علیه السلام را در طشتی از زر به نزد یزید (لعین) نهادند و یزید (پلید) كه مدام عمرش به شرب مدام می‌پرداخت این وقت از شرب خمر نیك سكران بود و از نظارة سر دشمن خود شاد و فرحان گشت، و این اشعار را گفت:

یَلْمَعُ فی طَستٍ مِنَ اللّجَیْنٍ
كَیْفَ رَاَیْتَ الضَّرْبَ یا حُسَیْنُ
یا لَیْتَ مَنْ شاهَدَ فیِ الْحُنَیْنِ

 

یا حُسْنُهُ یَلْمَعُ بِالْیَدَیْنِ
كاَنَّما حُفّ بِوَرْ دَنَیْنِ
شَفَیْتُ غِلّی مِنْ‌دَمِ الْحُسَیْنِ

 

یَرَوْنَ فِعْلِی الْیَوْمَ بِالْحُسَیْنِ

و شیخ مفید (ره) فرمود كه چون سر مطهر حضرت را با سایر سرهای مقدس در نزد او گذاشتند یزید ملعون این شعر گفت:

عَلَیْنا وَهُمْ كانُوا اَعَقَّ وَاَظْلَما

 

نُفَلّقُ هاماً مِنْ رِجالِ اَعِزَّهٍ

 

یحیی بن حكم كه برادر مروان بود و با یزید در مجلس نشسته بود این دو شعر قرائت كرد:

مِن ابْنِ زیادِ الْعَبْدِ ذی النَّسَبِ الْوَغْل
وَ بِنْتُ رَسُول اللهِ لَیْسَتْ بِذی نَسْلٍ

 

لَهامٌ بِجَنْبِ الطَّفّ اَذْنی قِرابَهً
سُمیَّه اَمْسی نَسْلُها عَدَدَ الْحَصی

 

یزید (پلید) دست بر سینه‌ او زد و گفت ساكت شو یعنی در چنین مجلس جماعت آل زیاد را شناعت می كنی و بر قلت آل مصطفی دریغ می‌خوری.

بالجمله چون سرهای مبارك را بر یزید (ملعون) وارد كردند، اهلبیت علیهم السلام را نیز درآوردند در حالتی كه ایشان را به یك رشته بسته بودند و حضرت علی بن الحسین علیه السلام در غل جامعه بود و چون یزید (ملعون) ایشان را به آن هیئت دید گفت خدا قبیح و زشت كند پسر مرجانه را اگر بین شما و او قرابت و خویشی بود ملاحظه شماها را می‌نمود و این نحو بدرفتاری با شما نمی‌نمود و به این هئیت و حال شما را برای من روانه نمی‌كرد.

و به روایت ابن نما از حضرت سجاد علیه السلام دوازده تن ذكور بودند كه در زنجیر و غل بودند، چون نزد یزید (خبیث) ایستادند، حضرت سید سجاد علیه السلام رو كرد به یزید و فرمود آیا رخصت می‌دهی مرا تا سخن گویم؟ گفت بگو ولكن هذیان مگو. فرمود من در موقفی می‌باشم كه سزاوار نیست از مانند من كسی كه هذیان سخن گوید، آنگاه فرمود ای یزید ترا به خدا سوگند می‌دهم چه گمان می‌بری با رسول خدا صلی الله علیه و آله اگر ما را بدین حال ملاحظه فرماید؟ پس جناب فاطمه دختر حضرت سیدالشهداء فرمود ای یزید دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله را كسی اسیر می‌كند! اهل مجلس و اهل خانه یزید از استماع این كلمات گریستند چندانكه صداهای گریه و شیون بلند شد، پس یزید (لعین) حكم كرد كه ریسمانها را بریدند و غلها را برداشتند.

شیخ جلیل علی بن ابراهیم القمی از حضرت صادق علیه السلام روایت كرده كه چون سر مبارك حضرت سیدالشهداء را با حضرت علی بن الحسین و اسرای اهلبیت علیهم السلام بر یزید (لعین) وارد كردند علی بن الحسین علیه السلام را غل در گردن بود یزید (ملعون) با او گفت ای علی بن الحسین حمد مرخدائی را كه كشت پدرت را حضرت فرمود كه لعنت خدا بر كسی باد كه كشت پدر مرا. یزید (پلید) چون این بشنید در غضب شد و فرمان قتل آن جناب را داد، حضرت فرمود هرگاه بكشی مرا پس دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله را كه برگرداند به سوی منزلگاهشان و حال آنكه محرمی جز من ندارند یزید (ملعون) گفت تو بر می‌گردانی ایشان را به جایگاه خودشان. پس یزید (پلید) سوهانی طلبید و شروع كرد به سوهان كردن غل جامعه كه بر گردن آن حضرت بود، پس از آن گفت ای علی بن الحسین آیا می‌دانی چه اراده كردم بدین كار؟ فرمود بلی، خواستی كه دیگری را بر من منت و نیكی نباشد، یزید (لعین) گفت این بود به خدا قسم آنچه اراده كرده بودم. پس یزید (خبیث) این آیه را خواند:

ما اَصابَكُمْ مِنْ مُصیبَهٍ فبما كَسَبَتْ اَیْدیكُمْ وَ یَعْفُوعَنْ كَثیرٍ.

حاصل ترجمه آنست كه گرفتاری ها كه به مردم می ‌رسد به سبب كارهای خودشان است و خدا در گذشت كند از بسیاری. حضرت فرمودند چنین است كه تو گمان كرده‌ای این آیه درباره ما فرود نیامده بلكه آنچه درباره ما نازل شده این است:

ما اَصابَكُمْ مِنْ مُصیبَهٍ فِی الاَرْضِ وَلا فی اَنْفُسِكُمْ اِلاَّ فی كتابٍ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَبْرِاَها الایه.

مضمون آیه آنكه نرسد مصیبتی به كسی در زمین و نه در جانهای شما آدمیان مگر آنكه در نوشته آسمانی است پیش از آنكه خلق كنیم او را تا افسوس نخورید بر آنچه از دست شما رفته و شاد نشوید برای آنچه شما را آمده. پس حضرت مائیم كسانی كه چنین هستند.

بالجمله یزید (ملعون) فرمان داد تا آن سر مبارك را در طشتی در پیش روی او نهادند و اهلبیت علیهم السلام را در پشت سر او نشانیدند تا بسر حسین علیه السلام نگاه نكنند، سید سجاد علیه السلام را چون چشم مبارك بر آن سر مقدس افتاد بعد از آن هرگز از سر گوسفند غذا میل نفرمود، و چون نظر حضرت زینب سلام الله علیها بر آن سر مقدس افتاد بی‌طاقت شد و دست برد گریبان خود را چاك كرد و با صدای حزینی كه دلها را مجروح می‌كرد ندبه آغاز نمود و می‌گفت یا حسینا وای حبیب رسول خدا وای فرزند مكه و منی، ای فرزند دلبند فاطمه زهراء و سیدة نساء، ای فرزند دختر مصطفی. اهل مجلس آن لعین به گریه درآمدند و یزید خبیث پلید ساكت بود.

وَ یَتْرُكُ زَنْدَ الْغَیْظِ فیِ الصَّدر واریا
بِحالٍ بِها تَشْجینَ حَتَّی الاَعادِیا

 

وَ مِمّا یُزیلُ الْقَلْبَ عَنْ مُمْتَقِرّها
وُقوُفُ بَناتِ الْوَحیِ عِنْدَ طَلیقِها

پس صدای زنی هاشمیه كه در خانه یزید (پلید) بود به نوحه و ندبه بلند شد و می‌گفت: یا حبیباه یا سید اهلبیتاه یان محمداه، ای فریادرس بیوه زنان و پناه یتیمان، ای كشته تیغ اولاد زناكاران. بار دگر حاضران كه آن ندبه را شنیدند گریستند و یزید (پلید) بی‌حیا هیچ از این كلمات متأثر نشد و چوب خیزرانی طلبید و به دست گرفت و بر دندانهای مبارك آن حضرت می‌كوفت و اشعاری می گفت كه حاصل بعضی از آنها آنكه ای كاش اشیاخ بنی امیه كه در جنگ بدر كشته شدند حاضر می‌بودند و می‌دیدند كه من چگونه انتقام ایشان را از فرزندان قاتلان ایشان كشیدم و خوشحال می‌شدند و می‌گفتند ای یزید (ولدالزنا) دستت شل نشود كه نیك انتقام كشیدی.

چون ابوبرزة‌ اسلمی كه حاضر مجلس بود و از پیش یكی از صحابه حضرت رسول صلی الله علیه و آله بوده نگریست كه یزید (خبیث) چون بر دهان مبارك حضرت حسین علیه السلام می‌زند گفت ای یزید (لعین) وای بر تو آیا دندان حسین را به چوب خیزران می‌كوبی گواهی می‌دهم كه من دیدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دندانهای او را و برادر او حسن (علیه السلام) را می‌بوسید و می‌مكید و می‌فرمود شما دو سید جوانان اهل بهشتید، خدا بكشد كشنده شما را و لعنت كند قاتل شما را و ساخته كند از برای او جهنم را. یزید (ملعون) از این كلمات در غضب شد و فرمان داد تا او را بر زمین كشیدند و از مجلس بیرون بردند. این وقت جناب زینب دختر امیرالمؤمنین علیهماالسلام برخاست و خطبه خواند كه خلاصة آن به فارسی چنین می‌آید:

حمد و ستایش مختص یزدان پاك است كه پروردگار عالمیان است و درود و صلوات از برای خواجه لولاك رسول او محمد و آل او صلوات الله علیهم اجمعین است. هر آینه خداوند راست فرموده هنگامی كه فرمود:

ثُمَّ كانَ عاقِبَه الّذیَ اَساؤُ السُّوی اَنْ كَذَّبْوا بِایاتِ اللهِ وَ كانُوا بِها یَسْتَهزِؤُنَ.

حضرت زینب سلام الله علیها از این آیه مباركه اشاره فرمود كه یزید و اتباع او (لعنهم الله) كه سر از فرمان خدای برتافتند و آیات خدا را انكار كردند بازگشت ایشان به آتش دوزخ خواهد بود. بازگشت ایشان به آتش دوزخ خواهد بود. آنگاه روی با یزید (پلید) آورد و فرمود:

هان ای یزید (لعین) آیا گمان می كنی كه چون زمین و آسمان را بر ما تنگ كردی و ما را شهر تا شهر مانند اسیران كوچ دادی از منزلت و مكانت ما كاستی و بر حشمت و كرامت خود افزودی و قربت خود را در حضرت یزدان به زیادت كردی كه از این جهت آغاز تكبر و تنمر نمودی و بر خویشتن بینی بیفزودی و یك باره شاد و فرحان شدی كه مملكت دنیا بر تو گرد آمد و سلطنت ما از بهر تو صافی گشت، نه چنین است ای یزید (لعین) عنان بازكش و لختی به خود باش مگر فراموش كردی فرمایش خدا را كه فرموده: البته گمان نكنند آنانكه كفر ورزیدند كه مهلت دادن ما ایشان را بهتر است از برای ایشان همانا مهلت دادیم ایشان را تا بر گناه خود بیفزایند و از برای ایشانست عذابی مهین. آیا از طریق عدالت است ای پسر طلقا كه زنان و كنیزان خود را در پس پرده‌داری و دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله را چون اسیران شهر به شهر بگردانی همانا پردة حشمت و حرمت ایشان را هتك كردی و ایشان را از پرده برآوردی و در منازل و مناهل به همراهی دشمنان كوچ دادی و مطمح نظر هر نزدیك و دور و ضیع و شریف ساختی در حالتی كه از مردان و پرستاران ایشان كسی با ایشان نبود و چگونه امید می‌رود كه نگاهبانی ما كند كسی كه جگر آزادگان را بخاید و از دهان بیفكند و گوشتش به خون شهیدان بروید و نمو كند، كنایه از آنكه از فرزند هند جگرخواره چه توقع باید داشت و چه بهر توان یافت و چگونه درنگ خواهد كرد در دشمنی ما اهلبیت كسی كه بغض و كینه ما را از بدر و احد در دل دارد و همیشه به نظر دشمنی ما را نظر كرده پس بدون آنكه جرم و جریرتی بر خود دانی و بی‌آنكه امری عظیم شماری شعری بدین شناعت می‌خوانی:

ثُمَّ قالوُا یا یَزیُد لاتَشَلْ

 

لاَ هَلّووُا وَ اسْتَهَلّوُا فَرِحاً

و با چوبی كه در دست داری بر دندانهای ابوعبدالله علیه السلام سید جوانان بهشت می‌زنی و چرا این بیت را نخوانی و حال آنكه دلهای ما را مجروح و زخمناك كردی و اصل و بیخ ما را بریدی از این جهت كه خون ذریه پیغمبر صلی الله علیه و آله را ریختی و سلسلة آل عبدالمطلب را كه ستارگان روی زمینند گسیختی و مشایخ خود را ندا می‌كنی و گمان داری كه ندای تو را می‌شنوند، و البته زود باشد كه به ایشان ملحق شوی و آرزو كنی كه شل بودی و گنگ بودی و نمی‌گفتی آنچه را كه گفتی و نمی‌كردی آنچه را كه كردی، لكن آرزو سودی نكند آنگاه حق تعالی را خطاب نمود و عرض كرد بار الها بگیر حق ما را و انتقام بكش از هر كه با ما ستم كرد و نازل گردان غضب خود را بر هر كه خون ما ریخت و حامیان ما را كشت.

پس فرمود: هان ای یزید (پلید) قسم به خدا كه نشكافتی مگر پوست خود را و نبریدی مگر گوشت خود را، و زود باشد كه بر رسول خدا وارد شوی در حالتی كه متحمل باشی وزر ریختن خون ذریه او را و هتك حرمت عترت او را در هنگامی كه حق تعالی جمع می‌كند پراكندگی ایشان را و می‌گیرد حق ایشان و گمان مبر البته آنان را كه در راه خدا كشته شدند مردگانند بلكه ایشان زنده و در راه پروردگار خود روزی می‌خورند و كافی است ترا خداوند از جهت داوری، و كافی است محمد صلی الله علیه و آله ترا برای مخاصمت و جبرئیل برای یاری او و معاونت و زود باشد كه بداند آن كسی كه تو را دستیار شد و بر گردن مسلمانان سوار كرد و خلافت باطل برای تو مستقر گردانید و چه نكوهیده بدلی برای ظالمین هست و خواهید دانست كه كدام یك از شما مكان او بدتر و یاور او ضعیفتر است و اگر دوراهی روزگار مرا بازداشت كه با تو مخاطبه و تكلم كنم همانا من قدر ترا كم می‌دانم و سرزنش ترا عظیم و توبیخ ترا كثیر می‌شمارم چه اینها در تو اثر نمی‌كند و سودی نمی‌بخشد، لكن چشمها گریان و سینه‌ها بریان است چه امری عجیب و عظیم است نجیبانی كه لشكر خداوندند به دست طلقاء كه لشكر شیطانند كشته گردند و خون ما از دستهای ایشان بریزد و دهان ایشان از گوشت ما بدوشد و بنوشد و آن جسدهای پاك و پاكیزه را گرگهای بیابان به نوبت زیارت كنند و آن تنهای مبارك را مادران بچه كفتارها بر خاك بمالند. ای یزید (لعین) اگر امروز ما را غنیمت خود دانستی زود بادشد كه این غنیمت موجب غرامت تو گردد در هنگامی كه نیابی مگر آنچه را كه پیش فرستادی و نیست خداوند بر بندگان ستم كننده و در حضرت او است شكایت ما و اعتماد ما اكنون هر كید و مكری كه توانی بكن و هر سعی كه خواهی به عمل آور و در عداوت ما كوشش فرو مگذار و با این همه به خدا سوگند كه ذكر ما را نتوانی محو كرد و وحی ما را نتوانی دور كرد، و با زندانی فرجام ما را و درك نخواهی كرد غایت و نهایت ما را و عار كردار خود را از خویش نتوانی دور كرد و رأی تو كذب و علیل و ایام سلطنت تو قلیل و جمع تو پراكنده و روز تو گذرنده است كه منادی حق ندا كند كه لعنت خدا بر ستمكاران است. سپاس و ستایش خداوندی را كه ختم كرد در ابتدا بر ما سعادت را و در انتها رحمت و شهادت را و از خدا سوال می‌كنم كه ثواب شهدای ما را تكمیل فرماید و هر روز بر اجر ایشان بیفزاید و در میان ما خلیفه ایشان باشد و احسانش را بر ما دائم دارد كه اوست خداوند رحیم و پروردگار ودود، و كافی است در هر امری و نیكو وكیل است.

یزید (پلید) را موافق نمی ‌افتاد كه جناب زینب علیه السلام را بدین سخنان درشت و كلمات شتم آمیز مورد غضب و سخط دارد، خواست كه عذری بتراشد كه زنان نوائح بیهشانه سخن كنند، و این قسم سخنان از جگر سوختگان پسندیده است لاجرم این شعر را بگفت:

ما اَهْوَنَ الْمَوْتُ عَلیَ الّوائِح

 

یا صَیْحَه تُحْمَدُ مِنْ صَوائح

آنگاه یزید (ملعون) با حاضرین اهل شام مشورت كرد كه با این جماعت چه عمل نمایم آن خبیثان كلام زشتی گفتند كه معنی آن مناسب ذكر نیست و مرادشان آن بود كه تمام را با تیغ در گذران. نعمان بن بشیر كه حاضر مجلس بود گفت ای یزید ببین تا رسول خدا صلی الله علیه و آله با ایشان چه صنعت داشت آن كن كه رسول خدا صلی الله علیه و آله كرد.

و مسعودی نقل كرده: وقتی كه اهل مجلس یزید (پلید) این كلام را گفتند حضرت باقر علیه السلام شروع كرد به سخن، و در آن وقت دو سال و چند ماه از سن مباركش گذشته بود پس حمد و ثنا گفت خدای را پس رو كرد بیزید (لعین) و فرمود اهل مجلس تو در مشورت تو رأی دادند به خلاف اهل مجلس فرعون در مشورت كردن فرعون با ایشان در امر موسی و هرون چه آنها گفتند ارجه و اخاه و این جماعت رأی دادند بكشتن ما و برای این سببی است. یزید (پلید) پرسید كه سببش چیست؟ فرمود اهل مجلس فرعون اولاد حلال بودند و این جماعت اولاد حلال نیستند و نمی‌كشد انبیاء و اولاد ایشان را مگر اولادهای زنا، پس یزید (لعین) از كلام باز ایستاد و خاموش گردید.

این هنگام به روایت سید و مفید از مردم شام مردی سرخ رو نظر كرد به جناب فاطمه دختر حضرت امام حسین علیه السلام پس رو كرد به یزید (ولدالزنا) و گفت یا امیرالمؤمنین هب لی هذه الجاریه یعنی این دخترك را به من ببخش جناب فاطمه علیهاالسلام فرمود چون این سخن بشنیدم بر خود بلرزیدم و گمان كردم كه این مطلب از برای ایشان جایز است. پس به جامة عمه‌ام جناب زینب علیه السلام چسبیدم و گفتم عمه یتیم شدم اكنون باید كنیز مردم شوم ! جناب زینب علیه السلام روی با شامی كرد و فرمود دروغ گفتی والله و ملامت كرده شدی، به خدا قسم این كار برای تو و یزید صورت نبندد و هیچیك اختیار چنین امری ندارید. یزید (ملعون) در خشم شد و گفت سوگند با خدای دروغ گفتی این امر برای من روا است و اگر خواهم بكنم می‌كنم.

حضرت زینب سلام الله علیها فرمود نه چنین است به خدا سوگند حق تعالی این امر را برای تو روا نداشته و نتوانی كرد مگر آنكه از ملت ما بیرون شوی و دینی دیگر اختیار كنی. یزید (لعین) از این سخن خشمش زیادتر شد و گفت در پیش روی من چنین سخن می‌گوئی همانا پدر و برادر تو از دین بیرون شدند (نعوذبالله).

جناب زینب علیهاالسلام فرمود به دین خدا و دین پدر و برادر من، تو و پدر و جدت هدایت یافتند اگر مسلمان باشی. یزید (پلید) گفت دروغ گفتی ای دشمن خدا.

حضرت زینب سلام الله علیها فرمود ای یزید اكنون تو امیر و پادشاهی و هر چه می‌خواهی از روی ستم فحش و دشنام می‌دهی و ما را مقهور می‌داری. یزید (پلید) گویا شرم كرد و ساكت شد، آن مرد شامی دیگرباره سخن خود را اعاده كرد، یزید گفت دور شو خدا مرگت دهد، آن مرد شامی از یزید پرسید ایشان كیستند؟

یزید (پلید) گفت: آیا فاطمه دختر حسین و آن زن دختر علی است، شامی گفت حسین پسر فاطمه و علی پسر ابوطالب؟ یزید گفت بلی، آن مرد شامی گفت لعنت كند خداوند ترا ای یزید (پلید) عترت پیغمبر خود را می‌كشی و ذریه او را اسیر می‌كنی به خدا سوگند كه من گمان نمی‌كردم ایشان را جز اسیران روم، یزید (لعین) گفت به خدا سوگند ترا نیز بایشان می‌رسانم و امر كرد كه او را گردن زدند ره.

شیخ مفید (ره) فرمود پس یزید (خبیث) امر كرد تا اهلبیت را با علی بن الحسین علیهم السلام در خانه علیحده كه متصل به خانه خودش بود جای دادند و به قولی ایشان را در موضع خرابی حبس كردند كه نه دافع گرما بود و نه حافظ سرما چنانكه صورتهای مباركشان پوست انداخت، و در این مدتی كه در شام بودند نوحه و زاری بر حضرت امام حسین علیه السلام می‌كردند.

و روایت شده كه در این ایام در ارض بیت المقدس هر سنگی كه از زمین برمی‌داشتند از زیرش خون تازه می‌جوشید. و جمعی نقل كرده‌اند كه یزید (لعین) امر كرد سر مطهر امام علیه السلام را بر در قصر شوم او نصب كردند و اهلبیت علیه السلام را امر كرد كه داخل خانه او شوند، چون مخدرات اهلبیت عصمت جلالت علیهم السلام داخل خانه آن لعین شدند زنان آل ابوسفیان زیورهای خود را كندند و لباس ماتم پوشیدند و صدا به گریه و نوحه بلند كردند و سه روز ماتم داشتند و هند دختر عبدالله بن عامر كه در آن وقت زن یزید بود و پیشتر در حباله حضرت امام حسین علیه السلام بود پرده را درید و از خانه بیرون دوید و به مجلس آن لعین آمد در وقتی كه مجمع عام بود گفت ای یزید سر مبارك فرزند فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله را بر در خانه من نصب كرده‌ای! یزید (ملعون) برجست و جامه بر سر او افكند و او را برگردانید و گفت ای هند نوحه و زاری كن بر فرزند رسول خدا و بزرگ قریش كه پسر زیاد لعین در امر او تعجیل كرد و من به كشتن او راضی نبودم.

علامة‌ مجلسی (ره) در جلاء العیون پس از آنكه حكایت مرد سرخ روی شامی را نقل كرده فرموده پس یزید (لعین) امر كرد كه اهلبیت رسالت علیهم السلام را به زندان بردند، حضرت امام زین العابدین علیه السلام را با خود به مسجد برد و خطیبی را طلبید و بر منبر بالا كرد، آن خطیب (ملعون) ناسزای بسیار به حضرت امیرالمؤمنین و امام حسین علیهماالسلام گفت و یزید و معاویه علیهمااللعنه را مدح بسیار كرد، حضرت امام زین العابدین علیه السلام ندا كرد او را كه:

وَیْلَكَ اَیُّهَا الْخاطِبُ اشتریت مَرْضاه الْمَخْلوُقِ بِسَخطِ الخالِقِ فَتَبَّوء مَقْعَدُكَ مِنَ النّار.

یعنی وای بر تو ای خطیب كه برای خوشنودی مخلوق خدا را به خشم آوردی جای خود را در جهنم مهیا بدان.

پس حضرت علی بن الحسین علیه السلام فرمود كه ای یزید مرا رخصت ده كه بر منبر بروم و كلمه چند بگویم كه موجب خوشنودی خداوند عالمیان و اجر حاضران گردد، یزید (لعین) قبول نكرد، اهل مجلس التماس كردند كه او را رخصت بده كه ما می‌خواهیم سخن او را بشنویم، یزید گفت اگر بر منبر برآید مرا و آل ابوسفیان را رسوا می كند، حاضران گفتند از این كودك چه برمی‌آید، یزید (لعین) گفت او از اهل بیتی است كه در شیرخوارگی به علم و كمال آراسته‌اند. چون اهل شام بسیار مبالغه كردند یزید (لعین) رخصت داد تا حضرت بر منبر بالا رفت و حمد و ثنای الهی ادا كرد و صلوات بر حضرت رسالت پناهی و اهلبیت او فرستاد و خطبه‌ای در نهایت فصاحت و بلاغت ادا كرد كه دیده‌های حاضران را گریان و دلهای ایشان را بریان كرد.

قُلْتُ اِنّی اُحِبُّ فی هذَا الْمَقامِ اَنْ اَتَمَثَّلَ بِهذهِ الاَبْیاتِ الَّتی لایَسْتَحِقُّ اَنْ یُمْدَحَ بِها اِلاّ هذَا الاِمامُ عَلَیْه السَّلام.

 

ذاكَ الدُّجی وَ انْجابَ ذاك الْعَثیرُ
یُؤُمی اِلَیْكَ بِها وَ عَیْنٌ تَنْظُرُ
مِنْ اَنْعُمِ الله الَّتی لاتُكفرُوا
لِلّهِ لایُزْهی وَلایَتَكَبَّرُ
فی وُسْعِه لَمَشی اِلَیْكَ الْمِنْبَرُ
تُنْبی عَنِ الْحَقّ الْمُبینٍ وَ تُخْبِرُ

 

حَتّی اَنَرْتَ بِضَوْءِ وَجْهِكَ فَانْجَلی
فَافْتَنَّ فیكَ النّاظِروُنَ فَاَصْبَعٌ
یَجدُونَ رُؤْیَتَكَ الَّتی فازُوابِها
فَمَشَیْتَ مَشْیَهَ خاضِع مُتَواضِع
فَلَوْ اَنَّ مُشْتاقاً تَكَلَّفَ فَوْقَ ما
اَبْدَیْتَ مِنْ فَصِلْ الْخِطابِ بِحِكْمَهٍ

 پس فرمود كه
ایها الناس حق تعالی ما اهلبیت رسالت را شش خصلت عطا كرده است و به هفت فضیلت ما را بر سایر خلق زیادتی داده، عطا كرده است به ما علم و بردباری و جوانمردی و فصاحت و شجاعت و محبت در دلهای مومنان. و فضیلت داده است ما را به آنكه از ما است نبی مختار محمد مصطفی صلی الله علیه و آله، و از ما است صدیق اعظم علی مرتضی علیه السلام، و از ما است جعفر طیار كه با دو بال خویش در بهشت با ملائكه پرواز می‌كند، و از ما است حمزه شیر خدا و شیر رسول خدا صلی الله علیه و آله ، و از ما است دو سبط این امت حسن و حسین علیهماالسلام كه دو سید جوانان اهل بهشتند. هر كه مرا شناسد شناسد و هر كه مرا نشناسد من خبر می‌دهم او را به حسب و نسب خود.

ایها الناس: منم فرزند مكه و منی، منم فرزند زمزم و صفا و پیوسته مفاخر خویش و مدائح آباء و اجداد خود را ذكر كرد تا آنكه فرمود: منم فرزند فاطمه زهراء علیهاالسلام،‌ منم فرزند سیدة نساء، منم فرزند خدیجه كبری، منم فرزند امام مقتول به تیغ اهل جفا، منم فرزند لب تشنه صحرای كربلا، منم فرزند غارت شده اهل جور و عنا، منم فرزند آنكه بر او نوحه كردند جنیان زمین و مرغان هوا، منم فرزند آنكه سرش را بر نیزه كردند و گردانیدند در شهرها، منم فرزند آنكه حرم او را اسیر كردند اولاد زِنا، مائیم اهلبیت محنت و بلا، مائیم محل نزول ملائكه سماء و مهبط علوم حق تعالی.

پس چندان مدائح اجداد گرام و مفاخر آباء عظام خود را یاد كرد كه خروش از مردم برخاست و یزید (ملعون) ترسید كه مردم از او برگردند مؤذن را اشاره كرد كه اذان بگو، چون مؤذن الله اكبر گفت، حضرت فرمود از خدا چیزی بزرگتر نیست چون مؤذن گفت اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاًّ اللهُ حضرت فرمود كه شهادت می‌دهند به این كلمه پوست و گوشت و خون من، چون مؤذن گفت اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ صَلَّی الله عَلَیْهِ وَ الِهِ حضرت فرمود كه ای یزید (لعنه الله) بگو این محمد صلی الله علیه و آله كه نامش را به رفعت مذكور می‌‌سازی جد من است یا جد تو، اگر می‌گوئی جد تست دروغ گفته باشی و كافر می‌شوی، و اگر می‌گوئی جد من است پس چرا عترت او را كشتی و فرزندان او را اسیر كردی؟ آن ملعون جواب نگفت و به نماز ایستاد.

مؤلف گوید كه: آنچه از مقاتل و حكایات رفته یزید (خبیث) با اهلبیت علیهم السلام ظاهر می‌شود آن است كه یزید از انگیزش فتنه بیمناك شد و از شماتت و شناعت اهلبیت خوی بگردانید و فی الجمله به طریق رفق و مدارا با اهلبیت رفتار می‌كرد و حارسان و نگاهبانان را از مراقبت اهلبیت علیهم السلام برداشت و ایشان را در حركت و سكون به اختیار خودشان گذاشت و گاهگاهی حضرت سید سجاد علیه السلام را در مجلس خویش می‌طلبید و قتل امام حسین علیه السلام را بابن زیاد نسبت می‌داد و او را لعنت می‌كرد بر اینكار و اظهار ندامت می‌كرد و این همه به جهت جلب قلوب عامه و حفظ ملك و سلطنت بود نه اینكه در واقع پشیمان و بدحال شده باشد. زیرا كه مورخین نقل كرده‌اند كه یزید (لعین) مكرر بعد از قتل حضرت سیدالشهداء علیه آلاف التحیه و الثناء موافق بعضی مقاتل در هر چاشت و شام سر مقدس آن سرور را بر سر خوان خود می‌طلبید و گفته‌اند كه مكرر یزید (ملعون) بر بساط شراب بنشست و مغنیان را احضار كرد و ابن زیاد (لعین) را به جانب دست راست خود بنشانید و روی به ساقی نمود و این شعر را قرائت كرد:

 

ثُمَّ مِلّ فَاْسقِ مَثْلَها ابْنَ زیادٍ
وَ لِتسَریدِ مَغنَمی وَ جَهادی
وَ مُبیدَ الاعْداءِ وَ الحُسّادِ

 

اَسقِنی شَرْبَه نُزَوّی مُشا شی
صاحِبَ السِرّ وَ الاَمانَهِ عِندی
قاتِلَ الخارِجِی اَعْنی حُسَیناً

تبیات

نظر از: ستاره مشرقی [بازدید کننده]
ستاره مشرقی

اللهم العن ال زيادوال مروان الي يوم القيامه

1396/07/30 @ 08:20


فرم در حال بارگذاری ...