« چکیده پایان نامه با عنوان بررسی میزان بازتاب پیام های عاشورا در شعر کودک و نوجوان دوره انقلاب اسلامی ایراندرمان دردها در نهج البلاغه »

وهّابيت در يک نگاه

نوشته شده توسطرحیمی 4ام مهر, 1391
     خاندان سعود به ترتيب يک دوره 75 ساله، قدرت را در اختيار داشتند، که تا سال 1233 طول کشيد، اين افراد عبارت اند از: محمّد بن سعود، عبد العزيز بن محمّد، سعود بن عبد العزيز و عبد اللّه بن سعود. با قلع و قمع دولت نجد به دست إبراهيم پاشاى عثمانى و قتل عبد اللّه بن سعود در اسلامبول، خاندان سعودى از قدرت ساقط شد، و براى مدتى قريب 80 سال در عزلت گذراندند. نخستين دولت سعودى: محمّد بن سعود: حاکم و امام وهّابيت بين سالهاى 1157 ـ 1179. عبد العزيز بن محمّد: (متولّد 1133، و متوفّاى 1218) رهبر وهّابيت بعد از پدرش. سعود بن عبد العزيز: (متوفّاى 1229). عبد اللّه بن سعود: که در 1233، در استامبول کشته شد. رهبران دينى وهّابيت پس از فروپاشى: ترکى بن عبد اللّه بن محمّد بن سعود، که در سال 1249 به قتل رسيد. فيصل بن ترکى بن عبد اللّه (متولّد 1213، و متوفّاى 1282). عبد الرحمن بن فيصل بن ترکي (متوفّاى 1346). دوّمين دولت سعودى: عبد العزيز بن عبد الرحمان در سال 1391 از کويت به نجد آمد، و با کمک بازماندگانى از پيروان مسلک وهّابيت و با تکيه بر کمکهاى بى دريغ انگليسى ها و فرانسوى ها، و در مدّت 20 سال مبارزه و تلاش در تقسيم کشورهاى عربى، کشور عربستان سعودى را تأسيس کرد، که هم اکنون فرزندان وى بر اين کشور حکومت مى کنند(1). ملک عبد العزيز بن عبد الرحمن (متوفّاى 1373) در سال 1319 از کويت به رياض برگشت ودر طىّ 20 سال مبارزه، دوباره بر حجاز مسلط شد، و سلطنت آل سعود را پى ريزى کرد. ملک سعود بن عبد العزيز: (متولّد 1319، متوفّاى 1388) . ملک فيصل بن عبد العزيز: (متولّد 1324، متوفّاى 1395) در سال 1387 زمام دولت را به دست گرفت و به توسعه حرمين پرداخت. ملک خالد بن عبد العزيز: (متولّد 1331، متوفّاى 1402) در سال 1395 زمام کشور را به دست گرفت. ملک فهد بن عبد العزيز: (متولّد 1340)(2). ابن تيميه بنيانگذار فکرى وهّابيت أحمد بن تيميه در سال 665 ق، پنج سال پس از سقوط خلافت بغداد در حرّان از توابع شام به دنيا آمد، و تحصيلات اوليه را در آن سر زمين به پايان برد. پس از حمله مغول به اطراف شام و همراه خانواده اش به دمشق رفت و در آنجا اقامت گزيد. در سال 698 هـ ق، به تدريج آثار انحراف در وى ظاهر شد، خصوصاً به هنگام تفسير آيه شريفه (الرَّحْمَـنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى )(3)، در شهر حماة(4) براى خداوند تبارک وتعالى جايگاهى در فراز آسمانها که بر تخت سلطنت تکيه زده است، تعيين کرد(5). اين تفسير مخالف آيات قرآن چون: (لَيسَ کمِثْلِهِى شَىْءٌ )(6) و (وَ لَمْ يکن لَّهُو کفُوًا أَحَدُم )(7) مى باشد که خداوند را از هر گونه تشبيه به صفات مخلوقات باز داشته است. انتشار افکار باطل «ابن تيميه» در دمشق و اطراف آن غوغايى به پا کرد، گروهى از فقهاء عليه او قيام کرده و از جلال الدين حنفى قاضى وقت محاکمه وى را خواستار شدند، ولى وى از حضور در دادگاه امتناع ورزيد. «ابن تيميه» همواره با آراء خلاف خود افکار عمومى را متشنّج، و معتقدات عمومى را جريحه دار مى کرد، تا اينکه هشتم رجب سال 705 هـ ق، قضات شهر همراه با وى در قصر نائب السلطنه حاضر شدند، و کتاب «الواسطية» وى قرائت شد، پس از دو جلسه مناظره با «کمال الدين زملکانى» و اثبات انحراف فکرى و عقيدتى «ابن تيميه» او را به مصر تبعيد کردند. در آنجا نيز بخاطر نشر انديشه هاى انحرافي توسّط «ابن محلوف مالکى» قاضى وقت به زندان محکوم گشت، و سپس در 23 ربيع الأوّل سال 707 هـ ق، از زندان آزاد شد، ولى بخاطر پافشارى بر نشر عقايد باطلش، قاضى «بدر الدين» وى را محاکمه کرد و احساس نمود که وى در قضيه توسل به پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم) ادب را نسبت به حضرت رعايت نمى کند، بنابر اين او را روانه زندان کرد(8). عاقبت در سال 708 هـ ق، از زندان آزاد شد، ولى فعّاليت مجدّد وى باعث شد که آخر ماه صفر سال 709 هـ ق، به اسکندريه مصر تبعيد شود، و پس از هشت ماه به قاهره بازگردد. ابن کثير مى نويسد: در 22 رجب سال 720 هـ ق، به خاطر فتاواى دور از مذاهب اسلامى به دار السعاده احضار شد، و قضات هر چهار مذهب (حنفى، مالکى، شافعى و حنبلى) او را مذمّت و به زندان محکوم کردند، تا اينکه در دوّم محرّم سال 721 هـ ق، از زندان آزاد گرديد. ابن حجر عسقلانى و شوکانى از علماء بزرگ اهل سنّت مى نويسند: قاضى شافعى دمشق دستور داد که در دمشق اعلان کنند که: «من اعتقد عقيدة ابن تيمية حلّ دمه وماله»(9). هر کس معتقد به عقايد «ابن تيميه» باشد، خون و مالش حلال است. انتقادات بزرگان اهل سنّت از «ابن تيميه» برخى از شخصيتهاى بزرگ اهل سنّت و معاصر «ابن تيميه»، مطالب وى را به نقد کشيده، و برخى کتابهايى مستقلّ در بطلان آراى او تأليف کردند، مانند: «تقى الدين سُبکى» که دو کتاب به نامهاى «شفاء السقام في زيارة خير الأنام» و «الدرّة المضية في الردّ على ابن تيمية» نوشت. 1 ـ انتقاد تند ذهبى از ابن تيميه: «ذهبى» دانشمند بلند آوازه عصر «ابن تيميه» در نامه اى خطاب به وى مى نويسد: «يا خيبة! من اتّبعک فإنّه معرض للزندقة والإنحلال .. فهل معظم أتباعک إلاّ قعيد مربوط، خفيف العقل، أو عامي، کذّاب، بليد الذهن، أو غريب واجم قوي المکر، أو ناشف صالح عديم الفهم، فإن لم تصدّقني ففتّشهم وزِنْهم بالعدل … إلى متى تمدح کلامک بکيفية لا تمدح بها واللّه أحاديث الصحيحين، يا ليت أحاديث الصحيحين تسلم منک، بل في کلّ وقت تغير عليها بالتضعيف والإهدار أو بالتأويل والإنکار، أما آن لک أن ترعوي ؟ أما حان لک أن تتوب وتُنيب؟ أما أنت في عشر السبعين وقد قرب الرحيل ، بلى واللّه ما أذکر أنّک تذکر الموت، بل تزدري بمن يذکر الموت، فما أظنّک تقبل على قولي وتصغي إلى وعظي، فإذا کان هذا حالک عندي وأنا الشفوق المحبّ الوادّ، فکيف حالک عند أعدائک ، وأعداؤک واللّه فيهم صلحاء وعقلاء وفضلاء کما أنّ أولياءک فيهم فجرة کذبة جهلة(10). اى بى چاره، آنان که از تو متابعت مى کنند در پرتگاه زندقه و کفر و نابودى قرار دارند، نه اين است که عمده پيروان تو عقب مانده، گوشه گير، سبک عقل، عوام، دروغگو، کودن، بيگانه، فرومايه، مکار، خشک، ظاهر الصلاح، و فاقد فهم هستند. اگر چنانچه سخن مرا قبول ندارى آنان را امتحان کن، و با مقياس عدالت بسنج. تا کى سخنان نا شايست خود را بالاتر از احاديث صحيح بخارى، و صحيح مسلم مى شمارى؟ اى کاش احاديث آن دو کتاب از اعتراض تو در امان مانده بود، تو بعضى اوقات آنها را تضعيف کرده و بى ارزش مى کنى و يا توجيه نموده و انکار مى کنى!! آيا وقت آن نرسيده است که از جهل و نادانى دست بردارى و توبه کنى؟ بدان که مرگت نزديک شده است، بخدا قسم گمان نمى کنم تو به ياد مرگ باشى، بلکه کسانى را که به ياد مرگ هستند تحقير مى کنى! … تو با من که دوستت هستم اين چنين برخورد مى کنى پس با دشمنانت چه خواهى کرد. به خدا سوگند درميان دشمنانت، افراد صالح و شايسته و عاقل و دانشور فراوان هستند، چنان که در بين دوستان تو افراد آلوده، دروغگو، نادان و بى عار زياد به چشم مى خورند. 2 ـ ابن حجر عسقلانى و نسبت نفاق به ابن تيميه: «وافترق الناس فيه شيعاً، فمنهم من نسبه إلى التجسيم، لما ذکر في العقيدة الحموية والواسطية وغيرهما من ذلک کقوله: إنّ اليد والقدم والساق والوجه صفات حقيقية للّه، وأنّه مستو على العرش بذاته. ـ إلى أن قال ـ : ومنهم من ينسبه إلى الزندقة، لقوله: النبي ( صلّى اللّه عليه وسلّم ) لا يستغاث به، وأنّ في ذلک تنقيصاً ومنعاً من تعظيم النبي (صلّى اللّه عليه وسلّم). ـ إلى أن قال ـ : ومنهم من ينسبه إلى النفاق، لقوله في علي ما تقدّم - أي أنّه أخطأ في سبعة عشر شيئاً - ولقوله: إنّه - أي علي - کان مخذولاً حيثما توجّه، وأنّه حاول الخلافة مراراً فلم ينلها، وإنّما قاتل للرئاسة لا للديانة، ولقوله: إنّه کان يحبّ الرئاسة، ولقوله: أسلم أبو بکر شيخاً يدري ما يقول، وعلي أسلم صبياً، والصبي لا يصحّ إسلامه، وبکلامه في قصّة خطبة بنت أبي جهل … فإنّه شنع في ذلک، فألزموه بالنفاق ، لقوله صلّى اللّه عليه وسلّم: ولا يبغضک إلاّ منافق»(11). بزرگان اهل سنّت در رابطه با «ابن تيميه» نظريه هاى مختلفى دارند، بعضى معتقدند که وى قائل به تجسيم است، زيرا او در کتاب «العقيدة الحموية» براى خداوند تعالى دست و پا، ساق پا و صورت، تصوّر کرده است. و بعضى به سبب مخالفت او با توسّل و استغاثه به رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، که اين نيز تنقيص مقام نبوّت، و مخالفت با عظمت حضرت به حساب مى آيد، وى را زنديق و بى دين دانسته اند. و بعضى بجهت سخنان زشتى که در باره امير مؤمنان(عليه السلام) بيان داشته وى را منافق دانسته اند. چون وى گفته است: على بن أبي طالب بارها براى به دست آوردن خلافت تلاش کرد، ولى کسى او را يارى نکرد، جنگهاى او براى ديانت خواهى نبود، بلکه براى رياست طلبى بود، اسلام ابوبکر، از اسلام على که در دوران طفوليت صورت گرفته با ارزشتر است، و همچنين خواستگارى على از دختر أبو جهل نقص بزرگى براى وى بشمار مى رود. تمامى اين سخنان نشانه نفاق اوست، چون پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم)به على (عليه السلام)فرموده است: جز منافق کسى تو را دشمن نمى دارد. 3 ـ سُبْکى، ابن تيميه را بدعت گزار مى داند: سُبکى متوفّاى سال 756 هجرى، از دانشمندان بلند آوازه اهل سنّت و معاصر «ابن تيميه» مى نويسد: «لمّا أحدث ابن تيمية ما أحدث في أصول العقائد، ونقض من دعائم الإسلام الأرکان والمعاقد، بعد أن کان مستتراً بتبعية الکتاب والسنّة، مظهراً أنّه داع إلى الحقّ، هاد إلى الجنّة، فخرج عن الاتّباع إلى الابتداع، وشذّ عن جماعة المسلمين بمخالفة الإجماع، وقال بما يقتضي الجسمية والترکيب في الذات المقدّسة، وأنّ الافتقار إلى الجزء ليس بمحال، وقال بحلول الحوادث بذات اللّه تعالى … فلم يدخل في فرقة من الفرق الثلاثة والسبعين التي افترقت عليها الأمّة، ولا وقفت به مع أمّة من الأمم همّة»(12). او در پوشش پيروى از کتاب و سنّت، در عقايد اسلامى بدعت گذاشت، و ارکان اسلام را درهم شکست، او با اتّفاق مسلمانان به مخالفت بر خاست، و سخنى گفت که لازمه آن جسمانى بودن خدا و مرکب بودن ذات اوست، تا آنجا که ازلى بودن عالم را ملتزم شد و با اين سخنان حتى از 73 فرقه نيز بيرون رفت. 4 ـ ابن حجر مکى، ابن تيميه را گمراه و گمراه گر مى شمارد: «ابن حجر مکى» از دانشمندان بزرگ اهل سنّت و مورد قبول وهّابيت در باره «ابن تيميه» مى نويسد: «ابن تيمية عبد خذله اللّه، وأضلّه وأعماه، وأصمّه وأذلّه، وبذلک صرّح الأئمّة الذين بينوا فساد أحواله وکذب أقواله … وأهل عصرهم وغيرهم من الشافعية والمالکية والحنفية، ولم يقتصر اعتراضه على متأخّري الصوفية، بل اعترض على مثل عمر بن الخطّاب وعلي بن أبي طالب رضي اللّه عنهما. والحاصل أنّه لا يقام لکلامه وزن بل يرمي في کلّ وعر وحزن، ويعتقد فيه أنّه مبتدع، ضالّ، مضلّ، غال، عاملها اللّه بعدله، و أجارنا من مثل طريقته»(13). خدا اورا خوار و گمراه و کور و کر کرده است، و پيشوايان اهل سنّت و معاصرين وى از شافعيها، و مالکيها، و حنفيها، بر فساد افکار واقوال او تصريح دارند، اعتراض وى حتى عمر بن خطاب و على بن أبي طالب (عليه السلام) را نيز در بر گرفته است … سخنان «ابن تيميه» فاقد ارزش بوده، واو فردى بدعت گذار، گمراه، و گمراهگر و غير معتدل است، خداوند با او به عدالت خود رفتار نمايد، و ما را از شرّ عقيده و راه و رسم وى حفظ نمايد. 5 ـ اطلاق شيخ الإسلام به ابن تيميه کفر است: «شَوکانى» از علماء بزرگ اهل سنّت مى گويد: «صرّح محمّد بن محمّد البخاري الحنفي المتوفّى سنة 841 بتبديعه ثمّ تکفيره، ثمّ صار يصرّح في مجلسه: إنّ من أطلق القول على ابن تيمية أنّه شيخ الإسلام فهو بهذا الإطلاق کافر»(14). محمّد بخارى حنفى متوفّاى سال 841 در بدعت گذارى و تکفير «ابن تيميه» بى پرده سخن گفته است، تا آنجا که در مجلس خود تصريح نموده است، که اگر کسى «ابن تيميه» را «شيخ الاسلام» بداند، کافر است. عوامل انزواى «ابن تيميه» وعلل گسترش مجدّد افکار او افکار باطل «ابن تيميه» در منطقه شامات که مهد علم و دانش بود، با انتقادات و اعتراضات علماء و دانشمندان مذاهب مختلف مواجه شد، که در نتيجه باعث انزواى «ابن تيميه»، و افکار و عقايد وى نيز به بوته فراموشى سپرده شد. ولى در قرن 12 اين افکار در منطقه نجد که از تمدّن و فرهنگ بى بهره بود، مجدّداً منتشر شد، و پس از آن سعودى با پشتيبانى قدرتهاى استعمارى، به ترويج آن پرداخت. نگاهى گذرا به زندگى محمّد بن عبد الوهّاب» «محمّد بن عبد الوهّاب» در سال 1115، در شهر عُيينه، از توابع نجد عربستان به دنيا آمد، او فقه حنبلى را در زادگاه خود آموخت و آنگاه براى ادامه تحصيل رهسپار مدينه منوره شد. او در دوران تحصيل مطالبى به زبان مى آورد که نشانگر انحراف فکرى او بود به طورى که برخى از اساتيد او نسبت به آينده او اظهار نگرانى مى کردند. گفتنى است که وى مبتکر و بنيانگذار فرقه وهّابيت نبود، بلکه قرنها پيش از او اين عقايد يا بخشى از آن توسّط برخى از عالمان کج انديش حنبلى مانند «ابن تيميه»، و شاگردان او اظهار شده بود، ولى باتوجّه به مخالفتهاى صريح علماى اهل سنّت و شيعه در بوته فراموشى سپرده شده بود، و مهمترين کارى که «محمّد بن عبد الوهّاب» انجام داد اين بود که عقايد ابن تيميه را به صورت يک فرقه و يا مذهب جديدى در آورد که با تمام مذاهب چهارگانه اهل سنّت و مذهب شيعه تفاوت داشت.      آغاز ترويج وهّابيت و برخورد مردم با آن دکتر منير العجلانى مى نويسد: «وتجمّع عليه أناس في البصرة من رؤساءها وغيرهم، فآذوه أشدّ الأذى، وأخرجوه منها»(15). محمّد بن عبد الوهّاب در آغاز کارش به بصره آمد، و عقايدش را اظهار نمود، که با مخالفت شديد بزرگان بصره مواجه شد، که در نتيجه مردم عليه او قيام نموده و او را از شهر بيرون کردند. او سپس به بغداد و کردستان وهمدان واصفهان روانه شد(16) و سر انجام به زادگاه خويش برگشت. او در زمان حيات پدرش جرأت اظهار عقائد خويش را نداشت ولى پس از آن که پدر او در سال 1153 در گذشت محيط را براى اظهار عقايد خويش مساعد يافت و مردم را به آيين جديد خود فرا خواند(17). ولى اعتراض عمومى مردم که نزديک بود خونش را بريزند، او را ناگزير کرد تا به زادگاه خويش عُيينه باز گردد، و بر اساس پيمانى که با امير آنجا «عثمان بن مَعْمَر» بست که هر دو بازوى يکديگر باشند، عقايد خود را تحت حمايت او بى پرده مطرح ساخت، ولى طولى نکشيد که حاکم عيينه به دستور فرمانرواى احساء، وى را از شهر عيينه اخراج کرد. محمد بن عبد الوهاب به نا چار شهر دِرْعِيه را براى اقامت برگزيد و با پيمان جديدى که با محمد بن سعود حاکم درعيه بست که حکومت از آن محمد بن سعود و تبليغ به دست محمد بن عبد الوهاب باشد. او در آغاز کار به مطالعه زندگى نامه مدّعيان دروغين نبوّت مانند «مُسَيلمه کذّاب»، «سَجاج» «أسود عَنْبسى» و «طليحه أسدى» علاقه خاصّى داشت، برخى از اساتيد و علماء و حتّى پدرش وى را گمراه دانسته و مردم را از اطاعت وى منع مى کردند(18). اوّلين کتابى که بر ردّ عقايد باطل وى نوشته شد توسّط برادرش «سليمان بن عبد الوهّاب» به نام «الصواعق الإلهية في الردّ على الوهّابية» بود. اوّلين کارى که «محمّد بن عبد الوهّاب» انجام داد، ويران کردن زيارتگاههاى صحابه، و اولياء در اطراف عُيينه بود، که از جمله آنان تخريب قبر «زيد بن خطّاب» برادر خليفه دوّم بود(19)، که با واکنش شديد علماء و بزرگان مواجه گرديد، به دنبال آن امير عُيينه به ناچار، شيخ را از اين شهر بيرون کرد. همان طورى که در بخش «عصر ظهور افکار محمد بن عبد الوهّاب» اشاره شد،(20)در قرن 12 هجرى موقعيت بسيار سخت و اوضاع بسيار نامناسبى که براى مسلمانان پيش آمد و کشورهاى اسلامى از هر طرف مورد تهاجم شديد استعمارگران قرار داشت، کيان امت اسلامى از سوى انگليس، فرانسه، روس و امريکا تهديد مى شد ، جامعه اسلامى بيش از هر زمان ديگرى نياز به وحدت کلمه داشت. در اين عصر، بيش از هر زمانى مسلمانان نياز به وحدت و همکارى بر ضد دشمن مشترک داشتند، ولى متأسفانه «محمّد بن عبد الوهّاب» مسلمانان را به جرم توسّل به انبياء و اولياء الهى، مشرک و بت پرست قلمداد کرد، و فتوا به تکفير آنان داد، و خونشان حلال، و قتل آنان را جايز، و اموال آنان را جزء غنائم جنگى به حساب آورد، و پيروان او به استناد اين فتوا هزاران مسلمان بى گناه را به خاک وخون کشيدند، که در قسمت بعدى به تفصيل بيان خواهد شد.

منبع:

  • وهابیت / دکتر سيد محمد حسيني قزويني

پی نوشت:

  1.  رجوع شود به تاريخ وهّابيت، تأليف محمّد حسين قريب گرکانى، مجله هفت آسمان: سال اول، شماره سوم و چهارم ص 177.
  2. رجوع شود به: رسائل أئمّة دعوة التوحيد، تأليف: د. فيصل بن مشعل بن سعود بن عبد العزيز.
  3. طه: 5.
  4. يکصدو پنجاه کيلومترى شهر دمشق.
  5.  او در کتاب العقيدة الحموية: 429 مى گويد: إنّ اللّه تعالى فوق کلّ شيء وعلى کلّ شيء وأنّه فوق العرش وأنّه فوق السماء …
  6. شورى/ 11.
  7. إخلاص: 4.
  8. البداية والنهاية: 14/47.
  9. الدرر الکامنة: 1/147، البدر الطالع: 1/67.
  10. الإعلان بالتوبيخ: 77. تکملة السيف الصقيل، ردّ ابن زفيل: 218.
  11. الدرر الکامنة في أعيان المائة الثامنة: 1/155.
  12. الدرّة المضيئة: 5.
  13. الفتاوى الحديثة: 86.
  14. البدر الطالع: 2/260.
  15. تاريخ العربية السعودية: 88.
  16.  او چهار سال در بصره، پنچ سال در بغداد و يک سال درکردستان ودو سال در همدان اقامت گزيد واندک زمانى هم در اصفهان و قم بود و آن گاه به حُرَيمَله اقامتگاه پدرش رفت. وهابيت مبانى فکرى وکارنامه عملى ص 36.
  17. رجوع شود به زعماء الإصلاح في عصر الحديث: 10، تاريخ العربية السعودية: 89، تاريخ نجد آلوسى ص 111.
  18. کشف الارتياب: 7.
  19. عنوان المجد في تاريخ نجد: 9، البراهين الجلية في رفع تشکيکات الوهابية: 4، هذه هي الوهابية: 125، السلفية بين أهل السنّة والامامية: 307.
  20. به صفحه «عصر ظهور افکار محمد بن عبد الوهّاب» مراجعه شود.

صفحات: · 2


فرم در حال بارگذاری ...