« کاش از امانت‌های خداوند محافظت کنیمتفاوتهاى زن و مرد در اسلام »

پیمان شکنی (ترجمه و شرح خطبه 4 نهج البلاغه)

نوشته شده توسطرحیمی 12ام تیر, 1397

 

 

مَا زِلْتُ أَنْتَظِرُ بِكُمْ عَوَاقِبَ الْغَدْرِ وَ أَتَوَسَّمُكُمْ بِحِلْيَةِ الْمُغْتَرِّينَ حَتَّى سَتَرَنِي عَنْكُمْ جِلْبَابُ الدِّينِ وَ بَصَّرَنِيكُمْ صِدْقُ النِّيَّةِ أَقَمْتُ لَكُمْ عَلَى سَنَنِ الْحَقِّ فِي جَوَادِّ الْمَضَلَّةِ حَيْثُ تَلْتَقُونَ وَ لَا دَلِيلَ وَ تَحْتَفِرُونَ وَ لَا تُمِيهُونَ.

ترجمه دکتری شهیدی:

پيوسته پيمان شكنى شما را مى پاييدم، و نشان فريفتگى را در چهره تان مى ديدم.

راه دينداران را مى پيموديد، و آن نبوديد كه مى نموديد.

به صفاى باطن درون شما را مى خواندم، و بر شما حكم ظاهرى مى راندم.

بر راه حقّ ايستادم، و آن را از راههاى گمراهى جدا كردم،و به شما نشان دادم.

حالى كه مى پوييديد، و راهنمايى نمى ديديد، چاه مى كنديد، و به آبى نمى رسيديد.

 

شرح : پیام امام امیر المومنین ( علامه جعفری (ره )

«مازلت انتظر بكم عواقب الغدر واتوسمكم بحليه المغترين» (من همواره انتظار بروز نتايج خيانتگري شما را مي‌كشيدم و آثار فريب خوردگي شما را به فراست دريافته بودم).
 
داستان ناكثين (پيمان‌شكنان) براي توضيح لازم درباره ناكثين كه يكي از وقيح‌ترين انحرافات بشري (پيمان‌شكني) را براه انداخته، پيشرفت عادلانه‌ترين حكومت تاريخ را متوقف ساختند، مجبوريم، اصل داستان را بطور مختصر متذكر شويم و سپس با روش تحليلي نتايج و عوامل پيمان‌شكني را مطرح نماييم.
 
بنا به تحقيق شارحان نهج‌البلاغه، از آنجمله ابن بي الحديد، اميرالمومنين علیه السلام اين خطبه را پس از پايان جنگ جمل بيان فرموده است و مخاطب در جملات فوق طلحه و زبير و پيروان آنان مي‌باشند. اين دو نفر با اميرالمومنين بيعت كرده بودند. سپس با دغل‌بازهاي معاويه، از او روي گردان شده جنگ جمل را بر پا كردند. داستان اين دو نفر بطور اختصار چنين است:
 
پس از آنكه مهاجرين و انصار با اميرالمومنين علیه السلام بيعت كردند. آنحضرت به معاويه نوشت: مردم عثمان را بدون مشورت با من كشتند وسپس با مشورت و اجتماع ميان خود با من بيعت نمودند، موقعي كه نامه من بتو رسيد، با من بيعت كن و بزرگان اهل شام رابه نزد من بفرست. وقتي كه فرستاده اميرالمومنين به نزد معاويه رسيد و معاويه نامه آن حضرت را خواند، مردي را از قبيله بني‌عميس انتخاب نموده نامه‌اي بوسيله او به زبير بن عوام نوشت.
در اين نامه جملات زير آمده است:
بسم‌الله الرحمن الرحيم، اين نامه از معاويه بن ابي‌سفيان است به بنده خدا زبير اميرالمومنين!!

سلام بر تو باد، پس از حمد و ثناي خداوند، من از اهل شام براي تو بيعت گرفتم، آنان پذيرفتند و اجتماع به اين بيعت نمودند، چنانكه گله گوسفند اجتماع مي‌كنند. تو كوفه و بصر را زير نظر داشته باش، مبادا فرزند ابيطالب براي بدست آوردن آن دو شهر از تو سبقت بگيرد، زيرا پس از رفتن اين دو شهر از دست ما، چيزي باقي نمي‌ماند. و از اهل شام براي طلحه بن عبيدالله بعنوان جانشيني براي تو بيعت گرفته‌ام. تظاهر به مطالبه خون عثمان نماييد و مردم را به اين تظاهر دعوت كنيد و در اين راه جديت نماييد و خود را آماده سازيد، خداوند شما را پيروز و رقيب شما را رسوا مي‌نمايد. وقتي كه اين نامه به زبير رسيد، خوشحال گشت و طلحه را از مضمون نامه مطلع ساخت و آن دو ترديدي در خيرخواهي معاويه به خود راه ندادند و از آن موقع به مخالفت با علي عليه‌السلام تصميم گرفتند. چند روز از بيعت طلحه و زبير با علي علیه السلام گذشته بود كه آن دو نفر نزد او آمده گفتند: يا اميرالمومنين، تو از جفا و خشونتي كه در تمام دوران خلافت عثمان بر ما گذشت، اطلاع داري و ميداني كه همواره بني‌اميه منظور عثمان بود. خداوند پس از او خلافت را به تو عنايت كرده است، ما را به بعضي از رياستها نصب فرما.

اميرالمومنين به آن دو نفر چنين پاسخ مي‌دهد كه به قسمت خداوندي درباره خود راضي باشيد، تا درباره شما بيانديشم. و بدانيد من در امانتي كه به من سپرده شده است، كسي را شريك نمي‌گردانم مگر اينكه به دين و امانتش اطمينان داشته باشم، چه از ياران من باشد و چه از كس ديگري كه شايستگي او را دريافته باشم. طلحه و زبير پس از شنيدن اين پاسخ مايوس شده از علي علیه السلام منصرف گشتند و از او خواستند كه اجازه بدهد تا براي انجام عمل عمره رهسپار مكه شوند. ابن ابي‌الحديد مي‌نويسد: طلحه و زبير نزد علي علیه السلام آمده اجازه رفتن براي عمره خواستند. علي فرمود: شما براي عمره نمي‌رويد. آن دو سوگند بخدا خوردند كه قصدي جز عمره ندارند. علي فرمود: شما اراده عمره نكرده‌ايد، بلكه حيله‌گري براه انداخته مي‌خواهيد بيعتي را كه با من نموده‌ايد، بشكنيد. سوگند بخدا خوردند كه نه نظر مخالفت با او دارند و نه مي‌خواهند بيعتي را كه با او كرده‌اند بشكنند وهيچ مقصودي جز انجام عمل عمره ندارند. علي فرمود: بيعت مجدد كنيد، آن دو با سخت‌ترين سوگندها و پيمان‌ها بيعت را تكرار كردند، علي به آن دو اجازه داد كه براي عمره بروند. وقتي كه آن دو بيرون رفتند علي به اشخاصي كه حاضر بودند، فرمود: سوگند به خدا، آن دو را نخواهيد ديد مگر در شورشي كه به كشتار خواهند پرداخت. آنان كه حاضر بودند، عرض كردند: يا اميرالمومنين، دستور فرماييد: آن دو را برگردانند. فرمود: بگذاريد براه خود بروند تا قضاي خداوندي (كه زمينه‌اش را خودشان فراهم ساخته‌اند) بر سرشان فرود آيد. اين دو نفر از مدينه خارج شده و رهسپار مكه گشتند. بهر كسي كه مي‌رسيدند، مي‌گفتند: علي بن ابيطالب بيعتي در گردن ما ندارد و بيعت ما با او از روي اكراه بوده‌است!!
دروغ و افتراي طلحه و زبير به گوش علي علیه السلام رسيد. فرمودند: خداوند آن دو را از رحمت خود به دور و از آشيانه زندگيشان آواره كناد. سوگند به خدا مي‌دانم كه آن دو با بدترين وضعي خود را خواهند كشت و كسي كه به آن دو نزديك شود، شوم‌ترين روز را بر سرش خواهند آورد. آنان با دو قيافه منحرف بر من روي آوردند و با دو چهره حيله‌گري و پيمان‌شكني از من برگشتند.
سوگند به خدا، آنان پس از اين روز مرا نخواهند ديد مگر در ميان سپاه خشن كه خود را در برابر آن به كشتن خواهند داد. دور از رحمت خدا شوند و محو گردند.
 
تحليل داستان پيمان‌شكنان ما با تحليل اين داستان شگفت انگيز، به مسائل متعدد و با اهميت در اصول مديريت اجتماعي اسلام و جريانات دوران زمامداري علي عليه‌السلام آگاه خواهيم گشت و ضمنا با مقداري از قوانين مكتبي اسلام كه در رفتار و گفتار اميرالمومنين تجسم يافته است آشنايي خواهيم يافت:
1- بحثي در ماهيت بيعت و لزوم آن براي رشد و اعتلاي انساني
بيعت در دين اسلام كه پيمان پذيرش رهبري و زمامداري است، مقدس‌ترين و سازنده‌ترين رابطه‌اي است كه ميان رهبر و ديگر افراد اجتماع بوجود مي‌آيد. معناي اين پيمان بطور مختصر چنين است: بيعت كننده: - من بيعت كننده با وجدان كاملا آزاد حق تعيين مسير حيات مادي معنوي خود را در اختيار رهبر مي‌گذارم و با اندك تخلفي كه رهبر از مصلحت مادي و معنوي من داشته باشد، اين پيمان منحل و نابود مي‌گردد. بيعت شونده- من بيعت شونده با وجدان الهي، رهبري و زمامداري بيعت كننده را به عهده مي‌گيريم و تعهد مي‌گيريم و تعهد الهي مي‌كنم كه مسير حيات مادي و معنويت بيعت كننده را بدون دخالت هوي و هوس و خودخواهي، مطابق مشيت خداوندي تعيين نمايم. عناصر اصلي اين پيمان مقدس بقرار زير است:
1- افراد اجتماع اسلامي چه بطور رسمي و چه از روي نيت پاك و صميمي با رهبر و زمامدار خود پيمان مي‌بندند.
2- بايستي رهبر اسلام صد در صد شرايط رهبري بر جامعه اسلام را دارا باشد كه عمده آنها عبارتند از:
الف- آگاهي كامل به اصول و مسائل اسلامي و واقعيات زندگي فردي و اجتماعي اسلام و در حال ارتباط با ساير جوامع بشري. ب- قدرت كافي بر تشخيص بهترين مسير حيات براي فرد و اجتماع و اقدام به هموار نمودن آن. ج- تسلط كامل بر اميال و خواسته‌هاي شخصي خود.
3- با بروز اندك انحراف در رهبر، پيمان مقدس خود به خود منحل و نابود مي‌گردد.
4- آزادي كامل در منعقد ساختن پيمان مقدس. اين عنصر بااهميت ترين و حياتي‌ترين عناصر زندگي اجتماعي است كه در سرتاسر تاريخ بشري مطرح و هر مكتب و متفكري براي بدست آوردن آن، انديشه‌ها و تكاپوها به راه انداخته است با اهميت و حياتي بودن براي درك اين عنصر مقتضي است كه بحث مستقلي را بطور اختصار مطرح نماييم.
2- آزادی اساسي ترين عنصر پيمان مقدس
با دقت در تعريف فوق كه براي بيعت (پيمان مقدس) متذكر شديم، بخوبي روشن مي‌گردد كه بيعت كننده با آزادي و اختيار كامل سرنوشت حيات مادي و معنوي خود را به دست رهبر ميسپارد. كمترين اكراه و اجباري اگر چه در شكل به ظاهر آزادي‌نما باشد، ضد حقيقت بيعت است. با بيان روشنتر مي‌گوئيم: انگيزه و هدف اصلي بيعت در اسلام، عبارت است از شكوفان ساختن استعدادهاي وجود و تعيين مسير حيات رو به هدف اعلاي هستي كه عبارت است از ورود به جاذبيت شعاع نور الهي. و چنين انگيزه و هدفي هرگز با اكراه و اجبار سازگار نمي‌باشد.
 
در قرآن مجيد به الهي بودن اين پيمان تصريح شده است: «ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله». (آنانكه با تو بيعت مي‌كنند، در حقيقت با خدا بيعت مي‌نمايند). اين پيمان مقدس، پيماني است كه آدمي با شخصيت بلندگراي خود مي‌بندد. در واقع تعهد كننده مي‌خواهد براي تكاپو در گذرگاه كمال با منبع كمال و محرك اصلي آن پيمان ببندد. اين همان ايده آل اعلاي كمال گرايي است كه كانت وصول بشر را به آن آرزو مي‌كرد و مي‌گفت: اگر بشر براي خود مي‌پذيرفت كه موجود برين كه همه كمالات اعلا را دارا است، اعتلاي او را مي‌خواهد و او بايستي به وسيله تربيت صحيح به آن موجود برين نزديك شود، در آنموقع مي‌فهميديم كه سطح ترقي و اعتلاي انساني بكجا مي‌رسد آزادي در بستن اين پيمان حياتي درباره خود پيامبر اكرم اسلام از روي منابع معتبر اسلامي ثابت شده است. ديگر از اين آزادي و اختيار مقدس (نه توجيه شده معمولي) تا آغاز رهبري و زمامداري اميرالمومنين عليه‌السلام اثري ديده نمي‌شود. چنانكه در مباحث مجلد دوم ملاحظه نموديم، بيعت با اميرالمومنين عليه‌اسلام در حد اعلاي آزادي و اختياري كه تاريخ جز درباره بيعت با خود پيامبر نشان نميدهد، صورت گرفته است. حتي يك روايت ضعيف هم وجود ندارد كه اثبات كند اميرالمومنين فرد يا گروهي را به بيعت با خويشتن مجبور كرده باشد. بهمين جهت بود كه آن حضرت بعضي از اشخاص معلوم‌الحال را كه از بيعت با او تخلف كرده بودند، كمترين تعقيب ننموده حتي اندك آسيبي به حقوق فردي و اجتماعي آنان وارد نياورد.
3- جوامع امروزي دليلي براي لزوم بيعت (پيمان مقدس) نمي‌بينند ممكن است در اين مبحث اعتراضي به نظر خوانندگان محترم برسد كه اگر چنين پيماني از نظر مصالح اجتماعي ضروري بود، مي‌بايست آن را يكي از اصول بنيادين حيات جمعي تلقي نموده عملا آن را مراعات نمايند، در صورتي كه در ساير جوامع مخصوصا در دوران معاصر نه تنها ضرورتي براي پيمان مزبور ديده نمي‌شود، بلكه ذهن انسان امروز مطرح كردن آن را بي‌معني و پوچ تلقي مي‌كند. پاسخ اين اعتراض با نظر به قوانين و روش رهبري امروز كاملا روشن است. براي توضيح اين پاسخ مي‌توان دو مسئله زير را در نظر گرفت:
يك- امروزه راي گيري براي رهبر و قانونگذاران نوعي از بيعت است كه راي‌دهندگان با ادعاي آزادي و اختيار، حق تعيين مسير حيات مادي و معنوي خويش را به شخص كه انتخاب مي‌كنند، واگذار مي‌نمايند. بنابراين، اصل پديده بيعت كه اعطاي حق تعيين مسير سرنوشت است، در شكل راي‌گيري پابرجا و در جريان است. و اين پديده مادامي كه مالكيت و تسلط هر فردي از انسان به خويشتن درباره تعيين مسير سرنوشت، مسلم تلقي شود، ثابت و مورد پذيرش خواهد بود.
 
دو- تفاوت بسيار مهمي كه پيمان امروزي با بيعت اسلامي دارد، در انگيزه و هدفي است كه دو نوع تعهد مزبور را ايجاب مي‌كند.
 
براي روشن شدن اين تفاوت، بايستي انگيزه و هدف هر يك از دو نوع تعهد را كه ضمنا ماهيت آن دو را هم توضيح مي‌دهد، در نظر بگيريم: انگيزه و هدف پيمان زمامداري امروزي: اينست كه افراد اجتماع براي تامين حيات خود در زندگاني اجتماعي، مدير شايسته‌اي براي خويشتن انتخاب مي‌كنند كه تزاحم و تضادهاي مخل حيات را مرتفع بسازد و تا عالي‌ترين حدي كه ممكن است وسايل رفاه و آسايش آنان را آماده نمايد و بس. در اين بيعت و پيمان، نه بيعت كننده توقع تكامل انساني را از زمامدار در سر مي‌پروراند و نه زمامدار چنين تعهدي را مي‌پذيرد. در صورتيكه در بيعت اسلامي، هم بيعت كننده آماده كردن وسيله تكامل را از رهبر توقع دارد و هم رهبر بجاآوردن خواسته مزبور را تعهد مي‌نمايد. در نتيجه بايد بگوييم: عدم احساس لزوم پيمان مقدس در جوامع امروزي معلول آن است كه تكامل و اعتلاي انساني بوسيله عظمتها و ارزشهاي عالي انساني و هدف نهايي حيات، از زندگي اجتماعي بشر منها شده است، لذا ميگوئيم: پيمان مديريت اجتماعي امروز يك بعدي است در صورتي كه بيعت اسلامي، پيمان مديريت اجتماعي دو بعدي مي‌باشد.
4- تعهدشكني عبارت ديگري از خودكشي
بدان جهت كه پيمان واقعي كاشف از پيوند دادن شخصيت و وجدان آزاد به ايفاي آن پيمان است، تخلف از آن پيمان عبارت ديگري از خودكشي ميباشد كه در دفتر سودجويان و پيروان ماكياولي زيركي و سياست ناميده مي‌شود!! هيچ كلمه‌اي در قاموس بشري مانند دو كلمه مزبور هستها را نيست و نيستها را هست ننموده است. بنابراين نام‌گذاري شرم‌آور بوده است كه مباحث مربوط به شخصيت و خود و من انساني و غير ذالك كه در فلسفه‌ها و روانشناسي‌ها و علوم تربيتي مطرح مي‌گردد، براي آن زيركها!! بيش از يك عده مفاهيم فكاهي يا دنده‌هاي مهره اصول انساني كه بايد ساييده شوند، واقعيتي ندارند!! بكار بردن كلمه زيركي كه نوعي امتياز در مفهوم آن وجود دارد صفت وقيح پيمان‌شكني را در زندگي انساني رسميت مي‌دهد. كه خود رسميت ديگري را به دنبال خود مي‌آورد و آن عبارت است از تساوي من هستم و من نيستم كه نتيجه قطعي‌اش تساوي تو هستي و تو نيستي مي‌باشد!! خنده‌آورتر از همه چيز اينست كه اگر اين تناقض را به او متذكر شوي، با قيافه فيلسوفانه به تو خواهد گفت: تناقض! تناقض محال است!!
5- بازيگرهاي ماكياولي معاويه در پيمان‌شكني طلحه و زبير
آن جملات داستان را دقت كنيم كه مي‌گويد: معاويه به زبير با لقب اميرالمومنين خطاب كرده نوشته است: من از اهل شام براي تو بيعت گرفته‌ام و طلحه را بعنوان جانشيني تو تثبيت نموده‌ام!! زبير هم اين مطلب را باور كرده مسير حيات خود را تغيير داده‌است!! آيا زبير معاويه را نمي‌شناخت! آيا زبير آن اندازه ابله بوده است كه احتمال راستگويي در استاد مكتب ماكياولي داده، برخاسته براه افتاده است؟! كدامين اسلام چنان دروغي را براي معاويه تجويز كرده بود؟ كدامين اصل انساني در انديشه معاويه موج زده بود كه دست از رياست كه خدايش بود، بردارد و آنرا دو دستي به زبير ساده لوح مرحمت فرمايد! مگر اين رياست و مقام آن لذت را ندارد كه انسان را تا به مبارزه با خويشتن مي‌كشاند و خون شخصيتش را پيش پاي خيال برتري بر ديگران مي‌ريزد! معاويه‌اي كه براي رياست خود يك لحظه حيات علي بن ابيطالب علیه السلام را نمي‌تواند هضم كند. معاويه‌اي كه براي تثبيت رياست خود به كشتن صدها هزار انسان كه علي يكي از آنها است حاضر مي‌شود، چگونه امكان دارد رياست را دو دستي به زبير و طلحه بدهد!! جاي ترديد نيست كه معاويه از اصل زيركها!! كه براي رسيدن به هدف همه چيز را وسيله قرار بدهيد استفاده كرده طلحه و زبير را به بازي مي‌گيرد، چنانكه دست كمك به امپراطور رم براي از بين بردن علي (بقول جلال‌الدين مولوي: افتخار هر نبي و هر ولي) باز مي‌كند.
6- آگاهي پيشين علي بن ابيطالب علیه السلام از قرار گرفتن پيمان‌شكنان در معرض فريب خوردن
در اين مورد بار ديگر بياد سستي يا غرض‌آلود بودن نظريه‌اي مي‌افتيم كه مي‌گويد: علي بن ابيطالب علیه السلام از تفكرات و روشهاي سياسي بي‌بهره بوده است. در صورتي كه هم در محتويات نهج‌البلاغه و هم در ساير جملات و پيش‌بيني‌هاي آن حضرت كه صد در صد واقعيت پيدا مي‌كرد، دلايل قاطعانه فراواني بر آگاهيهاي كامل اميرالمومنين درباره نمودها و مسائل سياسي مشاهده مي‌كنيم كه جاي ترديدي در پوچي نظريه فوق نمي‌گذارد. اين يكي از آن موارد است كه وضع رواني و حركات طلحه و زبير را تحت مراقبت دقيق گرفته و هدف گيريها و مسيري را كه آن دو مي‌خواستند انتخاب كنند، دريافته بود. جمله مورد تفسير با تمامي صراحت مي‌گويد: من همواره انتظار بروز نتايج خيانتگري شما را مي‌كشيدم كساني كه مي‌گويند: علي بن ابيطالب علیه السلام از سياست و سياستمداري برخوردار نبوده است، آگاهانه يا ناآگاه تحت تاثير شديد روش ماكياولي اغلب سياستمداران قرار گرفته، مفهومي درباره سياست جز پيروزي ظاهري كه اگر در جنگل اتفاق مي‌افتاد، در زندگي ناميده مي‌شد، سراغ ندارند. او چنانكه بارها با اشكال مختلف در نهج‌البلاغه و ساير كلماتش ابراز فرموده است، با همه طرق حيله‌گري و پيروزي در ميدان تنازع در بقا آشنايي داشته است، ولي چنانكه پطروشفسكي تصريح كرده است: پاي بند بودن او به اصول اخلاقي از اقدامات سياسي به معناي معمولي آن جلو گيري مي‌كرد. خود آن حضرت چنانكه در بعضي از خطبه‌هاي بعدي خواهيم ديد: مانع تفكرات و اقدامات سياسي را تقوا مي‌ديده است. اين بحث را در تفسير همان خطبه مشروحا مطرح خواهيم نمود.
7- تبديل دادخواهي دروغين را به حكومت خواهي، نوعي از سياست تلقي كرده‌اند!!
تواريخ معتبر معاويه را در داستان كشته شدن عثمان مقصر قلمداد كرده است، زيرا در آنهنگام كه عثمان محاصره شده بود، معاويه مي‌توانست با فرستادن كمك او را از مرگ نجات بدهد. و براي اجراي مقاصد خود لشكري را هم فرستاد، ولي ورود آنان را به مدينه جايگاهي كه عثمان در آنجا كشته شد ممنوع ساخته بود. بدينترتيب عثمان كشته شد و معاويه با قدرت به نجات دادن او تماشاي سياستمدارانه نمود. پس از كشته شدن عثمان اگر كسي غير از علي بن ابيطالب علیه السلام زمامداري را به دست مي‌گرفت و با مقام و رياست معاويه هم كاري نداشت، بدون ترديد نه عثمان براي وي مطرح بود و به خونخواهي او. زيرا آنچه كه براي معاويه مطرح بود، خود معاويه بود و مقام و رياست او.
عثمان كشته شد و علي بن ابيطالب زمام خلافت را به دست گرفت، نه تنها معاويه از مقام كه خداي او بود محروم گشت، بلكه حتي قلمرو شام را هم كه به او سپرده بودند، بايد از دست بدهد. معاويه و از دست دادن مقام!! مگر چه شده است كه در اين دنيا الف در عين حال كه الف است، الف نباشد! پس چه بايد كرد؟ هيچ، قضيه براي معاويه روشنتر از آن است كه حتي يك دقيقه بيانديشد. آي مردم، برخيزيد و شمشيرها به دوش براه بيافتيد. بكجا؟ مي‌رويم خون عثمان را از قاتلانش بگيريم، زيرا عثمان را مظلوم كشته‌اند! مگر اسلام از بين نرفته است كه خوني ريخته شود و قاتل به مجازاتش نرسد!! بسيار خوب، پس تو اي معاويه، در مقام دادخواهي برآمده‌اي؟ بلي. از چه كسي؟ از علي بن ابيطالب علیه السلام !! مگر علي بن ابيطالب بارها با دلايل متقن در نامه‌هايش بر تو مبرا بودن خود را از عثمان اثبات نكرده و نگفت: «لئن نظرت بعقلك دون هواك لتجدني ابرا الناس من دم عثمان». (اگر با عقل و خردت بنگري، نه با هوي و هوست، قطعا خواهي ديد كه من بري‌ترين مردم از خون عثمان مي‌باشم). وانگهي خون عثمان چه ارتباطي به تو دارد كه دادخواهي او را به خود ببندي، نسل عثمان منقرض نشده است، حق دادخواهي از آن نزديكترين خويشاوندان او است. و با وجود آنان نوبت به تو نمي‌رسد. فرض كنيم كه هوي و هوسهاي مقام پرستي مي‌تواند در قاموس تو و امثال تو قانون جعل كند و حق دادخواهي را به تو بدهد! بگو ببينم عثمان چند نفر است؟ عثمان يك نفر است. بسيار خوب، آن كدام قانون است كه براي خونخواهي يك نفر كشتن صدها هزار نفوس بي‌گناه را تجويز مي‌كند؟ پس تو به حكم هوي و هوس برخاسته‌اي و دادخواه نيستي، تو آن بيدادگري كه اسلام و مسلمين را سد راه رياست خود ديده تا ريشه‌كن كردن هر كس كه رويا روي تو بايستد آماده گشته‌اي. پس تو داد نميخواهي، بلكه حكومت بيداد گرانه ميخواهي. فرزندم، تو از سياست من آگاه نيستي!!
8- اعتراف پيمان‌شكنان
طلحه و زبير نزد علي ابيطالب علیه السلام آمده گفتند: يا اميرالمومنين، تو از جفا و خشونتي كه در تمام دوران خلافت عثمان بر ما گذشته است، اطلاع داري و مي‌داني كه همواره بني‌اميه منظور عثمان بود. خداوند پس از او خلافت را به تو عنايت كرده است، سهمي از رياست را بما منظور نما. با دقت در اين جملات، پرده‌اي ديگر از حقايق دوران اميرالمومنين برداشته مي‌شود كه براي تحليل تاريخ مسلمين صدر اسلام بسيار سودمند است. آن دو پيمان شكن نخست تعصب نژادي حكومت گذاشته را اثبات مي‌كنند و مي‌گويند: ما به جهت آن نژادپرستي سهمي در رياست و حكومت بدست نياورديم. اكنون دوران توست، اين خواسته ما را عملي فرما!! يعني ما بي پرده مي‌گوئيم كه ما رياست و مقام مي‌خواهيم. اينست يكي از روشنترين دلايل تلاطم حكومت اميرالمومنين علیه السلام كه در گذشته وجود نداشته است. نتيجه قطعي از مقايسه دوران حكومت اميرالمومنين علیه السلام با ديگر دورانها همين است كه در ديگر دورانها خواسته‌هاي چشمگيران عملي ميشده سر و صدايي وجود نداشته است. اينكه بعضي از محققان سر گذشت اسلام مسلمين مي‌گويند: متاسفانه تعليم و تربيت پيامبر اسلام در افراد معدودي تاثير واقعي داشته‌است، مطلبي است كاملا صحيح. مگر آيات قرآن و دستورها و رفتار پيامبر اكرم رياست خواهي را محكوم نساخته است؟ مگر ملاك عظمت شخصيت در اسلام تقوي و فضيلت و انسانيت نيست؟
9- شريك ساختن مردم ناشايست در مديريت اجتماع، خيانت در امانتي است كه خدا و مردم به من سپرده‌اند
علي بن ابيطالب علیه السلام پاسخ آن پيمان‌شكنان را چنين مي‌دهد: به قسمت خداوندي درباره خود راضي شويد تا درباره شما بيانديشم و بدانيد من در امانتي كه به من سپرده شده است، كسي را شريك نمي‌گردانم، مگر اينكه اطمينان به دين و امانتش داشته باشم، چه از ياران من باشد چه كسي ديگر. اين پيمان‌شكنان يا خيلي ساده‌لوح بودند كه تا آن موقع علي بن ابيطالب را نمي‌شناختند و يا تب و تاب مقام پرستي آنان بقدري شديد بوده است كه آنان را در مقابل علي علیه السلام به چنان هذيان‌گويي‌ها وادار كرده بود. بعيد بنظر مي‌رسد كه عناصر و شئون شخصيت اميرالمومنين و آرمانها و هدفهاي حيات او بر اشخاصي مانند طلحه و زبير پوشيده بماند، لذا بايستي وضع روحي آن دو نفر را با نظر به همان تب و تاب مقام‌پرستي تفسير كرد. گفتيم: علي پاسخ آن پيمان‌شكنان را چنين فرمود: به قسمت خداوندي راضي باشيد تا درباره شما بيانديشم و بدانيد من در امانتي كه به من سپرده شده است، كسي را شريك نمي‌گردانم مگر اينكه به دين و امانت او اطمينان داشته باشم، چه از ياران من باشد و چه كسي ديگري كه شايستگي او را دريافته باشم. يعني موجوديت خود را از ديدگاه الهي ارزيابي كنيد نه از روي خواسته‌هاي نفساني. بگذاريد سطوح شخصيت شما را عوامل و شرايط واقعي حيات باز كند و در اجتماع مطرح نمايد. اگر واقعا اين دستور اميرالمومنين عليه‌اسلام عملي مي‌شد، اين همه بدبختي‌ها دامنگير تاريخ بشري نمي‌گشت. در جملات فوق جمله‌اي ديده مي‌شود كه چاره منحصر دردهاي كشنده اصول و ارزشها است كه در رابطه مديريتها با اجتماعات بشري بوجود مي‌آيد و تلفات فراواني را با اشكال متنوع بر انسانيت وارد مي‌سازد. اين چاره منحصر عبارت است از امانت تلقي كردن حكومت و مديريت اجتماع كه نصيب بعضي از انسانها مي‌گردد. كس كه مديريت جمعي رادر قلمرو حيات به دست مي‌گيرد، در حقيقت واسطه پيوستن آن جمع به هدف اعلاي هستي است كه تعيين كننده‌اش خداست. بديهي است كه آن متصدي مديريت اجتماع كه خود را واسطه‌ي ارتباط مزبور ميداند، مقام و حكومت را امانتي تلقي مي‌كند كه خداوند چند روزي به دست او سپرده است. در نتيجه شريك ساختن هوي‌پرستان در چنين امانت الهي، انحراف از اصل امانت‌داري است كه شخصيت آدمي را مي‌سوزاند و خاكستر مي‌سازد.
10- پيمان‌شكنان به عمره مي‌روند تا انصراف خود را از رهبر الهي با عبادت خدا بپوشانند!
اين حادثه را طور ديگري هم مي‌توان بيان كرد: پيمان‌شكنان مي‌روند تا با چند كلمه ذكر و قيام و قعود، خدا را در برابر پيمان‌شكني و محروم ساختن مردم از عادل‌ترين حكومت تاريخ كه منظور كرده‌اند قانع كنند!! و اگر موضوع عمره را بهانه كرده، مي‌خواستند علي علیه السلام را فريب بدهند، چگونه پس از رسيدن به حكومت ميخواستند قرآن را برنامه مديريت خود قرار دهند، با اينكه آنهمه آيات صريح پيمان‌شكني را محكوم نموده است. در حقيقت آنان اجراي حكم ممنوعيت پيمان‌شكني را بر پايه عهدشكني استوار مي‌ساختند!!
11- پيمان‌شكنان سوگند مي‌خوردند كه پيمان خود را نخواهند شكست
علي علیه السلام فرمود: شما به عمره نمي‌رويد. آن دو سوگند به خدا خوردند كه مقصودي جز عمره ندارند. انسان با ديدن اين جمله كه آنان سوگند خوردند كه مقصودي جز عمره ندارند، در شگفتي فرو مي‌رود كه چطور ممكن است يك فرد مسلمان كه خود را شايسته تعيين سرنوشت انسانها مي‌داند، قسم خلاف واقع ياد كند؟ ولي با اندك تامل در حالت رواني كسي كه تا سر حد شكستن پيمان الهي پايين آمده است، اين شگفتي مرتفع مي‌گردد، زيرا وقتي كه آدمي تعهد را كه وابسته ساختن شخصيت به ايفاي موضوع آن است، زير پا مي‌گذارد، مخصوصا آن نوع تعهد كه جنبه الهي دارد، بازي با قسم و سوگند هيچ اهميتي براي او ندارد. بهترين دليل اين مسئله اينست كه در اين داستان كه مورد تحليل ما است، ناكثين پيمان مجدد مي‌بندند و بار ديگر آن را نقض مي‌كنند. در اين دفعه دوم كه بيعت مي‌كنند، با سخت‌ترين سوگندها و پيمانها بيعت خود را تاكيد مي‌نمايند!! ما در اين مورد آن اصل رواني را بايد بياد آوريم كه مي‌گويد: عشق به يك موضوع همه مفاهيم و حقايق را فداي آن موضوع مي‌نمايد، هيچ حقيقت و اصلي در برابر آن معشوق نمي‌تواند داراي آن ارزشي شود كه موجب انصراف از آن معشوق بوده باشد اينان به اعتراف خودشان عاشق بودند در برابر عشق هيچ تعهد و سوگندي نمي‌تواند اثري داشته باشد.
12- پيمان‌شكنان از پديده پيمان الهي كه مقدس‌ترين پديده‌ها است سوء استفاده مي‌كنند!
اينست درد بي‌درمان روابط بشري: اسكنجبين‌ها صفرا مي‌افزايند! آبحياتها زهر كشنده مي‌شوند! روشناييها كور مي‌كنند! بلي، در بازيگريهاي ما انسانها: آتش از گرمي فتد مهر از فروغ فلسفه باطل شود منطق دروغ پهلواني را بياندازد خسي پشه‌اي غالب شود بر كركسي ما انسانها اعجازهايي بالاتر از اينها هم داريم، ما همان موجودات هستيم كه مي‌توانيم داد از علم و دانش بزنيم، براي غوطه‌ور كردن ديگران در جهل و تاريكي. ما مي‌توانيم با دم از وجدان زدن، وجدانها را از فعاليت بياندازيم و با حمايت از انديشه و آزادي، هر دو عنصر اساسي حيات را از كار بياندازيم. از اين مطالب تعجب نكنيد، زيرا خود محوري پديده‌ايست كه هر گونه هست را نيست و هر گونه نيست را مي‌تواند هست نمايش بدهد. حتي ميگويد: مگر در فلسفه‌هاي ايده‌آليستي نخوانده‌ايد كه: آن چه كه واقعيت دارد، من است، من خود را بر مي‌نهد و سپس جز من را بعنوان سايه‌اي از آن، برابر مي‌نهد، آنگاه هستي را از آن استنتاج مي‌كند!!! مدعا را بنگريد و دليلش را! كه براي بي‌اساس‌ترين مزخرف ترين سخن هم استدلال فلسفي مي‌كنيم!! طلحه و زبير بيعت مجدد را براه انداختند، تا بار ديگر قيافه رباني نشان بدهند و خود را از دليل و برهان نماينده واقعي حق و حقيقت، دور كنند!
13- پيمان‌شكنان از عدالت رهبر الهي هم سوء استفاده مي‌كنند
پس از حذف مناقشات و اختلافات لفظي و سطحي درباره تعريف ماهيت عدالت، مي‌توان بيك جمله مورد اتفاق نظر همه صاحبنظران بعنوان توضيع دهنده ماهيت عدالت رسيد، و آن جمله عبارت است از: رفتار مطابق قانون بهمين جهت است كه عدالت در پيرو تقسيم قانون به اقسام مختلف، متنوع مي‌باشد، مانند: عدالت عواطف و احساسات، عدالت اخلاقي، عدالت حقوقي، عدالت طبيعي، عدالت فلسفي، عدالت هنري، عدالت سياسي، عدالت الهي و غيره ذالك. نيز جاي ترديد نيست كه عدالتخواهي يكي از ابعاد اساسي انسان پيشرفته از جنبه رواني است. كسي كه اين بعد در او شكوفان نشده است، چه يك انسان باشد، چه جامعه‌اي متشكل از ميليون‌ها فرد، مرده‌ايست مزاحم حيات خود و ديگران، زيرا درك اين حقيقت كه همه اجزاي جهان و روابط آنها با يكديگر كه حيات او هم جزئي از آنها است مشمول قوانين است اساسي‌ترين و روشن‌ترين مختص حيات آدمي است. بنابراين، شكوفان نشدن بعد عدالتخواهي، از عدم درك قانون در هستي، يا از بي‌اعتنايي به آن ناشي مي‌گردد، در نتيجه چنين انساني فاقد اساسي‌ترين و روشن‌ترين مختص حيات مي‌باشد.
متاسفانه، چه اندك است شماره انسانهايي كه ضرورت و ارزش بعد عدالتخواهي را درك نموده و رفتار خود را با آن بعد آبياري مي‌نمايند. براي درك خسارتهاي جبران‌ناپذيري كه از بي‌اعتنايي بشر به بعد مزبور، دامنگير سر تا سر تاريخ گشته است، اين جمله را از متفكر آگاه مغرب زمين به نام آلفرد نورث وايتهد دقت كنيم: طبيعت بشري آنچنان گره خورده است كه هر گونه برنامه‌هاي اصلاحي كه روي كاغذ آورده ميشود، در نزد مديران اجتماعي، بي‌ارزشتر از آن كاغذي است كه براي نوشتن آن برنامه‌ها سياه شده است. اگر ما بهمين قناعت مي‌كرديم كه عدالت و عدالتخواهي را بايستگيهاي رسمي خود بر كنار نموده، كاري با آن نداشتيم باز اميد اينكه در مواقع احساس بدبختيهاي ناشي از عدم مراعات آن، ممكن است به سراغش برويم، وجود داشت، ولي بدبختانه، انسان‌فروشان انسان‌نما با جملاتي مانند: مسائل اخلاقي را به شئون حيات عيني دخالت ندهيد آتش به ريشه اين بعد سازنده مي‌زنند و نمي‌گذارند انسان‌ها با انگيزه‌هاي اصيل روحي و فطرت پاك و معتدل آن بعد را باور بسازند. بنظر ما هيچ خسارتي براي عالم انساني زيان‌بارتر از اين بازيگري بازيگران صحنه سودجويي و خودخواهي نبوده است كه مفهوم اخلاق را چنان رنگ پريده و پست نموده‌اند كه آن را سر حد اندرزگويي مبتذل پيرزنان دست از حيات شسته، پايين آورده‌اند. اميد است كه مطالعه‌كنندگان محترم قضاياي زيرا را با روابط منطقي علمي آنها مورد دقت قرار بدهند:
1- هر واقعيتي در جهان هستي مشمول قانون است.
2- هر قانوني براي انسان ارتباط خاصي را با واقعيت ايجاب مي‌كند.
نتيجه: پس هر واقعيتي براي انسان در جهان هستي ارتباط خاصي را ايجاب مي‌كند.
1- هر واقعيتي در جهان هستي براي انسان ارتباط خاصي را ايجاب مي‌كند.
2- و هر ارتباط خاصي موضع‌گيري و روش معيني را ايجاب مي‌كند.
نتيجه: پس هر واقعيتي در جهان، براي انسان موضع‌گيري و روش معيني را ايجاب مي‌كند.
اين موضع‌گيري و روش خاص مطابق با قوانين واقعيتها، عدالت. و خواستن و اقدام به موضع‌گيري و روش مزبور عدالتخواهي ناميده ميشود. از اين قضايا و نتايج منطقي علمي نتيجه نهايي را بدست خواهيم آورد كه مي‌گويد: روش عادلانه روش مطابق واقعيت‌ها است و رفتار غير عادلانه رفتار خلاف واقعيت‌ها است. اكنون مي‌پردازيم به تطبيق قضايا و نتايج منطقي مزبور به اصول عالي انساني كه موضع‌گيري و روش انسانها را با آزادي و اختيار در مقابل واقعيات تعيين مي‌نمايد. واقعيت حيات آدمي وصول به هدف را عنصر اساسي خود نشان ميدهد. بنابراين، قانون واقعيت حيات، هدف‌جويي و هدف‌يابي است. موضع‌گيري و روش مثبت در برابر اين قانون، عدالت است. و بي‌اعتنايي و انحراف از آن، ضد عدالت مي‌باشد.
مثال ديگر: اينكه حياتي‌ترين و ضروريترين واقعيتي كه براي هر انسان مطرح است، من او است. اين من مانند ساير واقعيت‌ها چه از نظر موجوديتش و چه از نظر آنچه كه بايد بشود مشمول قوانين مخصوص به خود او است. موضع‌گيري و روش مطابق آن قوانين مخصوص، عدالت و بي‌اعتنايي و انحراف از آنها ضد عدالت است. ما اين عدالت را نمي‌خواهيم زيرا نيازي به آن نداريم! سطحي‌نگران شئون و طبيعت انساني بجهت غوطه‌ور شدن در پديده‌هاي جبرنماي زندگي كه پوشش براي عناصر بنيادين حيات است، مي‌گويند: درست است كه موضع‌گيري و روش مطابق اصول انساني عدالت درباره واقعياتي است كه آن اصول نشان مي‌دهد، ولي ما نيازي به چنين اصول و عدالت نداريم، پس آن را نمي‌خواهيم!! پاسخ اينان طول و تفصيل زيادي ندارد. زيرا اعتراض آنان يك كلمه بيش نيست و آن اينست كه نه لذا پاسخ اينان هم يك كلمه كوچك است و آن آري است. كلمه كوچك نه در اين قلمرو حيات، نخست هدف اعلا و بنيادهاي اصيل آن را آتش مي‌زند، سپس خود حيات را خاكستر و به باد فلسفه‌هاي پوچ‌گرايي مي‌دهد. كلمه كوچك آري نخست واقعيت حيات را اثبات مي‌كند، سپس با هدف اعلاي حيات، آن را آبياري و شكوفان مي‌سازد.
بنابراين، جمله ما عدالت را نمي‌خواهيم، زيرا نيازي به آن نداريم كفي است كه از امواج پندارهاي مبارزه با حيات و پوچ‌گرايي سر بر مي‌آورد. پيمان‌شكنان رو در روي شخصي كه تجسم يافته عدالت بود قرار گرفته بودند، در حقيقت چند روزي از زندگي را سعادت روياروي قرار گرفتن با واقعيات را دريافتند، و از تصورات بي‌پايه‌اي كه آن را زيركي ناميده بودند! بهره‌برداري كرده از چنگال علي بن ابيطالب عليه‌السلام فرار كردند. و ندانستند كه رابطه هستي خود را از عدالت بريدند و با آن زيركي و هشياري خود! از واقعيتي كه زندگي آنان را به هدف اعلاي خود توجيه ميكرد، رويگردان شدند. مجموع تجربه‌ها و مشاهدات تاريخي اثبات مي‌كند كه سوءاستفاده كنندگان از عظمت‌ها و ارزش‌هاي انساني، باضافه‌ي چشيدن كيفرهاي تلخ وجدان و تباهي حيات ابديشان، به سرنوشت شومي در طول زندگي دچار مي‌شوند. همين طلحه و زبير باضافه اينكه باعث ريخته شدن خون هزاران نفر مردم بي‌گناه در جنگ جمل شدند. خودشان هم با رسوايي اسف‌انگيزي زندگي را وداع نمودند. پيمان و پيمان‌شكني از ديدگاه قرآن در قرآن مجيد آيات مربوط به پيمان‌شكني فراوان است. اين آيات با بيانات مختلف عظمت تعهد و پيمان را چنان مطرح مي‌كند كه در برابر آن هيچ يك از شئون انساني در ارتباط با جز خود به آن پايه از اهميت به نظر نمي‌رسد. و همچنين آياتي در قران مجيد پيمان‌شكني را چنان تهديد مي‌كند كه مبارزه با عالي‌ترين اصل انساني را.
ما نمونه‌اي از هر دو نوع آيات در اين مبحث مي‌آوريم:
آيات مربوط به عظمت پديده پيمان:
1- آياتي است كه وفا به عهد را از مختصات رشد و ايمان محسوب ميدارد. مانند: «ليس البران تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من آمن بالله و اليوم الاخر و الملائكه و الكتاب و النبيين و آتي المال علي حبه ذوي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل والسائلين و في الرقاب و اقام الصلوه و آتي الزكاه و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصابرين في الباساء و الضراء و حين الباس اولئك الذين صدفوا و اولئك هم المتقون». (نيكوكاري آن نيست كه روي خود را به طرف مشرق و مغرب بگردانيد، بلكه نيكوكار كسي است كه به خدا و روز آخرت و فرشتگان و كتاب الهي و پيامبران ايمان بياورد و در راه محبت الهي مال به خويشاوندان و يتيمان و بينوايان و درماندگان در راه و مستمندان و (نجات دادن) بردگان مي‌دهد و نماز را برپا مي‌دارد و زكات مي‌دهد و آنانكه موقعي كه پيمان مي‌بندند، به پيمان خود وفا مي‌كنند و در مقابل رنج و مشقت و عوامل ترس، بردبار و شكيبا هستند. آنان راستگو و راست كردار و داراي تقوي مي‌باشند). ملاحظه مي‌شود كه وفا به عهد و پيمان در رديف اصول اساسي ايمان و رشد محسوب شده است.
2- آياتي از قرآن مجيد يكطرف عهد و پيمان را خدا معرفي مي‌كند. در حقيقت هر تعهد مشروعي كه ميان انسانها بسته مي‌شود، از آن جهت كه شخصيت انساني كه جنبه الهي دارد و در گرو معاهده قرار مي‌گيرد، شكستن تعهد و عمل نكردن به پيمان، مخالفت با خدا محسوب مي‌شود. اين نكته در فرمان مالك اشتر صريحا تذكر داده شده است. نمونه‌اي از اين آيات بقرار زير است: «من المومنين رجال صدقوا ما عاهدو الله عليه». (از مومنان مرداني در ايفاء به عهدي كه با خدا بستند، صدق ورزيدند). پيمان‌هايي كه مردم با ايمان با يكديگر يا با رهبر عظيم‌الشان اسلام مي‌بستند، طرف آنان بطور مستقيم، انسانها و پيمان مربوط به اصلاح زندگي مادي و معنوي خودشان بود، نه عبادت‌هاي مستقيم، مانند نماز و روزه و با اينحال خداوند آن پيمانها را با جنبه الهي يادآور مي‌گردد.
3- گروهي ديگر از آيات مسئوليت انسان‌ها را درباره عهد و پيمان‌هايي كه مي‌بندند گوشزد مي‌كند، مانند: «و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولا». (وفا به عهد كنيد، عهد مورد مسئوليت است).
4- آيات فراواني در قرآن پيمان‌شكني را سخت محكوم نموده تبهكاري پيمان‌شكنان را اثبات مي‌كند. مانند: «فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسيه». (بجهت پيمان‌شكني كه مرتكب شدند، آنان را لعنت كرديم و دل‌هايشان را به قساوت مبتلا ساختيم).
5- بعضي از آيات خودشكني پيمان‌شكنان را گوشزد مي‌كند. مانند: «فمن نكث فانما ينكث علي نفسه». (كسي كه تعهد خود را مي‌شكند، اين شكست به ضرر او تمام مي‌شود). اين همان نكته است كه گفتيم: بدانجهت كه شخصيت آدمي در حال تعهد وابسته به ايفاي آن است، با شكستن تعهد، شخصيت خود انسان متعهد ميشكند.
***
«سترني عنكم جلباب الدنين و بصرنيكم صدق النيه» (پرده دين، مرا از شما پوشانده و صدق و صفاي نيتم، مرا بر شما بينا ساخته است).
چگونه دين پرده تاريكي روي واقعيت مي‌كشد! در تفسير اين جمله ابن ابي‌الحديد معتزلي مي‌گويد: بدانجهت كه شما تظاهر به شعائر اسلامي مي‌كنيد، من نمي‌توانم با شما مانند غير مسلمانان رفتار كنم (تكليف من اينست كه شما را مسلمان تلقي كنم و رفتار اسلامي با شما داشته باشم) با اينكه شما منافقيد و از اسلام واقعي برخوردار نيستيد. ولي من بجهت صفا و صدق نيت از درون پليد شما مطلعم و ميدانم كه درون شما پليد و ناپاك است.
ابن ابي‌الحديد احتمال ديگري هم مي‌دهد و آن اينست كه دين من نميگذارد كه خود را به شما معرفي كنم … عده ديگر از شارحان نهج‌البلاغه نيز همين معنا را كه شارح معتزلي آورده است بيان مي‌كنند. ابن ميثم بحراني نيز معناي جمله را شبيه به تفسير ابن ابي‌الحديد بيان نموده مي‌گويد: اين جمله مانند تهديد است كه اميرالمومنين متوجه آن مردم مي‌كند و مي‌گويد: وظايف ديني من كه ايجاب مي‌كند رفتار من با شما مانند رفتار مسلمانان بوده با شما جنگ و پيكار نكنم و خشونت براه نياندازم، (بلكه با شما با نرمي و سهولت رفتار كنم) حقيقت مرا از شما پوشانيده است، ولي من با اخلاص و صدق نيتي كه دارم درون شما را كاملا ميدانم.
بنظر مي‌رسد كه جمله مورد تفسير معناي مهمتري داشته باشد كه اين شارحان از آن غفلت نموده‌اند با نظر به جمله بصرنيكم (مرا به شما بينا ساخته است) بايد جمله «سترني عنكم» بهمان معناي (مرا از شما پوشانيده است) بوده باشد، نه بمعناي جلوگيري كرده است. مخصوصا به قرينه جلباب كه بمعناي پرده مي‌باشد. بنابراين، مفاد جمله مزبور آگاهي اميرالمومنين و ناآگاهي و جهل آن مردم را بيان مي‌كند. يعني من شما را ميشناسم و شما مرا نميشناسيد. و از روي همين نكته است كه ما در مجلد اول (مقدمه ترجمه و تفسير نهج‌البلاغه) جمله فوق را به ترتيب زير شرح كرديم: آن تبهكاران منافق و غوطه‌ور در رويدادهاي بي‌محاسبه زندگي و آن بزنجير كشيده‌شدگان عادات و تقاليد، معنايي از دين را حرفه خود ساخته بودند كه بجاي آنكه بر آگاهي‌هاي آنها درباره واقعيات كمك كند، عامل تخدير و نابينايي آنان گشته بود. مسلم است كه با آن عينك‌هاي تعبيه شده از درون‌هاي ناپاك نمي‌توانستند شخصيت صريح و روشن‌تر از آفتاب علي را ببينند، ولي علي بن ابيطالب علیه السلام به خوبي آنان را مي‌شناخت، زيرا هنگامي كه آيينه حق نماي دل به گرد و غبار و زنگار هوي و هوس و فعاليت‌هاي خودطبيعي آلوده نشود، همه چيز را روشن نشان مي‌دهد، آري:
آيينه دل چون شود صافي و پاك          نقش‌ها بيني برون از آب و خاك
هم ببيني نقش و هم نقاش را          فرش دولت را و هم فراش را
***
«اقمت لكم علي سنن الحق في جواد المضله حيث تلتقون و لادليل و تحتفرون و لاتميهون» (من نگهباني شما را بر سر راه‌هاي حق كه از ميان جاده‌هاي گمراه‌كننده كشيده شده است بعهده گرفته‌ام شما در آن جاده‌هاي گمراهي بيكديگر مي‌رسيد و رهبري نداريد و زمين‌ها را حفر مي‌كنيد و به آب نمي‌رسيد).
من نگهبان حقيقتم مگر نميدانيد هر چه كه استعدادهاي آدمي بيشتر و گسترده‌تر به فعليت برسد، درك و دريافت حقيقت و عمل به آن دشوارتر و حساس‌تر مي‌گردد. براي انسانهاي ساده و ابتدايي، حقيقت‌ها مانند خطهاي مستقيمي است كه در صفحه سفيد زندگيشان با رنگ‌هاي گيرنده كشيده شده است. ميان موقعيت آنان و حقيقت فاصله‌ها و گردنه‌ها وجود ندارد. چنانكه فعاليت جانوران در پديده‌هاي غريزي كه دارند، احتياج به عبور از گردنه‌هاي انديشه و تعقل و تجريد و تجسم و تصميم ندارد . يعني فاصله‌اي ميان آن جانوران و حقيقتي كه براي آنان مطرح است، جز جوشش آن غريزه و امكان ارتباط با موضوع اشباع‌كننده چيز ديگري نيست. در صورتيكه با رشد استعدادها و افزايش گسترش آنها، حقيقت ظريف‌تر و گاهي مخفي‌تر و داراي ابعاد متنوع مي‌گردد.
بعنوان مثال: شخص ساده‌لوح و ابتدايي در گذرگاه خود جنايتي را مشاهده مي‌كند و مي‌بيند كه يك فرد با سلاح كشنده فرد ديگري را از پاي در آورد و او را در خاك و خون غلطانيد. مفاهيمي كه بعنوان حقيقت ذهن شخص مفروض را اشغال خواهد كرد، از اين حدود تجاوز نمي‌كند كه آن كه لباس آبي پوشيده بود، آن ديگري را كه لباس قهوه‌اي به تن داشت كشت. او قاتل است و اين مقتول و بايستي قاتل را با دست خودم بكشم! در صورتيكه همين پديده وقتي براي يك قاضي آگاه و با وجدان مطرح مي‌شود براي تشخيص حقيقت علل رواني و حقوقي و اقتصادي و اخلاق تابويي آن، صدها ساعت به تحقيق و بررسي مي‌پردازد و گاهي هم بدون اينكه حكم خود را بتواند با نظر بهمه عوامل و شرايط صادر نمايد، با جمله بنظر من چنين ميرسد، كار خود را پايان مي‌دهد.
اين جمله كه من نگهبان حقيقتم و در سر راه‌هاي باريك حق كه از ميان جاده‌هاي چشمگير باطل كشيده شده است ايستاده، تا آخرين حد توانايي‌ام شما را از انحراف باز خواهم داشت سخن هيچ دهاني جز دهان پيشوايان الهي كه يقينا علي بن ابيطالب نماينده راستين آنها است، نمي‌باشد. زيرا او است كه در همين خطبه با صراحت كامل مي‌گويد. از آنهنگام كه حق به من نشان داده شده است، ترديدي در هيچ حقيقتي نكرده‌ام. شما مردم كه روزگار خود را سياه كرده‌ايد، و گمان مي‌كنيد با گفت و شنيدهاي بي‌اساس ميان خود بدون رهبر مربي مي‌توانيد كاري انجام بدهيد و به حقيقت برسيد! دور هم مي‌نشينيد و سئوال نحس يكي را پاسخ شوم ديگري بدنبال مي‌آيد، نفي و اثباتها به راه مي‌اندازيد تكليف خود و جامعه را با چند جمله رجزخواني تعيين مي‌كنيد، به خيال اينكه از معدن ذغال سنگ حوادث و واقعيات الماس‌ها استخراج كرده‌ايد، شادمان و خندان بر مي‌خيزيد، ديري نمي‌گذرد كه واقعيات با قوانين شوخي‌ناپذير خود به سراغتان مي‌آيد و ديدگان شما را مي‌مالد و انبوه ذغال سنگ‌ها را كه بجاي الماس اندوخته‌ايد به شما نشان مي‌دهد. اينهمه زحمت بيهوده به خود راه ندهيد گردونه رشد خود را متوقف نسازيد، زميني كه تا اعماقش قطره‌اي آب ندارد، هرگز براي شما چشمه‌سارهاي حيات بخش براه نخواهد انداخت.
براستي مقاومت و لجاجتي كه گروهي از مردم آن دوران در برابر عدالت محض كه در علي بن ابيطالب علیه السلام تجسم يافته بود، از خود نشان دادند، بخوبي مي‌تواند تفسيركننده آن قيافه هولناك بشري بوده باشد كه تدر همه جوامع زور و قوه را رسميت داده، فلسفه‌هايي مناسب آن چهره‌هاي وحشت‌انگيز به وجود مي‌آورد و شعار خود را انسان گرگ انسان است قرار ميدهد. شما مردم راه گم كرده درون‌هاي خود را كه همه سطوح آن را دود و غبار خودخواهي و مال و جاه‌پرستي تيره و تار كرده است، با انديشه‌هايي كه اصول و قوانينش را غرايز حيواني خام شما ديكته كرده است، مي‌كاويد و حفر مي‌كنيد، با اين هدف‌گيري كه به حقايق و واقعيات حياتبخش برسيد! در صورتيكه شورانيدن چنان درون‌هاي پر از لجن و مواد كشنده بوسيله افكاري كه از جوشش غرايز حيواني خام سر بر مي‌آورد، جز خفقان مرگبار نتيجه‌اي براي شما نخواهد بخشيد.
 
موسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت


فرم در حال بارگذاری ...