موضوعات: "ادبی" یا "شعر" یا "خلوت دل"

​به امّید خدا

نوشته شده توسطرحیمی 30ام فروردین, 1395

اَللّهُمَّ اكْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الاُْمَّةِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنا

ظُهُورَهُ اِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَریهُ قَریباً بِرَحْمَتِكَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ

این چنین بر دلم افتاد … به امّید خدا …

… غم نخور … می رسد امداد به امّید خدا

چه قدَر عقده در این سینه ی ما جمع شده

عقده ها می شود آزاد به امّید خدا

دل ما که به خدا تنگ شده، منتظریم

تا که از ما بکند یاد به امّید خدا

با دعای «فرج» و «ندبه» ی او مأنوسیم

کِی اثر می کند «اوراد» به امّید خدا ؟

ادامه »

دریای سخاوت

نوشته شده توسطرحیمی 29ام فروردین, 1395

 

ای باد صبا بگشا آن طره ی پر خم را آور خبر از زلفش کز دل ببر غم را
دل های پریشان را در حلقه ی گیسویش جمع آر و پریشان ساز آن طره ی پر خم را
لبیک زنان باز آی در کعبه ی دیدارش زان چاه زنخدان نوش صد چشمه ی زمزم را
دریای گهر زایش چون موج برانگیزد پر درّ و گهر سازد گنجینه ی عالم را
از مدرسه ی علمش درسی به فلاطون گو وز میکده ی جودش یک جام بده جم را
از شاه تقی مدحی ای بلبل گلشن گو تا باغ جنان سازی این انجمنِ غم را
دریای سخاوت کیست؟ سلطان جواد ای جان زان بحر کرم دادند یک مشربه حاتم را
درهم شکند قهرش هر قدرت و نیرو را بر باد دهد عزمش هر عزم مصمم را
صد یوسف مصری را مشتاق جمالش بین مدهوش جلالِ وی شاهانِ دو عالم را
یارب به الهی بخش صهبای ولای او تا بر فلک افرازد از عشق تو پرچم را

 

از تو کجا بگریزم ؟...

نوشته شده توسطرحیمی 28ام فروردین, 1395

 

اول :

اي حاكم آسمان اميدها!

اي نهايت خوبي ها!

در هر خوبي اميدم  و در هر ناگواري پناهم تويي.

باران مهرباني توست كه كوير نااميدي ام را سرسبز مي كند و نسيم محبت توست كه طراوت را به باغ خزان زده ام مي بخشد.

اگر اميد به نگاه كريمانه ات نبود كه ” نيست ” مي شدم و بي پرتو لطف تو كه گريزگاهي ندارم .

غنچه ي اميدهايم به لبخند تو شكوفا مي شود و درخت آرزوهايم به نگاه تو به بار مي نشيند .

ادامه »

​ دلت را خانهٔ مـا کن، مصفّـا کردنش با من

نوشته شده توسطرحیمی 23ام فروردین, 1395

دلت را خانهٔ مـا کن، مصفّـا کردنش با من
به من درد دل افشا کن، مـداوا کردنش با من
———————————————
اگر گم کرده‌ای ای دل، کلید استجــابت را
بیا یک لحظه با ما باش، پیــدا کردنش با من
———————————————
بیفشان قطره‎ی اشکی، که من باشم خریدارش
بیاور قطره‌ای اخــلاص، دریـــا کردنش با من
———————————————
اگر درها به‌رویت بسته شـد، دل بد مکن بازآ
درِ این خانه دق‌البـاب کُـــن ، واکردنش با من
———————————————
به ما گو حاجت خود را، اجـابت می‌کنم آنی
طلب ‎کن هرچه می‌خواهی، مهیّـــا کردنش با من
———————————————
بیا قبل از وقـوع مرگ، روشـن کن حسابت را
بیاور نیک وبد را جمـع ، منها کردنش با من
———————————————
چو خوردی روزی امروز ، ما را شـکر نعمت کنامام
غم فردا مخور، تأمیــن فـــردا کردنش با من
———————————————
به قـرآن آیهٔ رحمت، فـراوان است ای انسان
بخوان این آیه را، تفسیر و معنا کردنش با من
———————————————
اگر عمری گنـه کردی، مشو نومیــد از رحمت
تو توبه نامه را بنویس، امضـا کردنش با من

 محمدحسن فرحبخشیان معروف به ژولیدهٔ نیشابوری

 

​فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو

نوشته شده توسطرحیمی 22ام فروردین, 1395

یاحبیب الباکین

وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ

… و به خاطر شما باران فرو مى‏ريزد.

به شوق خالق جامعه کبیره حضرت هادی علیه السلام


یادتان هست نوشتم که دعا می خواندم

داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم

از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد

محکمات کلمات تو مسلمانم کرد

کلماتی که همه بال و پر پرواز است

مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است

کلماتی که پر از رایحهً غار حراست

خط به خط جامعه آیینهً قرآن خداست

عقل از درک تو لبریز تحیر شده است

لب به لب کاسهً ظرفیت من پر شده است

همهً عمر دمادم نسرودیم از تو

قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو

من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم

عرق شرم به پیشانی دفتر دارم

شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو

فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو

دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد

شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد

بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم

رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم

تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران

دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران

من زمین گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست

کلماتم کلماتی ست حقیر ای باران

یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود

یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران

نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم

مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران

ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد

ما که از نسل غدیریم ، غدیر ای باران

پسر حضرت دریا ! دل مارا دریاب

ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران

سامرا قسمت چشمان عطش خیزم کن

تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران

سید حمیدرضا برقعی

​سکوت

نوشته شده توسطرحیمی 19ام فروردین, 1395

سکوت عین سکوت است، بی همانند است
که پیشوند ندارد، بدون پسوند است
زبان رسمی اهل طریقت است سکوت
سکوت حرف کمی نیست، عین سوگند است
زمین یخ زده را گرم می کند آرام
سکوت، معجزه ی آفتاب تابنده است
سکوت پاسخ دندان شکن تری دارد
سکوت مغلطه ها را جواب کوبنده است
سکوت ناله و نفرین، سکوت دشنام است
سکوت پند و نصیحت، سکوت لبخند است
سکوت کرد علی سالهای پی در پی
همان علی که در قلعه را ز جا کنده است
همان علی که به توصیف او قلم در دست
مردّدم بنویسم خداست یا بنده ست
علی به واقعه جنگید با زبان سکوت
که ذوالفقار علی در نیام برّنده است
علی به واقعه کار مهم تری دارد
که آیه آیه کتاب خدا پراکنده است
از آن سکوت چه باید نوشت؟ حیرانم!
از آن سکوت که لحظه به لحظه اش پند است
از آن سکوت که در عصر خود نمی گنجد
از آن سکوت که ماضی و حال و آینده است
از آن سکوت که نامش عقب نشینی نیست
از آن سکوت که هنگام جنگ ترفند است
از آن سکوت که دستان حیله را بسته
و دور گردن فتنه طناب افکنده است

سکوت کرد علی تا عرب خیال کند
ابو هریره به فن بیان هنرمند است
صحابه ای که فقط یک سوال شرعی داشت
پیاز عکه به ذی الحجه دانه ای چند است؟!

علی خلیفه شود پیرمرد بیغوله
یکی است در نظرش با حسن که فرزند است
ملاک او به رگ و ریشه نیست، از این رو؛
محمد بن ابوبکر آبرومند است
علی خلیفه شود شیوه ی حکومت او
برای عده ای از قوم ناخوشایند است
ستانده می شود آن رفته های بیت المال
ازین درخت اگر میوه ای کسی کنده است
اگر به پای کنیزانشان شده خلخال
اگر به گردن دوشیزگان گلوبند است
علی خلیفه شد آخر اگر چه دیر ولی
چقدر بر تنش این پیرهن برازنده است
کنون لباس خلافت چنان زنی باشد
که توبه کار شده، از گذشته شرمنده است

برادرم! به تریج قبات برنخورد
که ناگزیر زبان قصیده برّنده است
اگرچه روی زبان زبیر تبریک است
اگرچه بر لب امثال طلحه لبخند است
اگرچه دور و بر او صحابه جمع شدند
ولیکن از دلشان باخبر خداوند است

….

البته این شعر هنوز نقطه پایان ندارد

سید حمیدرضا برقعی

وقتی کبوتران حرم چرخ می‌زدند

نوشته شده توسطرحیمی 14ام فروردین, 1395

هر روز در سکوت خیابان ِ دوردست
روی ردیف نازکی از سیم می‌نشست

وقتی کبوتران حرم چرخ می‌زدند
یک بغض کهنه توی گلو داشت…می‌شکست

ابری سپید از سر گلدسته می‌پرید:
جمع کبوتران خوش‌آواز خودپرست

آنها که فکر دانه و آبند و این حرم
جایی که هرچقدر بخواهند دانه هست

آنها برای حاجتشان بال می‌زنند
حتا یکی به عشق تو آیا پریده‌است؟

رعدی زد آسمان و ترک خورد ناگهان
از غصه‌ی کلاغ، کلاغی که سخت مست…

ابر سپید چرخ زد و تکه‌پاره شد
هرجا کبوتری به زمین رفت و بال بست

باران گرفت – بغض خدا هم شکسته بود
تنها کلاغ روی همان ارتفاع پست،

آهسته گفت: من که کبوتر نمی‌شوم
اما دلم به دیدن گلدسته‌ات خوش‌ست

مژگان عباسلو

دانلود آهنگ کلاغ رو سیاه از محسن چاوشی

متن آهنگ کلاغ رو سیاه محسن چاوشی

تو دل یه مزرعه یه کلاغی رو سیاه

هوایی شده بره پابوس امام رضا

اما هی فک میکنه اونجا جای کفتراس

آخه من کجا برم یه کلاغ که روسیاس

من که توی سیاهیا از همه روسیاترم

میون اون کبوترا با چه رویی بپرم

تو همین فکرا بودش کلاغه عاشقمون

یه دلش میگفت برو یه دلش میگفت بمون

که یهو صدایی گفت تو نترس و راهی شو

به سیاهی فک نکن تو یه زائری برو

من که توی سیاهیا از همه روسیاترم

میون اون کبوترا با چه رویی بپرم

منی که کبوترم تو بگو کجا برم!

نوشته شده توسطرحیمی 14ام فروردین, 1395

منی که کبوترم تو بگو کجا برم!

***

دلم يک بره آهوي نجيب است
که از مهر و نوازش بي نصيب است
به سويت آمده، تنها و خسته
دلم اي ضامن آهو، غريب است

قبله مایل به تو

میان این همه غوغا، میان صحن و سرایت

بگو که می رسد آیا صدای من به صدایت؟

منی که باز برآنم که دعبلانه برایت

غزل ترانه بخوانم در آرزوی عبایت

من و عبای شما؟ نه من از خودم گله دارم

من از خودم که شمایی چقدر فاصله دارم

هنوز شعر نگفته توقع صله دارم

منی که شعر نگفتم مگر به لطف دعایت

چقدر خوب شد آری، نگاهتان به من افتاد

همان دقیقه که چشمم درست کنج گهرشاد

بدون وقفه به باران امان گریه نمی داد

هزار تکه شد این من به لطف آینه هایت

چنان که باید و شاید غزل غزل نشدم مست

که دست من به ضریحت در این سفر نرسیده است

من این نگاه عوامانه را نمی دهم از دست

اجازه هست بیفتم شبیه سایه به پایت؟

دوباره اشک خداحافظی رسیده به دامن

دوباره لحظه ی تردید بین ماندن و رفتن

و باز مثل همیشه در آستانه ی در من ـ

کبوترانه زمین گیر می شوم به هوایت

وصله: سید حمیدرضا برقعی

دستم را بگیر که دست تو گره گشای هر چی دردِ

نوشته شده توسطرحیمی 11ام فروردین, 1395

تمام شیعیان به منزله اولاد فاطمه (علیها السلام) هستند

ولی خدا می داند که چه کارهایی می کنیم

که شاید سبب شود آن حضرت از ما و کار ما ناراضی شود.

در محضر بهجت؛ ج1، ص183

السلام علیک یا مادر

دستم را بگیر

که دست تو گره گشای هرچی دردِ

دستم را بگیر،

که شب تاریک و سردِ

دستم را بگیر

به جون هرچی مردِ

مادر جان

دستم را بگیر

«و گرنه خواهم مُرد
وگرنه ستاره ها
یکی یکی سقوط خواهند کرد»

دستمان را بگیر  یا مادر

چادر مادر من فاطمه ، حرمت دارد ...

نوشته شده توسطرحیمی 3ام فروردین, 1395

نه فقط شبه عبایی مشکیست
که سرت بندازی
و خیالت راحت
که شدی چادری و محجوبه!

چادر مادر من فاطمه، حرمت دارد
قاعده ، رسم ، شرایط دارد
شرط اول همه اش نیت توست …
محض اجبارِ پدر یا مادر
یا که قانون ورودیه دانشگاه است
یا قرار است گزینش شوی از ارگانی
یا فقط محض ریا
شایدم زیبایی ، باکمی آرایش!
نمی ارزد به ریالی خواهر …

چادر مادر من فاطمه،شرطش عشق است
عشق به حجب و به حیا
به نجابت به وفا
عشق به چادر زهرا
که برای تو و امنیت تو خاکی شد
تا تو امروز شوی راحت و آسوده
کسی سیلی خورد
خون این سیل شهیدان
همه اش با هدف چادر تو ریخته شد

خواهرم!
حرمت این پارچه ی مشکی تو
مثل آن پارچه مشکی کعبه والاست
یادگار زهراست
نکند چادر او سرکنی اما روشت ، منشت
بشود عین زنان غربی
خنده های مستی
چشمک و ناز و ادا
عشوه های ناجور

به خدا قلب خدا می گیرد
به خدا مادر من فاطمه شاکی بشود
به همان لحظه سیلی خوردن
لحظه پشت در او سوگند
خواهرم
چادر مادر من ، فاطمه ، حرمت دارد

خواهرم!
من ، پدرم ایل و تبارم
همه ی دار و ندارم
به فدایت
حرمتش را نشکن …