موضوع: "خلوت دل"

این روزها چادرم را محکم تر می چسبم.

نوشته شده توسطرحیمی 13ام آبان, 1394

 

این روزها چادرم را محکم تر می چسبم.

این روزهایی که مد است بد حجابی،

این روزهایی که چادر بی کلاسی ست و چادری امل.

این روزها چادرم را سفت می چسبم حتی وقتی جایی که دوست دارم باشم جای من نیست،

جای چادر من نیست.

این روزهایی که کلیپس هم جنسانم به برج میلاد زکی می گوید ونماد خوش تیپی ست!!!!!

این روزها که به جنس من به چشم یک کالا ،به چشم تبلیغی برای فروش بالای یک کالا نگاه می شود،چادرم را محکم تر می چسبم.

این روزها چادرم مرا یاد زینب می اندازد،یاد مصیبتی بی همتا که چادر زینب را محکم تر کرد.

یاد مادرش ،یاد چادر خاکی اش در اوج درد و رنج که نیوفتاد، که به دست باد نرفت،

که پهلویش شکست اما چادرش……

هرگز،هرگز

منبع: حریم آسمانی/ حســین عزتی

ذلت نامه عاشقان کوی آمریکا

نوشته شده توسطرحیمی 27ام مهر, 1394

 

ما آمریکای بزرگ را دوست داریم و برای داشتن رابطه دوستانه با او لحظه شماری می کنیم…

ما دوست داریم با آمریکا رابطه داشته باشیم تا سگهای هار آنها دوباره در خیابانهای ما آزادانه پرسه بزنند و ما حتی جرأت نگاه کردن به آنها را هم نداشته باشیم…

ما اجرای دوباره کاپیتولاسیون در ایران را بسیار مشتاقیم…

ما دوست داریم با آمریکا رابطه داشته باشیم تا داعشی ها به سرزمین ما هم روانه شوند،زنان و دختران ما را بدزدند و آنها را به جهاد النکاح وادار کنند،بچه های ما را جلوی چشمانمان قطعه قطعه کنند و از گوشت آنها غذا بپزند و به مادرانشان بخورانند…

ما دست آمریکا را محکم در دست می فشاریم تا به او بگوییم از تو و خدمتکار ملعونت مچکریم که حدود 7000 مسلمان مظلوم را در لباس احرام و در غربت و مظلومیت با دست کثیف تعمدشان لگدمال کردند…

ما چون نمی خواهیم آمریکا از ما رنجیده خاطر و ملول شود با غرور می گوییم که دولت عربستان در منطقه جایگاه ویژه ای دارد…

حتی اگر بخواهد با پیکرهای عزیزان ما در منا مثل زباله رفتار کند…

به هر حال عربستان کارگزار آمریکا در منطقه است و ما باید با او دوست باشیم و به او احترام بگذاریم و برای ویزا دادن آنها به وزیرمان باید در مقابل آنها زانو بزنیم و التماس کنیم…

ما مخلصانه هرچند به طور اتفاقی با آمریکا دست می دهیم تا به او بگوییم: غم ملت ایران به خاطر از دست دادن عزیزانشان در منا زیاد مهم نیست…

سر تو سلامت باد…

مهم این است که تو از دست ما راضی و خشنود باشی.

ما رضایت تو را با جان میلیونها انسان هم عوض نمی کنیم.

زایران و مفقودین ایران که چیزی نیست…
ما دوست داریم با آمریکا رابطه داشته باشیم تا همه ثروتهای مملکتمان را به او تقدیم کنیم..

از نفت گرفته تا مس و فرش و پسته و …

ما دوست داریم آمریکاییان آزادانه از مراکز نظامی ما بازدید کنند تا هر وقت خواستند به ما حمله کنند زحمت کمتری داشته باشند و اطلاعات سرّی مملکت ما کاملا در اختیار آنها باشد…

تمام جزییات و مکانهای تجهیزات نظامی ما را بدانند و در چند روز همه آنها را با خاک یکسان کنند…

چه اشکالی دارد…

بی خیال…

مهم رضایت آمریکاست.

ما صمیمانه دوست داریم انرژی هسته ای را به طور کامل برچینیم ،قبلا هم آرم آن را از روی اسکناس ها برداشته ایم تا به آمریکای عزیز ثابت کنیم که ای جهانخوار بزرگ!ما انرژی هسته ای و پیشرفت و استقلال نمی خواهیم!

اینها در مقابل یک لبخند تو بسیار ناچیز است…

ما صمیمانه به آمریکا عشق می ورزیم و از نمایندگام مجلس هم به خاطر این همه بی خیالی و بی غیرتی و بی تفاوتی در مقابل برجام تشکر ویژه داریم..

دعا می کنیم که امید آنها نا امید نشود و در دوره بعد باز هم به مجلس راه یابند…

ما حتی از متن این توافقنامه هم راضی نیستیم چون آمریکاییان در آن قول داده اند که در آینده تحریم ها برچیده خواهد شد…

حالا تحریم ها هم باشد چه اشکالی دارد؟!

تحریم اگر از سوی آمریکا باشد گوارا هم هست!!

ما از اینکه جوانانمان سی و چند سال پیش لانه جاسوسی آمریکا را تسخیر نمودند نادم و پشیمان و بسیار ناراحتیم و آن را یک “اشتباه” می نامیم چون موجب ناراحتی آمریکای عزیزمان در آن زمان شده است.

ما عاشقانه دست آمریکا را در دست می فشاریم حتی اگر قطر هم برای مذاکره با ما شرط و شروط بگذارد…

حتی اگر بحرین هم که روزی یکی از استانهای ایران بوده دیپلمات خود را از تهران فرا بخواند و دیپلمات ما را “عنصر نامطلوب” در منطقه بخواند…

این همه ذلت ارزش یک لبخند ملیح آمریکا را دارد…

ما دوست داریم پیام عاشورا را به مذاکره با عمر سعد و شمر تبدیل کنیم …

به پلیس بگوییم کار تو اجرای اسلام در جامعه نیست…

به جوانان انقلابی و پرشور بگوییم افراطی،کم عقل،بیسواد،بی شناسنامه،برو به جهنم و …،زنان را به خوانندگی و بی حجابی و بی عفتی تشویق کنیم و بگوییم خوب است ما هم مثل ترکیه و لبنان در حجاب آزاد باشیم …

ما همه این کارها را انجام می دهیم تا خود را به وصال لیبرالیسم آمریکایی برسانیم…

ما ذلیلانه و عاجزانه دست بر دعا بر میداریم و می گوییم:

ای آمریکای بزرگ!

ای کدخدای یگانه!

ما را نیز در زمره نوکران و خدمتگزاران خود قرار ده!

کدخدایا!خودت که می دانی ما از موجودیت و استقلال و هویت خویش خسته شده ایم…

در مقابل تو هیچ استقلال و شخصیتی ندایم پس هرچه زودتر برای اشغال سرزمین ما اقدام بفرما که بی صبرانه منتتظریم…

آمین…

ای کدخدای عالمین…

 

اگر به کربلا بروم:

نوشته شده توسطرحیمی 21ام مهر, 1394

در اولین قدمم به خاک کربلا خاک می شوم تا طعم شهد شیرین عبودیّت را در کربلا ، این قطعه گم شده بهشت بجشم و به خاک افتم تا شکر گزار آن توفیق بزرگ باشم.

باورم نخواهد شد به کربلا آمده ام ، سرزمین عشق های آسمانی، سرزمین ناله های عاشقانه شبانگاهی ،سرزمین بلندترین حماسه تاریخ ابدیت، سرزمینی که در آن خون اصغر همچو مشتی سهمگین بر دل سنگین آسمان کوبیده شد تا اندکی دل آسمان از آن همه ظلم تاریخ ، به درد آید.

اگر به کربلا بروم ، قطره ای آب خواهم شد در دل فرات تا صدای های های گریه های فرات را بر پیکر قطعه قطعه عباس با تمام وجودم بشنوم.

اما نه !

در خود توان آب شدن را نمی یابم چگونه قطره ای آب باشم و صدای ناله های کودک حسین را بشنوم که از فرط عطش به سختی توان گریه را دارد .

اگر قطره ای آب شوم ،لاجرم نظاره گر ریختن خون خدا در کنار فرات خواهم شد امّا من ضعیف تر از آنم که بتوانم این صحنه را تماشا کنم .اگر قطره ای آب باشم از خود متنفر خواهم شد.

پس اگر به کربلا بروم، قطره ای خون خواهم شد تا از دست حسین علیه السلام به سوی آسمان پرتاب شود تا رضایت خداوند از حسین علیه السلام را طلب کند.امّا من پست تر از آنم که بتوانم خون حسین باشم. پس قطره ای خون خواهم شد تا از پای پر آبله کودک یتیمی بچکد تا ردپایی از مظلومیت در تاریخ بگذارد و فریاد خونخواهی اش را در سرتاسر تاریخ سر دهد، ولی می دانم تاب تحمل آن صحنه ، مرا درهم خواهد شکست.

پس اگر به کربلا بروم قطره ای اشک خواهم شدتا از چشمی بر این همه مظلومیت بچکد . قطره ای اشک خواهم شد تا بچکم و اندکی از این همه آتش غم درونم را سرد کنم.

ای حسین ! ای عطیّه خاصّه الهی بر ما خاکیان بی مقدار ؛ تو به کدامین گناه کشته شدی؟

امّا نه خود می دانم که اگر قطره ای اشک باشم نخواهم توانست برآن همه مصیبت بچکم، زیرامصیبت حسین علیه السلام والاتر از آن است که تنها قطره ای چون من ، ناپاک و بی مقدار، برآن بچکد پس همان خاک خواهم شد و عاشقانه بر مهر عشّاق ابا عبدا… خواهم نشست،

پس همان خاک خواهم شد، آن هم نه خاک کربلا، چون خاک کربلا، خاک بهشت است و من موجودی زمینی و پستم.

خاک خواهم شد، آن هم خاکی بی مقدار که عاشقانه از زیر پای زوّار حسین علیه السلام به هوا خواهم خاست و مستانه در آسمان، از شوق خاک شدن در درگاه حسین، خواهم رقصید.

السلام علیک یا ابا عبداللّه

طلبه دانش آموخته رقیه رحیمی

 

مدعیان حقوق بشر خفه شده‌اند/ نمک لشکر سایبری بهائیان بر زخم خانواده‌های داغدار

نوشته شده توسطرحیمی 11ام مهر, 1394

دلنوشته ابوالقاسم طالبی برای جان باختگان خونبار فاجعه منا

همه مدعیان حقوق بشر خفه شده‌اند، بوق هایی که برای مرگ ندا آقا سلطان در یک لحظه 2 میلیارد انسان را پای رسانه‌ها میخکوب کردند ندایشان در نمی‌آید.

ابوالقاسم طالبی کارگردان سینمای ایران دلنوشته‌ای به مناسبت فاجعه خونبار منا و همزمان با عید بزرگ مسلمانان در اختیار خبرگزاری فارس قرار داد که متن کامل آن در ذیل می‌آید:

بسم ربّ الکعبه

حاجیان در حَرم امن نفس نفس می‌زدند

لب‌های تشنه در گرمای حجاز 5000 حاجی طعم بوسه بر حجرالاسود این خال لب یار را می‌چشند

مکر و حیله فرزندان ابوسفیان کار خودش را کرد

هزاران خانواده ضجه می‌زنند

یک امت به عزا می‌نشیند

پیکر‌های مطهر هنوز دست فرزندان ابوسفیان و ابن سعد است.

زخم زبان ابن مرجانه بر جگر داغدیده زینب کبری (سلام الله علیها) به وسیله لشکر سایبری حزب بهائیان نمک می‌شود بر زخم خانواده های داغدار:«که دیدید خدا چه به روزتان آورد».و این تنها صدای زینب (سلام الله علیها) است که تاریخ را می شکافد و در جواب ابن مرجانه می فرماید: «ما جز زیبایی نمی بینیم»

اما همه مدعیان حقوق بشر خفه شده‌اند بوق هایی که برای مرگ ندا آقا سلطان در یک لحظه 2 میلیارد انسان را پای رسانه ها میخکوب کردند ندایشان درنمی آید.

بیش از یکصد دوربین از زوایای مختلف این کشتار فجیع را ثبت کرده اند اما دریغ از پخش یک فریم فیلم.

بوزینه های بوسفیانی مست از به بارنشستن مکرشان می رقصند و رجز می خوانند که: «بعد از یمن … ایران».

معاویه هم پس از به بارنشستن مکرش به دست ابن ملجم احمق در به شهادت رساندن امیرالمومنین (ع) سرمست از پیروزی می‌رقصید،اما امیرالمومنین (ع) با تمام وجود فرمود:«به خدای کعبه رستگار شدم».

بی خبرانِ ره عشق چه می فهمند که علی (ع) و دخترش چه دیدند که با گفتارشان مستی از سر قاتلان پراندند و امروز پژواک زمزمه امیر المومنین(ع) از زبان مبارک نایب امام عصر (عج) روحی فدا رعشه به اندام مفتیان و شاهزادگان مهمان کش انداخت، گویی در یک لحظه دیدند «ریاض»شان خاکستری خواهد شد بر سرشان. و اینک زوزه کشان سرتعظیم در مقابل ملت ایران فرود آوردند.

منبع:گزارش خبرنگار سینمایی فارس

کلیپ تنهایی امام زمان (عج)

نوشته شده توسطرحیمی 26ام شهریور, 1394

 

دل من خون شد ازین غم، تو کجایی؟

و ای کاش که این جمعه بیایی!

دل من تاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره،

مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟


دانلود نماهنگ امام زمان (عج)

تنهای تنهای تنهاست

استاد رائفی پور - حجت الاسلام پناهیان - استاد دانشمند - استاد شجاعی و…


خـبـر آمـد خبـری نیـست…

هنـوز از غـم دوری دلـدار بـسـوز…

بـایـد ایـن جـمعه بیایـد، بایـد!

مـن دگـر خسـته شـدم از شـایـد!

اللهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــــــرَج

گره کور ظـــــــــــهور تو منم

که می دانم هر جمعه برای گناهانم خون گریه می کنی اما باز هم گناه می کنم

گره کور ظـــــــــــهور تو منم

که می دانم نگاهم می کنی اما در مقابل نگاه مهربانت گناه می کنم و دلت را می شکنم

گره کور ظـــــــــــهور تو منم

که می دانم چقدر غریبی اما من حتی اراده ترک یک گناه را برای کم شدن غربتت ندارم

دل من خون شد ازین غم، تو کجایی؟

و ای کاش که این جمعه بیایی!

دل من تاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره،

مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست.

 

در سینه دلم گم شده ...

نوشته شده توسطرحیمی 29ام مرداد, 1394

شوق من قاصد بی درد کجا میداند      آنقدر شوق تو دارم خدا می داند

یابن الحسن

در سینه دلم گم شده تهمت به که بندم

غیر از تو در این خانه کسی راه ندارد

غروب های دلْ تنگ

نوشته شده توسطرحیمی 23ام مرداد, 1394

یک جمعه دیگر آمد و تو، بازهم نیامدی!

دلم از این غروب های بی رمق، که تند و تند می آیند و باطل می شوند، گرفته است. دلم می خواهد یک جمعه که از خواب بیدار می شوم ببینم که خورشید از پشت کوه های مغرب، به دنیا لبخند می زند؛ ببینم که درخت ها شکوفه هایشان را زودتر از موعد، به دنیا آورده اند و تمام مرغ عشق ها «عشق»شان را به پای تو ریخته اند.

آیا آن روز می رسد که پرواز، معنای واقعی اش را در نگاه تو پیدا کند و گل محبّت، که زیباترینش در گلدان دل تو می شکفد، عطر و بویش را به همگان ببخشد؟ آیا آن روز می رسد که تو بر شانه های کعبه تکیه دهی و دویست و سیزده ستاره پنهان از هفت آسمان، به زمین بیایند و پیش رویت صف بکشند؟ آیا آن روز می رسد؟…

باید صبر کرد… من هم صبر می کنم و جمعه های خالی ام را از عشق و انتظار، لبریز می کنم و غروب های دلْ تنگ را باز هم بی تو می گذرانم و غصّه دوری ات را به جان می خرم و دم برنمی آورم. شاید یکی از این جمعه ها، درست همان جمعه ای که انتظار ندارم، نغمه داوودی ات را بشنوم!

فقط دعایم کن! دعایم کن که آن روز از کسانی نباشم که بادبادک نگاهشان، در بند شاخه های گناه، پرواز را فراموش کرده اند و در آسمان نگاهت، جایی برای پریدن ندارند. دوست دارم آن روز از آنهایی باشم که هرگاه، نامشان را خواندی، جانشان را تقدیم می کنند و هرگاه، جانشان را خواستی، شرمشان را؛ که چیزی عزیزتر از جان ندارند.

رابعه راد

 

صبر زینبی

نوشته شده توسطرحیمی 5ام مرداد, 1394

 

و در این نزدیکی سیدی هست که دلی خون دارد؟
……


با شور تمام لباس هایش را تنش کرد،برایش فالله خیر حافظا خواندم
با هر ذکر یا حسین روی لب هایش می دانستم که آتش می گرفت …

قلبش می سوخت..ذهنش می سوخت…
حالات درونی اش را احساس می کردم
می دانستم که در پشت در صاحب امرمان منتظرش مانده
یا علی بلندی گفت،قدمی برداشت و از مسجد خارج شد..
با رفتنش،نگرانی تمام وجودم را در بر گرفت..
مثل هر روز می دانستم که تا به هدفش برسد، طاقتم تمام می شود و آخر با بچه ها تنها می شوم ..

هر چه هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيزْدَادُوا إِيمَانًا مَعَ إِيمَانِهِمْ می خواندم،فکر به نبودش،فکر تنهاییم،فکر خانه ی بدون او…

باز ذهنم را مشغول کرده بود.

هدفش شهادت حسینی بود..اما من چی؟…

بدون توجه به من..من که صبر زینبی نداشتم

چادرم را بر سر کردم،سر بر سجده گذاشتم و دعا کردم که مثل عباس بن علی شهید شود..

همانطور که خودش همیشه برایم می گفت… ساعت ها گریه کردم..او را آوردند،همسرم را در دست گرفته و داخل آوردند.

در آغوش گرفتمش و
با خود عهد بستم که نگذارم فردا در قیام شرکت کند…

با اینکه می دانستم هیچ وقت به عهد خود عمل نمی کنم…

انگار چادرم حسینی شده بود و صبرم زینبی.

افسران

 

به لهجه باران به مادر گل‌ها سلام!(به مناسبت سالروز تخریب بقیع)

نوشته شده توسطرحیمی 2ام مرداد, 1394

امروز بهشت بقیع پشت دیوارهای جهل و جمود و جنون اسیر شده است!

اینجا همان جاییست که باید دلت پروانه وار گرد شمع‌هایی بگردند که مزارشان خاموش و واسطه‌اند بین تو و خدا.

هشتم شوال سال ۱۳۴۴ هجری قمری مصادف است با سالروز یک اتفاق تلخ در تاریخ بشریت، که دل هر انسان آزاده‌ای را به درد می‌آورد، در این روز قبرستان بقیع به عنوان مهم‌ترین قبرستان اسلام به دست وهابیون تخریب شد.

به همین مناسبت یادداشت زیر تقدیم خوانندگان می‌شود:

این جا بهشت بقیع است. خورشید هر صبح از مشرق نگاه چهار امام مظلوم به دل سوخته زئران نوری از امید می‌بخشد. اینجا نزدیک‌ترین پنجره باز رو به خداست. اینجا قطعه از خاک بهشت است. اینجا بهشتی است که باید با پای دل و جان به آن قدم بگذاری، اینجا بهار خواب فرشته هاست؟ اینجا با اشک چشم باید وضوی عشق گرفت، اینجا همان جاییست که باید دلت پروانه وار گرد شمع‌هایی بگردند که مزارشان خاموش و واسطه‌اند بین تو و خدا، اینجا بقیع است دم در درگاه قرب به خداوند، اینجا بهشت بقیع است باید به وقت صبح عاشقی به لهجه آسمان به حضرت باران و آیینه‌ها سلام کنی.

السَّلامُ علیکم یا اهل بیت النبوه!

اما حیف مأموران اجیر شده آل جمود و جهالت معنای دلدادگی را نمی‌فهمند، به لهجه باران نمی‌خندند، شعورشان شعر تو را نمی‌خواند! اما کبوتر که باشی حتی اگر بهشت پشت میله‌های تعصب اسیر باشد باز هم پرواز می‌کنی، بی پروا، پر باز می‌کنی و بر بام خانه خوبی‌ها می‌نشینی. کبوتر که باشی روزی آسمانیت از روی خاک‌های روشن بقیع برداشت می‌کنی، کبوتر که باشی پشت دیوار بقیع با صحن خاکی فرقی برایت ندارد، پشت دیوار بقیع سایه‌ای که سایه بان دلتنگی‌هایت می‌شود غریبی و غربت است صدای بال پرندگانی می‌شنوی که میهمان گندم زار فاطمه‌اند و صدای سوزناک زمزمه‌ها و ناله‌های در گلو خفته: کجاست مهدی فاطمه!؟

پروردگارا ما با یک مشت ابوجهلک در نبود پیامبر تو چه کنیم!؟ خدایا خودت فرمودی بقیه الله خیر لکم! امروز بهشت بقیع پشت دیوارهای جهل و جمود و جنون اسیر شده است! خیر ما را برسان تا گل‌های بهشت بقیع را آبیاری کند! و باز به لهجه باران!

سلام حضرت باران، سلام مادر گل‌ها، سلام تمام حسن! سلام زینت عابدان، سلام خورشید دانش و سلام آینه صدق!

هشتم شوال سالروز تخریب قبور اهل‌بیت علیهم السلام در بقیع تسلیت باد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ابنا/ به قلم: محسن قائمی نسب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هر کاری کردم، اما. ...

نوشته شده توسطرحیمی 3ام تیر, 1394

نه، نمیخواهم دروغ بگویم؛

نمیخواهم بگویم که هر کاری کردم، اما نشد.

این را در دلم هم نمی گویم.

آخر من همه ی زورم را نزدم.

خودم را به هر آب و آتشی نزدم.

سعی هم نکردم.

ادامه »