موضوعات: "نهج البلاغه" یا "نامه ها" یا "خطبه ها"

حکایت مال دنیا

نوشته شده توسطرحیمی 10ام دی, 1391

 

و درود خدا بر او، فرمود: خطاب به فرزندش امام مجتبى عليه السّلام :

     چيزى از دنياى حرام براى پس از مرگت باقى مگذار،

    زيرا آنچه از تو مى ‏ماند نصيب يکى از دو تن خواهد شد،

     يا شخصى است که آن را در طاعت خدا به کار گيرد، پس سعادتمند مى ‏شود به چيزى که تو را به هلاکت افکنده است.

    و يا شخصى که آن را در نافرمانى خدا به کار گيرد، پس هلاک مى ‏شود به آنچه که تو جمع آورى کردى،

     پس تو در گناه او را يارى کرده‏ اى، که هيچ يک از اين دو نفر سزاوار آن نيستند تا بر خود مقدّم دارى.

     (اين حکمت به گونه ديگرى نيز نقل شده) پس از ستايش پروردگار آنچه از دنيا هم اکنون در دست تو است، پيش از تو در دست ديگران بود، و پس از تو نيز به دست ديگران خواهد رسيد، و همانا تو براى دو نفر مال خواهى اندوخت، يا شخصى که اموال جمع شده تو را در طاعت خدا به کار گيرد، پس به آنچه که تو را به هلاکت افکند سعادتمند مى ‏شود، يا کسى است که آن را در گناه به کار اندازد، پس با اموال جمع شده تو هلاک خواهد شد، که هيچ يک از اين دو نفر سزاوار نيستند تا بر خود مقدّمشان بدارى، و بار آنان را بر دوش کشى، پس براى گذشتگان رحمت الهى، و براى بازماندگان روزى خدا را اميدوار باش.   

   و قال لابنه الحسن  علیه السلام : لا تخلفن وراءک شيئاً من الدنيا- فإنک تخلفه لأحد رجلين- إما رجل عمل فيه بطاعة الله- فسعد بما شقيت به- و إما رجل عمل فيه بمعصية الله- فشقي بما جمعت له- فکنت عوناً له على معصيته- و ليس أحد هذين حقيقاً أن تؤثره على نفسک- قال الرضي و يروى هذا الکلام على وجه آخر و هو- أما بعد- فإن الذي في يدک من الدنيا- قد کان له أهل قبلک- و هو صائر إلى أهل بعدک- و إنما أنت جامع لأحد رجلين- رجل عمل فيما جمعته بطاعة الله- فسعد بما شقيت به- أو رجل عمل فيه بمعصية الله- فشقيت بما جمعت له- و ليس أحد هذين أهلًا أن تؤثره على نفسک- و لا أن تحمل له على ظهرک- فارج لمن مضى رحمة الله- و لمن بقي رزق الله.

نهج البلاغه/ حکمت 416

فلسفه احکام الهى

نوشته شده توسطرحیمی 9ام دی, 1391

 

      و درود خدا بر او، فرمود:

  • خدا «ايمان» را براى پاکسازى دل از شرک،
  • و «نماز» را براى پاک بودن از کبر و خودپسندى،
  • و «زکات» را عامل فزونى روزى،
  • و «روزه» را براى آزمودن اخلاص بندگان،
  • و «حج» را براى نزديکى و همبستگى مسلمانان،
  • و «جهاد» را براى عزّت اسلام،
  • و «امر به معروف» را براى اصلاح توده هاى ناآگاه،
  • و «نهى از منکر» را براى بازداشتن بى‏ خردان از زشتى ‏ها،
  • «صله رحم» را براى فراوانى خويشاوندان،
  • و «قصاص» را براى پاسدارى از خون‏ها،
  • و اجراى «حدود» را براى بزرگداشت محرّمات الهى،
  • و ترک «مى ‏گسارى» را براى سلامت عقل،
  • و دورى از «دزدى» را براى تحقّق عفّت،
  • و ترک «زنا» را براى سلامت نسل آدمى،
  • و ترک «لواط» را براى فزونى فرزندان،
  • و «گواهى دادن» را براى به دست آوردن حقوق انکار شده،
  • و ترک «دروغ» را براى حرمت نگهداشتن راستى،
  • و «سلام» کردن را براى امنيت از ترس‏ها،
  • و «امامت» را براى سازمان يافتن امور امّت،
  • و «فرمانبردارى از امام» را براى بزرگداشت مقام رهبرى، واجب کرد.

      و قال ع فرض الله الإيمان تطهيراً من الشرک- و الصلاة تنزيهاً عن الکبر- و الزکاة تسبيباً للرزق- و الصيام ابتلاءً لإخلاص الخلق- و الحج تقربةً للدين- و الجهاد عزاً للإسلام- و الأمر بالمعروف مصلحةً للعوام- و النهي عن المنکر ردعاً للسفهاء- و صلة الرحم منماةً للعدد- و القصاص حقناً للدماء- و إقامة الحدود إعظاماً للمحارم- و ترک شرب الخمر تحصيناً للعقل- و مجانبة السرقة إيجاباً للعفة- و ترک الزنى تحصيناً للنسب- و ترک اللواط تکثيراً للنسل- و الشهادات استظهاراً على المجاحدات- و ترک الکذب تشريفاً للصدق- و السلام أماناً من المخاوف- و الأمانة نظاماً للأمة- و الطاعة تعظيماً للإمامة.

نهج البلاغه /حکمت252

على عليه السّلام و حوادث آينده جهان

نوشته شده توسطرحیمی 6ام آبان, 1391

     زمانى كه باطل پيشى گيرد و حقائق خوار شوند… 

      خطبه اى است كه به اميرالمؤمنين علي عليه السّلام منسوب مى باشد و در آن خطبه حضرت به حوادث آينده ، اخبار فرموده است ، و حقايق آينده را روشن نموده است.  البته خطبه بسيار طولانى است كه تا حد امكان جملاتى از آن را كه مقتضى درج در اين نوشته مى باشد ذكر مى نمائيم.

      عبداللّه بن مسعود گويد: چون خلافت بعد از آن سه خليفه ، به اميرالمؤمنين عليه السّلام رسيد، حضرت به بصره (يا كوفه ) آمده و بر منبر مسجد جامع آن صعود كرده و خطبه اى ايراد نمود كه عقلها را متحير نموده و بدنها از آن به لرزه در آمد، چون اين خطبه را مردم از حضرت شنيدند بسيار گريستند و ناله ها و فرياد و ضجه از آنها برخاست. (ابن مسعود گويد) پيامبر اكرم(ص) اسرار نهانى كه ميان خود و خداوند عزوجل داشت به على عليه السّلام تعليم مى داد و به همين سبب نورى كه در صورت پيامبر صلى الله عليه و آله بود، به صورت على عليه السّلام منتقل شد. پيامبر (ص) به على (ع) وصيت نمود تا اين خطبه كه نامش خطبه البيان است براى مردم بخواند كه در آن است علم آنچه هست و تا روز قيامت خواهد شد.

      على عليه السّلام بعد از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و بعد از صبر بر ستمهاى امت چون هنگام اجراى وصيت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله رسيد برخاست و آن را ايراد نموده فرمود:

      اى مردم ، من و حبيبم محمّد صلى الله عليه و آله ، همچو ايندو (و اشاره به انگشت سبابه و وسطى نمود) مى باشيم ، اگر نبود آيه اى از كتاب خدا شما را خبر مى دادم به آنچه در آسمانها و زمين و آنچه در قعر اين (زمين ) است ! هيچ چيز از آن بر من پوشيده نيست،

صفحات: 1· 2

ريشه هاى فقر معنوى

نوشته شده توسطرحیمی 4ام آبان, 1391

عوامل و ريشه هاى فقر معنوى عبارتند از:

  1. آرزوهاى دور و دراز كه سبب مى شود خود را هميشه نيازمند ببيند.
  2. وابستگى به دنيا كه انسان را گرسنه نگه مى دارد، در مقابل زهد كه غناى نفس است.
  3. فراموش كردن آخرت، كه خيال مى كند هر چه هست همين دنياست.
  4. چيزى را ارزشمندتر از پول نمى داند و حال آنكه بزرگى نفس، آبرو و شخصيّت، استقلال وجودى و آرامش وجدان از پول بالاترند، ولى بعضى آبرو را فداى پول و مال مى كنند. امام على(عليه السلام)در خطبه همّام مى فرمايد:«عَظُمَ الخالقُ فى اَنْفُسهِم فَصَغُرَ مادُونَهُ في أعيُنِهِمْ»:پرهيزگاران كسانى هستند كه خدا در نظرشان بزرگ و غير خدا در نظر آنها كوچك است.(1)

     آنها كه با خدا آشنا هستند غير خدا در نظرشان ارزشى ندارد، يك قطره آب در نظر كسى ارزش دارد كه دريا را نديده، و يا روشنايى شمع براى كسى ارزش دارد كه آفتاب را نديده است.

     آنها كه معرفة الله دارند غناى نفس هم دارند، و كسى كه غناى نفس داشته باشد دين، آبرو و شخصيّت خود را نمى فروشد.

1. نهج البلاغه، خطبه 193 .

 گفتار معصومين(عليهم السلام) ج1 -آیة الله مکارم شیرازی

روش برخورد با فتنه ‏ها

نوشته شده توسطرحیمی 4ام آبان, 1391

امیر المومنین علی علیه السلام فرموند:

در فتنه‏ ها، چونان شتر دو ساله باش، نه پشتى دارد که سوارى دهد، و نه پستانى تا او را بدوشند.

 کن في الفتنة کابن اللبون  لا ظهر فيرکب و لا ضرع فيحلب

 

نهج البلاغه/ حکمت1

اوصاف پرهیزکاران از نگاه امیرالمومنین علی علیه السلام

نوشته شده توسطرحیمی 3ام آبان, 1391

 گفته ‏اند يكى از ياران امير المؤمنين (ع)، به نام همّام‏، كه مردى عابد بود گفت: «اى امير مؤمنان، پرهيزگاران را براى من بستاى! چنانكه گويى به آنان مى‏نگرم!» امام در پاسخ او درنگى نمود، سپس فرمود: «اى همّام از خدا بترس! و نيكوكار باش كه همانا خدا با كسانى است كه پرهيزگارند و آنان كه نيكو كردارند.»  همّام خرسند نگرديد و به سوگند، بر امام اصرار ورزيد. امام (ع) خدا را ستود  و بر او ثنا گفت  و بر پيامبر (ص) و آل او  درود  فرستاد، سپس فرمود:» امّا بعد، خداى سبحان و برتر از همگان، جهانيان را آفريد حالى كه بى نياز بود از طاعتشان و از نافرمانى‏شان در امان. چه از نافرمانى آن كه او را عصيان كند بدو زيانى نرسد، و طاعت آن كس كه فرمانش را برد بدو سودى ندهد. سپس روزى آنان را ميانشان قسمت كرد و بداد، و هر يك را در جايى كه در خور اوست نهاد، پس پرهيزگاران خداوندان فضيلتند در اين جهان، گفتارشان صواب است و ميانه ‏روى‏ شان شعار، و فروتنند در رفتار و گفتار، ديده‏ هاشان را از آنچه خدا بر آنان حرام كرده پوشيده‏ اند، و گوشهاشان را به دانشى كه آنان را سودمند است بداشته- و آن را نيوشيده-، در سختى چنان به سر مى‏برند، كه گويى به آسايش اندرند، و اگر نه اين است كه زندگى‏شان را مدّتى است كه بايد گذراند، جانهاشان يك چشم به هم زدن در كالبد نمى‏ ماند، از شوق رسيدن به پاداش- آن جهان- يا از بيم ماندن و گناه كردن- در اين جهان-. آفريدگار در انديشه آنان بزرگ بود، پس هر چه جز اوست در ديده‏ هاشان خرد نمود ، بهشت براى آنان چنان است كه گويى آن را ديده ‏اند و در آسايش آن به سر مى‏ برند، و دوزخ چنان كه آن را ديده ‏اند و در عذابش اندرند ، دلهاشان اندوهگين است  و- مردم- از گزندشان ايمن ، تن‏هاشان نزار ، نيازهاشان اندك  و  پارسا  به جان و تن. روزى چند را با شكيبايى به سر بردند كه آسايشى دراز مدت را براى‏شان به دنبال آورد، تجارتى سودمند بود كه پروردگارشان براى آنان فراهم كرد ، دنيا آنان را خواست و آنان دنيا را نطلبيدند، اسيرشان كرد و به بهاى جان، خود را از بند آن خريدند ،

صفحات: 1· 2· 3

مقام اهل ذكر در كلام اميرالمؤ منين عليه السلام

نوشته شده توسطرحیمی 29ام مهر, 1391

      امير مؤ منان عليه السلام به هنگام تلاوت آيه 37 سوره نور ِ«جَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ يخَافُونَ يوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ»كه ترجمه آن چنين است : و صبح و شام در آن خانه ها تسبيح مى گويند، مردانى كه تجارت و معامله اى آنها را از ياد خدا غافل نمى كند فرمود:

     همانا خداى سبحان و بزرگ ياد خود را روشنى بخش دل ها قرار داد تا بدان پس از ناشنوايى بشنوند و پس از كم نورى بنگرند، و پس از دشمنى و عناد رام گردند. همواره خدا را كه - نعمت هاى او بى شمار است - در روزگارى پس از روزگارى و در دوران جدايى از رسالت (تا آمدن پيامبرى پس از پيامبر ديگر) بندگانى است كه از راه انديشه با آنان در راز است و در درون عقلشان با آنان سخن گفته است

    آنان چراغ هدايت را با نور بيدارى در گوش ها و ديده ها و دل ها بر افروختند، ايام خدا را به ياد مردان مى آورند و آنان را از بزرگى و جلال او مى ترسانند؛ چون رهمنايان در بيابان ها، آن كه راه ميانه را پيش گرفت ، ستودند و به نجات مژده دادند، و آن كه راه انحرافى راست يا چپ را پيش گرفت ، روش ‍ وى را زشت شمردند و از تباهى بر حذرش داشتند. اين چنين چراغ ظلمت ها و راهنماى پرتگاه ها بودند.

صفحات: 1· 2

علل سقوط جامعه

نوشته شده توسطرحیمی 29ام مهر, 1391

 

     در پاسخ كار حكمين سعيد بن يحيى اموى آن را در كتاب مغازى آورده است.

     همانا بسيارى از مردم دگرگونى پذيرفتند و از نصيب- سعادت- خود بى‏ بهره ماندند. به دنيا روى نهادند، و از روى هوا سخن گفتند. من در اين كار- رفتار مردم عراق- گرفتار كارى شگفت شده‏ام. مردمى بر آن فراهم آمدند كه خود را مى‏پسنديدند- و جز خود چيزى نمى‏ديدند- من اكنون به درمان ريشى برخاسته‏ ام كه ترسم سر آن نگشايد، و به نشده با خون و چرك به هم آيد 1. بدان كه در فراهم ساختن امت پيامبر (ص) و سازوارى آنان با يكديگر، كسى از من حريص تر نيست. من بدين كار پاداش نيكو و بازگشت به مينو 2 را خواهانم و بدانچه بر خود پذيرفتم به زودى وفا كنم و آن را پايندانم‏ 3، هر چند تو دگرگون شده باشى و چنانكه از من جدا شدى نباشى. همانا بدبخت كسى است كه از سود خرد و تجربتى كه او را داده‏ اند محروم ماند، و من سخن آن كسى را كه باطل گويد بر خود هموار كردن نتوانم، و كارى را كه خدا به صلاح آورده به تباهى نكشانم. پس آنچه را نمى‏دانى بگذار، كه مردم بدكردار با گفتارهاى ناصواب به سوى تو در شتابند- و خواهند عنان انديشه تو را از راه درست برتابند- و السّلام.

  1. تعبيرى است شگفت از گماردن داوران، كه در ظاهر به صلاح امت بود ولى مايه فساد گرديد و شكاف ميان مسلمانان را عميق تر كرد.
  2. بهشت.
  3. بر عهده دارم.

نهج البلاغه / نامه 78 به ابو موسی اشعری/ترجمه علامه سید جعفر شهیدی

صفحات: 1· 2

پایه های ایمان و کفر کدامند ؟

نوشته شده توسطرحیمی 19ام مهر, 1391

[و او را از ايمان پرسيدند، فرمود:] ايمان بر چهار پايه استوار است:

1. بر شكيبايى

  • آرزومند بودن
  • ترسيدن
  • پارسايى
  • چشم اميد داشتن

2. يقين

  • بر بينايى زيركانه
  • دريافت عالمانه
  • پند گرفتن از گذشت زمان
  • رفتن به روش پيشينيان

3. عدل و داد

  • بر فهمى ژرف نگرنده
  • دانشى پى به حقيقت برنده
  • نيكو داورى فرمودن
  • در بردبارى استوار بودن

4. جهاد

  • به كار نيك وادار نمودن
  • از كار زشت منع فرمودن
  • پايدارى در پيكار با دشمنان
  • دشمنى با فاسقان.

     و شكيبايى را چهار شاخه است:

آرزومند بودن، و ترسيدن، و پارسايى و چشم اميد داشتن، پس آن كه مشتاق بهشت بود، شهوتها را از دل زدود، و آن كه از دوزخ ترسيد، از آنچه حرام است دورى گزيد، و آن كه ناخواهان دنيا بود، مصيبتها بر وى آسان نمود، و آن كه مرگ را چشم داشت، در كارهاى نيك پاى پيش گذاشت.و يقين بر چهار شعبه است: بر بينايى زيركانه، و دريافت عالمانه و پند گرفتن از گذشت زمان و رفتن به روش پيشينيان. پس آن كه‏ زيركانه ديد حكمت بر وى آشكار گرديد، و آن را كه حكمت آشكار گرديد عبرت آموخت، و آن كه عبرت آموخت چنان است كه با پيشينيان زندگى را در نورديد.

ادامه »

بیان مظلوميت امیرالمومنین در خلافت از زبان خودش

نوشته شده توسطرحیمی 18ام مهر, 1391


قسمتی از نامه 62 امام علیه السلام به مردم مصر:

     خداوند سبحان محمد _صلي الله عليه وآله و سلم _ را فرستاد تا بيم ‏دهنده جهانيان، و گواه پيامبران پيش از خود باشد، آنگاه که پيامبر _صلي الله عليه وآله و سلم _  به سوي خدا رفت، مسلمانان پس از وي در کار حکومت با يکديگر درگير شدند، سوگند بخدا نه در فکرم مي‏ گذشت، و نه در خاطرم مي ‏آمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا _صلي الله عليه وآله و سلم _  از اهل بيت او بگرداند، يا مرا پس از وي از عهده ‏دار شدن حکومت باز دارند، تنها چيزي که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوي فلان شخص بود که با او بيعت کردند. من دست باز کشيدم، تا آنجا که ديدم گروهي از اسلام باز گشته، مي‏ خواهند دين محمد _صلي الله عليه وآله و سلم _  را نابود سازند، پس ترسيدم که اگر اسلام و طرفدارانش را ياري نکنم، رخنه‏ اي در آن بينم يا شاهد نابودي آن باشم، که مصيبت آن بر من سخت‏ تر از رها کردن حکومت بر شماست، که کالاي چند روزه دنياست، به زودي ايام آن مي‏ گذرد چنانکه سراب ناپديد شود، يا چونان پاره‏ هاي ابر که زود پراکنده مي‏ گردد. پس در ميان آن آشوب و غوغا بپا خواستم تا آنکه باطل از ميان رفت، و دين استقرار يافته، آرام شد.  

     به خدا سوگند! اگر تنها با دشمنان روبرو شوم، در حالي که آنان تمام روي زمين را پر کرده باشند، نه باکي داشته، و نه مي‏هراسم، من گمراهي آنان و هدايت خود را که بر آن استوارم، آگاهم، و از طرف پروردگارم به يقين رسيده ‏ام، و همانا من براي ملاقات پروردگار مشتاق، و به پاداش او اميدوارم. لکن از اين اندوهناکم که بيخردان، و تبهکاران اين امت حکومت را به دست آورند، آنگاه مال خدا را دست به دست بگردانند، و بندگان او را به بردگي کشند، با نيکوکاران در جنگ، و با فاسقان همراه باشند، زيرا از آنان کسي در ميان شماست که شراب نوشيد و حد بر او جاري شد، و کسي که اسلام را نپذيرفت اما به ناحق بخشش هايي به او عطا گرديد.

     اگر اينگونه حوادث نبود شما را برنمي ‏انگيختم، و سرزنشتان نمي‏ کردم، و شما را به گردآوري تشويق نمي‏ نمودم، و آنگاه که سر باز مي ‏زديد رهاتان مي‏ کردم.