موضوعات: "سیر و سلوک" یا "نکات اخلاقی"

حکایتی از مرحوم آیت الله بروجردی در استفاده‌ی صحیح از مال

نوشته شده توسطرحیمی 7ام شهریور, 1394

برخی گمان می‌کنند که اگر گاهی در باب نکوهش مال و منال سخن به میان می‌آید، بدان معناست که خود آن مال بد است، اما چنین نیست!

مرحوم آیت‌الله بروجردی ـ رحمه الله ـ چنین نقل می‌فرمایند:

در اوایل طلبگی، پدرم ماهی 3 تومان (به ارزش پول آن زمان) به من شهریه می‌داد. از آن‌جا که در آن دوران فقهای بزرگی در حوزه‌ی علمیه اصفهان حضور داشتند و آن حوزه قدرت علمی زیادی داشت، پس از مدتی برای ادامه‌ی تحصیل از بروجرد به اصفهان آمدم.پدرم به بنده فرموده بود که من با فلان تاجر در بازار اصفهان حساب دارم. به او می‌سپارم که ماهی 3 تومان به شما بدهد[1]. اول هر ماه قمری نزد او برو و این مبلغ را دریافت کن.من هم در ابتدای هر ماه به مسجدی که در بازار اصفهان و اطراف حجره‌ی او بود می‌رفتم. نماز ظهر و عصر را می‌خواندم و برای دریافت پول نزد او می‌رفتم. وقتی پس از نماز ظهر و عصر به سمت حجره‌ی او می‌رفتم، معمولاً هنگام نهار خوردن بود. از جلوی حجره‌های تجار بازار که عبور می‌کردم، یکی چلوکباب می‌خورد، یکی چلو مرغ، یکی چلو خورش؛ خلاصه اغلب یک نهار حسابی می‌خوردند. هر ماه که به حجره‌ی این رفیق پدرم که می‌رسیدم، می‌دیدم که یا نان و ماست می‌خورد یا نان و دوغ یا نان و کشک یا نان و پنیر یا امثال آن. حالا یک بار یا دو بار بگوییم هوس کرده که چنین غذای ساده‌ای بخورد اما من در این چند وقتی که نزدش می‌رفتم می‌دیدم که چنین غذاهایی می‌خورد. البته من فضولی و جسارت نمی‌کردم و علت این کار را جویا نمی‌شدم[2].

گذشت و سیلی آمد و پلی را ـ در اصفهان یا اطراف ـ خراب کرد. در آن روزگار حکومت به این امور رسیدگی نمی‌کرد و باید خیرین جمع می‌شدند و پل را تعمیر می‌کردند. خیرین سراغ تجار و افراد ثروت‌مند آمدند تا پول جمع کنند. مثلاً یکی گفت من 50 تومان می‌دهم، دیگری گفت من 100 تومان می‌دهم، دیگری 150 و به همین ترتیب. رسیدند به مغازه‌ی همین آقا. از او پرسیدند که چقدر می‌دهی؟

ایشان ابتدا سؤال کرده بود که خرج تعمیر این پل چقدر خواهد شد؟

به او گفتند برآورد کرده‌ایم، حدود 30 هزار تومان (به پول آن زمان) خواهد شد.

ایشان پرسیده بود که چه مقدار را تقبل کرده‌اند؟

گفتند تا این‌جای بازار که آمده‌ایم 600 تومان جمع شده و تا 30 هزار تومان خیلی باقی مانده.

ایشان فرموده بود آن مبالغ را از آن آقایان نگیرید، تمام خرج پل را من متقبل می‌شوم! این خبر در شهر اصفهان پیچید! به سراغ ساختن آن پل رفتند و کار انجام شد و گذشت.

ماه بعد که بنده (آیت الله بروجردی) برای دریافت مبلغ 3 تومان خود نزد او آمدم، مجدّداً مشاهده کردم که او از همان نان و کشک یا نان و ماست می‌خورد! این بار دیگر از ایشان سؤال کردم که شما همیشه نان و ماست یا نان و کشک می‌خورید، لذا ما گمان کردیم که وضع شما خوب نیست! اما چطور است که آن مقدار ثروت دارید و این غذاها را می‌خورید؟!

آن تاجر به آقای بروجردی گفته بود:

«اصلاً کسب و کار من برای آن است که پول در بیاورم و از درآمد حاصله چنین کارهایی انجام دهم، و گر نه شکم که با نان و کشک و نان و ماست نیز سیر می‌شود! من کسب درآمد می‌کنم برای چنین اموری، و الا چرا باید پول جمع کنم؟!»

منبع: maemaeen.ir

 

اعطای روزی از جانب خداوند متعال (1)

نوشته شده توسطرحیمی 7ام شهریور, 1394

ما تصور اشتباهی از گناه و به دنبال آن مغفرت و آمرزش در ذهن داریم.

گناه حادثه و عملی نیست که فقط یک آسیب به ما وارد کند؛

بلکه می‌تواند آثار متعددی در جوانب مختلف داشته باشد.

گناه در عمر و برکت آن و در مال و روزی ما اثر می‌کند.

إِنَ‏ الرَّجُلَ‏ لَیُذْنِبُ‏ الذَّنْبَ‏ فَیُدْرَأُ عَنْهُ الرِّزْق‏.[1]

گاهی اثر گناه انسان‌ها این است که از روزی مقدر خود محروم می‌شوند. برای مثال مقدّر بوده در اثر تلاش و کسب و کار من، امروز یک مشتری خوب نصیبم شود و با معامله‌ای حلال سود خوبی به من برسد اما گناه می‌کنم و در اثر آن مشتری می‌آید و به مغازه‌ی من نگاهی می‌کند ولی به دلش نمی‌افند که از این مغازه خرید کند. این‌که به ذهن ما می‌افتد از این مغازه خرید کنیم نه مغازه‌ی کناری، کار خداوند متعال است. مکان‌هایی که بورس اجناس به خصوصی است و تعداد زیادی مغازه اجناس یکسانی دارند، این مسئله بیش‌تر به چشم می‌آید.

در برخی موارد خداوند نمی‌خواهد روزی کسی وسعت پیدا کند. سیدی در قم زندگی می‌کرد که هنوز نیز در قید حیات است. او وضع مادی بسیار بدی داشت. خیرینی در تهران گفتند خوب نیست به این بنده‌ی خدا کمک مستقیم کنیم؛ لذا همت کردند و مغازه‌ای در راسته‌ی سوهان فروشان کنار قبرستان «حاج شیخ» قم ـ که بسیار پرتردد است ـ برای او خریداری کردند.

بنده زمانی که قم بودم عصرها در فاصله‌ی بین پس از درس عصر تا هنگام نماز مغرب و عشاء به مزار پدرم می‌رفتم که در قبرستان حاج شیخ دفن شده‌اند. مقید بودم هر وقت از مقابل این مغازه عبور کردم نگاه کنم که مشتری دارد یا نه. 11 سال که ایاباً و ذهاباً از جلوی این مغازه رد می‌شدم، شاید به عدد انگشتان یک دست در آن مشتری ندیدم! اگرچه این مقدار هم مبالغه است! در صورتی که مغازه‌ی کناری پر از مشتری بود و برای او با وانت جنس می‌آوردند و می‌بردند! گاهی که برای سوهان خریدن به مغازه‌اش می‌رفتم، از بس سوهان‌هایش کهنه و بی‌کیفیت شده بود، به من می‌گفت: حاج آقا صبر کنید. از مغازه کناری سوهان می‌خرید و به ما می‌فروخت. یک بار که دیدم کسی در مغازه‌اش آمده، جلو رفتم و دیدم آمده آدرس بپرسد!

با این‌که او در راسته‌ی سوهان‌فروش‌ها بود و مغازه‌های اطراف او مشتری داشتند، او مشتری نداشت. فکر می‌کرد شاید چون مغازه‌اش از مغازه‌های اطراف کهنه‌تر است، مشتری ندارد. مغازه‌اش را تا سقف سنگ کرد و بابت این کار مقروض شد؛ اما تفاوتی نکرد.

بعد از مدتی که مغازه او نونوار شد، به او پیشنهاد کردم که این کسب و کار که نمی‌گیرد، مغازه را اجاره بده تا لااقل از اجاره آن چیزی نصیب تو شود!

البته منظور این نیست که این داستان مصداق آن روایت است که شخص در اثر گناه از روزی‌اش محروم می‌شود، شاید تنگی رزق او دلیل دیگری داشته باشد اما باید توجه داشت که کار را خدا باید درست کند.

منبع: برگرفته از maemaeen.ir

آثار سوء پرخوری

نوشته شده توسطرحیمی 7ام شهریور, 1394


امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) اوصاف اهل تقوا را برای همام بر می‌شمردند.

یکی از جملاتی که حضرت فرموند این بود که أَجْسَادُهُمْ‏ نَحِیفَة.[1]

این جمله کنایه از آن است که اهل تقوا آدم‌های شکم‌باره، شکم‌پرست و پرخوری نیستند.

درباره‌ی این مطلب کم‌تر گفت‌و‌گو شده است. اگر هم گفت‌و‌گو شود، بیش‌تر مسائل جسمانی، طبّی و پزشکی آن بررسی می‌گردد. در حالی که پرخوری آثار منفی معنوی دارد.

از وجود شریف پیامبر خدا حضرت محمد(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) است كه حضرت فرمود:

مَا مَلَأَ الْآدَمِیُّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ‏ بَطْنِهِ‏.[2]

انسان هیچ ظرفی که از شکمش بدتر باشد را پر نمی‌کند. بدترین ظرفی که پر می‌شود، ظرف شکم است.

حضرت در روایت دیگری فرمود:

إِیَّاکُمْ‏ وَ فُضُولَ‏ المَطْعَمِ‏ فَإِنَّهُ یَسُمُّ الْقَلْبَ بِالْفَضْلَةِ وَ یُبْطِئُ بِالْجَوَارِحِ عَنِ الطَّاعَةِ وَ یُصِمُّ الْهِمَمَ عَنْ سِمَاعِ الْمَوْعِظَةَ.[3]

بپرهیزید از غذای زیادی؛ چرا که سه اثر سوء معنوی دارد:

اول آن‌که قلب را علامت سختی می‌زند. فرد قساوت قلب پیدا می‌کند، قساوت قلب خود آثار سوء مفصلّی را دارد.

دوم آن‌که وقتی شکم پر می‌شود و فرد بیش از سیری غذا می‌خورد ـ‌ اگرچه شکم هنوز پر نشده باشد ـ جوارح انسان نسبت به طاعت سنگین می‌شود. انسان فکر می‌کند با بیش‌تر خوردن، قدرت بیش‌تری برای طاعت پیدا می‌کند؛ امّا برعکس انسان سنگین می‌شود. در برخی روایات وارد شده است که خداوند قدرتی غیر عادی به همراه نشاط در اعضاء و جوارح اهل زهد، برای عبادت پدید می‌آورد. در صورتی که اگر زیاد از حد غذا بخوریم، نسبت به عبادت سنگین می‌شویم.

اثر سوم این است که گوش‌ها از غذای زیادی کر می‌شوند؛ در نتیجه یا اصلاً موعظه را نمی‌شنوند یا اگر هم می‌شنوند اثر نمی‌کند.

امام صادق(علیه‌السلام)می‌فرمایند:

لَیْسَ شَیْ‏ءٌ أَضَرَّ لِقَلْبِ‏ الْمُؤْمِنِ‏ مِنْ کَثْرَةِ الْأَکْل وَ هِیَ مُورِثَةٌ شَیْئَیْنِ قَسْوَةَ الْقَلْبِ وَ هَیَجَانَ الشَّهْوَة‏.[4]

هیچ چیز به اندازه‌ی پرخوری برای قلب مؤمن ضرر ندارد. پرخوری دو ارث برای او به جای می‌گذارد:

قساوت قلب و هیجان شهوت. این موضوع به خصوص برای کسانی که فعلاً به هر دلیلی امکان ازدواج ندارند مشکل را مضاعف می‌کند.

روایتی دیگر از امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) نقل شده است که:

إذَا مُلِى‏ءَ الْبَطْنُ مِنْ الْمُبَاحِ عَمًى الْقَلْبِ عَنْ الصَّلَاحِ.[5]

اگر شکم از غذای حلال پر شود ـ حرام که اصلاً جای بحث ندارد ـ قلب از دیدن صلاح خود نابینا می‌شود.

نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَى أَسْرِ النَّفْسِ وَ کَسْرِ عَادَتِهَا الْجُوع‏.[6]

چه کمک خوبی است گرسنگی برای این‌که انسان بتواند نفس خود را مهار کند و عادات بد خود را بشکند. زمانی که آدم احساس می‌کند نمی‌تواند جلوی نفس خود را بگیرد، باید از این‌جا شروع کند. خداوند استاد ما را بیامرزد. ایشان می‌فرمود: داداش جون! یابو که چموش میشه «جو» اش رو کم می‌کنند، بارش رو زیاد! این‌ها آثار معنوی است.

امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) آثار مادی آن را نیز فرمودند:

لَا تَجْتَمِعُ الْفِطْنَةُ وَ الْبِطْنَة.[7]

تیزهوشی و پرخوری با هم جمع نمی‌شود. پرخوری بر هوش و استعداد هم اثر می‌گذارد.

رسول گرامی خداوند(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) نیز فرموند:

الْمَعِدَةُ بَیْتُ‏ کُلِ‏ دَاءٍ وَ الْحِمْیَةُ رَأْسُ کُلِّ دَوَاء.[8]

عموم دردها از معده برمی‌خیزید و پرهیز اصل و اساس هر درمانی است.

امام هادی(علیه‌السلام) هم جمله‌ای بسیار جالب فرموده‌اند:

السَّهَرُ أَلَذُّ لِلْمَنَامِ وَ الْجُوعُ یَزِیدُ فِی‏ طِیبِ‏ الطَّعَام‏.[9]

«سَهَر» به معنای بیداری در سحر است. کسانی که در آن زمان بیدارند خواب لذیذتری دارند.

هم‌سفری در تشرف به مکه داشتیم؛ خداوند او را حفظ کند. ایشان می‌گفت: این چُرتی که زدم چُرت مرغوب بود! چرت‌های نامرغوبی هم داشت که به درد نمی‌خورد. بیداری در سحر باعث می‌شود چرت‌های انسان مرغوب شود. گرسنگی سبب می‌شود که غذا گواراتر شود. اگر انسان خیلی گرسنه باشد، دیگر به غذای خیلی خوش‌مزه نیاز نیست. همین گرسنگی غذا را در نظر انسان خوش‌مزه می‌کند.

پزشکی هست به نام آقای حسن‌تاش که به خاطر کهولت سن دیگر مطب نمی‌رود. خدا ایشان را حفظ کند. پزشک متدینی است. ایشان پزشک مرحوم آیت الله آقای سید احمد خونساری(رحمت‌الله‌علیه) بود. من این قضیه را از خود دکتر حسن‌تاش شنیدم که می‌گفت: آقای خوانساری را سن نود و سه ـ نود و چهار سالگی چک آپ کردم، دیدم هیچ مشکلی ندارند. خواستم ببینم آرتروز دارند یا نه، پرسیدم: آقا استخوانتان درد نمی‌کند؟

ایشان با تعجب پرسیدند: مگر استخوان درد هم می‌گیرد؟!

این جمله‌ای بود که مرحوم آقای خونساری گفته بود. دکتر حسن‌تاش می‌گفت راز سلامتی آقای خوانساری در آن سن این بود که خیلی کم غذا می‌خورد.

ایشان خاطره‌ای تعریف کرد که یک روز که خواستم از پیش آقای خوانساری بروم، چون موقع نهار بود ایشان به من فرمود که نهار پیش ما بمان، من هم گفتم: چشم. سفره انداختند. من دقت کردم ببینم آقای خوانساری چند لقمه غذا می‌خورند. تردید از ایشان بود که گفتند: نمی‌دانم چهار یا پنج لقمه خوردند!

به ایشان گفتم: آقا سیر شدید؟

ایشان فرمودند: نه!

پرسیدم: پس چرا نمی‌خورید؟

فرمودند: وقتی که سفره را جمع می‌کنند من گرسنگی یادم می‌رود، به همین مقدار کافی است!

این رفتار همان توصیه‌ی روایات است که فرموده‌اند: قبل از سیر شدن دست از غذا بکشید.[10]

ما باید این نکته را در زندگی خودمان به عنوان یکی از چیزهایی که نفس را مهار می‌کند، مورد نظر قرار دهیم.

پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) فرمود:

لَا یَدْخُلُ‏ مَلَکُوتَ‏ السَّمَاوَاتِ‏ وَ الْأَرْضِ مَنْ مَلَأَ بَطْنَه‏.[11]

کسی که اهل شکم پرستی باشد را در ملکوت آسمان‌ها و زمین راه نمی‌دهند.


[1]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص: 303.

[2] . مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج‏16، ص: 210.

[3] . بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏69، ص: 199.

[4] . بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏63، ص: 337

[5] . غرر الحکم و درر الکلم، ص: 291.

[6] . مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج‏16، ص: 214.

[7] . مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج‏16، ص: 222.

[8] . بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏59، ص: 290.

[9] . بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏75، ص: 369.

[10]. تحف العقول، النص، ص: 172.

[11] . مجموعة ورام، ج‏1، ص: 99.

منبع: ماء معين

آثار و بركات تقوا

نوشته شده توسطرحیمی 7ام شهریور, 1394


1. محبت و دوستي خدا: يکي از آثار تقوا اين است که خدا شخص باتقوا را دوست دارد:

«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقين»‏ اين، صريح قرآن است. خدا دوست دارد کساني را که متقي و پرهيزگار هستند. خوب؛ کسي که خدا دوستش باشد، چه غمي دارد؟

وقتي خدا را دارد، ديگر غمي ندارد، همه چيز را دارد.

2. گشايش در امور زندگي:

يکي ديگر از آثار تقوا كه در قرآن بيان شده، گشايش در امور است:

«وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا»

و هر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى‏كند،

کسي که تقوا داشته باشد، هيچ وقت در کارهايش در نمي ماند؛ نه در کارهاي دنيوي خود و نه در کارهاي اخروي زيرا يک فرجي براي او حاصل مي‌شود.

ادامه »

داستان حمّالِ مستجاب الدعوة

نوشته شده توسطرحیمی 7ام شهریور, 1394

در نجف پيرمردي بود كه آدم بسيار خوبي بود و حمال بود. حدود پنجاه و شش، هفت سال قبل که ما نجف بوديم، او را ديدم. محاسن بلندي داشت و قدي کوتاه و به او حسين آقا مي‌گفتند. لباس‌هاي او هميشه شش، هفت تا وصله داشت، اما اين لباس‌هاي هميشه شسته و قشنگ بود. با وجودي که حمّال بود هيچ‌گاه لباس‌هايش چرک نبود. يک طناب روي شانه او بود. سرش هم پايين بود و هميشه ذکر مي‌گفت و راه مي‌رفت. اگر کسي کاري داشت و مثلاً مي‌خواست باري را جابه‌جا کند، مي‌گفت:

حسين آقا! اين بار را بردار و به فلان جا ببر».

من ديده بودم فوراً طنابش را باز مي‌کرد و بار را روي آن مي‌گذاشت و بلند مي‌کرد. بعد سرش را زير مي‌انداخت و مي‌رفت. به مقصد که مي‌رسيد، بار را زمين مي‌گذاشت و طناب خود را بر مي‌داشت و مي‌ر‌فت. مي‌گفتند:

«حسين آقا! کجا رفتي؟»

مي‌گفت: «امري داشتيد؟»

مي‌گفتند: «بايست دست مزدت را بگير».

هر چه به او مي‌دادند، در جيبش مي‌گذاشت و مي‌گفت:

ادامه »

گره کوری که شیخ رجبعلی باز کرد/ صله رحم

نوشته شده توسطرحیمی 5ام شهریور, 1394

منظور از صله رحم، فقط دیدار اقوام نیست، بلکه یاری رساندن و رفع نیاز بستگان نیز جزئی از معنای صله رحم است؛ اگرچه ممکن است عقیده و مشرب فکری آنها تفاوت هایی با ما داشته باشد، البته نکته مهم آن است که این رابطه و پیوند همواره حفظ شود.

خداوند متعال در قرآن می فرماید:

وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَذِي الْقُرْبَى بقره/83

و به پدر و مادر و خويشاوندان نيکی کنيد

حکایت؛

استاد فاطمی نیا از شخصی نقل می کردند: من در قسمت بایگانی اداره ای کار می کردم و پرونده های متعدد و بعضا بسیار مهم می آمد و ما در آنجا قرار می دادیم، یک روز پرونده بسیار مهمی به دستم رسید، چند روزی که گذشت متوجه شدم آن پرونده گم شده است، هر چه گشتم پیدا نشد.

در آن گیر و دار که کاملا ناامید شده بودم، پرونده به اندازه ای مهم شده بود که به بنده خبر دادند چون شما مسئول پرونده ها هستید اگر تا چند روز دیگر پیدا نشود، حکمی سنگین مانند حبس ابد در مورد شما اجرا می شود.

از این رو نزد یک نفر اهل دل رفتم، ایشان دستور ختمی دادند که انجام بده، همان توسل را انجام دادم.

روزی که قرار بود نتیجه بگیریم از پرونده خبری نبود با ناراحتی از منزل بیرون آمدم تا نزدیکی خیابان مولوی رفتم، دیدم پیرمردی جلو آمد و گفت: آقا! مشکل تو به دست آن شخص که عرق چین به سر دارد و در حال رفتن است، حل می شود.

بدون توجه به این شخص با شنیدن این کلمات به طرف ایشان دویدم و گفتم: آقا جان به دادم برس، گفته اند مشکلم به دست شما حل می شود، پیر مرد نگاهی به من کرد و گفت: خجالت نمی کشی!؟ حالتی بهت زده و متعجب داشتم، ایشان فرمودند: چهار سال است شوهر خواهرت از دنیا رفته، یک مرتبه هم به خواهرت و بچه هایش سر نزده ای، انتظار داری کارت هم پیچ نخورد؟! تا نروی و رضایت آنها را جلب نکنی، مشکلت حل نمی شود.

بعد از شنیدن صحبت پیرمرد بلافاصله به منزل خواهرم رفتم.

وقتی در زدم، خواهرم همراه چند فرزند رنج دیده اش در را باز کرد ، متوجه شد من هستم، گفت: چطور شده بعد از چهار سال آمده ای؟!

گفتم: خواهر از من راضی باش و بچه هایت را از من راضی کن، رفتم مقداری هدیه گرفتم و آوردم و آنها را راضی کردم، فردا که به اداره برگشتم، به من خبر دادند که پرونده پیدا شده است.

این پیر مرد عرق چین به سر، کسی نبود جز عارف بزرگ مرحوم شیخ رجبعلی خیاط .

گر عمر زیاد خواهی و با برکت بنمـای به دیـدار عزیزان حـرکت

با اقتباس و ویراست از کتاب هزار و یک حکایت اخلاقی

غرور و ياس دو بيمارى خطرناك اخلاقى

نوشته شده توسطرحیمی 2ام شهریور, 1394

اين سخن را بسيار از ديگران شنيده ايم و يا به ديگران گفته ايم كه فلان كس ديگر خدا را بنده نيست ، چرا كه به نوائى رسيده .

و نيز بسيار ديده ايم كه همين گونه اشخاص تازه به نوا رسيده و خدا را فراموش كرده ، هـنـگـامـى كـه از آن حال سقوط مي كنند يا گرفتار شدائد مي شوند، چنان بيچاره و زبون و دستپاچه و مأيوس مى گردند كه انسان باور نمي كند اينها همان آدمهاى سابقند!

آرى چـنـين است حال همه افراد كوته فكر، بي ايمان و كم ظرفيت ، به عكس دوستان خدا كه روحـشـان هـمـچـون اقـيـانـوس اسـت و سـخت ترين طوفانها در آنان اثر نميكند، چون كوه در مـقابل حوادث سخت ايستاده اند و چون كاه در مقابل فرمان خدا، دنيا را به آنها ببخشى دست و پاى خود را گم نمى كنند و جهان را از آنها بگيرى خم به ابرو نمى آورند!

عـجب اينكه اين انسانهاى خود باخته كم تحمل كه حالاتشان در بسيارى از سوره هاى قرآن آمـده اسـت (يـونـس 12 - لقـمـان 32 - فـجـر - 14 و 15 - فـصـلت 48 و 49) در حـال سـختى ، خداپرست مى شوند و به فطرت الهى ، و خويشتن خويش باز مى گردند، امـا بـا فـرو نـشـسـتـن طوفان حادثه ، چنان تغيير جهت ميدهند كه گوئى هرگز نام خدا را نشنيده اند.

وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِدًا أَوْ قَائِمًا فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذَلِكَ زُينَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُوا يعْمَلُونَ(يونس/12)

وَإِذَا غَشِيهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمَا يجْحَدُ بِآياتِنَا إِلَّا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ(لقمان/32)

إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ * فَأَمَّا الْإِنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ(الفجر14/15)

وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يدْعُونَ مِنْ قَبْلُ وَظَنُّوا مَا لَهُمْ مِنْ مَحِيصٍ * لَا يسْأَمُ الْإِنْسَانُ مِنْ دُعَاءِ الْخَيرِ وَإِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيئُوسٌ قَنُوطٌ(فصلت48/49)

ايـن بـلاى بـزرگـى اسـت ، زيـرا سـبـب ميشود كه هرگز نتوانند در زندگى موضعگيرى مستقل و صحيحى داشته باشند، تنها راه درمان اين بيمارى خطرناك بالا بردن سطح فكر در پـرتـو عـلم و ايـمـان ، و تـرك وابـسـتـگـى و اسـارت در چنگال ماديات ، و قبول زهد و پارسائى به معنى سازنده است .

ادامه »

تذکرات اخلاقی مرحوم رجبعلی خیاط رحمه الله

نوشته شده توسطرحیمی 1ام شهریور, 1394

 انسان به جایی می رسد که عالم تحت فرمان او می شود.

اگر به قدر ترسیدن از یک عقرب، از عِقاب خدا بترسیم، عالَم اصلاح می شود.

تو برای خدا باش، خدا و همه ملائکه اش برای تو خواهند بود. «مَن کانَ لله، کان الله لَه»

سعی کنید صفات خدایی در شما زنده شود؛ خداوند کریم است، شما هم کریم باشید. رحیم است، رحیم باشید. ستاّر است، ستار باشید…

دل جای خداست، صاحب این خانه خداست. آن را اجاره ندهید.

کار را فقط برای رضای خدا انجام دهید، نه برای ثواب یا ترس از جهنّم.

اگر انسان علاقه ای به غیر خدا نداشته باشد، نفس و شیطان زورشان به او نمی رسد.

اگر کسی برای خدا کار کند، چشم دلش باز می شود.

اگر مواظب دلتان باشید و غیر خدا را در آن راه ندهید، آنچه را دیگران نمی بینند شما می بینید. و آنچه دیگران نمی شنوند، شما می شنوید.

هرکاری می کنید نگویید: “من کردم"، بگویید: «لطف خداست». همه را از خدا بدانید.

نفس امّاره را مهار کنید و با آن مخالفت کنید.

منبع: سایت با حجاب

اثر نیّت خوب

نوشته شده توسطرحیمی 31ام مرداد, 1394


يك بار يكى از ياران اميرمؤمنان (علیه السلام) يك آه كشيد.

حضرت علیه السلام فرمودند: تو پول نگرفتى؟

گفت: چرا على جان! من پول گرفته‏ ام، ششصد درهم.

حضرت (علیه السلام) فرمودند: چرا آه كشيدى؟

گفت: آقا جان! من رفتم از برادرم خداحافظى بكنم كه بيايم در ركاب شما بجنگم و برادرم را هم بياورم، ولى ديدم برادرم مريض است. برادرم گفت: اى كاش! من بدن سالمى داشتم و با تو مى ‏آمدم و على (علیه السلام) را يارى مى ‏دادم.

حضرت (علیه السلام) فرمودند: اين ششصد درهم را بردار و ببر براى برادرت؛ كسى كه نيتش با ما بود، انگار كه او در جبهه با ما بود.

منبع:http://portal.anhar.ir

چهار ازدواج تاریخی

نوشته شده توسطرحیمی 31ام مرداد, 1394


ازدواج محمدصالح مازندرانی با دختر علّامه مجلسی

روزی استاد محمدصالح مازندرانی یعنی علامه محمّدتقی مجلسی متوجه شد که شاگرد دانشمندش میل به ازدواج دارد.

بعد از فراغت از تدریس به او گفت: اگر اجازه دهی دختری را برای شما خواستگاری کنم تا از رنج تنهایی آسوده شوی؟

شاگرد جوان سر به زیر انداخت و با زبان حال آمادگی خود را اعلام داشت، علامه مجلسی به اندرون رفت و آمنه‏ بیگم را که در علوم دینی و ادبی به سرحد کمال رسیده بود فرا خواند و گفت: دخترم! شوهری برایت پیدا کرده‌‏ام که در نهایت فقر و تنگدستی و منتهای فضل و صلاح و کمال درسی است، ولی قبولی او بسته به اجازه توست.

آمنه‏ بیگم در پاسـخ پدر گفت: پدر! فقر و تنگدستی عیب مردان نیست!

عقد آن دو، ساعتی بعد بسته شد و عروس را آراسته و مهیا کردند و به حجله عروسی بردند.

داماد در حجله، عروس و رخسار زیبای او را دید و متوجه شد که عروس گذشته از شهرت علم و فضل، رخساری زیبا هم دارد و پی برد که واقعا علّامه، استاد بزرگوارش چه مهربانی در باره او داشته است و دختر نیز چه عنصر تربیت‏ یافته با کمالی است که با این زیبایی و آن علم و فضل و اصالت خانوادگی حاضر شده با شاگرد پدرش که طلبه‌ای مستمند است ازدواج کند.

پس به گوشه‏‌ای رفت و بر این نعمت الهی سجده شکر کرد و سرگرم مطالعه شد که اتفاقاً با مسأله علمی بسیار مشکلی مواجه شد که می‏بایست با دقت در آن می‏اندیشید تا آن را حل کند و برای مباحثه فردا با همتای خود یا تدریس آماده سازد، مطالعه آن صفحه مدتی طول کشید و عروس که ناظر کار وی بود، با فراست ذاتی پی برد که مسأله چیست و در چه کتابی است.

داماد تا پاسی از شب مشغول مطالعه بود و فردا صبح برای مباحثه یا تدریس از خانه بیرون رفت، پس از رفتن داماد، عروس برخاست و کتاب را یافت. قلم به دست گرفت و مسأله را حل کرد و پاسـخ داد و میان کتاب گذاشت تا داماد پس از بازگشت آن را ببیند.

شب دوم چون داماد کتاب را گشود و سرگرم مطالعه شد، چشمش به نوشته عروس افتاد که با خط خود آن مسأله مشکل علمی از کتاب قواعد علامه حلی را حل کرده و برای اطلاع او پاسـخ را در جای خود نهاده است تا او رنج مطالعه و تفکر را بر خود نسازد.

پس از مطالعه و پاسـخ دریافت که آن مطلب مشکل با سرانگشت همسرش حل شده است، بی‏درنگ پیشانی بر خاک نهاد و خداوند متعال را شکر کرد که چنین همسر دانشمندی به وی ارزانی داشته است، به همین جهت آن شب نیز تا بامداد مشغول مطالعه و عبادت و شکرگزاری بود.

وقتی استاد داماد و پدر عروس، از ماجرا آگاه شد، داماد را خواست و به وی گفت: اگر این دختر با تو هم‌‏افق نیست، صریحاً بگو تا دیگری را برایت عقد کنم.

ولی داماد گفت: نه، علّت نه این است که دختر دانشمند شما مورد علاقه من نیست، بلکه فقط به ملاحظه این است که می‏خواهم شکر خدا را به مقداری که می‏توانم به جا آورم که چنین همسری به من موهبت کرده است و من می‏دانم که هر چه کوشش کنم نمی‏توانم چنانکه باید شکر نعمت خدا را ادا کنم.

چون علامه مجلسی این سخن را از داماد با کمال و شاگرد فرزانه دانشمند خود شنید، فرمود: آری، اعتراف به نداشتن قدرت برای شکرگزاری، خود دلیل به نهایت شکر بندگان است.

ادامه »