« سفرنامه حج ( و اينجاست بيت الله الحرام )آفت هاى انقلاب را بشناسیم (3- خنثى شدن نهضت به واسطه اختلافات ) »

تفسیر (تقوای الهی و محاسبه عمل )

نوشته شده توسطرحیمی 9ام آبان, 1391

 و اين بدان جهت است که انسان عبد محض، و مملوک طلق براى خداى سبحان است ، و غير از مملوکيت چيزى ندارد، از هر جهت که فرض کنى مملوک است و از هيچ جهتى استقلال ندارد. همچنان که خداى عزوجل مالک او است ، از هر جهت که فرض شود. و او از هر جهت داراى استقلال است . و معلوم است که کمال هر چيزى خالص بودن آنست ، هم در ذاتش و هم در آثارش . پس کمال انسانى هم در همين است که خود را بنده اى خالص ، و مملوکى براى خدا بداند، و براى خود هيچگونه استقلالى قائل نباشد، و از صفات اخلاقى به آن صفتى متصف باشد، که سازگار با عبوديت است ، نظير خضوع و خشوع و ذلت و استکانت و فقر در برابر ساحت عظمت و عزت و غناى خداى عزوجل . و اعمال و افعالش را طبق اراده او صادر کند، نه هر چه خودش خواست . و در هيچ يک از اين مراحل دچار غفلت نشود، نه در ذاتش ، و نه در صفاتش و نه در افعالش .

 و همواره به ذات و افعالش نظير تبعيت محض و مملوکيت صرف داشته باشد، و داشتن چنين نظرى دست نمى دهد مگر با توجه باطنى به پروردگارى که بر هر چيز شهيد و بر هر چيز محيط، و بر هر نفس قائم است . هر کس هر چه بکند او ناظر عمل او است و از او غافل نيست ، و فراموشش نمى کند.

 در اين هنگام است که قلبش اطمينان و سکونت پيدا مى کند، همچنان که فرموده : (أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)(الرعد/28)، و در اين هنگام است خداى سبحان را به صفات کمالش مى شناسد، آن صفاتى که اسماى حسنايش حاکى از آن است . و در قبال اين شناسايى ، صفات عبوديت و جهات نقصش برايش آشکار مى گردد، هر قدر خدا را به آن صفات بيشتر بشناسد خاضع تر، خاشع تر، ذليل تر، و فقيرتر، و حاجتمندتر مى شود.

و معلوم است که وقتى اين صفات در آدمى پيدا شد، اعمال او صالح مى گردد و ممکن نيست عمل طالحى از او سر بزند، براى اينکه چنين کسى خود را حاضر درگاه مى داند، و همواره به ياد خداست ، همچنان که خداى تعالى فرموده:(وَاذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعًا وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ وَلَا تَكُنْ مِنَ الْغَافِلِينَ)(  إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لَا يسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيسَبِّحُونَهُ وَلَهُ يسْجُدُونَ(الأعراف205/206) و نيز فرموده : (فَإِنِ اسْتَكْبَرُوا فَالَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ يسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيلِ وَالنَّهَارِ وَهُمْ لَا يسْأَمُونَ )(فصلت/38).

 و آيه شريفه (لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ) - تا آخر آيات مورد بحث - با در نظر گرفتن سياقى که دارند، به همين معارفى که ما خاطر نشان کرديم - يعنى شناختن خدا به صفات کمالش ، و شناختن نفس به صفاتى مقابل آن صفات ، و به عبارتى ديگر: به صفات نقص و حاجت - اشاره مى کنند.

 يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ

 امر به تقوى در اعمال و امر به محاسبه و نظر دراعمال ، در آيه : (يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ )در اين آيه شريفه مؤمنين را به تقوى و پرواى از خدا امر نموده ، و با امرى ديگر دستور مى دهد که در اعمال خود نظر کنند، اعمالى که براى روز حساب از پيش مى فرستند. و متوجه باشند که آيا اعمالى که مى فرستند صالح است ، تا اميد ثواب خدا را داشته باشند، و يا طالح است . و بايد از عقاب خدا بهراسند، و از چنان اعمالى توبه نموده نفس را به حساب بکشند. اما امر اول ، يعنى تقوى ، که در احاديث به ورع و پرهيز از حرامهاى خدا تفسير شده ، و با در نظر گرفتن اينکه تقوى هم به واجبات ارتباط دارد، و هم به محرمات ، لاجرم عبارت مى شود از: اجتناب از ترک واجبات ، و اجتناب از انجام دادن محرمات .

و اما امر دوم ، يعنى نظر کردن در اعمالى که آدمى براى فردايش از پيش مى فرستد، امرى ديگرى است غير از تقوى . و نسبتش با تقوى نظير نسبتى است که يک نظر اصلاحى از ناحيه صنعتگرى در صنعت خود براى تکميل آن صنعت دارد، همان طور که هر صاحب عملى و هر صانعى در آنچه کرده و آنچه ساخته نظر دقيق مى کند، ببيند آيا عيبى دارد يا نه ، تا اگر عيبى در آن ديد در رفع آن بکوشد، و يا اگر از نکته اى غفلت کرده آن را جبران کند، همچنين يک مؤ من نيز بايد در آنچه کرده دوباره نظر کند، ببيند اگر عيبى داشته آن را برطرف سازد.

پس بر همه مؤ منين واجب است از خدا پروا کنند، و تکاليفى که خداى تعالى متوجه ايشان کرده به نحو احسن و بدون نقص انجام دهند، نخست او را اطاعت نموده ، از نافرمانيش بپرهيزند، و بعد از آنکه اطاعت کردند، دوباره نظرى به کرده هاى خود بيندازند،

 چون اعمال مايه زندگى آخرتشان است که امروز از پيش مى فرستند، با همين اعمال به حسابشان مى رسند تا معلوم کنند آيا صالح بوده يا نه . پس خود آنان بايد قبلا حساب اعمال را برسند تا اگر صالح بوده اميد ثواب داشته باشند، و اگر طالح بوده از عقابش بترسند، و به درگاه خدا توبه برده ، از او طلب مغفرت کنند.

 و اين وظيفه ، خاص يک نفر و دو نفر نيست ، تکليفى است عمومى ، و شامل تمامى مومنين ، براى اينکه همه آنان احتياج به عمل خود دارند، و خود بايد عمل خود را اصلاح کنند، نظر کردن بعضى از آنان کافى از ديگران نيست . چيزى که هست در بين مؤ منين کسانى که اين وظيفه را انجام دهند، بسيار کمياب اند، به طورى که مى توان گفت ناياب اند. و جمله (وَلْتَنْظُرْ) نفس که کلمه نفس را مفرد و نکره آورده ، به همين نايابى اشاره دارد.

 پس اينکه فرمود: (وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ) خطابى است به عموم مؤ منين ، و ليکن از آنجا که عامل به دستور در بين اهل ايمان و حتى در بين اهل تقوى از مؤ منين در نهايت قلت است ، بلکه مى توان گفت وجود ندارد، براى اينکه مؤ منين و حتى افراد معدودى که از آنان اهل تقوى هستند، همه مشغول به زندگى دنيايند، و اوقاتشان مستغرق در تدبير معيشت و اصلاح امور زندگى است ، لذا آيه شريفه خطاب را به صورت غيبت آورده ، آن هم به طور نکره و فرموده : نفسى از نفوس بايد که بدانچه مى کند نظر بيفکند. و اين نوع خطاب با اينکه تکليف در آن عمومى است ، به حسب طبع دلالت بر عتاب و سرزنش مومنان دارد. و نيز اشاره دارد بر اينکه افرادى که شايسته امتثال اين دستور باشند در نهايت کمى هستند.

 (مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ) - اين جمله استفهامى از ماهيت عملى است که براى فرداى خود ذخيره مى کند، و هم بيانگر کلمه نظر است . ممکن هم هست کلمه (ما) را در آن موصوله بگيريم ، و بگوييم موصول وصله اش متعلق به نظر است .

 در صورت استفهام معنا چنين مى شود: (بايد نفسى از نفوس نظر کند چه عملى براى فرداى خود از پيش فرستاده).

 و مراد از کلمه (غد - فردا) روز قيامت است ، که روز حسابرسى اعمال است . و اگر از آن به کلمه (فردا) تعبير کرده براى اين است که بفهماند قيامت به ايشان نزديک است ، آنچنان فردا به ديروز نزديک است ، همچنان که در آيه ((إِنَّهُمْ يرَوْنَهُ بَعِيدًا وَنَرَاهُ قَرِيبًا(المعارج6/7) به نزديکى تصريح کرده است . و معناى آيه چنين است : اى کسانى که ايمان آورده ايد با اطاعت از خدا تقوى به دست آوريد، اطاعت در جميع او امر و نواهياش ، و نفسى از نفوس شما بايد در آنچه مى کند نظر افکند، و ببيند چه عملى براى روز حسابش از پيش مى فرستد، آيا عمل صالح است ، يا عمل طالح . و اگر صالح است عمل صالحش شايستگى براى قبول خدا را دارد، و يا مردود است ؟ و در جمله (وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ(المائدة/8)، براى بار دوم امر به تقوى نموده، مى فرمايد: علت اينکه مى گويم از خدا پروا کنيد اين است که (ان اللّه خبير بما تعملون ) او با خبر است از آنچه مى کنيد. و تعليل امر به تقوى به اينکه خدا با خبر از اعمال است ، خود دليل بر اين است که مراد از اين تقوى که بار دوم امر بدان نموده ، تقواى در مقام محاسبه و نظر در اعمال است ، نه تقواى در اعمال که جمله اول آيه بدان امر مى نمود، و مى فرمود: (َاتَّقُوا اللَّهَ).

 پس حاصل کلام اين شد که: در اول آيه مؤ منين را امر به تقوى در مقام عمل نموده ، مى فرمايد عمل شما بايد منحصر در اطاعت خدا و اجتناب گناهان باشد، و در آخر آيه که دوباره امر به تقوى مى کند، به اين وظيفه دستور داده که هنگام نظر و محاسبه اعمالى که کرده ايد از خدا پروا کنيد، چنان نباشد که عمل زشت خود را و يا عمل صالح ولى غير خالص خود را به خاطرعمل شما است زيبا و خالص به حساب آوريد.

 اينجاست که به خوبى روشن مى گردد که مراد از تقوى در هر دو مورد يک چيز نيست ، بلکه تقواى اولى مربوط به جرم عمل است ، و دومى مربوط به اصلاح و اخلاص آن است . اولى مربوط به قبل از عمل است ، و دومى راجع به بعد از عمل . و نيز روشن مى گردد اينکه بعضى گفته اند: (اولى راجع به توبه از گناهان گذشته ، و دومى مربوط به گناهان آينده است ) صحيح نيست . و نظير اين قول گفتار بعضى ديگر است که گفته اند: امر دومى تأکيد امر اولى است و بس.

  • تفسیر المیزان

 

صفحات: · 2


فرم در حال بارگذاری ...