« چکیده پایان نامه با عنوان شناخت شیطان و ابلیس از دیدگاه قرآن و سنتخسی در میقات »

حداكثر كار من كار خركچيهاى كاشان است !

نوشته شده توسطرحیمی 16ام مهر, 1391

     در سال 1266 مرد بزرگى كه در بستر آرميده بود و تاريخ او را به بزرگى ياد مى كند او استاد شيخ انصارى، مرحوم صاحب جواهر بود كه پس از يك عمر 70 ساله موعود لقاء فرا رسيده بود، جماعتى از علماء و بزرگان شيعه براى تعيين تكليف مرجعيت و زعامت دينى جامعه اسلامى بحضورش رسيده بودند.

     مرحوم صاحب جواهر با لحنى شيرين پرسيد: بقيه علماء محترم كجا هستند؟

     به عرض رسيد كه علماء حوزه همه در خدمت شما هستند،

    فرمود: عالمى در اين شهر نجف است كه در اين جمع نيست !

    فرمود: او ملا مرتضى است. عده اى به فرمايش صاحب جواهر به جستجوى شيخ مرتضى پرداختند تا او را در حرم امام على عليه السلام يافتند، او به حرم رفته بود تا براى سلامتى استادش دعا كند و او را براى اسلام و مسلمين حفظ نمايد.
      جريان به شيخ انصارى رسيد، شيخ به حضور صاحب جواهر رسيد حال ايشان را پرسيد و به حضار سلام نمود و احترام گذاشت و سپس در گوشه اى از مجلس نشست ، صاحب جواهر نفسى عميق كشيد و رو به حضار نمود و فرمود:
      اين مرجع شما بعد از من است و آنگاه رو به شيخ انصارى نمود، فرمود اى شيخ احتياط خويش را در مسائل كم نما شيخ انصارى گفت : اى استاد صلاحيت زعامت دينى را ندارم .

      علتش را پرسيدند:

     گفت از من كسى سزاوارتر و شايسته تر هست كه بايد امر زعامت و مرجعيت شيعه را بپذيرد، و آن استاد سعيد العلماء مازندرانى است. وقتى اصرار علماء براى زعامت شيخ زياد شد او گفت من نامه اى براى سعيد العلماء مازندرانى مى نويسم و بعد تكليف را مشخص ‍ مى كنم !

     شيخ انصارى نامه اى نوشت بدين مضمون :

     مسئله مرجعيت شيعه و زعامت دينى بعد از آيت الله صاحب جواهر مى خواهد به من محول گردد اما شما را از خود اعلم مى يابم لذا بر شيعه واجب است كه از شما تقليد نمايند.

     نامه شيخ انصارى به سعيد العلماء رسيد، در جواب شيخ نوشت :

     … آرى آنگونه كه نوشته بودى من در زمانيكه در محضر درس شريف العلماء بودم اعلم از تو بودم اما اينك امتيازات شما بيشتر است زيرا من سالها است كه درس و بحث را رها نموده و به حل و فصل امور مردم در ايران مشغولم نه تدريسى ، نه تاليفى و تصنيفى اما شما هم اهل تدريس و هم اهل تاءليف هستى ، پس شما اعلم از من هستى و بر شيعه واجب است از شما تقليد نمايد و امور زعامت و مرجعيت تسليم شما باشد.

     نامه بدست شيخ رسيد، با خواندن نامه شيخ شروع به گريستن نمود، به حرم حضرت امام على عليه السلام مشرف شد، و شروع به گريه و استغاثه نمود كه توان انجام اين امر عظيم و خطير را بيابد. و 15 سال زعامت دينى و مرجعيت را دارا بود.

     شيخ انصارى مثل فقيرترين مردم زندگى مى كرد. آن روزى كه مى ميرد با آن ساعتى كه به صورت يك طلبه فقير دزفولى رفته نجف هيچ فرقى نكرده است .

     يك نفر به او مى گويد آقا تو خيلى هنر مى كنى . اين همه وجوهات به دست تو مى آيد هيچ دست به آن نمى زنى .

      مى گويد چه هنرى كرده ام ؟

      مى گويند هزار اين بالاتر!

    مى گويد: حداكثر كار من كار خركچيهاى كاشان است كه مى رونداصفهان و بر مى گردند.آيا خركچيهاى كاشان كه پول به آنها مى دهند كه برويد از اصفهان كالا بخريد بياييد كاشان هيچ وقت شما ديده ايد كه به پول مردم خيانت كنند؟

     من يك امينم، (حق ندارم در مال مردم دست ببرم).(سيرى در سيره نبوى،ص 73،تاليف شهيد مطهرى)

طعم خوب بندگي /غلامحسن اسدى ملا محله اى

 


فرم در حال بارگذاری ...