اطاعت از ولی فقیه ادامه غدیر است

نوشته شده توسطرحیمی 31ام شهریور, 1395

شيعه معتقد است رهبر و ولي امر جامعه را بايد خدا تعيين کند،از اين رو اطاعت از رهبر الهي در جامعه اسلامي، همان اطاعت از خداوند است؛ و به همين دليل، امام خميني (ره) ولايت ولي‌فقيه را ولايت الله و امتداد ولايت ائمه معصومين علیه السلام بيان کردند؛ زيرا ولي‌فقيه به صورت عام از سوي امام زمان (عج) تعيين شده است، و ايشان ولي‌فقيه را حاکم بر مردم و حجت بر آن‌ها قرار داده است.

آيت الله محمد تقي مصباح يزدي با مقايسه دو حديث اظهار داشت:

سئوال مهمي که پاسخ به آن راهگشاست اين است که آيا خداوند متعال دو قلعه دارد که يکي از آن‌ها دژ توحيد و ديگري دژ ولايت علي علیه السلام است که اگر انسان وارد هرکدام شود، از عذاب الهي نجات يافته يا خير؟

به گزارش پايگاه اطلاع رساني آثار حضرت آيت الله مصباح يزدي، رئيس مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره) در مراسم عمامه گذاري جمعي از طلاب حوزه علميه قم ضمن تبريک عيد سعيد غدير خم، دو حديث گران بها را ياد آور شد و اظهار داشت: در حديثي از پيامبر (ص) نقل شده است که ولايت علي علیه السلام ، قلعه و دژ مستحکم خداست، و هرکس در آن قلعه وارد شود، از عذاب الهي در امان خواهد بود؛ و در حديث ديگري مشهور به سلسله الذهب که از امام رضا علیه السلام به نقل از پدرانشان بيان شده نيز آمده است کلمه لااله الا الله، دژ و قلعه مستحکم خداست، و هرکس در آن قلعه وارد شود، از عذاب الهي در امان خواهد بود.

آيت الله محمد تقي مصباح يزدي با مقايسه اين دو حديث اظهار داشت: سئوال مهمي که پاسخ به آن راهگشاست اين است که آيا خداوند متعال دو قلعه دارد که يکي از آن‌ها دژ توحيد و ديگري دژ ولايت علي علیه السلام است که اگر انسان وارد هرکدام شود، از عذاب الهي نجات يافته يا خير؟

...

وي در پاسخ به اين سئوال اظهار داشت: وقتي امام رضا علیه السلام حديث سلسله الذهب را نقل کردند، فرمودند اين امر شرايطي دارد و من از شرايط آن هستم؛ پس معلوم مي‌شود، در واقع دژ يکي است، اما پذيرش ولايت حضرت علي علیه السلام و اهل بيت علیه السلام نيز شرط اصلي ورود به دژ توحيد است. و نتيجه اين دو حديث آن است که توحيد بدون پذيرش ولايت، بي فايده خواهد بود.

استاد تفسير حوزه علميه قم با طرح سئوال ديگري مبني بر اين‌که آيا توحيد يک مسئله است و ولايت مسئله‌اي بيگانه و جدا از معناي توحيد است، در پاسخ گفت: در واقع خداوند متعال، يک دژ دارد و آن دژ توحيد است و مسئله ولايت لازمه توحيد است.

وي در توضيح مطلب فوق به بيان چند مقدمه پرداخته و گفت: « اله » در « لا اله الا الله » در واقع همان معبود است؛ و معبود بايد سه ويژگي را داشته باشد تا شايسته پرستش باشد: خالقيت، ربوبيت تکويني و ربوبيت تشريعي. لذا مشرکان مکه با وجود اين‌که خدا را باور داشتند، مشرک بودند، چرا که قائل به رب‌هاي مختلف بودند.

استاد تفسير حوزه با اشاره به معناي رب، گفت: رب در واقع تدبير کننده و پرورش دهنده اي است که صاحب اختيار نيز هست و او کسي است که همه موجودات را تدبير کرده و پرورش مي‌دهد که به آن ربوبيت تکويني گويند؛ البته براي انسان به خاطر اراده آزاد و قدرت انتخاب و اهليت براي تکليف، نوع ديگري از ربوبيت نيز وجود دارد و آن ربوبيت تشريعي است؛ يعني قانون گذار نيز بايد خداوند باشد.

وي با اشاره به آيات قرآن کريم اظهار داشت: قانون پذيري از غير خدا و بدون اذن خداوند، شرک است؛ زيرا اگر کسي در عرض خداوند قرار داده شود، شرک خواهد بود؛ اما اگر اطاعت و قانون پذيري از افراد به اذن خداوند باشد، نه تنها شرک نيست، بلکه آن اطاعت، لازم است.

رئيس مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره) ادامه داد: از همين روست که ولايت علي علیه السلام و ولايت امام رضا علیه السلام به عنوان شرط و مکمل توحيد قرار گرفته است زيرا برآمده از همان توحيد است.

عضو خبرگان رهبري با بيان اين‌که لازمه توحيد در خالقيت، توحيد در ربوبيت تکويني و ربوبيت تشريعي است ادامه داد: انحرافي که بعد از وفات پيامبر (ص) صورت گرفت، در اعتقاد به ربوبيت تشريعي بود؛ زيرا آن‌ها با رأي شورا، اطاعت از فردي را در عرض اطاعت خداوند قرار دادند.

آيت الله مصباح يزدي با اشاره به اين‌که شيعه معتقد است رهبر و ولي امر جامعه را بايد خدا تعيين کند، اظهار داشت: از اين رو اطاعت از رهبر الهي در جامعه اسلامي، همان اطاعت از خداوند است؛ و به همين دليل، امام خميني (ره) ولايت ولي‌فقيه را ولايت الله و امتداد ولايت ائمه معصومين علیه السلام بيان کردند؛ زيرا ولي‌فقيه به صورت عام از سوي امام زمان (عج) تعيين شده است، و ايشان ولي‌فقيه را حاکم بر مردم و حجت بر آن‌ها قرار داده است.

اين فيلسوف اسلامي با اشاره به اين‌که ولايت از توحيد گرفته شده و لذا در روايات، مهم تر از نماز و زکات و نظاير آن‌ها معرفي شده است، ادامه داد: جامعه اي توحيدي است که رهبرش الهي باشد وگرنه جامعه غير الهي بوده و خدا در آن حاکم نيست، بلکه مردم و يا به عبارت بهتر ثروتمندان، قدرتمندان، سياستمداران و حقه بازان حاکم هستند.

وي در ادامه با طرح اين سئوال که پذيرش ولايت به چه معناست؟ گفت: ولايت به معناي پيوند و برقراري ارتباط است، لذا اگر کسي به طور اتفاقي، فرد ديگري را همراهي و از او تبعيت کند، به معناي ولايتمداري نيست، بلکه بايد در دلش پيوند و رابطه قلبي با ولي ايجاد کند؛ زيرا همراهي و تبعيت از ولي، ثمره ارتباط قلبي است.

عضو خبرگان رهبري با اشاره به اين‌که برخي از ولايت به محبت تعبير مي‌کنند، ادامه داد: هر چند در ولايت، محبت نيز وجود دارد، اما اين تعريف کامل نيست و فردي که به ديگري محبت دارد، سعي مي‌کند به محبوب نزديک شده و شبيه او شود.

وي با اشاره به مثال هايي ادامه داد: عده اي از شاگردان و دوستان امام (ره)، چنان ايشان را دوست داشتند که حتي رفتارهايشان، نوع راه رفتنشان، شيوه حرف زدن و اداي کلماتشان نيز به امام (ره) شبيه شده بود و اين به خاطر همان ارتباط قلبي و محبت آن‌ها بود.

استاد اخلاق حوزه علميه قم با خطاب به طلابي که قصد تلبس داشتند، اظهار داشت: شما ملبس به لباسي مي‌شويد که شبيه لباس ائمه علیه السلام و يا حد اقل منتسب به آن هاست و در واقع نشانه ولايتمداري و ارتباط قلبي شما به اهل بيت علیه السلام است و هرکس به شما مي‌نگرد به ياد خدا و اهل بيت علیه السلام مي‌افتد و اين افتخاري است که نشانه اي از محبت اهل بيت علیه السلام را به همراه خود داشته باشيد.

بعد از سخنراني، جمعي از طلاب حوزه علميه قم، به دست علامه مصباح يزدي، ملبس شدند.

مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)



آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(4)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
4 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: كوثر [عضو] 
5 stars

بسیار جالب و مفید بود…
وبلاگ زیبایی دارین
موفق باشید
منتظر حضور ونظرات دائمی شما در وبلاگمون هستیم!!!!!!!!

1395/07/10 @ 22:18
نظر از: سیده فوزیه موسوی [عضو] 

با سلام وخدا قوت
برای شادی تمام شهدای اسلام صلوات
روز مباهله تبریک عرض می کنم
التماس دعا

1395/07/05 @ 17:37
نظر از: رضوی [عضو] 
رضوی

موفق و سر بلند باشید
به این مطالب هم نظری داشته باشید
تشکر
http://mesbahalhoda.kowsarblog.ir/?p=268052&more=1&c=1&tb=1&pb=1

http://mesbahalhoda.kowsarblog.ir/?p=271428&more=1&c=1&tb=1&pb=1

1395/07/04 @ 20:57
نظر از: یااباعبدالله الحسین (ع) [عضو] 
5 stars

از آن خوشم که شدم نوکر سرای حسین
منم غلام کسی که بود گدای حسین

دو چشم داده خداوند تا که گریه کنم
یکی برای حسن آن یکی برای حسین
یقین که آتش دوزخ حرام گردیده
به جسم آنکه بود یار آشنای حسین
برای بخشش کوه گناه یک راه است
بریز قطره ی اشکی تو در عزای حسین
کبوتر دل عشاق هر شب جمعه
نشسته است روی گنبد طلای حسین
خدا کند که شبی زائر حرم گردیم
و جان دهیم همان شب به کربلای حسین
به گوش جان تو اگر بشنوی هنوز آید
ز زیر نیزه و تیغ و سنان صدای حسین

1395/07/04 @ 20:21
نظر از: وفائی نژاد [عضو] 
وفائی نژاد

سلام . بسیار عالی می باشد. ان شاالله موفق و موید باشید.
خوشحال می شویم به وبلاگ ما هم مراجعه نمایید.

1395/07/04 @ 07:55
نظر از: مادر پهلو شکسته [عضو] 

باسلام
وبلاگ زیبای دارید
موفق باشید

1395/07/01 @ 14:22
نظر از: ... [عضو] 
5 stars

سلام

میـــلاد امام مــوســی کاظــم علیـه السلام بر شمــا مبارک
موفق باشید

1395/07/01 @ 08:16
نظر از: مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر [عضو] 
5 stars

میلاد امام کاظم علیه السلام بر شما مبارک

1395/06/31 @ 20:44


فرم در حال بارگذاری ...

چشم مجنون دفاع مقدس + تصاویر

نوشته شده توسطرحیمی 31ام شهریور, 1395

 

جنگ نیابتی آمریکا توسط عراق به انقلاب نوپای اسلامی ایران 31 شهریور 1359 با حمله جنگنده‌های این کشور آغاز شد. در این میان زن و مرد و پیر و جوان به دفاع از میهن شتافتند و به مقابله‌ای عظیم روی آوردند. جنگ تحمیلی ارتش بعث علیه جمهوری اسلامی ایران شهدای زیادی از میان فرماندهان کارکشته کشورمان گرفت.
 
سردار خیبر خمینی
 
محمد ابراهیم همت متولد ۱۳ فروردین ۱۳۳۴در شهرضا - ۱۷ اسفند ۱۳۶۲ جزیره مجنون)، از فرماندهان سپاه پاسداران ایران در جنگ تحمیلی ایران و عراق بود. وی پیش از پیروزی انقلاب از فعالان ضد حکومت پهلوی بود. پس از انقلاب و در سال ۱۳۶۱ مدت کوتاهی را در جبهه جنگ محور مقاومت و اسرائیل گذراند، و سپس به ایران بازگشت و در جبهه‌های جنگ ایران و عراق در عملیات‌های مهمی همچون فتح‌المبین، بیت‌المقدس، رمضان و خیبر مسئولیت‌های مهمی را عهده‌دار بود. او در 17 اسفندماه ۱۳۶۲ در جریان عملیات خیبر در جزیره مجنون به شهادت رسید. 
 
چشم مجنون دفاع مقدس + تصاویر
 
محمد ابراهیم همت به سردار خیبر و چشم مجنون مشهور بود.
 
محمد ابراهیم همت در ۱۲ فروردین ۱۳۳۴ در شهرضای اصفهان به دنیا آمد و در همان شهر نوجوانی خود را با تحصیلات گذراند و در سال ۱۳۵۲ دیپلم گرفت و در همان سال هم وارد دانش‌سرای تربیت معلم اصفهان شد و مدرک فوق دیپلم خود را در سال ۱۳۵۴ اخذ کرد. ۲ سال بعد برای گذراندن خدمت سربازی اقدام کرد. پس از سربازی به شهر خود بازگشت و مدتی در مدارس راهنمایی شهرضا به تدریس تاریخ پرداخت. همت پس از پایان دوران سربازی و بازگشت به زادگاهش شغل معلمی را برگزید و در روستاها مشغول تدریس شد. در آن دوران کوشید دانش‌آموزان را با افکار انقلابی آشنا کند و همین امور سبب شد که چندین نوبت از طرف سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک) به او اخطار داده شود.
 
چشم مجنون دفاع مقدس + تصاویر
 

...

سرانجام حرف‌های نیش‌دار او به گوش حکومت رسید و خبر اخطار ساواک در پرونده تازه گشوده‌اش، ثبت گردید. پایش که به شهر قم باز شد و با علما نشست و برخاست کرد، دیگر فقط یک معلم نبود؛ بلکه در مساجد و محافل خصوصی هم سخنرانی می‌کرد و همین، ساواک را به تعقیب او کشاند. سخنان و افکار او مأمورین شاه را به تعقیب وی واداشته بود، به گونه‌ای که او شهر به شهر می‌گشت تا از دستگیری در امان باشد. نخست به شهر فیروز‌آباد رفت و مدتی در آنجا تبلیغ کرد. پس از چندی به یاسوج رفت. موقعی که در صدد دستگیری وی برآمدند به دوگنبدان عزیمت کرد و سپس به اهواز رفت و در آنجا سکنی گزید. با بالا گرفتن انقلاب در سال ۱۳۵۷، به شهرضا بازگشت و سازمان‌دهی تظاهرات مردمی را بر عهده گرفت. در پایان یکی از راهپیمایی‌ها، قطعنامه آن را قرائت کرد و شایع شد که حکم اعدامش را صادر کرده‌اند و همین مسئله، او را تا روز پیروزی انقلاب در مخفی‌گاه‌ها نگه داشت.

 
شهید همت در خرداد سال 1359 به منطقه كردستان كه بخش‍‌هایی از آن در چنگال گروهك‍‌های مزدور گرفتار شده بود، اعزام گردید. ایشان با توكل به خدا و عزمی راسخ مبارزه علیه عوامل استكبار جهانی و گروهك‍‌های خودفروخته در كردستان شروع كرد و هر روز عرصه را برآنها تنگ‍‌تر نمود. از طرفی در جهت جذب مردم محروم كُرد و رفع مشكلات آنان به سهم خود تلاش داشت و برای مقابله با فقر فرهنگی منطقه اهتمام چشمگیری از خود نشان می‌داد تا جایی كه هنگام ترك آنجا، مردم منطقه گریه می‌كردند و حتی تحصن نموده و نمی‌خواستند از این بزرگوار جدا شوند. 
 
چشم مجنون دفاع مقدس + تصاویر
 
رشادت‌های او دربرخورد با گروهک‌های یاغی قابل تحسین و ستایش است. براساس آماری كه از یادداشت‌های آن شهید به‍ دست آمده است، سپاه پاسداران پاوه از مهر 59 تا دی‍ماه 60 (بافرماندهی مدبرانه او) عملیات موفق در خصوص پاكسازی روستاها از وجود اشرار، آزادسازی ارتفاعات و درگیری با نیروهای ارتش بعث داشته است. 

 
با آغاز جنگ، او و احمد متوسلیان، به دستور فرمانده کل سپاه مأموریت یافتند ضمن اعزام به جبهه جنوب، تیپ محمد رسول‌الله را تشکیل دهند. در عملیات سراسری فتح‌المبین، مسئولیت قسمتی از کل عملیات به عهده وی بود. وی در موفقیت عملیات در منطقه کوهستانی «شاوریه» نقش مهمی داشت. او در عملیات بیت‌المقدس در سمت معاونت تیپ محمد رسول‌الله فعالیت و تلاش قابل توجهی را در شکستن محاصره جاده شلمچه ـ خرمشهر انجام داد.
 
چشم مجنون دفاع مقدس + تصاویر
 
وی و یگان تحت امرش سهم به سزایی در فتح خرمشهر داشتند. در سال ۱۳۶۱ با توجه آغاز جنگ در جنوب لبنان به منظور یاری رساندن به مردم لبنان راهی آن دیار شد و پس از دو ماه حضور در این خطه به جبهه‌های ایران بازگشت. با شروع عملیات رمضان، در تاریخ ۲۳ تیر ۱۳۶۱ در منطقه شرق بصره، فرماندهی تیپ ۲۷ محمد رسول‌الله را به عهده گرفت و بعدها با ارتقاء این یگان به لشکر، در سمت فرماندهی آن لشکر انجام وظیفه کرد.
 
در عملیات مسلم بن عقیل و عملیات محرم در سمت فرمانده قرارگاه ظفر، با دشمن جنگید. در عملیات والفجر مقدماتی، مسؤولیت سپاه یازدهم قدر را که شامل: لشکر ۲۷ حضرت رسول، لشکر ۳۱ عاشورا، لشکر ۵ نصر و تیپ ۱۰ سیدالشهدا بود، به عهده گرفت. سرعت عمل و صلابت رزمندگان لشکر ۲۷ تحت فرماندهی او در عملیات والفجر ۴ قابل توجه بود. وی در تصرف ارتفاعات کانی مانگا نقش ویژه‌ای داشت.
 
چشم مجنون دفاع مقدس + تصاویر
 
عملیات خیبر، به عنوان نخستین عملیات آبی- خاکی ایران در طول دفاع مقدس در تاریخ سوم اسفند 62 در منطقه مرزی هور با هدف تصرف بصره و با رمز یا رسول‌الله به مدت 19 روز انجام گرفت. در این عملیات بسیار سخت و حماسی که از آن به عنوان غافلگیرکننده‌ترین عملیات علیه ارتش عراق یاد می‌شود؛ منطقه‌‌ای به وسعت 1000 کیلومتر مربع در هور، 140 کیلومتر مربع در جزایر مجنون و 40 کیلومتر مربع در طلائیه آزاد شد.
 
در جریان عملیات خیبر، همچنان که رزمندگان ایرانی در برابر ارتش عراق مقاومت می‌کردند؛ هنگامی که حاج همت برای بررسی وضعیت جبهه جلو رفته بود بر اثر اصابت گلوله توپ در نزدیکی‌اش همراه با معاونش اکبر زجاجی، در غروب ۱۷ اسفند ۱۳۶۲ در محل تقاطع جاده‌های جزایر مجنون شمالی و جنوبی دعوت حق را لبیک گفته و به همرزمان شهید پیوستند.
 
چشم مجنون دفاع مقدس + تصاویر
 
فرمانده سپاه سوم عراق در یکی از اظهاراتش گفته بود: «… ما آنقدر آتش بر جزایر مجنون فرو ریختیم و آنچنان آنجا را بمباران شدید نمودیم که از جزایر مجنون جز تلی خاکستر چیز دیگری باقی نیست.»
 
حاج ابراهیم همت در جریان عملیات خیبر به همرزمانش گفته بود: «باید مقاومت کرده و مانع از بازپس‍گیری مناطق تصرف شده، توسط دشمن شد. یا همه این‍جا شهید می‌شویم و یا جزیره مجنون را نگه می‌داریم».
 
چشم مجنون دفاع مقدس + تصاویر
 
حاج محمد ابراهیم همت قرار بود در قطعه ۲۴ بهشت زهرا دفن شود؛ ولی به اصرار خانواده در زادگاهش و در کنار امامزاده شاهرضا دفن شد. با این حال در (قطعه ۲۴ ردیف ۷۷ شماره ۵۲۴) بهشت زهرا و در کنار مصطفی چمران، عباس کریمی و رضا چراغی سنگ مزاری برای تهی‌گور وی نصب کرده‌اند و بسیاری تصور می‌کنند که او در بهشت زهرا دفن شده‌است.
 
روحش شاد

نظر از: مخلصی [عضو] 
مخلصی

با تشکر ،بسیار عالی بود

1395/07/04 @ 09:03


فرم در حال بارگذاری ...

دوچرخه‌سواری بانوان در خیابان چه حکمی دارد؟

نوشته شده توسطرحیمی 31ام شهریور, 1395
دوچرخه سواری بانوان در خیابان چه حکمی دارد؟
 
پاسخ مقام معظم رهبری، آیت‌الله خامنه‌ای به این استفتاء:
 


سؤال:
مدتی است در فضای مجازی خبری از دفتر جنابعالی منتشر شده که دوچرخه سواری بانوان با رعایت نکات شرعی جایز اعلام گردیده… اگر امکانش هست پیرامون این حکم و صحت و سقم آن توضیحی فرمایید. آیا دوچرخه سواری بانوان در خیابان جایز است؟

جواب:
دوچرخه‌سواری بانوان در مجامع عمومی و نیز در جایی که در معرض دید نامحرم باشد، حرام است.
 
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(2)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: مهنــــا [عضو] 
5 stars

سلام و خداقوت
وبلاگ خوبی دارید
التماس دعا
موفق وسربلند باشید

1395/07/02 @ 22:54
نظر از: متین [عضو] 
5 stars

سلام .
خدا رهبر فرزانه و حکیم ما را حفظ کند .

ممنون از مطلب خوب شما .

1395/06/31 @ 18:53


فرم در حال بارگذاری ...

واکنش رهبر معظم انقلاب به شعار "جانم فدای رهبر" + فیلم

نوشته شده توسطرحیمی 31ام شهریور, 1395

واکنش آیت الله خامنه ای به شعار

 
 
رهبر معظم انقلاب در دیدار روز گذشته خود به مناسبت عید غدیر با اقشار مختلف مردم، در برابر شعار “جانم فدای رهبر” واکنش جالبی نشان دادند.
صفحه اینستاگرام منتسب به دفتر نشر آثار رهبر معظم انقلاب فیلمی از واکنش حضرت آیت الله خامنه ای به شعاری با مضومون ” جانم فدای رهبر” منتشر کرد.
ایشان در مواجهه با این شعار فرمودند:
 
“شما که میخواهید جانتان را فدا کنید چرا فدای اسلام نکنید، رهبر مگر کیست؟”

گفتنی است؛ ایشان بارها بر این سخن تاکید داشته اند.

 
نظر از: مدرسه علمیه الزهراء«س»ارومیه [عضو] 

اللهم احفظ قائدنا
همیشه با تدبیر و عالی هستند

1395/06/31 @ 12:29


فرم در حال بارگذاری ...

۱۸ سند اهل سنت درباره نخستین کسی که به پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آورد

نوشته شده توسطرحیمی 31ام شهریور, 1395
 
 
آیت الله مکارم شیرازی تشریح کردند؛
حداقل هجده نفر از صحابه با طُرق مختلف اين حديث را از پيامبر صلی الله علیه و آله نقل كرده اند كه «على( علیه السلام نخستين مردى بود كه اسلام را پذيرا گشت و با پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله نماز خواند».

حضرت آیت الله مکارم شیرازی در پاسخ به این پرسش که:

“نخستین کسی که به پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) ایمان آورد که بود؟”

بیان داشته اند:

این بحث مهمى است که «اول من آمن»؛ نخستین کسى که به پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله) ایمان آورد [و دست بیعت در دست او گذاشت] که بود؟

تمام امت اسلامى متفق اند که از میان زنان، خدیجه کبرى(علیها السلام) نخستین نفر بود و امّا از میان مردان - با اینکه عدّه اى اصرار دارند مسأله را پیچیده و قابل بحث و گفتگو قرار دهند - از مطالعه مجموع احادیث و تواریخ تردیدى براى یک ناظر بى طرف باقى نمى ماند که نخستین فرد، على بن ابى طالب(علیه السلام) بود.

آری مولای متقیان ( علیه السلام اوّلین کسى بود که پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله) را تصدیق کرد و نخستین کسى بود که با آن حضرت بیعت نمود و نخستین کسى بود که با ایشان نماز خواند و رکوع و سجود به جا آورد.

شواهد و دلائل این مسأله در تمام منابع اسلامى وجود دارد که در ذیل به قسمتى از آنها اشاره مى کنیم:

حداقل هجده نفر از صحابه با طُرق مختلف این حدیث را از پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله) نقل کرده اند که على (علیه السلام) نخستین مردى بود که اسلام را پذیرا گشت و با پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله) نماز خواند:

* روایت ابو سعید خدری

ابوسعید خدرى که از بزرگان صحابه است مى گوید: پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) دست بر پشت على (علیه السلام) زد و فرمود: «یا علىُ لَکَ سَبْعُ خِصال لایُحاجُّکَ فیهِنَّ اَحَدُ یَوْمَ الْقِیامَهِ اَنْتَ اَوَّلُ الْمُومِنینَ اِیْماناً بِاللهِ …»(1)؛ اى على! تو هفت ویژگى دارى که هیچ کس نمى تواند در مورد آنها در روز قیامت با تو گفتگو کند: نخست اینکه تو اوّلین کسى هستى که ایمان به خدا آوردى [و اسلام را پذیرا گشتى] … .

...

* روایت عایشه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله

عایشه مى گوید: فاطمه دختر محمد(صلى الله علیه و آله) این حدیث را براى من نقل کرد که پیامبر(صلى الله علیه و آله) به او فرمود: «زَوَّجْتُکَ اَعْلَمَ الْمُومِنینَ عِلْماً وَ اَقْدَمُهُمْ سِلْماً وَ اَفْضَلُهُمْ حِلْماً!»(2)؛ تو را به همسرى مردى در آوردم که علمش از همه مؤمنان بیشتر و در پذیرش اسلام از همه آنها مقدم تر و حلمش از همه فزون تر است.

* روایت ابن عباس

ابن عباس مى گوید: از عمر بن خطاب شنیدم که مى گفت نام على (علیه السلام) را به بدى نبرید من از رسول خدا(صلى الله علیه و آله) درباره او امورى شنیدم که اگر یکى از آنها در آل خطّاب بوده باشد براى من محبوب تر بود از آنچه آفتاب بر آن طلوع مى کند؛ من و ابوبکر و ابوعبیده با جمعى از یاران پیامبر(صلى الله علیه و آله) بودیم که به درِ خانه ام سلمه رسیدیم و على (علیه السلام) بر در خانه ایستاده بود، گفتیم: پیامبر(صلى الله علیه و آله) را مى خواهیم. فرمود الآن بیرون مى آید. پیامبر (صلى الله علیه و آله) بیرون آمد به سوى او رفتیم تکیه بر على بن ابیطالب کرد و با دست بر شانه او زد و فرمود: «اِنَّکَ مُخاصَمُ، اَنتَ اَوَّلُ الْمُومِنینَ ایماناً وَ اَعْلَمُهُمْ بِاَیّامِ اللهِ وَ اَوْفاهُمْ بِعَهْدِهِ وَ اَقْسَمُهُمْ بِالسَّوِیَّهِ وَ اَرْاَفَهُمْ بِالرَّعِیَّهِ وَ اَعْظَمُهُمْ الرَّزِیَّهَ»(3)؛ با تو، به مخاصمه بر مى خیزند، [امّا] تو نخستین کسى هستى که ایمان آوردى و از همه به ایام الله داناترى و نسبت به عهد الهى باوفاترى، از همه بهتر تقسیم عادلانه مى کنى و نسبت به رعیّت از همه مهربان ترى و مصیبت تو نیز از همه بزرگ تر است.

این حدیث مسائل زیادى را بازگو مى کند که شرح همه آنها از حوصله این مقال خارج است.

* روایت معاذ بن جبل

معاذ بن جبل از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل مى کند که به على(علیه السلام) فرمود: «تَخْصِمُ النّاسَ بِسَبْع وَ لایُحاجُّکَ فیهِ اَحَدٌ مِنْ قُرَیْش اَنْتَ اَوَّلُهُمْ اِیْماناً بِاللهِ …»(4)؛ تو با مردم به هفت چیز محاجّه مى کنى و هیچ کس از قریش در آن هفت چیز نمى تواند به گفتگو با تو برخیزد و ادعاى برابرى کند. تو نخستین کسى هستى که به خدا ایمان آوردى …).

* روایت اسماء بنت عمیس همسر جعفر بن ابى طالب

اسماء بنت عمیس همسر جعفر بن ابى طالب نقل مى کند که پیامبر(صلى الله علیه و آله) به دخترش فاطمه (علیها السلام) فرمود: «زَوَّجْتُکِ اَقْدَمَهُمْ سِلْماً وَ اَعْظَمَهُمْ حِلماً وَاَکْثَرَهُمْ عِلْماً»(5)؛ تو را به همسرى مردى در آوردم که در اسلام از همه پیشگام تر و حلمش از همه عظیم تر و علمش از همه بیشتر است.

* روایت سلمان فارسی

6ـ سلمان فارسى مى گوید: پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: «اَوَّلُکُمْ وُرُوْداً عَلَىَّ الْحَوْضَ اَوَّلُکُمْ اِسْلاماً عَلِىُّ بْنُ اَبى طالِبِ(علیه السلام)» (6)؛ نخستین کسى که در کنار حوض کوثر بر من وارد مى شود نخستین کسى است که اسلام را پذیرفته و او على بن ابى طالب (علیه السلام) است.

* روایت ابوسخیله

7ـ ابوسخیله مى گوید: «من و سلمان حج بجا آوردیم و بر ابوذر وارد شدیم، مدّتى که خدا مى خواست نزد او ماندیم، هنگامى که حرکت ما نزدیک شد گفتم اى ابوذر! من امورى مى بینم که حادث شده و مى ترسم در میان مردم اختلافى واقع شود، اگر چنین شود چه دستورى به من مى دهى؟! گفت: «اَلْزِمْ کِتابَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ عَلِىَّ بْنَ اَبى طالِب، فَاَشْهَدُ اِنَّنى سَمِعْتُ رَسُوْلَ اللهِ(صلى الله علیه وآله) یَقُولُ: عَلِىٌّ(علیه السلام) اَوَّلُ مَنْ آمَنَ بى وَ اَوَّلُ مَنْ یُصافِحُنى یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ هُوَ الصِّدِیْقُ الاَکْبَرُ وَ هُوَ الْفارُوْقُ یُفَرِّقُ بَیْنَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ»(7)؛ از کتاب خداوند عزّوجلّ، و على بن ابى طالب جدا مشو! من گواهى مى دهم که از رسول خدا(صلى الله علیه و آله) شنیدم مى فرمود: على اوّل کسى است به من ایمان آورده و نخستین کسى است که روز قیامت با من مصافحه مى کند و او «صدیق اکبر» و «فاروق» یعنى جدا کنند حق از باطل است.

* روایت عبدالرحمن عوف

عبدالرحمن عوف در حدیثى در ذیل آیه «السّابِقُونَ الاَوَّلُونَ…» مى گوید آنها ده نفر از قریش بودند: «کانَ اَوَّلَهُمْ اِسْلاماً عَلِىُّ بْنُ اَبى طالِب (علیه السلام)»(8)؛ نخستین کسى از آنها که اسلام را پذیرفت على بن ابى طالب(علیه السلام) بود.

* روایت جمال الدین ابوالحجاج

جمال الدین ابوالحجاج در کتاب «تهذیب الکمال» از «ابو رافع» که یکی از یاران پیامبر(صلى الله علیه و آله) بود، نقل مى کند: «اَوَّلُ مَنْ اَسْلَمَ مِنَ الرِّجالِ عَلِىُّ(علیه السلام)»(9)؛ نخستین کسى که از مردان اسلام آورد على (علیه السلام) بود.

* روایت انس بن مالک

انس بن مالک خادم رسول خدا(صلى الله علیه و آله) از آن حضرت نقل مى کند که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرمود: «اَوَّلُ هذِهِ الاُمَّهِ وُرُوداً عَلىِّ الْحَوضَ اَوَّلُها اِسْلاماً عَلىّ بْنُ اَبى طالِب(علیه السلام)»(10)؛ نخستین فرد این امّت که در کنار حوض کوثر بر من وارد مى شود نخستین کسى است که اسلام آورده و او على بن ابى طالب(علیه السلام) است.

* روایتی دیگر از ابن عباس

ابن عباس مى گوید على(علیه السلام) چهار ویژگى دارد که براى احدى نیست: «هُوَ اَوَّلَ عَرَبِىٍّ وَ عَجَمِىٍّ صَلّى مَعَ رَسُوْلِ اللهِ(صلى الله علیه وآله) …»(11)؛ او نخستین فرد از عرب و عجم است که با پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نماز گذارد). و در جاى دیگر مى گوید: «اَوَّلُ مَنْ اَسْلَمَ بَعْدَ خَدیجَه عَلِىُّ بْنُ اَبى طالِب»(12)؛ نخستین کسى که بعد از خدیجه(علیها السلام) ایمان آورد على بن ابی طالب (علیه السلام) بود.

* روایت نسائی

نسائى محدّث معروف اهل سنت در کتاب «السنن» از زید بن ارقم نقل مى کند که گفت: «اَوَّلُ مَنْ اَسْلَمَ مَعَ رَسُوْلِ اللهِ(صلى الله علیه و آله) عَلِىُّ بْن اَبى طالِبِ(علیه السلام)»(13)؛ نخستین کسى که به پیامبر(صلى الله علیه وآله) ایمان آورد على بن ابى طالب(علیه السلام) بود.

* روایت ابو احمدجرجانى شافعى

ابو احمدجرجانى شافعى، در کتاب «الکامل فى الرجال» از مالک بن الحوریث نقل مى کند که مى گوید: «کانَ عَلِىٌّ اَوَّلَ مَنْ اَسْلَمَ مِنَ الرِّجالِ وَ خَدیجَهُ اَوَّلَ مَنْ اَسْلَمَ مِنَ النِّساءِ»(14)؛ على(علیه السلام) نخستین کسى از مردان بود که اسلام آورد و خدیجه نخستین کسى از زنان بود که ایمان آورد.

* روایت لیلى الغفاریه

لیلى الغفاریه، زنى که در عصر پیامبر(صلى الله علیه و آله) مجروحان جنگى را مداوا و پرستارى مى کرد مى گوید: «من با على (علیه السلام) به میدان جنگ بصره آمدم هنگامى که عایشه را در برابر آن حضرت دیدم شک و تردید در من پیدا شد نزد او آمدم و از او پرسیدم از رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فضیلتى درباره على(علیه السلام) شنیده اى؟ گفت: آرى! سپس عایشه داستانى نقل کرد در ضمن آن داستان، از پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله) نقل کرد که فرمود: «اِنَّهُ اَوَّلَ النّاسِ بى اِسْلاماً»(15)؛ على (علیه السلام) نخستین کسى است که به من ایمان آورده است.

* روایت احمد بن حنبل

احمدحنبل یکى از ائمه چهارگانه اهل سنت در کتاب مسندش در حدیثى نقل مى کند: مَعْقِل بْنِ یَسار [صحابى معروف] مى گوید: «روزى در خدمت پیامبر(صلى الله علیه و آله) بودم پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: برویم از فاطمه(علیها السلام) [که بیمار است] عیادت کنیم، هنگامى که به خانه فاطمه(علیها السلام) رسیدیم پیامبر(صلى الله علیه و آله) از او احوال پرسى کرد، فاطمه(علیها السلام) عرض کرد: اندوه من زیاد و فقرم شدید، و بیماریم طولانى شده … [پیامبر براى دلدارى او در برابر این مشکلات] فرمود: «اَوَ ما تَرْضِیْنَ اَنّى زَوَّجْتُکِ اَقْدَمَ اُمَّتى سِلْماً وَ اَکْثَرَهُمْ عِلْماً وَ اَعْظَمَهُمْ حِلْماً»(16)؛ آیا خشنود نمى شوى که من تو را به همسرى مردى در آوردم که از همه در امتم در اسلام پیشگام تر و علمش از همه بیشتر و حلمش عظیم تر است.

قابل توجه اینکه همین حدیث را ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه(ج 13، ص 227) و ابن عساکر در تاریخ دمشق (ج 42، ص 126) و الهیثمى در مجمع الزوائد (ج 9، ص 147) و متقى هندى در (کنز العمال، ج 11، ص 605) و گروهى دیگر از دانشمندان اهل سنت در کتاب هاى خود آورده اند.

* روایت عبدالله بن صامت (ثابت)

عبدالله بن صامت (ثابت) از یاران پیامبر(صلى الله علیه و آله) مى گوید: «روزى وارد بر رسول خدا شدیم و گفتیم «مَنْ اَحَبُّ اَصْحابِکَ اِلَیْکَ؟ فَاِنْ کانَ اَمْرُ کُنّا مَعَهُ، وَ اِنْ کانَتْ ناسِئَهُ کُنّا دَوْنَهُ، قالَ هذا عَلِىٌ(علیه السلام) اَقْدَمُکُمْ سِلْماً وَ اِسْلاماً»؛ محبوب ترین یاران تو نزد تو کیست؟ که اگر حادثه اى (براى تو) واقع شود، با او باشیم، و هر گاه خطرى پیش آمد در راه او فداکارى کنیم؟) پیامبر(صلى الله علیه و آله) فرمود: آن شخص همین على(علیه السلام) است که اسلام و تسلیمش از همه جلوتر بود.(17)

این حدیث به خوبى نشان مى دهد که عبدالله بن ثابت و همراهانش در جستجوى کسى بودند که بعد از پیامبر(صلى الله علیه و آله) از همه شایسته تر براى امامت و ولایت باشد و پیامبر(صلى الله علیه و آله) على(علیه السلام) را براى همین منظور معرفى فرمود.

روایت بُرَیده

17ـ بُرَیده یکى دیگر از یاران آن حضرت(صلى الله علیه و آله) نیز داستانى شبیه داستان «معقل بن یسار» دارد و در پایان آن مى خوانیم که پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله) فاطمه زهرا(علیها السلام) را دلدارى داد و فرمود: «خداوند شوهرى به تو داده است که در پذیرش اسلام از همه پیشگام تر و علمش فزونتر و علمش برتر است» سپس مى افزاید: پیامبر(صلى الله علیه و آله) فرمود: «وَ اللهاِنَّ اِبْنَیْکَ سَیِّدا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّهِ»(18)؛ به خداسوگند! دو پسرت آقایان جوانان اهل بهشت اند.

* روایت حضرت علی علیه السلام

امام على بن ابى طالب(علیه السلام) نیز این معنى را در سخنانش که مورد قبول همگان است، نقل کرده است، در کتاب الجوهره نوشته محمدبن ابى بکر انصارى مى خوانیم که على(علیه السلام) بر منبر بصره فرمود: «اَنَا الصِّدِّیقُ الاَکْبَرُ، آمَنْتُ قَبْلَ اَنْ یُومِنَ اَبُوبَکْر، وَ اَسْلَمْتُ قَبْلَ اَنْ یُسْلِمَ»(19)؛ صدیق اکبر منم، ایمان آوردم پیش از آنکه ابوبکر ایمان بیاورد و اسلام آوردم پیش از آنکه او اسلام بیاورد.

در نهج البلاغه نیز در موارد متعّددى روى این مطلب تکیه شده است، از جمله آن حضرت در جمله 131 مى فرماید: «اَللّهُمَّ اِنّى اَوَّلُ مَنْ اَنابَ وَ سَمِعَ وَ اَجابَ لَمْ یَسْبِقْنى اِلاّ رَسُوْلُ اللهِ(صلى الله علیه و آله) بِالصَّلاهِ»(20)؛ خداوندا! من نخستین کسى هستم که به سوى تو بازگشتم و پیام تو را شنیدم و اجابت کردم، هیچ کس جز رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در نمازخواندن بر من پیشى نگرفت.

به نظر مى رسد در این بحث سخن به درازا کشید؛ ولى اهمیّت مسأله ایجاب مى کرد که از آن گسترده تر بحث کنیم.

به هر حال این روایات را با روایتى که ابن هشام در تاریخ خود معروف به «سیره نبویه» آورده است، پایان مى دهیم با اعتراف به این حقیقت که مطالب ناگفته هنوز در این باب بسیار است. او نقل مى کند: «در آغاز اسلام هنگامى که وقت نماز فرا مى رسید پیامبر(صلى الله علیه و آله) براى اداى نماز به بعضى از دره هاى مکه مى رفت و تنها على بن ابى طالب به صورت پنهانى همراه او بود … روزى پدرش ابوطالب گفت: فرزندم! این چه دینى است که تو بر آن هستى؟ گفت: اى پدر! من به خدا و رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و آنچه را از سوى او آورده ایمان آوردم و با او نماز خواندم؛ … ابوطالب گفت: آگاه باش که او تو را جز به خیر و نیکى فرا نخوانده است؛ هرگز از او جدا مشو!».(21)

* شعرا و نخستین کسی که به پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آورد

ایمان آوردن على(علیه السلام) به عنوان نخستین نفر به قدرى روشن است که جمعى از شعراى معروف نیز در اشعارشان آن را به عنوان یکى از افتخارات على(علیه السلام) ذکر کرده اند.

یکى از آنان درباره او مى گوید: «اَلَیْسَ اَوَّلَ مَنْ صَلىّ لِقِبْلَتِکُمْ *** وَاَعْلَمَ النّاسِ بِالْقُرآنِ وَالسُّننِ؟»؛ آیا او نخستین کسى نیست که به سوى قبله شما نماز گزارد و از همه مردم به قرآن و سنت آگاه تر بود؟.

و دیگرى مى گوید: «فَهذا وَ فى الاِسْلامِ اَوَّلُ مُسْلِم *** وَ اَوَّلُ مَنْ صَلّى وَ صامَ وَ هَلَّلا»؛ او نخستین مسلمان در [جهان] اسلام است و نخستین کسى است که نماز خواند و روزه گرفت و لا اله الا الله گفت!.

مرحوم علامه امینى در الغدیر بیش از ده نفر از شعرا را نقل مى کند که در لابلاى اشعارشان این معنى را سروده اند.(22)

و نیز شایان توجّه اینکه علامه امینى در همان کتاب بیش از یکصد حدیث از پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) و امیرمومنان(علیه السلام) و صحابه و تابعین و مورّخان و محدّثان دیگر نقل مى کند که همگى گواهى مى دهد بر این که على(علیه السلام) نخستین نفر از مردان بود که به پیامر اسلام(صلى الله علیه و آله) ایمان آورد.(23)

پی نوشت:

(1). اين حديث در حلية الأولياء و طبقات الأصفياء، أبو نعيم الأصبهاني، أحمد بن عبد الله، دار الكتاب العربي، بيروت، 1405، چاپ چهارم، ج 1، ص 66 آمده است.

(2). اين حديث در تاريخ مدينة دمشق و ذكر فضلها و تسمية من حلها من الأماثل، علي بن الحسن إبن هبة الله (ابن عساكر)، تحقيق محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، دار الفكر، بيروت، 1995، ج 42، ص 132 نقل شده.

(3). كنز العمال في سنن الأقوال و الأفعال، علاء الدين علي بن حسام الدين المتقي الهندي البرهان فوري، المحقق: بكري حياني، صفوة السقا، مؤسسة الرسالة، بيروت، 1401 ق. 1981 م، چاپ پنجم، ج 13، ص 117.

(4). فضائل الثقلين من كتاب توضيح الدلائل على ترجيح الفضائل‏، احمد بن جلال الدين الشافعى الإيجى‏، مجمع جهانی تقریب مذاهب، تهران‏، 1428 ق. 2007 م، چاپ اوّل‏، ص 272، (الباب الخامس عشر في أن النبي(صلى الله عليه و آله) دار حكمة و مدينة علم و علي لهما باب، و أنه أعلم الناس بالله و أحكامه و أيامه و كلامه بلا ارتياب)؛ احقاق الحق و ازهاق الباطل، شوشترى، قاضى نور الله، کتابخانه آيت الله مرعشى، قم، 1409 ق، چاپ اول، ج ‏20، ص 455، (و منها عن معاذ بن جبل).

(5). تاريخ مدينة دمشق و ذكر فضلها و تسمية من حلها من الأماثل، همان، ج 42، ص 133.

(6). اين روايت را كتاب «الجوهرة في نسب الإمام علي و آله»، محمد بن أبي بكر الانصاري (البري)، تحقيق: محمد التونجي، مكتبة النوري، دمشق، 1402 ق. 1982 م، چاپ اول، ص 8 آورده است؛ كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، همان، ج 11 ، ص 616 نيز بدون ذكر سند آن را نقل كرده است.

(7). تاريخ مدينة دمشق و ذكر فضلها و تسمية من حلها من الأماثل، همان، ج 42، ص 41؛ احقاق الحق و ازهاق الباطل،همان، ج ‏20، ص 472.

(8). تاريخ مدينة دمشق و ذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، همان، ص 44.

(9). تهذيب الكمال، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج المزي، تحقيق: بشار عواد معروف، مؤسسة الرسالة، بيروت، 1400 ق. 1980 م، چاپ اول، ج 20، ص 481؛ احقاق الحق و ازهاق الباطل، همان، ج ‏20، ص 467، (و منها عن مالك بن الحويرث).

(10). اين حديث را كتاب «بغية الطلب فى تاريخ حلب‏»، ابن عديم، عمر بن احمد، محقق / مصحح: زكار، سهيل‏، دار الفكر، بيروت‏، چاپ اول‏، ج ‏3، ص 1187، أحمد بن النعمان الفراء آورده است.

(11). شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، حسكانى، عبيد الله بن احمد، تحقيق: محمودى، محمد باقر، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، چاپ تهران، 1411 ق، چاپ اول، ج ‏1، ص 118، سوره بقره، آيه 82؛ احقاق الحق و ازهاق الباطل، همان، ج ‏20، ص 457.

(12). المعجم الكبير، الطبراني، سليمان بن أحمد بن أيوب، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، مكتبة العلوم و الحكم، الموصل، 1404 ق. 1983 م، چاپ دوم، ج 12، ص 97 آمده است.

(13). سنن النسائي الكبرى، النسائي، أحمد بن شعيب، تحقيق: عبد الغفار سليمان البنداري، سيد كسروي حسن، دار الكتب العلمية، بيروت، 1411 ق. 1991 م، چاپ اول، ج 5، ص 105؛ احقاق الحق و ازهاق الباطل، همان، ج ‏20، ص 457، (و منها عن ابن عباس).

(14). الكامل في ضعفاء الرجال، أبو أحمد الجرجاني، عبدالله بن عدي بن عبدالله بن محمد، تحقيق: يحيى مختار غزاوي، دار الفكر، بيروت، 1409 ق. 1988 م، چاپ سوم، ج 6، ص 381.

(15). تاريخ مدينة دمشق و ذكر فضلها و تسمية من حلها من الأماثل، همان، ج 42، ص 45.

(16). مسند أحمد بن حنبل، أحمد بن محمد بن حنبل، المحقق: السيد أبو المعاطي النوري، عالم الكتب، بيروت، ، 1419 ق. 1998 م، چاپ اول، ج 5، ص 26.

(17). مناقب على بن أبى طالب(عليهما السلام)، ابن مردويه اصفهانى‏، دار الحديث‏، قم‏، 1424، ‏چاپ دوم‏، ص 69؛ احقاق الحق و ازهاق الباطل، همان، ج ‏15، ص 336.

(18). این حديث را کتاب «تاريخ مدينة دمشق و ذكر فضلها و تسمية من حلها من الأماثل»، همان، ج 70، ص 113 آورده است.

(19). الجوهرة في نسب الإمام علي و آله، همان، ص 8، همين معنى را گروه ديگرى نيز نقل كرده اند، مانند: كتاب الكامل في ضعفاء الرجال، همان، ج 2، ص 274؛ تاريخ مدينة دمشق و ذكر فضلها و تسمية من حلها من الأماثل، همان، ج 42، ص 33؛ همان، ج 42، ص 31؛ كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، همان، ج 13، ص 164.

(20). نهج البلاغة، شريف الرضى، محمد بن حسين‏، محقق / مصحح: صبحي صالح، هجرت‏، قم‏، ‏1414، چاپ اول، ص 189.

(21). السيرة النبوية، الحميرى المعافرى، عبد الملك بن هشام، تحقيق مصطفى السقا و ابراهيم الأبيارى و عبد الحفيظ شلبى، دار المعرفة، بيروت، بى تا، ج ‏1، ص 246.

(22). الغدير فى الكتاب و السنه و الادب، علامه امينى، عبد الحسين، مركز الغدير للدراسات الاسلاميه، قم، 1416، چاپ اول، ج ‏3، ص 328.

(23). گردآوری از کتاب: پیام قرآن، مکارم شیرازی، ناصر، با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1386ش، چاپ ششم، ج 9، ص 346.

حوزه

   


فرم در حال بارگذاری ...

۶ روایت اهل سنت دربارۀ شأن نزول آیه ابلاغ

نوشته شده توسطرحیمی 31ام شهریور, 1395
 
 
تفسیری از آیه ابلاغ در کلام آیت الله العظمی مظاهری
اگر احكام و قوانين اسلام را يك ‏به ‏يك از آغاز امر بررسى كنيم، چيزى را نمى ‏يابيم كه ذهن بپذيرد كه از يك طرف ترك ابلاغ آن مساوى با ترك اصل رسالت باشد، و از طرف ديگر پيامبر صلی الله علیه و آله به خاطر خوف از مردم در تبليغ آن، انتظار فرصت بوده باشد. مگر اينكه بپذيريم كه اين امر بزرگ ‏عقلاً و عرفاً مسأله ‏اى در حد خود رسالت باشد.

 حضرت آیت الله مظاهری در قسمتی از کتاب “پرتوی از امامت و ولایت در قرآن کریم”، ابتدا تفسیری از آیۀ ابلاغ ارائه کرده و سپس شش روایت از راویان اهل سنت دربارۀ شأن نزول این آیه را انعکاس داده اند. 

«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرين‏»

اى پيامبر آنچه از سوى پروردگارت به تو نازل شده ابلاغ كن كه اگر چنين نكنى رسالت او را انجام نداده ‏اى و خدا تو را از مردم مصون مى ‏دارد.

روشن است كه آيه نمى ‏خواهد بگويد كه آنچه از پروردگارت نازل شده ابلاغ كن، كه در غير اين صورت همين آيه كه اينك بر تو نازل شده، ابلاغ نكرده ‏اى. زيرا در اينجا (از نظر ادبى) تفريعى به جاى مى ‏ماند كه مفهوم ندارد؛ و اينگونه سخن، از كلام خداوند به دور است. منظور آيه اين است كه اگر اين امر را به مردم نرسانى اصل رسالت را ابلاغ ننموده ‏اى. اين گونه سخن فقط براى بيان امرى بزرگ و تأكيد بر اهميت و خطير بودن آن گفته مى ‏شود.

در بسيارى از جملات عرف نيز براى تأكيد و يا بيان اهميت كلام يا شعرى گفته مى ‏شود: سخنم، سخنم يا شعرم، شعرم. و همين در بيان اهميت آنكه از او صادر شده، كافى است.

بنابراين چيزى كه پيامبر صلی الله علیه و آله از آن بيم داشت و منتظر فرصت مناسب بود، چه بود؟ با وجود اينكه در آن هنگام (كه سال هاى آخر حيات حضرتش بود) از مشركين مكه هيچ بيمى نداشت. زيرا اجتماع آن را درهم پاشيده، نادانى آنها را روشن ساخته‏ و خدايانشان را ناچيز شمرده و آنان را به خاطر پيروى پدرانشان و عبادت بتها، بدون كوچك ترين ترديد و هراس سرزنش نموده بود. اين چيزى است كه با مطالعه شيوه سرسختانه و شگفت ‏انگيز پيامبر صلی الله علیه و آله ملاحظه مى ‏گردد.

در نتيجه مسأله بزرگى در كار است كه صحيح است به خاطر آن گفته شود كه: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» گوئى آيه بيان مى ‏فرمايد كه اگر اين موضوع را ابلاغ نكنى، به هدف نهائى خود نرسيده ‏اى و اصل رسالت را ابلاغ نكرده ‏اى.

...

به اين ترتيب، صحيح هم نيست كه ادعا شود آنچه از سوى پروردگار به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در آن هنگام نازل شده بود مساله ‏اى از احكام ارث يا حدود يا در زمينه خورد و خوراك و مسائل شبيه آن بوده است. بلكه اگر احكام و قوانين اسلام را يك ‏به ‏يك از آغاز امر بررسى كنيم، چيزى را نمى ‏يابيم كه ذهن بپذيرد كه از يك طرف ترك ابلاغ آن مساوى با ترك اصل رسالت باشد، و از طرف ديگر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به خاطر خوف از مردم در تبليغ آن، انتظار فرصت بوده باشد. مگر اينكه بپذيريم كه اين امر بزرگ ‏عقلاً و عرفاً مساله ‏اى در حد خود رسالت باشد؛ و اين فقط مى ‏تواند چيزى باشد كه به مقام ولايت و رهبرى اجتماع بزرگ امت اسلامى مربوط شود. رهبرى كه در آن فرض مى‏ شود هدايت همه جهان را در بر داشته باشد، پس از آن كه اين هدايت به دست رهبران حقيقيش كه واقعيت اسلام و نظرات آن در شئون مختلف فردى و اجتماعى را اجرا مى ‏كنند، پرورش يافته است …؛ اين مساله ‏اى است كه دين بدان كامل گشته و نعمت بدان تمام مى ‏شود و بدون آن، صراط مستقيم هدايت به راه هاى مختلف گمراهى تبديل مى ‏گردد، اصالت و تماميت دين خدشه ‏دار مي گردد، امت اسلامى به تفرقه و تشتت روى مى ‏آورد و هواهاى نفسانى بر آنان حكمفرما مى ‏شود، و در يك كلام (بدون وجود آن) شريعت اسلام از ميان مى ‏رود.

آرى، در اين ‏جا جز مفهوم ولايت و زعامت چيزى را نمى ‏توان پنداشت كه مراد آيه باشد و از اينجا مى ‏توان جو و محيطى را كه آيات از آن تعبير مى ‏كند، تصور نمود.

حقيقت اين است كه گفته ‏هاى فوق در صورت رعايت سياق آيات و پذيرفتن وحدت اين سياق به دست آمد. واضح است كه با فرض وحدت سياق، مفهومى بيشتر از معناى آشكار آن از آيات نمي توان دريافت. مگر اينكه قرينه ‏اى تشكيل شده باشد كه ذهن را به امورى معين و مناسب اين قرينه متوجه گرداند.

ليكن بنابراين كه آيه تبليغ به تنهائى نازل شده باشد و ارتباطى با آيات قبل نداشته باشد همانگونه كه روايات شأن نزول آن را تعيين مى ‏نمايد، مسأله واضح تر خواهد بود.

رواياتى كه اين استنتاج ما را از آيات تائيد نمايد از شيعه و سنى متواتر است. از اهل سنت روايات فراوانى از صحابه نقل شده است:

* روايات اهل سنت‏

روایت نخست: حافظ ابى جعفر محمد بن جرير طبرى در كتاب الولايه فى طرق حديث الغدير از زيد بن ارقم نقل مى‏كند كه گويد:

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در هنگام بازگشت از حجه الوداع (آخرين حج) در غدير خم فرود آمد. هنگام ظهر و حرارت آفتاب شديد بود. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) دستور داد كه خار و خاشاك مسير را جمع كنند (تا جمعيت بتواند استقرار يابد) سپس حضرتش نداى الصلاة جامعه بلند نمود و پس از جمع شدن ما، خطبه بليغى ايراد نمود، كه در ضمن آن فرمود:

انّ اللّه تعالى انزل الىّ:” ُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ". و قد امرنى جبرئيل عن ربّى ان اقوم فى هذا المشهد و أعلم كلّ ابيض و اسود انّ علىّ بن ابى طالب اخى و وصيّى و خليفتى و الامام بعدى. فسالت جبرئيل ان يستعفى لى ربّى لعلمى بقلّة المتّقين و كثرة الموذين لى و اللّائمين لكثرة ملازمتى لعلىّ بقلّة المتّقين و كثرة الموذين لى و اللّائمين لكثرة ملازمتى لعلىّ و شدّة اقبالى عليه حتّى سمّونى‏” اذنا” فقال تعالى:

” وَ مِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ “. و لو شئت ان اسمّيهم و ادلّ عليهم لفعلت، و لكنّى بسترهم قد تكرّمت، فلم يرض اللّه الّا تبليغى فيه.

فاعلموا معاشر النّاس ذلك، فانّ اللّه قد نصبه لكم وليّا و اماما، و قد فرض طاعته على كلّ احد، ماض حكمه، جائز قوله، ملعون من خالفه مرحوم من صدّقه.

اسمعوا و اطيعوا، فانّ اللّه مولاكم و علىّ امامكم، ثمّ الامامة فى ولدى من صلبه الى القيامة. لا حلال الّا ما احلّه اللّه و رسوله، و لا حرام الّا ما حرّم اللّه و رسوله و هم، فما من علم الّا و قد احصاه اللّه فىّ و نقلته اليه فلا تضلّوا عنه و لا تيسنكفوا منه، فهو الّذى يهدى الى الحقّ و يعمل به، لن يتوب اللّه على احد انكره و لن يغفر له، حتما على اللّه ان يفعل ذلك: ان يعذّبه عذابا نكرا ابد الابدين.

فهو افضل النّاس بعدى ما نزل الرّزق و بقى الخلق، ملعون من خالفه قولى عن جبرئيل عن اللّه، فلتنظر نفس ما قدّمت لغد.

افهموا محكم القرآن و لا تتّبعوا متشابهه، و لن يفسّر ذلك لكم الّا من انا آخذ بيده، و شائل بعضده و معلمكم ان من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه، و موالاته من اللّه عزّ و جلّ انزلها علىّ. الا قد ادّيت. الا و قد ابلغت. الا و قد اسمعت. الا و قد اوضحت. لا تحلّ امرة المؤمنين بعدى لاحد غيره.

خداى تعالى به من چنين نازل فرمود: آنچه از سوى پروردگارت نازل شده ابلاغ كن كه اگر چنين نكنى رسالت پروردگارت را انجام نداده ‏اى و خدا تو را از مردم مصون مى‏ دارد. و جبرئيل از سوى پروردگارم امر نمود كه در اين مكان بايستم و هر سپيد و سياهى را آگاه كنم كه على بن ابيطالب برادرم، وصيم، خليفه‏ ام و امام پس از من مى ‏باشد. پس از جبرئيل خواستم كه خداوند مرا از اين كار مستعفى بدارد زيرا مى ‏دانستم تقواپيشگان اندك و آزاردهندگان و ملامت‏گران بسيارند به خاطر اين كه من همراه على بسيار بوده ‏ام و بدو توجه زياد داشته ‏ام آن چنان كه مرا گوش بگير ناميدند و خداوند نيز فرموده است: و عده ‏اى از ايشان كسانى هستند كه پيامبر را آزار مى ‏دهند و مى‏ گويند او گوش بگير است بگو گوش ‏بگيرى او براى شما بهتر است.

و اگر مى ‏خواستم نام آنها را افشا كنم و آنها را نمايان سازم، اينكار را مى ‏كردم و ليكن به پنهان داشتن آنها گرامى شدم.

پس از مردم اين را بدانيد كه خداوند جز اينكه اين مورد (ولايت على عليه السلام) را به شما ابلاغ نمايم راضى نشده است؛ كه همانا خداوند او را براى شما به عنوان ولىّ و امام منصوب نمود، اطاعتش را بر هر كسى واجب ساخت. حكم او نافذ و سخن او حق است. مخالف او ملعون و تصديق‏ كننده او مورد رحمت است. (به فرمان او) گوش دهيد

و از او اطاعت كنيد. خداوند مولاى شما، و على امام شماست و آن گاه مقام امامت تا روز قيامت در فرزندم از نسل او خواهد بود.

حلالى نيست مگر آنچه خدا و رسولش حلال نموده، و حرامى نيست مگر آنچه خدا و رسولش حرام كرده است.

هيج علمى نيست مگر آنرا خداوند در من قرار داد كه من نيز به على منتقل نمود. پس از او دور نشويد و روى بازنگردانيد. زيرا او كسى است كه به حق هدايت مى ‏كند و بدان عمل مى ‏نمايد. خداوند هرگز كسى‏ كه او را انكار كند نمى ‏بخشد و هرگز او را نمى ‏آمرزد، و بر خداوند حتم است كه چنين كسى را تا ابد عذابى دردناك بچشاند.

پس او بعد از من تا آنگاه كه رزق ‏و روزى نازل مى ‏گردد و خلق باقى است، برترين مردم خواهد بود. كسى‏كه با او مخالفت نمايد، ملعون است. اين سخن من از طرف جبرئيل است كه او نيز از جانب خدا پيغام آورده، پس بايد هر كسى آنچه براى فرداى خود مى ‏فرستد، نظاره ‏گر باشد.

حكم قرآن را درك كنيد و از متشابه آن پيروى ننمائيد. كه متشابهات قرآن را جز آن كه من دست او را مى ‏گيرم و بازوانش را بلند مى ‏كنم و او كسى است كه معلم شماست، نمى ‏تواند تفسير نمايد. هركه من مولاى اويم، اين على مولاى اوست. دوستى و ولايت او از جانب خداست كه بر من نازل فرموده است. بدانيد كه من حق را ادا نمودم. بدانيد كه من ابلاغ كردم. بدانيد كه من به گوشتان رساندم. بدانيد كه من روشن نمودم. امور مؤمنين پس از من جز به دست او براى كسى ديگر جايز نيست.

آنگاه على (عليه السلام) را به سوى آسمان بلند كرد تا جائى كه پايش روى زانوى پيامبر قرار گرفت. آنگاه فرمود:

معاشر النّاس! هذا اخى و وصيّى و واعى علمى و خليفتى على من آمن بى و على تفسير كتاب ربّى.

اى مردم، اين برادر من و وصى من و دربر دارنده علم من و جانشين من بر كسى است كه به من ايمان آورده باشد. و نيز جانشين من بر تفسير كتاب خدايم است.

در روايت ديگر آمده است:

اللّهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و العن من انكره، و اغضب على من جحد حقّه. اللّهم انّك انزلت عند تبيين ذلك فى علىّ‏” اليوم اكملت لكم دينكم” بامامته، فمن لم يأتمّ به و بمن كان من ولدى من صلبه الى القيامة فاولئك حبطت اعمالهم و فى النّار هم خالدون انّ ابليس اخرج آدم عليه السّلام من الجنّة مع كونه صفوّة اللّه بالحسد فلا تحسدوا فتحبط اعمالكم و تزلّ اقدامك. فى غلىّ نزلت سورة” و العصر انّ الانسان لفى خسر". معاشر النّاس، آمنوا باللّه و رسوله و النّور الّذى انزل معه من قبل ان نطمس وجوها فنردّها على ادبارهم اونلعنهم كما لعنّا اصحاب السّبت.

النّور من اللّه فىّ ثمّ فى علىّ ثمّ فى النّسل منه الى القائم المهدىّ.

معاشر النّاس، سيكون من بعدى ائمّة يدعون الى النّار و يوم القيامة لا ينصرون، و انّ اللّه و انا بريئان منهم، انّهم و انصارهم و اتباعهم فى الدّرك الاسفل من النّار، و سيجعلونها ملكا اغتصابا، فعندها يفرغ لكم ايّها الثّقلان، و يرسل عليكما شواظ من نار و نُحاس فلا تنتصران.[1]

خدايا دوست بدار آن كسى‏كه او را دوست دارد، و دشمن بدار آنكه را كه با او دشمنى ورزد. و نفرين كن كسى‏ كه او را انكار كند و غضب نما كسى‏ كه حق او را منكر شود. خدايا! تو به هنگام بيان اين موضوع آيه‏ «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ» را درباره امامت على نازل فرمودى. پس اگر كسى تا روز قيامت على و ائمه ‏اى را كه از فرزندان من و از صلب اويند به امامت نگيرد، اعمالش تباه شده و در آتش جاودان خواهد بود شيطان، آدم را به سبب حسدورزى از بهشت خارج ساخت، با وجود اينكه او برگزيده خدا بود. پس حسادت نورزيد كه اعمالتان تباه شده و قدم هايتان سست مى ‏شود؛ و درباره على سوره و العصر نازل گرديده (كه على عليه السلام مصداق كامل مؤمنين است).

اى مردم! به خدا و رسولش و نورى كه به همراه او نازل گشته است، ايمان آوريد. اين نور از جانب خدا در من و سپس در على و آنگاه در نسل او تا قائم مهدى است.

اى مردم! به زودى پس از من پيشوايانى خواهند بود كه شما را به آتش دوزخ مى‏ خوانند و روز قيامت يارى نمى ‏شوند. خداوند و ما از اينان به دور هستيم. اينان و ياران و پيروانشان در آخرين درك جهنم خواهند بود و به زودى خلافت و جانشينى مرا ملك غصب ‏شده ‏اى قرار مى‏ دهند.

روایت دوم: ابن ابى حاتم و ابن مردويه و واحدى نيشابورى از ابو سعيد خدرى روايت مى ‏كنند كه او گفت‏

اين آيه در روز غدير خم، درباره على بن ابيطالب (عليه السلام) بر رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) نازل گرديد.[2]

روایت سوم: حافظ ابو عبد الله محاملى، به سلسله سند خود از ابن عباس نقل مى‏ كند كه گفت: آنگاه كه به پيامبر (صلى الله عليه و آله) امر شد كه على بى ابيطالب (عليه السلام) را جانشين خود گرداند. پيامبر (صلى الله عليه و آله) در آخرين حج خود در مكه لب به سخن گشود و آنگاه فرمود: رأيت النّاس حديثى عهد بكفر بجاهليّة، و متى افعل هذا به يقولوا صنع هذا بابن عمّه.

مردم را مى ‏بينم كه سخن مرا (در مورد اعلام ولايت امير المؤمنين عليه السلام) به كفر و جاهليت مى‏ گيرند، و هرگاه چنين كنم خواهند گفت كه اين ‏را براى عموزاده ‏اش انجام داده است.

آنگاه چندى گذشت تا اينكه آخرين حج خود را به پايان رسانده و به سوی مدينه بازگشت، در ميان راه در غدير خم اين آيه نازل شد كه‏: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ‏…» پس منادى ندا داد: الصلاة جامعه (تا جمعيت جمع شوند)، پس از آن، حضرتش ايستاد و دست على (عليه السلام) را گرفت و فرمود: من كنت مولاه فعلىّ مولاه، اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه.[3]

هركس من مولاى او هستم پس على نيز مولاى اوست. خداوندا دوستدار او را دوست بدار و دشمن او را دشمن باش.

حافظ ابو بكر فارسى شيرازى در كتابش به نام آيات نازله در شأن اميرالمومنين‏ از ابن عباس نقل مى‏ كند كه آيه در روز غدير خم درباره على بن ابيطالب (عليه السلام) نازل شد.[4]

روایت چهارم: حافظ حاكم حسكانى در شواهد التنزيل طبق سند حديث خود، از ابن عباس و جابر انصارى آورده است كه گفتند.

خداوند محمد (صلى الله عليه و آله) را امر فرمود كه على (عليه السلام) را بر مردم منصوب نمايد و به ولايت وى آگاهشان سازد. اما پيامبر (صلى الله عليه و آله) بيم داشت كه مردم بگويند از عموزاده ‏اش طرفدارى مي كند و در اين ‏باره به او طعنه و زخم زبان زنند. خداوند وحى نمود كه: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ..» و لذا پيامبر (صلى الله عليه و آله) روز غدير خم به معرفى ولايت آن حضرت قيام فرمود.[5]

روایت پنجم: شيخ الاسلام ابو اسحاق حموينى در كتاب فرائد السمطين از مشايخ سه ‏گانه ‏اش سيد برهان الدين ابراهيم بن عمر حصينى مدنى، امام مجد الدين عبد الله بن محمود موصلى و بدر الدين محمد بن محمد بن اسعدى بخارى طبق سند حديث خود از ابو هريره آورده است كه آيه يادشده درباره مولا على (عليه السلام) نازل شده است.[6]

روایت ششم: قاضى شوكانى در تفسير خود فتح القدير از ابن مردويه و او از ابن مسعود نقل مى ‏كند كه گفت:

در زمان پيامبر صلی الله علیه و آله اين آيه را چنين مى ‏خوانديم: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ‏انّ عليّا مولى المؤمنين. همانا على مولاى مومنين است‏ «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ و اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ».[7]

پاورقی:

[1]. الغدير ج 1 ص 214 تا 216 به نقل از ضياء العالمين

[2]. الغدير، ج 1، ص 216، حديث 2 و 5، ص 218، حديث 8 و ص 222

[3]. الغدير، ج 1، ص 52 و 216

[4]. الغدير، ج 1، ص 216، حديث 4

[5]. الغدير، ج 1، ص 219، حديث 10

[6]. الغدير، ج 1، ص 220، حديث 16

[7]. الغدير، ج 1، ص 222، حديث 27

حوزه

نظر از: بهار [عضو] 

يا رب به حق غدير ومولاي غدير
با دست علي و مرتضي دستم گير
تا همره قدسيان فرستم صلوات
فرياد زنم زفرط شادي تكبير

1395/06/31 @ 15:49


فرم در حال بارگذاری ...

چنین فقیری را از رحمت خود دور است!

نوشته شده توسطرحیمی 31ام شهریور, 1395

حضرت علی علیه السلام، فقیری را که خداوند او را از رحمت خود دور می گرداند معرفی فرموده اند.
 
 عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ، عَنْ أَبِيهِ قَالَ:

كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ:

«مَنْ وَجَدَ مَاءً وَ تُرَاباً ثُمَّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللَّهُ».

امام باقر عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود:

کسی که با وجود داشتن آب و خاك (زمین) نيازمند (فقیر) باشد، خداوند او را [از رحمت خود] دور می گرداند.

قرب الإسناد (ط - الحديثة)، متن، ص: 115

 


فرم در حال بارگذاری ...

شلاق عذاب برای طغیان گران

نوشته شده توسطرحیمی 31ام شهریور, 1395
درنگ
1- آیا مسئله قوم عاد و ثمود «طغیان»شان بود که چون آتشی زیرِ خاکسترِ قدرت و ثروت، مخفی شده بود ؟
2- آیا خدادر کمین‌گاه است و وقتی زمانش فرارسد، شلاق عذاب را بر سر آنان می‌باراند ؟
 
تلنگر : شلاق عذاب برای طغیان گران
از مجسمه آزادی گرفته تا برج ایفل، و از کاخ‌های کنار دریا گرفته تا برج‌های بالای‌ کوه، یک‌به‌یک را به یادآور و با عمارت‌های حیرت‌انگیز هزاران سال‌ پیش قوم عاد و ثمود و فرعون مقایسه کن! اگر عقب‌تر نباشند، خیلی جلوتر نیستند. آن‌ها برای برج‌سازی، کوه‌ها را سوراخ می‌کردند تا قدرت و ثروت‌شان را به رخ جهانیان و پیامبران و خدای آنان بکشند… اما چه سود؟
بحث بر سر خانه و کاشانه نیست. این «به رخ کشیدن‌ها» و «در مقابل خدا ادعا کردن‌ها» بود که کار دست‌شان داد. آری، مسئله آن‌ها «طغیان»شان بود که چون آتشی زیرِ خاکسترِ قدرت و ثروت، مخفی شده بود و وقتی جرقه دنیاخواهی و دنیاطلبی زده شد، آتشِ طغیان فوران کرد و آن‌ها را به فساد کشاند… اما چه سود؟
اما چه سود که نه پول به دردشان خورد و نه زور، نه دنیادوستی و نه طغیانی که ریشه در این دنیادوستی داشت. چراکه خدای تو در کمین‌گاه است و وقتی زمانش فرارسد، شلاق عذاب را بر سر آنان می‌باراند. مگر ندیدی که با عاد و ثمود و فرعون چه کرد؟ بله، ای پیامبر و ای مومنان! خدا پشت و پناه شماست و طغیان‌گرانِ دنیاخواه را نابود می‌کند.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ (6) إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ (7) الَّتی‏ لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ (8) وَ ثَمُودَ الَّذینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ (9) وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ (10) الَّذینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ (11) فَأَکْثَرُوا فیهَا الْفَسادَ (12) فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ (13) إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ (14)

تدبر


فرم در حال بارگذاری ...

سرانجام دنیا پرستی

نوشته شده توسطرحیمی 31ام شهریور, 1395

بِسمِ اللَّـهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحيمِ
الَّذينَ يَستَحِبّونَ الحَياةَ الدُّنيا عَلَى الآخِرَةِ وَيَصُدّونَ عَن سَبيلِ اللَّـهِ وَيَبغونَها عِوَجًا ۚ أُولـٰئِكَ في ضَلالٍ بَعيدٍ(ابراهیم/3)

ترجمه فارسی:

همانان كه زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح مى‌دهند و از راه خدا باز مى‌دارند و آن را منحرف مى‌خواهند. آنها سخت در گمراهى هستند.  (ابراهیم/3)

ترجمه انگلیسی:

Those who love the life of this world more than the Hereafter, who hinder (men) from the Path of Allah and seek therein something crooked: they are astray by a long distance.  (ابراهیم/3)

ترجمه فرانسوی:

Ceux qui préfèrent la vie d’ici-bas à l’au-delà, obstruent le chemin d’Allah et cherchent à le rendre tortueux, ceux-là sont loin dans l’égarement..(ابراهیم/3)

ترجمه سوئدی:

som sätter livet här på jorden högre än det eviga livet och hindrar [andra] att följa Guds väg och vill få den att framstå som krokig. De har nått syndens yttersta gräns!   (ابراهیم/3)

ترجمه روسی:

 Они настоящую жизнь любят больше будущей, уклоняются от пути Божия, стараются искривить его: они в крайнем заблуждении. (ابراهیم/3)

 ترجمه چینی:

他們寧要今世,而不要後世,並阻礙真主的大道,而且想在其中尋求偏邪道,這等人是在深深的迷誤之中的。(ابراهیم/3)

 ترجمه ژاپنی:

かれらは来世よりも現世の生活を愛し,(人びとを)アッラーの道から妨げ,曲げようとするものである。これらは遠く迷い去った者である。.(ابراهیم/3)

 

نکته ها:

زمینه های کفر
1- دنیاگرایى، زمینه ‏ى کفر، مبارزه با دین و ضلالت است. «یستحبّون الحیوة الدنیا… و یصدّون… فى ضلال بعید»

2- سرچشمه ‏ى گمراهى ‏ها عملکرد خود انسان است.«یستحبّون، یصّدون، یبغون»

3- انسان اختیار دارد و مى‏تواند راهى را بر راه دیگر ترجیح دهد و انتخاب کند. «یستحبّون»

4- کفّار سه مرحله را طى مى‏کنند:
اوّل خودشان با دنیاگرایى منحرف مى‏شوند. «یستحبّون»
آنگاه با اعمالشان دیگران را از راه باز مى‏دارند. «یصدون»
سپس با تمام توان مسیر حق ‏طلبان را منحرف مى‏کنند. «یبغونها»

5- روحیّه ‏ى کفر، عامل انحراف طلبى است. «ویل للکافرین… یبغونها»

6- گمراهى، درجات و مراحلى دارد. و هر چه عمیق‏ تر شود رجوع به حق مشکل‏ تر مى‏شود.«ضلال بعید»

منبع : تفسیر نور

بستن راه خدا
بستن راه خدا به یک یا دو موردِ خاصّ منحصر نیست، بلکه تبلیغات ناروا، گناه علنى، ترویج ابزار فساد و غفلت‏آور، القاى شبهه، ایجاد اختلاف، نشریّات و فیلم‏هاى گمراه کننده، بد معرّفى کردن دین حقّ، معرفّى نااهلان به عنوان الگوى دین و ده‏ها نمونه‏ى دیگر از مصادیق بستن راه خداست.
کامیابى از دنیا جایز است، امّا ترجیح دنیا بر آخرت خطرناک است. زیرا دنیاگرایى مانع عبادت، انفاق، جهاد، کسب حلال، صداقت و انجام تکالیف شرعى می‏شود.

منبع : تفسیر نور

معنای کلمه «استحباب»
راغب در مفردات مى‏گوید: «استحباب کفر بر ایمان»، به معناى ترجیح دادن و مقدم داشتن است، و حقیقت معناى «استحباب» این است که آدمى جستجو کند تا چیزى را پیدا کند که دوستش بدارد، و لیکن به خاطر اینکه با کلمه «على» متعدى مى‏شود، معناى ایثار و ترجیح را مى‏دهد و در آیه «وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‏ عَلَى الْهُدى‏» (فصلت/17) نیز به همین معنا است.

منبع : ترجمه المیزان: ج‏12، ص: 15

...

دنیا گذرگاه است یا محل اقامت؟
معناى استحباب دنیا بر آخرت، اختیار دنیا و ترک کامل آخرت است و در مقابل آن، اختیار آخرت بر دنیا است، و معنایش این است که آخرت، غرض و هدف کوشش‏هاى دنیوى باشد و دنیا، مقدمه و پل رسیدن به آخرت دانسته شود چون دنیا را به کلى ترک کردن، علاوه بر اینکه ممکن نیست، باعث اختلال امر آخرت هم مى‏شود، و حتى باعث ترک آخرت مى‏گردد، آرى، زندگى دنیا منقطع و ناپایدار است، و زندگى آخرت دائمى است که سعادت آخرت، در دنیا کسب مى‏شود، پس هر که آخرت را اختیار کند، ناگزیر است دنیا را هم بگیرد و اثبات کند و منکر آن نگردد، چون در راه رسیدن و اثبات آخرت، بدان نیازمند است. بر عکس، کسى که دنیا را اختیار کند، چاره‏اى ندارد جز اینکه آخرت را انکار نماید، چون اگر آخرتى باشد به عنوان هدف خواهد بود و فرض این است که این شخص هدفى ندارد، پس آخرتى ندارد.

منبع : ترجمه المیزان: ج‏12، ص: 16

مرگ، شروع یک زندگی جاودانه است
آنچه که قرآن کریم در امر زندگى، اثباتش مى‏کند این است که زندگى آدمى دائمى و زوال ناپذیر است، و اینطور که بعضى فکر مى‏کنند که با مرگ پایان مى‏پذیرد نیست، و قهرا با در نظر گرفتن مرگ، به دو زندگى تقسیم مى‏شود یکى زندگى موقت قبل از مرگ، و دیگرى زندگى دائمى بعد از آن، که نیکبختى انسان و بدبختیش در آن زندگى نتیجه زندگى دنیا و ملکاتى است که از ناحیه اعمالش تحصیل نموده، حال چه خوب و چه بد.

منبع : ترجمه المیزان: ج‏12، ص: 16

کافران کسانی هستند که دنیا را بر آخرت مقدم داشته‌اند

پیش روى انسان یکى از دو راه بیشتر نیست:
1- اختیار آخرت، بر دنیا، و آخرت را هدف دنیا و دنیا را مقدمه آن گرفتن.
2- اختیار دنیا بر آخرت، و دنیا را هدف قرار دادن و آخرت را به کلى انکار نمودن.

حال که این معنا روشن گردید مى‏توانیم بفهمیم که جمله «الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ» که مفسر کلمه «کافرین» است مى‏خواهد چه بگوید؟
مى‏خواهد بگوید: کفار با تمام وجود علاقه‏مند به دنیا هستند، و قهرا از آخرت اعراض نموده و گریزانند، و بعد از اعراض هم انکار آن قهرى است، و بعد از انکار آخرت و کفر به آن هم کفر به توحید و نبوت مسلم است. 

توضیح : توضیح این سخن اینکه: در موارد متعددى از این کتاب این معنا را روشن کردیم که آدمى هدف و مقصودى جز سعادت و به نتیجه رسیدن زندگیش ندارد، و علاقه‏اش به این هدف، فطرى او است، آنچه که قرآن کریم در امر زندگى، اثباتش مى‏کند این است که زندگى آدمى دائمى و زوال ناپذیر است، و اینطور که بعضى فکر مى‏کنند که با مرگ پایان مى‏پذیرد نیست، و قهرا با در نظر گرفتن مرگ، به دو زندگى تقسیم مى‏شود یکى زندگى موقت قبل از مرگ، و دیگرى زندگى دائمى بعد از آن، که نیکبختى انسان و بدبختیش در آن زندگى نتیجه زندگى دنیا و ملکاتى است که از ناحیه اعمالش تحصیل نموده، حال چه خوب و چه بد، و پر واضح است که انسان بدون عمل هم فرض نمى‏شود، زیرا بشر فطرتا دوستدار زندگى خویش است، و زندگى خالى از عمل هم غیر قابل فرض است.

و این اعمال، یعنى سنتهایى که انسان در زندگى خود باب نموده و الگو قرار داده است و به وسیله آنها تقوى و یا فجور، حسنه و یا سیئه کسب کرده است، قرآن کریم آن را دین و سبیل نامیده، و بر این حساب است که مى‏توان گفت هیچ فردى، مفر و گریزى از سنت نیکو و یا سنت بد ندارد، و احدى نیست که از دین حق یا دین باطل هیچ یک را نداشته باشد.
و از آنجایى که گفتیم هیچ انسانى بدون عمل، و در نتیجه بدون سنت حسنه و سیئه یافت نمى‏شود، و نیز از آنجایى که خداى سبحان هر نوعى از انواع موجودات را به سعادت مخصوص خودش راهنمایى مى‏کند، و چون سعادت بشر در این است که اجتماعى زندگى کند، و خواه ناخواه، زیر بار قوانین برود، لذا خداى سبحان برایش قانونى درست کرده به نام دین، که تمامى احکامش از سرچشمه فطرت مایه گرفته همان فطرتى که خداوند خود انسان را بر آن فطرت آفریده، فطرتى که در حقیقت راه خدا و دین خداست، حال اگر بر طبق آن سلوک نموده و راهى را که آفریدگارش برایش باز نموده و فطرتش هم بدان راهنمایى مى‏کند بپیماید، راه خدا را پیموده و درست هم پیموده است و اگر پیروى هواى نفس بکند و راه خدا را بر خود ببندد، و به چیزهایى که شیطان در نظرش جلوه مى‏دهد مشغول شود، در حقیقت راه خدا را کج و معوج خواسته و پذیرفته است.

اما اینکه گفتیم: «انسان راه خدا را خواسته»، براى اینکه این خدا بود که او را بر فطرت جویایى و طلب راه، خلق کرد و معلوم است که او را جز به راهى که مرضى خویش و راه خودش است هدایت نمى‏کند.
و اما اینکه گفتیم: «راه خدا را بطور کج و معوج خواسته و پذیرفته است» جهتش اینست که شیطان به سوى حق راهنمایى نمى‏کند و بعد از حق هم راه سومى نیست، پس ناگزیر هدایتش به سوى باطل است، پس چنین کسى راه فطرى خدایى را کج و معوج گرفته است، و آیات قرآنى هم براى افاده این معانى بسیار است که حاجتى به ایراد آنها نیست.

حال که این معنا روشن گردید مى‏توانیم بفهمیم که جمله «الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ» که مفسر کلمه «کافرین» است مى‏خواهد چه بگوید؟
مى‏خواهد بگوید: کفار با تمام وجود علاقه‏مند به دنیا هستند، و قهرا از آخرت اعراض نموده و گریزانند، و بعد از اعراض هم انکار آن قهرى است، و بعد از انکار آخرت و کفر به آن هم کفر به توحید و نبوت مسلم است.

منبع : ترجمه المیزان: ج‏12، ص: 16 و 17

اگر در مسیر حق گام بر نمی‌داری حتما در مسیر شیطانی
هیچ انسانى بدون عمل، و در نتیجه بدون سنت حسنه و سیئه یافت نمى‏شود، و از آنجایى که سعادت بشر در این است که اجتماعى زندگى کند، و خواه ناخواه، زیر بار قوانین برود، لذا خداى سبحان برایش قانونى درست کرده به نام دین، که تمامى احکامش از سرچشمه فطرت مایه گرفته همان فطرتى که خداوند خود انسان را بر آن فطرت آفریده، فطرتى که در حقیقت راه خدا و دین خداست، حال اگر بر طبق آن سلوک نماید راه خدا را پیموده و درست هم پیموده است و اگر پیروى هواى نفس بکند و راه خدا را بر خود ببندد، و به چیزهایى که شیطان در نظرش جلوه مى‏دهد مشغول شود، در حقیقت راه خدا را کج و معوج خواسته و پذیرفته است.
جهتش اینست که شیطان به سوى حق راهنمایى نمى‏کند و بعد از حق هم راه سومى نیست، پس ناگزیر هدایتش به سوى باطل است، پس چنین کسى راه فطرى خدایى را کج و معوج گرفته است.

منبع : ترجمه المیزان: ج‏12، ص: 17

بیان این معنا که کافران راه خدا را کج می‌خواهند

مفاد جمله «وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ یَبْغُونَها عِوَجاً» این است که اینها نفس خود را از پیروى سنت خدا و تدین به دین او و تشرع به شریعت او باز مى‏دارند و به علاوه به سبب عناد و دشمنى که با حق دارند، مردم را هم از ایمان به خدا و روز جزا و تشرع به شریعت او منصرف مى‏کنند، و در جستجوى این هستند که براى سنت و دین و شریعت خدا یک اعوجاج و کجى پیدا کنند (تا دشمنى خود را موجه جلوه دهند) و مردم را راضى کنند تا به هر سنتى از سنتهاى اجتماعى و بشرى هر قدر هم که خرافى باشد عمل کنند و به این وسیله، ضلالت براى آنان مسجل و حتمى گردد، و این همان مرحله‏اى است که خدا در باره‏اش فرمود: «أُولئِکَ فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ». 

توضیح : از مطالبى که گذشت معلوم شد که آنچه بعضى (روح المعانى، ج 13، ص 183، ط بیروت) گفته‏اند که: «مراد از جمله «یَبْغُونَها عِوَجاً» این است که مى‏چرخند تا براى دین خدا کجى و اعوجاج پیدا نموده آن را معیوب و ناقص جلوه دهند و به این وسیله مردم را از آن منصرف سازند»، صحیح نیست. و همچنین مطلبى که بعضى (روح المعانى، ج 13، ص 183، ط بیروت) دیگر گفته‏اند که: «مراد این است که مى‏گردند بلکه اعوجاجى در دین ببینند و آن را ده چندان نموده دین خدا را بدان وسیله کج و معوج جلوه دهند، نیز صحیح نیست».
و همچنین اینکه بعضى (تفسیر کشاف، ج 2، ص 537) دیگر گفته‏اند که: «مراد این است که مى‏خواهند با تبلیغات سوء اهل دین را منحرف و کج و معوج بار بیاورند و با رواج فساد در میان مؤمنین، معارف دین را هم فاسد جلوه دهند»، صحیح نیست و وجه صحیح نبودن آنها روشن است.

منبع : ترجمه المیزان: ج‏12، ص: 18

 

 

جمله سؤال

تفسیر المیزان
الَّذينَ يَستَحِبّونَ الحَياةَ الدُّنيا عَلَى الآخِرَةِ وَيَصُدّونَ عَن سَبيلِ اللَّـهِ وَيَبغونَها عِوَجًا ۚ أُولـٰئِكَ في ضَلالٍ بَعيدٍ:

(همان کسانی که زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح داده اند و راه خدا را سد کرده و آن را منحرف می خواهند،آنان در گمراهی دوری هستند)،

در اینجا اوصاف کافران را شرح می دهد که دنیا را بر آخرت برگزیده و آن را غایت و هدف نهایی خویش قرار داده اند و این اعمال آنهامستلزم آنست که آخرت را از اساس نفی کنند، چون اگر آخرت اثبات گرددغایت بودن آن نیز ثابت خواهد بود و چناچه غایت بودن آن منتفی گردد اعتقاد به آخرت نیز منتفی خواهد بود و انسان در زندگی هدفی جز رسیدن به سعادت ندارد و حیات باقی است و با مرگ بدن حیات پایان نمی یابد، بلکه مرگ تنهاانفصال روح از بدن است و حیات باقی در سرای آخرت خواهد بود و سعادت وشقاوت آدمی در آخرت دائرمدار سعادت و شقاوت او در دنیا و اعمالیست که در اینجا کسب نموده ، که این اعمال یا حسنه و نیک است که در کتاب خدا به عنوان دین و سبیل نامیده شده و یا غیر اینها از قوانین و سننی است که ملتها وجوامع از پیش خود وضع کرده اند و خداوند هیچ دلیلی برای تأیید آن نفرستاده ،و کسانی که دنیا را بر آخرت ترجیح داده و با اعراض از آخرت به معاد کفرورزیده اند این اعتقاد، متعاقبا مستلزم کفر آنها به توحید و نبوت نیز هست و ازصفات دیگر آنها این است که راه خدا را سد می نمایند، یعنی علاوه بر اینکه خودشان متدین به دین الهی نمی گردند، سایر مردم را نیز از گرویدن به ایمان به خدا و روز جزا و تدین به دین خدا منصرف می نمایند و راه خدا را کج و منحرف می جویند، یعنی با اختیار سنتها و قوانین و احکام اجتماعی و قراردادی بشر،ازراه دین فطری منحرف شده اند و اینها در گمراهی بعید هستند، چون از دین حق منحرف شده و راه هدایت حقیقی را گم کرده اند.


فرم در حال بارگذاری ...

چگونه فرزندم را نمازخوان کنم/17

نوشته شده توسطرحیمی 30ام شهریور, 1395

حضرت ابراهیم - علیه السلام - به خداوند عرض کرد:

“رَبِّ اجْعلنی مُقیمَ الصَّلوةِ وَ مِن ذُریّتی رَبَّنَا وَ تَقَبَّلْ دُعَاءِ”

“پروردگارا من و ذریه مرا در زمره نماز گزاران قرار ده و دعاي مرا بپذير”

(آيه ٤٠ سوره ابراهيم)


چگونه فرزندم را نمازخوان کنم/17

هیچ گاه بچه های نمازخوان را سرش نکوبید و او را با آنها مقایسه نکنید، مقایسه اثر عکس دارد و او هم از نماز بدش می آید و هم از آن بچه ی نمازخوان. 

مطالب مرتبط:

چگونه فرزندم را نمازخوان کنم/14

چگونه فرزندم را نمازخوان کنم/13

چگونه فرزندم را نمازخوان کنم/12

چگونه فرزندم را نمازخوان كنم/11

چگونه فرزندم را نمازخوان كنم/10

چگونه فرزندم را نمازخوان كنم/9

چگونه فرزندم را نمازخوان كنم/8

چگونه فرزندم را نمازخوان كنم/7

چه گونه فرزندم را نمازخوان کنم/6

چه گونه فرزندم را نمازخوان کنم/4

چه گونه فرزندم را نمازخوان کنم/3

چه گونه فرزندم را نمازخوان کنم/2

وارث

نظر از: زهرا پیربالایی [عضو] 

سلام بر شما
بسیار متشکرم
لطف دارید.
عید ولایت بر شما دوست عزیز مبارک باد.

1395/06/30 @ 19:17


فرم در حال بارگذاری ...