« #او_هست + تصاویر | یا علی ای شاهکار تک » |
مقام و منزلت امام علی علیه السلام از منظر پیامبر صلی الله علیه و آله چگونه است؟
نوشته شده توسطرحیمی 27ام مرداد, 1398
رسول خدا صلی الله علیه و آله :
وِلایَةُ عَلِىِّ بْنِ اَبىطالِبٍ وِلایَةُ اللّه ِ وَ حُبُّهُ عِبادَةُ اللّه ِ وَاتِّباعُهُ فَرِیضَةُ اللّه ِ وَ اَوْلیاؤُهُ اَوْلِیاءُ اللّه ِ وَ اَعْداؤُهُ اَعْداءُ اللّه ِ وَ حَرْبُهُ حَرْبُ اللّه ِ وَ سِلْمُهُ سِلْمُ اللّه ِ عزّ و جلّ.
ولایت على بن ابی طالب علیه السلام ولایت خداست، دوست داشتن او عبادت خداست، پیروى کردن او واجب الهى است و دوستان او دوستان خدا و دشمنان او دشمنان خدایند. جنگ با او، جنگ با خدا و صلح با او، صلح با خداى متعال است.
امالى صدوق
حدیث منزلت و مقام حضرت علی
اوّلاً دلیل بر اینکه علی واجد مقام نبوّت بوده، حدیث شریف منزلهًْ است که با صحت تمام، متواتراً از طرق ما و شما به مختصر کم و زیاد در الفاظ ثابت گردیده که خاتم الانبیاء در دفعات متعدده و محافل مختلفه، گاهی به امیرالمؤمنین علی فرمود:
«أما ترضی أن تکون منّی بمنزله هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی.»
آیا راضی نیستی که از من به منزله هارون از موسی باشی الاّ آنکه بعد از من پیغمبری نخواهد بود.
و گاهی به امت فرمود:
«علیّ منّی بمنزله هارون من…»
حافظ: صحت این خبر معلوم نیست. بر فرض صحت، خبر واحد است و به خبر واحد اعتباری نیست.
داعی: اما اینکه تشکیک در صحت خبر فرمودید، گویا به واسطه قلّت مطالعه و سیر در کتب اخبار است و یا عمداً سهو فرموده، نخواستید تسلیم عقل و منطق شوید و الا صحت این خبر از مسلّمات ست و انکار صحت این خبر شریف و آن را خبر واحد گفتن ـ همان قسمی که عرض کردم ـ یا به واسطه عدم اطلاع از کتب اخبار است، یا از راه عناد و لجاج میباشد، ولی امیدوارم در مجلس ما لجاجت و عنادی نباشد.
اسناد حدیث منزلت از طرق عامّه
ناچارم برای روشن شدن مطلب و زیادتی بصیرت حاضرین و غائبین مجلس ما به بعض اسناد این حدیث شریف از کتب معتبره خودتان ـ به مقداری که حافظهی داعی کمک مینماید ـ اشاره نمایم، تا بدانید خبر واحد نیست، بلکه فحول از علمای خودتان، مانند سیوطی و حاکم نیشابوری و دیگران با تعدّد طرق و تکثیر سند و تواتر آن، اثبات مرام نمودهاند.
- ابو عبدالله بخاری در صفحه ۵۴ جلد سیم از کتاب «مغازی»([۱]) در باب غزوه تبوک و در صفحه ۱۸۵ از کتاب «بدء الخلق»([۲]) صحیح خود در مناقب علی؛ ۲٫ مسلم بن حجّاج در صفحه ۲۳۶ و ۲۳۷ جلد دوم «صحیح»([۳]) خود، چاپ مصر سال ۱۲۹۰ و در کتاب «فضل الصحابه»، باب فضائل علی. ۳٫ امام احمد بن حنبل در صفحه ۹۸ و ۱۱۸ و ۱۱۹ جلد اول «مسند»([۴]) در وجه تسمیهی حسنین و در صفحه ۳۱ حاشیهی جزء پنجم همان کتاب؛([۵]) ۴٫ ابو عبدالرحمان نسائی از صفحه ۱۹ «خصائص العلویه»([۶]) هیجده حدیث نقل نموده؛ ۵٫ محمد بن سوره ترمذی در «جامع»([۷]) خود؛ ۶٫ حافظ ابن حجر عسقلانی در صفحه ۵۰۷ جلد دوم «اصابه»؛([۸]) ۷٫ ابن حجر مکّی در صفحه ۳۰ و ۷۴ «صواعق محرقه»، ([۹]) باب ۹؛ ۸٫ حاکم ابو عبدالله محمد بن عبدالله نیشابوری در صفحه ۱۰۹ جلد سیم «مستدرک»؛([۱۰]) ۹٫ جلال الدین سیوطی در صفحه ۶۵ «تاریخ الخلفاء»؛([۱۱]) ۱۰٫ ابن عبد ربّه در صفحه ۱۹۴ جلد دوم «عقد الفرید»؛([۱۲]) ۱۱٫ ابن عبد البر در صفحه ۴۷۳ جلد دوم «استیعاب»؛([۱۳]) ۱۲٫ محمد بن سعد کاتب الواقدی در «طبقات الکبری»؛([۱۴]) ۱۳٫ امام فخر رازی در تفسیر «مفاتیح الغیب»؛ ۱۴٫ محمد بن جریر طبری در تفسیر و تاریخ([۱۵]) خود؛ ۱۵٫ سید مؤمن شبلنجی در صفحه ۶۸ «نور الابصار»؛([۱۶]) ۱۶٫ کمال الدین ابو سالم محمد بن طلحه شافعی در صفحه ۱۷ «مطالب السؤول»؛([۱۷]) ۱۷٫ میر سید علی بن شهاب الدین همدانی در آخر مودّت هفتم از «مودهًْ القربی»؛([۱۸]) ۱۸٫ نور الدین علی بن محمد مالکی مکی، معروف به ابن صبّاغ در صفحه ۲۳ و ۱۲۵ «فصول المهمّه»؛([۱۹]) ۱۹٫ علی بن برهان الدین شافعی در صفحه ۲۶ جلد دوم «سیرهًْ الحلبیه»؛([۲۰]) ۲۰٫ علی بن الحسین مسعودی در صحفه ۴۹ جلد دوم «مروج الذهب»؛([۲۱]) ۲۱٫ شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب ۹ و ۱۷ «ینابیع المودّه»([۲۲]) و مخصوصاً در باب ۶، هیجده خبر از بخاری و مسلم و احمد و ترمذی و ابن ماجه و ابن مغازلی و خوارزمی و حموینی نقل نموده است؛ ۲۲٫ مولی علی متقی در صفحه ۱۵۲ و ۱۵۳ جلد ششم «کنز العمّال»؛([۲۳]) ۲۳٫ احمد بن علی خطیب در «تاریخ بغداد»؛([۲۴]) ۲۴٫ ابن مغازلی شافعی در «مناقب»؛([۲۵]) ۲۵٫ موفق بن احمد خوارزمی در «مناقب»؛([۲۶]) ۲۶٫ ابن اثیر جزری علی بن محمد در «اسد الغابه»؛([۲۷])۲۷٫ ابن کثیر دمشقی در «تاریخ» خود؛([۲۸]) ۲۸٫ علاء الدوله احمد بن محمد در «عروهًْ الوثقی»؛ ۲۹٫ ابن اثیر مبارک بن محمد شیبانی در «جامع الاصول فی أحادیث الرسول»؛([۲۹]) ۳۰٫ ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب»؛([۳۰]) ۳۱٫ ابوالقاسم حسین بن محمد راغب اصفهانی. در صفحه ۲۱۲ جلد دوم «محاضرات الأدباء»([۳۱]) و دیگران از محقّقین اعلام شما این حدیث شریف را با الفاظ مختلفه از جمع کثیری از اصحاب رسول الله نقل نمودهاند؛ از قبیل ۱٫ خلیفه عمر بن الخطّاب، ۲٫ سعد بن ابی وقّاص، ۳٫ عبدالله بن عباس (حبر امّت)، ۴٫ عبدالله بن مسعود، ۵٫ جابر بن عبدالله انصاری، ۶٫ ابو هریره، ۷٫ ابو سعید خدری، ۸٫ جابر بن سمره، ۹٫ مالک بن حویرث، ۱۰٫ براء بن عازب، ۱۱٫ زید بن ارقم، ۱۲٫ ابو رافع، ۱۳٫ عبدالله بن ابی اوفی، ۱۴٫ ابی سریحه، ۱۵٫ حذیفهًْ بن اسید، ۱۶٫ انس بن مالک، ۱۷٫ ابو بریده اسلمی، ۱۸٫ ابو ایوب انصاری، ۱۹٫ سعید بن مسیب، ۲۰٫ حبیب بن ابی ثابت، ۲۱٫ شرحبیل بن سعد، ۲۲٫ ام سلمه (زوجهًْ النبیّ)، ۲۳٫ أسماء بنت عمیس (زوجهًْ ابی بکر)، ۲۴٫ عقیل بن ابی طالب، ۲۵٫ معاویهًْ بن ابی سفیان و جماعتی دیگر از اصحاب که وقت مجلس و حافظهی داعی، اجازه شماره نامهای همه آنها را نمیدهد. خلاصه همگی از خاتم الانبیاء ـ به مختصر تفاوتی در الفاظ و موارد مختلفه ـ روایت نمودهاند که فرمود:
«یا علیّ أنت منّی بمنزله هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی.»
یا علی تو از من به منزلهی هارونی از موسی،
الا آنکه بعد از من پیغمبری نخواهد.
آیا با اینکه این همه از اعیان علمای شما ـ که قلیلی از کثیر آنها را ذکر نمودم ـ این حدیث شریف را با اسناد مرتّبه از کثیری از اصحاب پیغمبر نقل نمودهاند، اثبات یقین و تواتر برای شما نمینماید؟
آیا تصدیق مینمایید که اشتباه فرموده، خبر واحد نیست، بلکه از متواترات اخبار است؛ چنانچه محقّقین از علمای خودتان دعوی تواتر نمودهاند؛ مانند جلال الدین سیوطی در سیوطی در «رسالهًْ الازهار المتناثرهًْ فی الأحادیث المتواترهًْ» این حدیث شریف را داخل در تواترات ضبط نموده و در «ازالهًْ الخفاء»([۳۲]) و «قرّهًْ العینین»([۳۳]) هم تصدیق تواتر نموده؟
چون شما روی عادت، تشکیک در صحت سند این حدیث شریف مینمایید، خوب است مراجعه و مطالعه نمایید به باب ۷ «کفایهًْ الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب»،([۳۴]) تألیف محمد بن یوسف گنجی شافعی که از فحول اعلام شماست که بعد از ذکر شش حدیث مسنداً توأم با مفاخر دیگر برای آن حضرت در صفحه ۱۴۹ اظهار نظر نموده و حقایق را بیان مینماید که اگر شما قول ما را قبول ندارید، بیان این عالم شافعی (خالی از تعصّب) حجّت را بر شما تمام میکند که مینویسد:
«هذا حدیث متفق علی صحته رواه الأئمّه الأعلام الحفّاظ کأبی عبدالله البخاری فی صحیحه و مسلم بن حجِّاج فی صحیحه و أبی داود فی سننه وأبی عیسی الترمذی فی جامعه و أبی عبدالرحمان النسائی فی سننه وابن ماجه القزوینی فی سننه واتفق الجمیع علی صحته حتی صار ذلک اجماعاً منهم. قال الحاکم النیسابوری هذا حدیث دخل فی حد التواتر.»
این حدیثی است که اتفاق نمودهاند بر صحت آن روات ائمه از علمای اعلام و حفّاظ؛ مانند ابی عبدالله بخاری در صحیح خود و مسلم بن حجّاج در صحیح خود و ابی داود در سنن و ابو عیسی ترمذی در جامع و ابو عبدالرحمان نسائی در سنن و ابن ماجه قزوینی در سنن اتفاق نمودهاند عموماً بر صحت این حدیث و این امر مورد اجماع آنها میباشد. و حاکم نیشابوری گفته است این حدیثی است که داخل شده در حدّ تواتر.
گمان میکنم ابهامی در کار و احتیاجی به ذکر دلایل بیشتری بر صحت و تواتر این حدیث شریف نباشد.
حافظ: حقیر آدم بیایمان و لجوجی نیستم که در مقابل دلایل و براهین شما ـ که در غایت اعتبار است ـ ایستادگی کنم، ولی قدری تأمّل کنید در گفتار عالم فقیه ابوالحسن آمدی که از متکلّمین و متبحّرین علماء میباشد که این حدیث را با دلایلی رد نموده است.
داعی: خیلی تعجّب مینمایم از مثل شما عالم دقیق و منصف که با نقل اقوال این همه از اکابر علمای خودتان ـ که همگی ثقه و مورد اطمینان عموم شما میباشند ـ توجّه مینمایید به قول آمُدی، که مردی شریر و بیعقیده و تارک الصلاهًْ بوده.
شیخ: بشر در اظهار عقیده آزاد است و اگر کسی اظهار عقیدهای نمود نباید او را متّهم به بدی نمود و از مثل شما شخص شریفی که مجسّمهی اخلاق هستید، خیلی قبیح بود که عوض جواب منطقی، با لسان سوء، عالم فقیهی را متّهم سازید.
داعی: اشتباه فرمودید. دعاگو لسان سوء نسبت به احدی ندارم و در زمان آمُدی هم نبودهام، ولی عقاید سوء او را علمای بزرگ خودتان نقل نمودهاند.
شیخ: علمای ما در کجا او را به بدی و سوء عقیده یاد نمودهاند.
شرح حال آمدی
داعی: ابن حجر عسقلانی در «لسان المیزان»([۳۵]) نوشته است:
«السیف الآمدی المتکلّم علیّ بن أبی علیّ صاحب التصانیف قد نفی من دمشق لسوء اعتقاده وصح عنه انّه کان یترک الصلاه.»
سیف آمدی متکلّم علی بن ابی علی که صاحب تصانیف بوده، او را از دمشق تبعید کردند به واسطه سوء اعتقاد او و صحیح است آنکه تارک الصلاهًْ بوده.
و نیز ذهبی که از علمای بزرگ شما میباشد در «میزان الاعتدال»([۳۶]) این قضیه را نقل نموده، به علاوه در اظهار نظر میگوید مسلّم است که آمُدی از مبتدعه بوده.
اگر شما با نظر دقیق بنگرید، خواهید فهمید که اگر آمُدی اهل بدعت و شریر و بیایمان نبود، هرگز خبث طینت خود را ظاهر نمیساخت که بر خلاف تمام صحابه رسول الله حتی خلیفهی خود، عمر بن الخطّاب (که یکی از روات حدیث است) و تمام ثقات علمای اعلام خودتان، قیام نماید.
اعجب از همه آنکه شما آقایان محترم، شیعیان را مورد طعن قرار میدهید که چرا احادیث صحیحین را مورد عنایت قرار نمیدهند (و حال آنکه اینطور نیست. اگر احادیثی صحیح الاسناد باشد، ولو در صحاح شما، مورد قبول ما میباشد).
ولی حدیث مسلّمی را که بخاری و مسلم و سایر ارباب صحاح در صحاح خود نقل نمودهاند، آمُدی رسماً رد مینماید و مورد توجه شما قرار میگیرد.
اگر در نزد شما هیچ عیبی بر آمُدی نبود مگر همین که بر خلاف صحیحین شما اظهار عقیده نموده، بلکه فی الحقیقهًْ تکذیب عمر و بخاری و مسلم را نموده است، کافی بود بر طعن او. و اگر شما بخواهید در اطراف این حدیث شریف بیشتر دقت کنید و دلایل تام و تمام اسناد کاملهی از روات بزرگان علمای خود را بنگرید و بهتر روشن شوید و نفرین بر امثال آمُدیها بنمایید، مراجعه کنید به مجلدات باعظمت «عبقات الانوار» تألیف عالم عادل، زاهد، محقّق و نقّاد اخبار و احادیث، علامهی متبحّر مرحوم میر سید حامد حسین دهلوی اعلی الله مقامه الشریف و مخصوصاً جلد حدیث منزلت را مطالعه نمایید، تا کشف حقیقت بر شما بشود که این عالم بزرگ شیعی، اسناد و مدارک این حدیث را از طرق شما چگونه جمع و حلاّجی نموده.
حافظ: فرمودید یکی از روات این حدیث خلیفه عمر بن الخطّاب رضی الله عنه بوده. ممکن است اگر نظر دارید، سند آن را بیان فرمایید.
سند حدیث منزلت از عمر بن الخطّاب
داعی: ابوبکر محمد بن جعفر المطیری و ابو اللیث نصر بن محمد السمرقندی الحنفی در کتاب مجالس و محمد بن عبدالرحمان ذهبی در «ریاض النضره»([۳۷]) و مولی علی متقی در «کنز العمّال»([۳۸]) و ابن صبّاغ مالکی در صفحه ۱۲۵ «فصول المهمّه»([۳۹]) نقلاً از «خصایص» و امام الحرم در «ذخایر العقبی»([۴۰]) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودّهًْ»([۴۱]) و ابن ابی الحدید در صفحه ۲۵۸ جلد سوم شرح نهج([۴۲]) از «نقض العثمانیه» شیخ ابوجعفر اسکافی با مختصر اختلافی در الفاظ از ابن عباس (حبر امّت) نقل نمودهاند که گفت روزی عمر بن الخطّاب گفت: واگذارید نام علی را؛ (یعنی آنقدر از علی غیبت نکنید)؛ زیرا من شنیدم از پیغمبر که فرمود: در علی سه خصلت است «که اگر یکی از آنها برای من که عمر هستم بود دوستتر میداشتم از هرچه آفتاب بر او میتابد». آنگاه گفت:
«کنت أنا وأبوبکر وأبو عبیده بن الجرّاح ونفر من أصحاب رسول الله وهو متکئ علی علیّ بن أبی طالب حتّی ضرب بیده منکبیه ثمّ قال: أنت یا علیّ أوّل المؤمنین إیماناً وأوّلهم إسلاماً ثمّ قال: أنت منّی بمنزله هارون من موسی وکذب علیّ من زعم أنّه یحبّنی و یبغضک.»
من وابوعبیده جرّاح و عدهای از اصحاب حاضر بودیم، رسول اکرم تکیه داده بود بر علی بن ابی طالب، تا آنکه زد بر شانههای علی و فرمود: تو یا علی اوّل مؤمنین هستی از حیث ایمان و اوّل مسلمین هستی از حیث اسلام. آنگاه فرمود: یا علی تو از من به منزله هارونی از موسی و دروغ گفته است بر من کسی که گمان میکند مرا دوست میدارد در حالتی که تو را دشمن میدارد.
آیا ردّ قول خلیفه عمر در مذهب شما جایز است؟ اگر جایز نیست، پس چرا اظهار عقیده و توجّه به قول سخیف آمُدی معلوم الحال مینمایید.
حکم خبر واحد در مذهب جماعت
و اما یک جمله دیگر از بیان شما بلا جواب ماند که فرمودید این حدیث، خبر واحد است و خبر واحد را اعتباری نیست.
اگر ما این نوع سخن بگوییم، با موازین رجالی که در دست داریم، صحیح است، ولی از شما تعجّب است تفوّه به چنین کلامی؛ زیرا در مذهب شما حجیت خبر واحد ثابت است؛ زیرا که محقّقین از علمای شما منکر خبر واحد را کافر یا فاسق میدانند؛ چنانچه ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی در «هدایهًْ السعداء» گفته است در «مضمرات فی کتاب الشهادات»:
«ومن أنکر الخبر الواحد والقیاس وقال إنّه لیس بحجّه، فانّه یصیر کافراً ولو قال هذا الخبر الواحد غیر صحیح وهذا القیاس غیر ثابت، لا یصیر کافراً ولکن یصیر فاسقاً.»
کسی که انکار کند خبر واحد و قیاس را در حالتی که بگوید خبر واحد حجت نیست، پس کافر گردیده است، ولی اگر بگوید این خبر واحد صحیح نیست یا این قیاس ثابت نیست، کافر نمیشود، ولی فاسق میباشد.
حافظ: خیلی مسرور شدم از حسن بیان شما و زیادتی اطلاع شما از کتابهای ما، برخلاف آنچه شنیدهام آقایان علمای شیعه کتابهای ما را با دستگیره و مقّاش و پارچه بر میدارند که دستشان به جلد کتاب نخورد، تا چه رسد به آنکه مطالعه نمایند.
داعی: قطعاً دلیلی بر اثبات این مدّعا ندارید؛ چه آنکه ایادی مرموزی از بیگانگان و بیگانهپرستان و شیاطین داخلی پیوسته میخواهند آب را گل نموده و از نفاق مسلمانان به نفع خود بهرهبرداری نمایند. لذا این قبیل مطالب دروغ را میسازند و انتشار میدهند که افراد مسلمین را به یکدیگر بدبین کنند و نتیجهی خود را ببرند.
وظیفهی ما و شما پیوسته توجّه دادن مردم است به دستورات عالیهی قرآن مجید که از جمله در این باب میفرماید در آیه ۶ سوره ۴۹ (حجرات):
﴿إِن جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیّنُوا أَن تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهَالَهٍ فَتُصْبِحُوا عَلَی مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ﴾.
«هرگاه فاسقی خبری برای شما آورد (تصدیق مکنید) تا تحقیق کنید، مبادا به سخن چین فاسقی از نادانی به قومی رنجی رسانید و سخت پشیمان گردید.»
نه آنکه خود از آن دساتیر غافل باشیم. اگر این دستور بزرگ نصب العین آقایان محترم بود، کلمات اعادی در شما اثر نمینمود که امروز پشیمانی آورد.
ما کتابهای کفّار و مشرکین و مرتدّین را با انبر و مقّاش بر نمیداریم، چگونه ممکن است کتابهای برادران مسلمان را با نظر حقارت بنگریم. بر خلاف فرموده شما، کتابهای معتبرهی علمای شما را دقیقانه مطالعه میکنیم و احادیث صحیح الاسناد آنها را هم قبول میکنیم. اختلافات علمی و منطقی، ربطی به عقیده و مذهب ندارد. آیا شما اطلاع ندارید که نوع محصلین شیعه قسمت زیادتر از علوم صرف و نحو و معانی و بیان و منطق و لغت و تفسیر و کلام را از کتب و تألیفات علمای شما استفاده مینمایند؛ پس چگونه آن کتب را با انبر و مقّاش بر میدارند؟
منتها بعض از روات در احادیث منقولهی شما هستند که مقدوحند و اعتباری به اقوال آنها نیست؛ از قبیل انس و ابوهریره و سمره و غیر آنها، که قبلاً عرض نمودم (چنانچه بعض از علمای خودتان هم از قبیل ابوحنیفه آنها را مردود میدانند). ما هم احادیث منسوبه به این قبیل روات را مردود و غیرقابل قبول میدانیم. و الاّ کتب معتبرهی علمی محقّقین علمای شما مورد توجه ما میباشد و بالخصوص داعی که در سیرهی پیغمبر و ائمهی معصومین صلوات الله علیهم اجمعین آنچه زیاد مطالعه و اخذ سند نمودهام، از کتب معتبرهی علمای سنّت و جماعت است.
در کتابخانهی شخصی داعی در حدود دویست جلد از تفاسیر و کتب اخبار علمی و تواریخ معتبره علمای بزرگ شما ـ خطّی و چاپی ـ موجود و مورد استفاده داعی میباشد. منتها عملاً ما حکم صرّاف بینا را داریم که میتوانیم خوب و بد آنها را تمیز داده، فریب شبهات و اشکالات امثال فخر رازیها و مغلطهکاری امثال ابن حجرها و روزبهانها و آمُدیها و ابن تیمیهها را نخوریم و تحت تأثیر غلطکاریهای آنها قرار نگیریم. و قبول فرمایید که مراتب معرفت و یقین داعی به مقامات مقدّسه ائمهی معصومین و اهل بیت رسالت و ودایع رسول الله بیشتر به وسیله مطالعهی کتب معتبرهی علمای شما تکمیل گردیده.
حافظ: از مطلب دور افتادیم، بفرمایید وجه دلالت این حدیث منزلهًْ بر مقصود چیست و دلالت آن از چه راه است که علی کرّم الله وجهه واجد مقام نبوّت بوده است.
داعی: از این حدیث شریف که به نحو تواتر به ما رسیده، سه خصیصه برای امیرالمؤمنین ثابت میشود:
یکی مقام نبوّت که در معنی و حقیقت برای حضرت بوده. یکی هم مقام خلافت و وزارت ظاهری آن حضرت بعد از رسول اکرم و دیگر افضلیت آن حضرت بر تمام امّت، از صحابه و غیرهم.
چه آنکه رسول اکرم علی را به منزلهی هارون معرفی نموده و حضرت هارون واجد مقام نبوّت و خلافت حضرت موسی و افضل بر تمام بنیاسرائیل بوده است.
نواب: قبله صاحب! ببخشید، مگر حضرت هارون برادر حضرت موسی نبی بوده است.
داعی: بلی، وجد مقام نبوّت بودهاند.
نواب: عجب، من تا به حال نشنیده بودم، آیا در قرآن هم آیهای که شاهد این مرام باشد هست؟
داعی: بلی، در آیات چندی خداوند متعال نبوّت آن جناب را تصریح فرموده است.
نواب: ممکن است آن آیات را جهت درک فیوضات برای ما قرائت فرمایید، تا مورد استفاده ما قرار گیرد.
داعی: در آیه، ۱۶۳ سوره ۴ (نساء) فرماید:
﴿إِنّا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ کَمَا أَوْحَیْنَا إِلَی نُوحٍ وَالنّبِیّینَ مِن بَعْدِهِ وَأَوْحَیْنَا إِلَی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِیـسی وَأَیّوبَ وَیُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَیْمانَ وَآتَیْنَا دَاوُود زَبُوراً﴾.
«به درستی که ما وحی کردیم به سوی تو، همچنان که وحی کردیم به سوی نوح و انبیای بعد از او و وحی کردیم به سوی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان و دادیم داود را زبور.»
و در آیه ۵۱ سوره ۱۹ (مریم) نیز میفرماید:
﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَی إِنّهُ کَانَ مُخْلَصاً وَکَانَ رَسُولاً نّبِیّاً * وَنَادَیْنَاهُ مِن جَانِبِ الطّورِ الْأَیْمَنِ وَقَرّبْنَاهُ نَجِیّاً * وَوَهَبْنَا لَهُ مِن رّحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِیّاً﴾.
«یاد کن در کتاب موسی را، به درستی که بود خالص شده و رسولی پیغمبر. و ندا کردیم او را از جانب طور ایمن و نزدیک گردانیدیم او را راز گوینده. و بخشیدیم مر او را از رحمت خود برادری چون هارون که صاحب مقام نبوّت بود.»
حافظ: پس روی این قاعده و استدلال شما، محمّد و علی هر دو، پیغمبر و مبعوث بر خلق بودند.
داعی: این قسم که شما تقریر نمودید، داعی نگفتم. البته شما خود میدانید که عدد و شمارهی انبیاء بسیار مورد اختلاف است. تا یک صد و بیست هزار و بیشتر هم نوشتهاند، ولی تمام آنها به اقتضای زمان هر دسته و فرقهای، تابع پیغمبر صاحب کتاب احکام بودهاند که پنج نفر از آنها اولوالعزم بودهاند؛ حضرت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسی و حضرت خاتم الانبیاء محمّد مصطفی که مقامش از همه بالاتر بوده است که همان خاتمیت میباشد.
اثبات منازل هارونی برای علی
جناب هارون از جمله پیغمبرانی بود که استقلال در امر نبوّت نداشت، بلکه تابع شریعت برادرش حضرت موسی بود. حضرت علی هم واجد مقام نبوّت بوده، ولی استقلالی در امر نبوّت نداشته، بلکه تابع شریعت خاتم الانبیاء بوده.
غرض و مقصود رسول اکرم در این حدیث شریف آن است که به امّت بفهماند همان قسمی که هارون واجد مقام نبوّت بود، ولی تابع پیغمبر اولوالعزمی مانند حضرت موسی بود، حضرت علی هم واجد مقام نبوّت و با رتبه و مقام امامت در اطاعت شریعت باقیهی خاتم الانبیاء بود که این خود خصیصهی عالیهای برای آن حضرت است.
ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغه»([۴۳]) ذیل نقل این حدیث گوید که پیغمبر به این حدیث و بیان شریف اثبات کرد برای علی بن ابی طالب جمیع مراتب و منازل هارونی را از موسی و اگر حضرت محمّد خاتم الانبیاء نبود، هر آینه شریک در امر پیغمبری او هم بود، ولی به جمله «انّه لا نبی بعدی» میرساند که اگر بنا بود پیغمبری بعد از من بیاید، علی واجد آن مقام بود. لذا نبوّت را استثنا نموده و آنچه ماعدای نبوّت است از مراتب هارونی در آن حضرت ثابت است.
چنانچه محمد بن طلحه شافعی در اوّل صفحه ۱۹ «مطالب السؤول»([۴۴]) پس
از کشف اسراری در بیان منزلت هارونی و توضیحاتی که میدهد اظهار نظر کرده و گوید:
«فتلخیص منزله هارون من موسی أنّه کان أخاه ووزیره وعضده وشریکه فی النبوّه وخلیفته علی قومه عند سفره وقد جعل رسول الله علیّاً منه بهذه المنزله وإثباتها (أثبتها) له إلاّ النبوّه فانّه استثناها فی آخر الحدیث بقوله صلّی الله علیه انّه (غیر انّه) لا نبیّ بعدی، فبقی ماعدا النبوّه المستثناه ثابتاً لعلی من کونه أخاه ووزیره وعضده وخلیفته علی أهله عند سفره إلی تبوک وهذه من المعارج الشراف والمدارج الازلاف، فقد دلّ الحدیث بمنطوقه ومفهومه علی ثبوت هذه المزیه العلیه لعلیّ وهو حدیث متفق علی صحته.»
خلاصه از بیانات آنکه منزلت هارون از موسی آن بود که برادر و وزیر و بازو و شریک در نبوّت و خلیفه موسی بر قومش بود. پس پیغمبر خاتم هم علی را در حدیث شریف، صاحب مقام و منزلت هارونی قرار داده به استثنای نبوّت. پس باقی میماند برای او آنچه ماعدای نبوّت است از برادری و وزارت و خلافت او بر قومش و این خصیصه از معارج شرافت و مدارج علیا است برای علی. پس این حدیث از حیث منطوق و مفهوم دلالت دارد بر ثبوت این مزیت بزرگ برای آن حضرت، و این حدیثی است که عموم اتفاق بر صحت آن دارند.
و همین کلام را بان صبّاغ مالکی در صفحه ۲۹ «فصول المهمّه»([۴۵]) و دیگران از اکابر علمای شما ـ که ذکر نام و عقیده هر یک از آنها در این وقت کوتاه شب مقتضی نیست ـ آورده و تصدیق این معنی را نمودهاند.
حافظ: گمان میکنم این استثنا عدم نبوّت است نه اصل نبوّت.
داعی: خیلی بیلطفی نموده، روی تبعیت از اسلاف خود ایراد وارد آوردید و مطلب به این آشکاری را انکار نمودید و حال آنکه توجّه ننمودید به بیان شافعی که الحال عرض کردم میگوید:
«فبقی ما عدا النبوّه المستثناه ثابتاً لعلیّ».
و این بیان خود نصّ است در آنکه مستثنی در حدیث شریف، نبوّت است، نه عدم نبوّت و دیگر ضمیر منصوب و استثناها در قول او که گوید: >فانّه استثناها فی آخر الحدیث بقوله: انّه لا نبیّ بعدی< راجع به نبوّت است.
و مثل این نوع از عبارت در کتب علمای شما بسیار است که همه آنها دلالت بر استثنای نبوّت میکند، نه عدم نبوّت و نظر آن کسانی که قائل به عدم نبوّت شدهاند، جز عناد و لجاج و تعصّب چیز دیگری نبوده است. نستجیر بالله من التعصّب فی الدین.
حافظ: گمان میکنم این ادعای شما که اگر پیغمبر ما خاتم الانبیاء نبود و بنا بود پیغمبری بیاید، علی واجد این مقام بود، مخصوص به خودتان باشد و الاّ احدی چنین بیانی ننموده.
داعی: این ادعا فقط از مخصوصات دعاگو و علمای شیعه نیست، بلکه اکابر علمای خودتان هم اقرار به این معنی دارند.
حافظ: کدام یک از علمای ما چنین ادعایی نمودهاند. اگر در نظر دارید بیان فرمایید.
داعی: یکی از علمای بزرگ و محلّ وثوق علمای رجال شما ملا علی بن سلطان محمد هروی قاری است که وقتی خبر فوت او به مصر رسید، علمای مصر در حضور زیاده از چهار هزار نفر برای او نماز غیبت خواندند، صاحب تصانیف و تألیفات بسیاری است در «مرقاهًْ» شرح بر «مشکوهًْ» در شرح حدیث منزلهًْ گفته:
«فیه إیماء إلی انّه لو کان بعده نبیّاً لکان علیّاً.»
یعنی در این حدیث اشاره است به اینکه اگر بنا بود بعد از خاتم الانبیاء پیغمبری باشد، آن علی بود.
و از جمله علمای بزرگ شما که اقرار به این معنی نموده، علامهی شهیر جلال الدین سیوطی در آخر کتاب «بغیهًْ الوعّاظ فی طبقات الحفّاظ»([۴۶]) با ذکر سلسله روات تا به جابر بن عبدالله انصاری که رسول اکرم به امیرالمؤمنین فرمود:
«أما ترضی أن تکون منّی بمنزله هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی ولو کان لکنته.»
خلاصه معنی آنکه اگر بنا بود پیغمبری بعد از من باشد، تو آن بودی یا علی.
و نیز میر سید علی همدانی، فقیه شافعی در حدیث دوم از مودّهًْ ششم «مودّهًْ القربی»([۴۷]) از انس بن مالک روایت نموده که پیغمبر فرمود:
«إنّ الله اصطفانی علی الأنبیاء فاختارنی واختار لی وصیّاً وخیّرت ابن عمّی وصیّی یشدّ عضدی کما یشدّ عضد موسی بأخیه هارون وهو خلیفتی ووزیری ولو کان بعدی نبیّاً لکان علیّ نبیّاً ولکن لا نبوّه بعدی.»
به درستی که خداوند برگزید مرا بر انبیاء و اختیار نمود مرا (به برگزیدگی). پس اختیار نمود برای من وصیی و برگزید پسر عمّم (علی) را وصی من و محکم نمود بازوی مرا، همچنان که محکم نمود بازوی موسی را به برادرش هارون و اوست (یعنی علی) خلیفه و وزیر من. اگر بنا بود بعد از من پیغمبری [باشد] هر آینه علی پیغمبر بود، و لکن بعد از من پیغمبری نخواهد بود.
پس با این مختصر دلایل ثابت شد که قول به نبوّت از برای علی فقط از ما نیست، بلکه از خود رسول خداست، بنابر آنچه علمای خودتان هم تصدیق نمودهاند که بنا به فرموده آن حضرت، علی واجد مقام نبوّت بوده و هیچ امر پیچیده و مشکلی هم نبوده که شما را به تعجّب آورده. و چون از منازل و مراتب هارونی نبوّت مستثنی شده به استثنای متصل، قطعاً ماعدای آن به شهادت علمای خودتان ـ که ذکر نمودیم ـ برای علی باقی و ثابت میماند که از همهی آن منازل بالاتر، منزلهی خلافت و افضلیت است، چنان که در خلافت هارون، قرآن مجید صراحت دارد و در آیهی ۱۴۲ سوره ۷ (اعراف) میفرماید:
﴿وَقَالَ مُوسَی لْأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلاَتَتّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ﴾.
«موسی به برادرش هارون گفت: خلیفه و جانشین من باش در قوم من و راه صلاح پیشگیر و پیرو اهل فساد مباش.»
حافظ: با اینکه در آیات گذشته بیان نمودید که حضرت هارون با برادرش حضرت موسی شریک در امر نبوّت بوده، پس چگونه او را خلیفه قرار دادند و حال آنکه مسلّم است شریک انسان مقامش بالاتر از آن است که خلیفه و جانشین او شود و اگر شریک را خلیفه قرار دهند او را از مقام و مرتبه خودش تنزّل دادهاند؛ چه آنکه مقام نبوّت بالاتر از مقام خلافت است.
داعی: یک عدّه از آقایان محترم بدون فکر و تأمّل به این اشتباه رفتهاند و حال آنکه اگر قدری فکر میفرمودید، محتاج به جواب داعی نبوده، خود میدانستید که نبوّت حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام بالأصاله و نبوّت حضرت هارون تبعاً بوده، کأنّه خلیفهی آن حضرت بوده، با توجه به اینکه حضرت هارون با برادر بزرگوارش حضرت موسی شریک در امر تبلیغ بوده؛ چنانچه از تقاضای خود حضرت موسی معلوم میشود که از آیه ۲۵ تا ۳۲ سوره ۲۰ (طه) نقل قول حضرت موسی را مینماید که:
﴿قَالَ رَبّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی * وَ یَسّـرْ لِی أَمْرِی * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِن لِسَانِی * یَفْقَهُوا قَوْلِی * وَاجْعَل لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی * هَارُونَ أَخِی * اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی * وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾.
«پروردگار گشاده گردان برای من سینه مرا و آسان گردان برای من کار مرا که تبلیغ رسالت است و بگشا گره را از زبان من، تا بفهمند کلمات مرا و قرار بده برای من وزیری از کسان من که آن هارون برادر من باشد و محکم گردان به وی پشت مرا و شریک ساز او را با من در امر من (که تبلیغ رسالت است).»
زیرا که علی فقط یگانه رادمردی بوده است که به استثنای مقام نبوّت خاصّه، در تمام مراحل کامله و صفات مخصوصه شریک با رسول اکرم بوده.
حافظ: پیوسته تعجّب ما زیادتر میشود که میبینیم درباره علی کرّم الله وجهه چنان غلو مینمایید که عقول عقلاء محو و حیران میگردد که از جملهی آنها همین جملاتی بود که الحال بیان نمودید که علی کرم الله وجهه جمیع صفات و خصایص پیغمبر خدا را دارا بوده.
داعی: اولاً این نوع از گفتار غلو نیست، بلکه عین واقع و حقیقت است؛ چه آنکه خلیفهی پیغمبر روی قاعدهی عقلانی باید در جمیع صفات، مثل و مانند پیغمبر باشد.
ثانیاً در این ادعا ما تنها مدّعی این معنی نیستیم، بلکه بزرگان از علمای خودتان در کتابهای معتبرهی خود اقرار به این معنی دارند.
[۱]. صحیح بخاری، ۶/۳۰۹، ح ۸۵۷، کتاب المغازی، باب غزوه تبوک.
[۲]. همان، ۵/۸۱، ح ۲۲۵، کتاب فضائل أصحاب النبی، باب مناقب علی.
[۳]. صحیح مسلم، ۴/۱۸۷۰ ـ۱۸۷۱، ح ۳۰ ـ۳۲، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علی رضی الله عنه.
[۴]. مسند احمد بن حنبل، ۱/۱۷۰، ۱۷۳، ۱۷۵، ۱۷۷، ۷۹، ۱۸۲، ۱۸۴ و ۱۸۵، مسند ابی سعید الخدری و مسند جابر بن عبدالله، و ۶/۳۶۹ و ۴۳۸، مسند اسماء بنت عمیس.
[۵]. حاشیه مسند احمد بن حنبل (منتخب کنز العمّال)، ۵/۳۱، باب فضائل علی.
[۶]. خصائص امیرالمؤمنین، احمد بن شعیب نسائی، ص ۷۶ ـ ۸۵، باب منزلهًْ علی بن أبی طالب رضی الله عنه من النبی.
[۷]. الجامع الصحیح، محمد بن عیسی ترمذی، ص۹۸۱ ـ۹۸۲، ح ۳۷۳۹ ـ۳۷۴۰، کتاب المناقب، باب مناقب علی بن أبی طالب رضی الله عنه.
[۸]. الاصابه، ابن حجر عسقلانی، ۴/۴۶۴، ترجمه شماره ۵۷۰۴، شرح حال علی بن أبی طالب رضی الله عنه.
[۹]. صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص۱۲۰ ـ۱۲۱، باب ۹، فصل ۱ و ۲٫
[۱۰]. المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ۳/۱۱۷، ح ۴۵۷۵، کتاب معرفهًْ الصحابهًْ، باب مناقب علی رضی الله عنه.
[۱۱]. تاریخ الخلفاء، جلال الدین سیوطی، ص۱۶۸، شرح حال علی بن أبی طالب ۲، فصل فی أحادیث الواردهًْ فی فضله.
[۱۲]. عقد الفرید، ابن عبد ربه، ۵/۵۸، فضائل علی بن أبی طالب رضی الله عنه.
[۱۳]. استیعاب، ابن عبد البر، ۳/۱۰۹۷، ترجمه شماره ۱۸۵۵، شرح حال علی بن أبی طالب رضی الله عنه.
[۱۴]. طبقات الکبری، ابن سعد، ۳/۱۶ ـ۱۷، طبقات البدریین من المهاجرین، ذکر طبقهًْ الاولی علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه.
[۱۵]. تاریخ طبری، ۲/۳۶۸، حوادث سال نهم هجری.
[۱۶]. نور الابصار، شبلنجی، ص۱۵۷، باب ۱، فصل فی مناقب سیدنا علی بن أبی طالب.
[۱۷]. مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ص۸۲، باب ۱، فصل ۵٫
[۱۸]. مودّهًْ القربی، سید علی همدانی، مودّهًْ هفتم، (با استفاده از ینابیع المودّهًْ، قندوزی، ۲/۳۰۲، ح ۸۶۵ ـ ۸۶۶، باب ۵۶).
[۱۹]. فصول المهمّهًْ، ابن صبّاغ مالکی، ۱/۲۲۰، ۲۲۷، ۲۲۸ و ۲۷۴، فصل ۱، فصل فی مؤاخاهًْ رسول الله له.
[۲۰]. السیرهًْ الحلبیه، برهان الدین حلبی، ۳/۱۳۲، باب غزوه تبوک.
[۲۱]. مروج الذهب، مسعودی، ۳/۱۴، ذکر خلافهًْ معاویهًْ بن ابی سفیان، بین سعد و معاویه.
[۲۲]. ینابیع المودًهًْ، قندوزی، ۱/۱۵۶ ـ۱۶۲، ح ۲۲ ـ۳۴، باب ۶ و ۱/۱۷۹، ح ۶، باب ۹، و ۱/۲۵۹ ـ۲۶۰، ح ۸ و ۱۰، باب ۱۷، و و ۲/۸۶، ح ۱۶۱، باب ۵۶٫
[۲۳]. کنز العمال، متقی هندی، ۱۱/۶۰۶ ـ۶۰۷، ح ۳۲۹۳۱ ـ۳۲۹۳۷، کتاب الفضائل، باب ۳، فصل ۲، فضائل علی رضی الله عنه.
[۲۴]. تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ۱/۳۲۵، ترجمه شماره ۲۲۷، شرح حال محمد بن احمد الفزاری؛ ۳/۲۸۹، ترجمه شماره ۱۳۷۶، شرح حال محمد بن مزید ابن أبی الازهر؛ ۳/۴۰۶، ترجمه شماره ۱۵۳۴، شرح حال محمد بن یوسف البلخی؛ ۴/۷۱، شرح حال احمد بن صالح ابو عبدالله البزاز؛ ۴/۳۸۳، ترجمه شماره ۲۲۶۱، شرح حال احمد بن محمد ابن بنت حاتم؛ ۷/۴۵۳، ترجمه شماره ۴۰۲۳، شرح حال حسن بن یزید الحنظلی الجصاص؛ ۸/۵۳، ترجمه شماره ۴۱۱۵، شرح حال حسین بن شداد القطان؛ ۸/۲۶۸، ترجمه شماره ۴۳۶۵، شرح حال حریز بن عثمان ابوعثمان الرحبی؛ ۹/۳۶۵، ترجمه شماره ۴۹۳۲، شرح حال طریف بن عبیدالله الموصلی؛ ۱۰/۴۳، ترجمه شماره ۵۱۷۱، شرح حال عبدالله بن الفضل الورّاق؛ ۱۱/۴۳۲، ترجمه شماره ۶۳۲۳، شرح حال علی بن سراج المصری؛ ۱۲/۳۲۳، ترجمه شماره ۶۷۶۷، شرح حال غیاث بن ابراهیم النخعی.
[۲۵]. مناقب ابن مغازلی، ص۲۷ ـ۳۷، ح ۴۰ ـ۵۶، باب قوله: «أنت منّی بمنزله هارون من موسی».
[۲۶]. مناقب خوارزمی، ص۳۹، ح ۷، فصل ۱ و ص۱۰۸ ـ۱۰۹، ح ۱۱۵ ـ۱۱۶، فصل ۹ و ص۱۳۳، ح ۱۴۸، فصل ۱۴٫
[۲۷]. اسد الغابهًْ، ابن اثیر، ۴/۲۶، شرح حال علی بن أبی طالب.
[۲۸]. البدایهًْ و النهایهًْ، ابن کثیر، ۵/۱۱ وقایع سال ۹ هجری، ذکر غزوه تبوک و ۷/۳۷۴ ـ۳۷۸، وقایع سال ۴۰ هجری، حدیث المؤاخاهًْ.
[۲۹]. جامع الاصول، ابن اثیر، ۹/۴۶۸، ح ۶۴۷۷، باب ۴، فصل ۲، فرع ۲، فضائل علی.
[۳۰]. تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، ۷/۲۸۶، ترجمه شماره ۴۹۲۵، شرح حال علی بن أبی طالب.
[۳۱]. محاضرات الأدباء، راغب اصفهانی، ۴/۴۶۳، حد ۲۰، ومما جاء فی فضائل أعیان الصحابه، فضائل علی بن أبی طالب رضی الله عنه.
[۳۲]. ازالهًْ الخفاء عن خلافهًْ الخلفاء، ولی الله دهلوی، ۲/۲۶۰، مآثر حضرت علی بن ابی طالب رضی الله عنه، سبب کثرت فضائل سیدنا علی.
[۳۳]. قرهًْ العینین فی تفضیل الشیخین، ولی الله دهلوی، ص۲۰۷٫
[۳۴]. کفایهًْ الطالب، گنجی شافعی، ص۲۸۳، باب ۷۰٫
[۳۵]. لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی، ۳/۴۶۷، ترجمه شماره ۴۰۸۰، شرح حال سیف آمدی.
[۳۶]. میزان الاعتدال، ذهبی، ۳/۳۵۸، ترجمه شماره ۳۶۵۲، شرح حال سیف آمدی.
شایان ذکر است جمله اخیری را که مؤلف به ذهبی نسبت داده است در میزان الاعتدال نیافتیم، ولکن ابن حجر در لسان المیزان، ۳/۴۶۹، ذیل شرح حال سیف، این عبارت را نقل کرده است.
«… وقد بالغ التاج السبکی فی الحط علی الذهبی فی ذکره السیف الآمدی… فی هذا الکتاب».
«… ثم اعتذر عنه بأنّه یعتقد أنَ هذا من النصیحه لکونه عنده من المبتدعه».
از این عبارت استفاده میشود که تاج سبکی میگوید: سیف آمدی نزد ذهبی از مبتدعه است.
[۳۷]. ریاض النضره، ذهبی، ۳/۱۱۸، باب ۴، فصل ۴، ذکر اختصاصه بأنه من النبی بمنزلهًْ هارون من موسی. ذهبی حدیث را اینگونه نقل کرده است: «عن عمرو قد سمع رجلاً یسبّ علیّاً فقال: انی لأظنّک من المنافقین. سمعت رسول الله یقول لعلی: أنت منّی بمنزله هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی».
[۳۸]. کنز العمّال، متقی هندی، ۱۳/۱۲۲ ـ ۱۲۳، ح ۳۶۳۹۲، کتاب الفضائل، بعد از باب ۱۰، فضائل علیّ رضی الله عنه.
متقی هندی حدیث را اینگونه نقل کرده است: «عن ابن عباس قال: قال عمر بن الخطّاب: کفّوا عن ذکر علی بن أبی طالب، فإنّی سمعت رسول الله یقول: فی علیّ ثلاث خصال لأن یکون لی واحده منهن أحبّ الیّ مما طلعت علیه الشمس، کنت أنا وأبوبکر وأبو عبیده ابن الجراح ونفر من أصحاب رسول الله والنبیّ متّکی علی علیّ بن أبی طالب حتّی ضرب بیده علی منکبه ثم قال: أنت یا علیّ أوّل المؤمنین إیماناً وأوّلهم إسلاماً. ثم قال: أنت منّی بمنزله هارون من موسی و کذب علیّ من زعم أنّه یحبنی ویبغضک».
[۳۹]. فصول المهمّهًْ، ابن صبّاغ مالکی، ۱/۵۸۸، فصل ۱، فصل فی ذکر مناقبهًْ الحسنه.
ابن صبّاغ حدیث را به این لفظ آورده است: «ومن کتاب الخصائص عن عبّاس بن عبدالمطّلب رضی الله عنه قال: سمعت عمر بن الخطّاب وهو یقول: کفّوا عن ذکر علیّ بن أبی طالب إلاّ بخیر فانی سمعت رسول الله یقول: فی علی ثلاث خصال وددت لو أن لی واحده منهنّ کل واحده منهن أحب الیّ مما طلعت علیه الشمس وذاک أنی کنت أنا وأبوبکر وأبو عبیده ابن الجراح ونفر من أصحاب رسول الله إذ ضرب النبیّ علی کتف علیّ بن أبی طالب وقال: یا علی أنت أول المسلمین إسلاما وأنت أول المؤمنین إیمانا، وأنت منّی بمنزله هارون من موسی کذب من زعم انه یحبنی وهو مبغضک یا علی من أحبک فقد أحبنی ومن أحبنی أحبه الله ومن أحبه الله أدخله الجنه، ومن أبغضک فقد أبغضنی ومن أبغضنی فقد أبغض الله تعالی وأدخله النار».
[۴۰]. ذخائر العقبی، محبّ الدین طبری، ص۵۸، قسم ۱، باب فی ذکر أمیرالمؤمنین علی بن ابی طالب، ذکر أنّه أوّل من أسلم. طبری حدیث را اینگونه نقل کرده است: «عن عمر قال: کنت أنا وأبو عبیده وأبوبکر وجماعه إذ ضرب رسول الله منکب علی بن أبی طالب فقال: یا علی أنت أول المؤمنین إیمانا وأنت أول المسلمین إسلاما وأنت منّی بمنزله هارون من موسی».
[۴۱]. ینابیع المودّهًْ، قندوزی، ۲/۱۴۶، ح ۴۰۳، باب ۵۶٫ قندوزی حدیث را همانند طبری نقل کرده است.
[۴۲]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱۳/۲۳۰، خطبه ۲۳۸ (قاصعه)، القول فی اسلام أبی بکر وعلی.
ابن ابی الحدید به نقل از ابوجعفر اسکافی این حدیث را از عمر بن خطاب، به الفاظی شبیه آنچه از کنز العمال نقل کردیم آورده است، لکن جمله «أنت منّی بمنزله هارون من موسی» را با نقطهچین آورده است.
[۴۳]. «وقال له أیضاً >أنت منّی بمنزله هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی< فأباننفسه منه بالنبوّه، وأثبت له ما عداها من جمیع الفضائل والخصائص مشترکاً بینهما». شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، ۱۰/۲۲۲، خطبه ۱۹۳ (فی شأن معاویه).
[۴۴]. مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ص۸۸ ـ ۹۰، باب ۱، فصل ۵٫
[۴۵]. فصول المهمّهًْ، ابن صبّاغ مالکی، ۱/۲۷۹، فصل ۱، فصل فی مؤاخاهًْ رسول الله. ابن صباغ عبارت یاد شده را اینگونه نقل کرده است: «فتلّخص: أنّ منزله هارون من موسی صلوات الله علیهما أنّه کان أخاه ووزیره وعضده فی النبوّه، وخلیفته علی قومه عند سفره، وقد جعل رسول الله علیّاً منه بهذه المنزله، الاّ النبوّه، فانّه استثناها بقوله: >غیر أنّه لا نبیّ بعدی<. فعلیّ أخوه ووزیره وعضده وخلیفته علی أهله عند سفره إلی تبوک».
[۴۶]. بغیهًْ الوعّاهًْ، جلال الدین سیوطی، ۲/۴۱۴ ـ ۴۱۵، ح ۴۷، باب فی أحادیث منتقاهًْ من الطبقات الکبری.
[۴۷]. مودّهًْ القربی، سید علی همدانی، مودّهًْ ۶ (با استفاده از ینابیع المودّهًْ قندوزی، ۲/۲۸۸، ح ۸۲۳، باب ۵۶).
منبع: برگرفته از کتاب شبهای پیشاور جلد۱؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
فرم در حال بارگذاری ...