داستان بیست و پنج سال خانه نشینى امیرالمؤمنین علیه السلام داستانى غم انگیز است و چه بهتر که خلاصه ماجرا را از زبان خود آن بزرگوار بشنویم:
«نخستین خلیفه، جامه خلافت را به تن کرد و مى دانست که محور گردونه خلافت منم… در چنین شرایطى، دامن از خلافت پیچیدم و نیک اندیشیدم که چه باید کرد. سرانجام به اینجا رسیدم که صبر پیشه کنم؛ حال آنکه میراثم را غارت کردند و من همانند کسى که استخوان در گلو و خار در چشم دارد، تحمّل کردم.
او که مى خواست در زندگى خلافت را واگذارد، با فرارسیدن مرگش خلافت را به عقد دیگرى درآورد. با دست به دست شدن خلافت، مردم چنان گرفتار شدند که گویى بر اسبى سرکش نشسته اند که راه را گم کرده است.
چون زندگانى دومین خلیفه سپرى شد، گروهى را نامزد کرد و شورایى پدید آورد که من هم یکى از اعضاى آن بودم.
خداوندا، چه شورایى! چرا مرا در صف اینان قرار دادند؟!
یکى از آنها کینه توزى کرد و دیگرى داماد خود را ترجیح داد و طلحه و زبیر -همان آتش افروزان فتنه ناکثین- هیچ به حساب نیامدند و سرانجام سومین خلیفه بر سر کار آمد و خویشاوندانش به غارت بیت المال و زراندوزى پرداختند. او همچون شترى افسار گسیخته، به زیاده روى و پرخورى پرداخت و خوار و نگونسار شد.
در این هنگام، مردم به سوى من هجوم آوردند و دو فرزندم حسن و حسین فشرده شدند و پهلویم آزرده گشت.
من به حکم وظیفه، به پاى خاستم و با مردم بیعت کردم؛ ولى فتنه گران، بیکار ننشستند. گروهى پیمانشکنى کردند و بیعت خود را زیر پا گذاشتند و آغازگر فتنه ناکثین شدند و گروهى از جمع دینداران بیرون شدند و فتنه مارقین را پدید آوردند. گروهى دیگر با جور و طغیان و ستمکارى، برنامه ریزان فتنه قاسطین شدند(1)».
بدین ترتیب، خلافت عدل علوى با سه فتنه بزرگ ناکثین و قاسطین و مارقین روبه رو شد.
>
«ناکث» از مادّه «نَکَثَ» به معناى بیعت شکن است و «قاسط» از «قسوط» به معناى ستمگر و جائر، و «مارق» از «مروق» به معناى تیرى است که از کمان مى پرد(2).
هسته مرکزى ناکثین، طلحه و زبیر و عایشه و هسته مرکزى قاسطین، معاویه و عمروعاص بودند. مارقین، همان خوارج بودند که در جنگ صفّین پس از قضیه حکمیّت از لشگر امیرالمؤمنین علیه السلام جدایى گزیدند و از جنگ با معاویه سر باز زدند و در نهروان با جمعیّتى دوازده هزار نفرى به آرایش لشگر پرداختند و عبداللّه بن وهب راسبى و حرقوص بن زهیر بجلى را به رهبرى و فرماندهى برگزیدند. سرانجام پس از گفتگوهاى بسیار، هشت هزار نفر آنها کناره گیرى کردند و چهار هزار نفر آنها باقى ماندند و همه آنها جز نه نفر کشته شدند؛ ولى فتنه آنها ادامه پیدا کرد(3).
او در نامه خود به مردم کوفه، هم نشان داد که که خود در جریان قتل عثمان چه موضعى داشته و هم موضع مهره هاى اصلى فتنه ناکثین - یعنى عایشه و طلحه و زیبر- را براى آنها روشن ساخت. از آنجا که جمعیّت قابل توجّهى تحت تأثیر شبهه پراکنى ها نبودند و قصّه پیراهن خونین عثمان آنها را نفریفته بود، به یارى حضرتش شتافتند و کار، آنگونه پیش رفت که موجب خشنودى خدا و رسول و آرامش وجدان همه حقجویان آگاه بود.
کارهاى عثمان براى مردم، قابل توجیه نبود. در دوران خلافت او، خزانه دولت اسلامى، تیول فامیلهاى اموى او شده بود. مردم از او مىخواستند که توبه کند و رفتار خود را تغییر دهد. مصریان از عبداللّه بن ابىسرح -والى مصر- ناراضى بودند. جمعى از آنان به مدینه آمدند و تظلّم کردند. عثمان او را عزل کرد و محمّدبن ابىبکر را به ولایت مصر برگماشت. آنها به همراه محمد، رهسپار مصر شدند. در بین راه به قاصد عثمان برخوردند که باشتاب، به سوى مصر مىرفت. او را تفتیش کردند و نامه عثمان را نزد او یافتند که به والى معزول، دستور داده بود که محمد را بکشد و همراهانش را سر و ریش بتراشد و زندان کند و برخى از آنها را به دار آویزد. مصریان بازگشتند و با برخى از قبائل مدینه همدست شدند و عثمان را در خانهاش محاصره کردند و آب را بر او بستند؛ ولى امیرالمؤمنین علیه السلام سه مشک آب برایش فرستاد. این محاصره، چهل و نه روز طول کشید و سرانجام عثمان به دست دو تن از مهاجمان به قتل رسید(4).
در آن شرایط سخت و بحرانى -که نتیجه سیاستهاى غلط عثمان و اطرافیانش بود- هیچکس به اندازه امیرالمؤمنین علیه السلام در حقّ او خیرخواهى نکرد؛ چراکه نه مهاجرین از او دل خوشى داشتند و نه انصار. هنگامى که حکومتى جنبه فامیلى به خود بگیرد، نتیجهاى جز این نخواهد داشت. خیرخواهى امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به عثمان در آن روزهاى سخت، همان بود که به اهل کوفه نوشت:
«کنتُ رَجُلاً مِنَ المُهاجِرینَ أُکْثِرُ استعتابَهِ و أُقِلُّ عِتابَهِ(5)».
«من یکى از مهاجرین بودم که بیشتر خشنودى وى را مىخواستم و کمتر او را سرزنش مىکردم».
امّا طلحه و زبیر و عایشه در آن روزها راه و رسم دیگرى داشتند. آنها مردم را تحریک مىکردند و به کمتر چیزى که راضى بودند، ریخته شدن خون عثمان بود. درباره رفتار
طلحه و زبیر نوشت:
«و کانَ طلحةُ و الزّبیرُ أهونُ سیرِهِما فیهِ الوَجیفُ و أرْفقُ حدائهِمَا العَنیفُ(6)».
«آسانترین کار طلحه و زبیر این بود که بر عثمان بتازند و با تندروىهاى خود ناتوان و درماندهاش کنند».
طلحه :
طلحه در کشته شدن عثمان نقش داشت. امیرالمؤمنین علیه السلام درخطبه جمل فرمود:
«واعَجَبا بطلحة! ألَبَّ النّاسَ على بن عَفّان، حتّى إذا قُتِلَ أعطانى صفقتَهُ بِیَمینِهِ طائعا ثمّ نَکَثَ بَیْعَتى(7)».
«شگفتا از طلحه! که مردم را بر عثمان برانگیخت و همینکه کشته شد، با طوع و رغبت به من دست بیعت داد، سپس بیعت مرا شکست».
این مطلب حتى بر بنىامیّه هم که خود؛ اسباب نگونبختى عثمان بودند، روشن بود و به همین جهت است که آنها هم در حقیقت، وى را قاتل عثمان مىشناختند؛ چراکه نوشته اند:
«لم یَکُنْ أحدٌ أشَدُّ علیهِ مِنْ طلحة(8)».
«هیچکس به اندازه طلحه بر عثمان سختگیرى نمى کرد».
از ابومخنف نقل کردهاند که در گیر و دار جنگ جمل، مروان بن حکم فرصت را غنیمت شمرد و تصمیم گرفت که انتقام خون عثمان را از او بگیرد و به همین جهت، تیرى به پاى او زد و او با همان تیر از پاى درآمد(9).
از اینجا معلوم مىشود که بنىامیّه هم در فتنه جمل نقش داشتهاند. چهره مرموزى مثل مروان بن حکم، کاملاً منافقانه عمل مىکرد. هم با ناکثین همراهى و همکارى داشت و هم اهداف شوم خود را که تداوم بخشیدن به فتنه بود، دنبال مىکرد.
مروان سرانجام اسیر شد؛ ولى به شفاعت حسنین علیهماالسلام آزاد گشت. حسنین علیهماالسلام خدمت پدر عرض کردند که او با شما بیعت مىکند. حضرت فرمود:
«أوَلَمْ یُبایِعُنى بَعْدَ قتلِ عثمانَ؟ لا حاجة لى فى بیعتِهِ. إنّها کفٌّ یهودیّةٌ. لو بایعنى بکفّه لغدرَ بِسَبَّتِهِ(10)».
«آیا بعد از قتل عثمان با من بیعت نکرد؟ مرا به بیعت او نیازى نیست. او با دستى چون دست جهود (مکّار و حیلهباز) با من بیعت مىکند. اگر بیعت کند، با مسخره و ریشخند، آن را زیر پا مىگذارد».
اگرچه بعید است که مروان جز طراحان و مهرههاى اصلى فتنه ناکثین باشد؛ ولى فرصتطلبى و رفتار نفاقگونه او نشان مىدهد که او خود را به آنان نزدیک کرده است تا با یک تیر دو نشان بزند. هم حکومت نوپاى علوى را تضعیف کند و هم انتقام خود را از گردانندگان اصلى توطئه قتل عثمان بگیرد.
از آنجا که عثمان در دوران خلافت دوازده ساله خود دست اطرافیان خود را براى سوء استفاده و حیف و میل اموال مسلمین بازگذاشته بود، به نوشته مسعودى، درآمد املاک طلحه در عراق روزانه به هزار دینار طلا مىرسید و به قولى بیش از این بود و در ناحیه شرات شام بیشتر از اینها داشت(11). چنانکه املاک خود خلیفه در وادى القرى و جاهاى دیگر به صد هزار دینار مىرسید و اینها علاوه بر اسبها و شترهاى بسیارى بود که به او تعلّق داشت(12).
امیرالمؤمنین علیه السلام ، طلحه را به گاوى تشبیه کرد که شاخهاى خود را براى پاگذاردن در میدان جنگ جمل راست کرده بود(13).
زبیر :
او فرزند عوّام بن خویلد و مادرش صفیّه دختر عبدالمطلّب و عمّهزاده پیامبرگرامى صلىاللهعلیهوآله و داماد ابوبکر و برادرزاده خدیجه کبرى علیهاالسلام بود.
از آنجا که امیرالمؤمنین علیه السلام براى خاموش کردن فتنه جمل، بدون جنگ و خونریزى تلاش بسیار داشت، ابن عباس را مأمور کرد که تنها با زبیر به گفتگو بپردازد؛ چراکه طلحه را در آشوبگرى، مصمّم یافته بود و به او امیدى نبود. درباره زبیر فرمود:
«إنّه ألْیَنُ عَریکَةً»: «او نرمخوتر است».
اما شکّى نیست که اگر آدمهاى نرمخو در کنار اشخاص تندخو و ناشایست قرار گیرند، به همان راهى کشانده مىشوند که نباید و نشاید. یار و همسنگر زبیر همان گاو خشمگینى بود که به فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام : «یَرْکَبُ الصَّعْبَ و یَقولُ هوَ الذَّلولُ(14)»: «به کار دشوار و توانفرسا پا مىنهد و مىگوید: سهل و آسان است».
آرى طلحه تندخو، زبیر نرمخو را هم به دام افکند و او را چنان در قبضه بدمنشى خود اسیر کرد که نصیحتها و خیرخواهىها و اندرزها براى او همچون کوبیدن آب در هاون بود. به هرحال، ابن عباس مأمور شد که از قول امام مسلمین به زبیر بگوید:
«یقول لَکَ ابنُ خالِکَ: عَرَفْتَنى بِالحِجازِ و أنْکَرْتَنى بِالعراقِ، فَما عدا ممّا بدا(15)».
«پسر دایى تو مىگوید: در حجاز موقعیّت مرا به رسمیّت شناختى و در عراق به من پشت کردى. چرا بر من تاختى و راه عداوت و دشمنى پیش گرفتى؟!».
سید رضى قدسسره مىگوید: جمله «فما عدا ممّا بدا» براى نخستین بار از آن حضرت شنیده شده است. همنشینى و همراهى با طلحه، زبیر را به هلاکت افکند. آرى:
یار بد بدتر بود از مار بد تا توانى مىگریز از یار بد
مار بد تنها همى بر جان زند یار بد بر جان و بر ایمان زند
البته از نقش فرزندها و به تعبیر امروزىها «آقازادهها» هم نباید غافل بود. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«ما زالَ الزُّبیرُ رجلاً منّا أهل البیتِ، حتّى نَشَأَ ابْنُهُ المَشْؤومُ عبدُاللّهِ(16)».
«زبیر همواره از ما اهل بیت بود (همراه ما بود) تا اینکه فرزند نامیمونش عبداللّه پا به مرحله جوانى گذاشت».
عبداللّه، نوه دخترى ابوبکر و خواهرزاده عایشه بود. ارتباطات خانوادگى و فامیلى، عبداللّه را به راههایى کشاند که پدر نیز تحت تأثیر عواطف پدرى و فرزندى از آن بىبهره نماند. مقصود این نیست که همواره روابط فامیلى، سرنوشتساز است. دایى عبداللّه، محمد بن ابىبکر بود که تمام وجودش را اخلاص و همّت و جوانمردى پر کرده بود و امیرالمؤمنین علیه السلام دربارهاش فرمود:
«عند اللّهِ نحتسبُهُ ولدا ناصِحا و عامِلاً کادِحا و سیفا قاطِعا و رکنا دافِعا(17)».
«پاداش مصیبت او را از خدا مىخواهیم که فرزندى خیرخواه و کارگزارى کوشا و شمشیرى برنده و ستونى دفعکننده بود».
نوشته اند که هشام بن حکم براى اثبات برترى امیرالمؤمنین علیه السلام در محضر جعفر بن یحیى برمکى گفت: «شما و ما و همه مسلمین گفته ایم و مى گوییم که مدافعان اسلام چهار نفرند: على، زبیر، ابودجانه انصارى و سلمان فارسى(18)».
و نیز نقل کردهاند که یکى از چهار نفر که بعد از رحلت رسول نامدار اسلام، دعوت على علیه السلام را براى بازپس گرفتن حقّش اجابت کردند، زبیر بود(19). سه کس دیگر، سلمان و ابوذر و مقداد بودند و از سلمان نقل شده است که گفت: «زبیر در نصرت امیرالمؤمنین علیه السلام از ما بابصیرتتر بود(20)».
او در روز شورا -که یکى از شش برگزیده عمر براى تعیین خلیفه بود- با على علیه السلام کنار آمد و به آن حضرت رأى داد(21). ولى افسوس که دامادپرستى عبدالرحمن بن عوف، ورق را برگرداند(22). دربارهاش نوشته اند که در مراسم دفن مظلومانه و مخفیانه زهراى مرضیه علیهاالسلام حضور داشت(23).
هنگامى که امیرمؤمنان علیه السلام را براى گرفتن بیعت، به زور و قلدرى از خانه بیرون کشیدند، تنها کسى که شمشیر به کف گرفت و فریاد برآورد که: «اى بنى هاشم! شما زنده اید و با على اینگونه رفتار مى شود؟»، زبیر بود. او حمله کرد تا عمر را بکشد؛ خالد ابن ولید با فرود آوردن سنگى بر او، بر زمنیش افکند و شمشیر از دستش افتاد. سپس خالد شمشیر را برداشت و بر سنگى زد و شکست(24).
از این نمونه ها -که حکایت از سوابقى درخشان مىکند- بسیار است؛ امّا در عین حال، او در راه خود استوار نماند و بدعاقبت شد. او نیز در حکومت عثمان به جمع سیم و زر پرداخت و دل به زرق و برق زندگى و ناز و نعمت سپرد. او علاوه بر کاخ معروف بصره، خانههاى زیادى در بصره و کوفه و اسکندریّه ساخت و به هنگام مرگ پنجاه هزار دینار طلا و هزار اسب و هزار کنیز و غلام و مستغلاّتى بسیار، دارایى او بود(25).
زبیر از شجاعان روزگار بود و کفّار مکّه از او بیمناک بودند. امیرالمؤمنین علیه السلام در نامهاى به اصحاب خویش، خاطرنشان مىکند که در جنگ بصره گرفتار سه کس بوده است: یکى عایشه که به خاطر همسرى پیامبر خدا مردم در برابر خواست نامشروع او تسلیم شدند و دیگرى زبیر که از شجاعترین مردم روزگار بود و دیگرى طلحه که خصمى بود از بدسگالترین افراد(26). یعلى بن امیّه هم -که گاهى به نام مادرش یعلى بن منیه خوانده مىشود- با کمکهاى مالى خود بیشتر هزینه جنگ را تأمین کرد(27).
او ایمانش ناپایدار بود. سالها در پرتو ایمان حرکت کرد؛ ولى به خاطر تسلیم در برابر خواسته ها و خواهشهاى زن و فرزند و دوست نابابى چون طلحه، از او سلب ایمان شد و دنیاى فانى را با بدنامى و ناکامى وداع گفت. او و طلحه به تحریک معاویه، پیمان مقدّس را شکستند(28).
زبیر سرانجام به خاطر نصایح امیرالمؤمنین علیه السلام در میدان جنگ جمل، از جنگ کنارهگیرى کرد و به سوى محلى به نام «وادىالسّباع» رفت. احنف بن قیس با طایفه بنى تمیم نیز از جنگ کناره گرفته و به آنجا رفته بودند. کنارهگیرى زبیر را به احنف اطلاع دادند. احنف گفت: مرا با او چه کار؟ دو طایفه را به جان هم انداخته و خود کنارهگیرى کرده است. چون وقت نماز شد، یکى از بنىتمیم به نام عمرو بن جرموز نزد او آمد و به او اقتدا کرد؛ ولى در بین نماز او را به قتل رسانید در حالى که سنّش 57 سال بود(29).
او مى توانست به جاى کنارهگیرى از میدان جنگ، ننگ دنیوى و عذاب اُخروى را خریدار نشود و با یارى امیرالمؤمنین علیه السلام ، سوابق درخشان خود را درخشنده تر کند؛ ولى افسوس که همه را بر باد داد.
پی نوشت ها:
1. نگ: خطبه 3.
2. نگ: العین از خلیل بن احمد فراهیدى، «نکث» و «قسط» و «مرق».
3. نگ: سفینة البحار، ج 1، ص 384 و 383: خرج.
4. نگ: تتمّة المنتهى، ص 7 (خلافت عثمان) و مروجالذّهب، ج 2، ص 344.
5. نامه 1.
6. همان.
7. سفینةالبحار، ج 2، ص 91: طلح.
8. همان.
9. همان.
10. خطبه 71 (یا 73). «سَبَّه» هر چیزى است که بر پنهان کردن آن سعى مىشود و در اینجا کنایه از پیمانشکنى پنهان است. (نگ: نهجالبلاغه، اصدار المستشاریّة الثقافیّة للجمهوریّة الاسلامیّة الایرانیّة بِدمشق، ص 517.
11. مروجالذّهب، ج 2، ص 333.
12.همان، ص 232.
13. خطبه 31.
14. همان.
15. خطبه 31.
16. حکمت 453.
17.نامه 35.
18. سفینةالبحار، ج 1، ص 454: زبر.
19. همان.
20. همان.
21. همان.
22. خطبه 3.
23. سفینةالبحار، ج 1، ص 544: زبر.
24. همان.
25. مروجالذهب، ج 2، ص 332.
26. سفینةالبحار، ج 1، ص 545.
27. مروجالذهب، ج 2، ص 357.
28. سفینةالبحار، ج 1، ص 544: زبر.
29. نگ: تتمّة المنتهى (وقایع جمل) و سفینةالبحار، ج 1، ص 454 و 455 و مروجالذهب ج 2، ص 363 و 364.
منبع: ماهنامه مکتب اسلام 1383 شماره 12/ - احمد بهشتی
>