« تمام مشكلات ما در اثر غفلت از معاد است | حبّ حضرت فاطمه سلام الله علیها » |
چرا عاقبت خیر در دست متّقین و اهل یقین است؟
نوشته شده توسطرحیمی 18ام دی, 1395چرا در روایات و همچنین آیات شریفه و مطالب دیگر تبیین به این مضمون هست که «و العاقبة لاهل التقوی و الیقین»؟
چون آنها با اندیشه و تفکّر، جلو میروند.
لذا اهل یقین با مقام تفکّر حرکت کردند. اهل تقوا احساسی جلو نرفتند، بلکه وقتی تفکّر کردند و فهمیدند، حالا دیگر تا آخرش جلو میروند و «فاستقم کما امرت» را به جان میخرند و تا آخر میروند، دیگر هر چه بادا باد، بلغ ما بلغ. امّا کسی که تفکّر نکند و احساسی باشد، یک موقعی - به اصطلاح سیاسیون - میبُرَد و وسط کار عقب مینشیند.” سیصد و شصت و ششمین جلسه درس اخلاق آیت الله روح الله قرهی یا موضوع خطورات و مراقبه در محل مهدیه القائم المنتظر برگزار شد. آنچه در ادامه می آید فشرده و اجمالی از این جلسه است.
انسان با اندیشه اش عظیم و حقیر می شود
عظمت و یا حقارت همهی وجود انسان، به فکر اوست. اگر تفکّر او، تفکّر الهی شد، اوج میگیرد، حالش، حال انبیاء میشو و بلکه از یک جهت برتر میشود که فرمودند: «علماء امّتی أفضل من انبیاء بنی اسرائیل» و حال او، حال تالی تلو معصوم میشود. همان چیزی که معصوم دارد، منتها معصوم، عصمت کامله دارد و او شبه این عصمت را دارد. منشأ همهی اینها تفکّر است.
اگر انسان، این تفکّر را به خوبی کنترل کند و مراقب و مواظب باشد، طبعاً رشد میکند و از حال انسان به ظاهر دو پای خورندهی دارای بعد حیوانی، بیرون میرود و انسان بما هو انسان - که مقام عالی خلیفة اللهی دارد - میشود. همه اینها از فکر است.
در جلسات قبل بیان کردیم که حتّی مولیالموالی فرمودند: هر کسی زیاد فکر کند و به مدّت طولانی اندیشه کند، باعث میشود که بصیر شود، «مَنْ طَالَتْ فِكْرَتُهُ حَسُنَتْ بَصِيرَتُه».
بیان کردیم: حضرت فرمودند: «التَّفَكُّرُ فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ عِبَادَةُ الْمُخْلَصِين»، یعنی اگر انسان بخواهد از مقام اخلاص و مخلِصین به مقام مخلَصین برسد، راهش، تفکّر است، تفکّر در آسمانها، در زمین، در وجود خودش، کیستی؟ چیستی؟ چرایی؟ این که قادر متعال، چطور خلق کرد؟ چطور به این بشر عنایت کرده که او با چیزی در سرش به نام مغز چه کارها میکند، میتواند آسمانها و زمین را تسخیر کند. این انسان کیست؟
این علم ها کم بارترین شاخه از 72 شاخه است
این انسان کیست که به قدری مغز او جا دارد که میتواند علوم مختلف را به دست بیاورد؟ علم را مانند یک شجره تمثیل زدند و بیان کردند: تازه هر چه علم تا به حال آمده و اینقدر پیشرفت کرده، تا ظهور وجود ذی وجود مولایمان، آقایمان، سیّد و صاحب و سالارمان، حضرت حجّت بن الحسن المهدی(عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف)، فقط یک شاخه از 72 شاخه است.
نکته مهمّی هم هست که این را در شذرات المعارف برای آقایان بیان کردم، میفرمایند: تازه این شاخه، کوچکترین شاخه آن درخت هم هست. این همه علمی که آمده، کوچکترین شاخه است. یک وقت میبینید شاخهی کوچکی است، امّا پربار است، امّا در این مورد میفرمایند: کمبارترین شاخه هم هست. لذا هم کوچکترین و هم کمبارترین شاخه هست.
باروری عقول در دوران ظهور
این که بیان میکنند: وقتی آقا جان، حضرت حجّت(روحی له الفداء) میآیند، دست میکشند و عقول کامل میشود، اینطور نیست که حضرت تک تک دست بکشند، معلوم میشود که باروری حقیقی این عقول، در آن زمان است.
لذا علوم عجیبی که امثال شیخ العجائب، حضرت شیخ بهاء(اعلي اللّه مقامه الشّريف) به آن مسلّط بودند، علم کیمیا، علم لیمیا، علوم مختلفی که در ید قدرت شیخ بهاء و برخی از بزرگان بود، همه، یک شاخه کوچک و کم بار از آن شجره طوبای علم است.
حالا این تفکّر چیست که مولیالموالی به طور عجیبی تبیین میفرمایند که بدانید خود این تفکّر، بالاتر از علم است. فرمودند: «لَا عِلْمَ كَالتَّفَكُّر»[1]، هیچ دانش و علمی، مانند تفکّر نیست.
این تفکّر چیست که حالا اقسامی از آن را در جلسات قبل بیان کردیم که انسان چه کند که جدّی تفکّرش، تفکّر الهی شود. این تفکّر چیست که حضرت در غررالحکم میفرمایند: «فَضْلُ فِكْرٍ وَ تَفَهُّمٍ أَنْجَعُ مِنْ فَضْلِ تَكْرَارٍ وَ دِرَاسَة»، این که انسان زیاد تفکّر کند، فضل این تفّر، اندیشیدن و فهمیدن، سودمندتر هست از این که انسان زیاد درس بخواند و آن را تکرار کند.
با این که میدانید در تعابیر داریم که «العلم حرف و التکرار الف» علم یک حرف است و باید مدام تکرار شود. منظور این است که نباید فردی را به تعبیر عوام الناسی خنگ تصوّر کنیم. امکان دارد استعدادها تفاوت داشته باشد، یکی با دوبار خواندن میفهمد، یکی با سه بار خواندن، یکی با ده بار و …، لذا «العلم حرف و التکرار الف» یعنی یأس نداشته باشید. امّا با این حال حضرت میفرمایند: فهم مطلب و اندیشیدن در مورد آن، برتر از درس خواندن و مدام تکرار کردن آن است.
حالا بعد از بیان این روایات شریفه، توضیح میدهم که اگر انسان توانست این خطورات و تفکّر خود را کنترل و الهی کند، آن موقع اعمالش هم الهی میشود. ولی اگر نشناخت و کنترل نکرد، اعمال و رفتارش الهی نمیشود.
فتح قله انسانیت با تخلق به اخلاق الهی
اگر بخواهیم به آن قلّهی انسانیّت، الانسان بما هو الانسان، برسیم، راهش تخلّق به اخلاق الهی است و اگر بخواهیم بدانیم راه متخلّق شدن به اخلاق الهی چیست، باید ببینیم حضرات معصومین و اولیاء خدا، آن کسانی که طیّ طریق کردند، راه را به ما چگونه نشان میدهند. چون گاهی دل انسان میخواهد، امّا بلد نیست و به بیراهه میرود. لذا بارها بیان کردیم این سبک مباحثی که داریم که به عنوان اخلاق علمی عملی تبیین میشود که انسان بداند اوّل از کجا شروع کند، چه کار کند، راه چیست، چون ای بسا بعضی مواقع انسان کاری میکند و بعد مجدّد خراب میشود. علّت خراب شدن چیست؟ چرا یک مدّتی حالم حال خوبی است و بعد نعوذبالله بد میشوم و روح و فکرم نعوذبالله تمایل به گناه دارد؟ چرا یک روز اشک و آه و ناله و فغان و حال خوشی دارم، امّا یک روز اصلاً خسته و بیحال هستم و وضع خوبی ندارم، دیگر دلم با دعا و شبخیزی و خوبیهای عالم نیست؟ علّت این خلجان روحی چیست؟
یکی از آن علّتها که اولیاء خدا به خوبی روی آن دست گذاشتند و بیان کردند، این است: انسان ندانست از کجا شروع کند. این خیلی مهم است. چون ندانست، غفلت کرد و گرفتار شد.
اگر ما تفکّر و خطوراتمان را کنترل کردیم و آن را به سمت ملکی و ربّانی پیش بردیم، عمل درست میشود. چون لا عمل الا بالتفکّر، هیچ عملی نیست إلّا به فکر. وقتی عمل به تفکّر است، معلوم است که انسان باید راجع به فکر بداند که این فکر چیست که بیان میکنند: عملی نیست إلّا به تفکّر.
در خوبی ها اندیشه کنید چون دعوت به عمل می شوید
لذا این روایات شریفهای که بیان میکنم، راجع به اهمیّت این موضوع است که چرا فکر اینقدر مهم است که هیچ عملی نیست الّا به تفکّر. واقعیّتش هم همین است: وقتی انسان راجع به یک موضوعی فکر کرد، یا ناخودآگاه و یا خودآگاه، به عمل هم کشیده میشود. بیان کردیم که راجع به مطالب نفسانی، اصلاً آن تفکّر بر انسان غلبه پیدا میکند و اختیار دست من و شما نیست. امّا راجع به مطالب خیر، غلبه نیست، امیرالمؤمنین فرمودند: «الْفِكْرُ فِي الْخَيْرِ يَدْعُو إِلَى الْعَمَلِ بِهِ»[2]، اندیشه کردن در خوبیها، انسان را به عمل دعوت میکند. امّا وقتی در لذّات زودگذر و گناه تفکّر کردی، باز امیرالمؤمنین فرمودند: «مَنْ كَثُرَ فِكْرُهُ فِي اللَّذَّاتِ غَلَبَتْ عَلَيْه»[3]، اینجا دیگر دعوت نیست و بر او غلبه پیدا میکند. پس باید اهمیّت فکر را بدانیم که چقدر مهم است.
لذا حتّی در باب مطالب علمی، نباید زود بگذریم، به خصوص در مباحث اخلاق. بیان کردم درس نیست، مباحث است؛ چون دروس دانشگاه و حوزه، بعد از گذراندان چند واحد و ترم، تمام میشود. اخلاق، زندگی ماست، روز، شب و لحظه به لحظه ما باید با اخلاق باشد، با همسرمان، فرزندمان، پدر و مادرمان، همکلاسیمان و … . این خصوصیّت اخلاق است و با این که تصوّر به درس کنیم، فرق میکند. برای همین است که به این تأمّلات و دقّت کردن نیاز دارد.
راه یقینی شدن علم و فهم آنچه قابل فهم نیست
باز امیرالمؤمنین فرمودند: «مَنْ أَكْثَرَ الْفِكْرَ فِيمَا تَعْلَمُ أَتْقَنَ عِلْمَهُ وَ تَفَهَّمَ مَا لَمْ يَكُنْ يَفْهَمُ»[4]، هر کس در آنچه که آموخته است، بسیار فکر کند، علمش یقینی و استوار میشود و قوام پیدا میکند. این اندیشه و تفکّر راه را هم باز میکند، چگونه؟ تازه آنچه را هم که نمیفهمیده، از اینجا به بعد میفهمد و این خصوصیّت تفکّر و اندیشه است.
حتّی در مباحث علمی خودمان که در اصل سواد است و در اصطلاح عام، علم گفته میشود؛ حتّی فقه، ادبیات، منطق، اصول و … هم سواد است، العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء، علم بما هو علم، نور است و در آن، هیچ تاریکی نیست. مگر میشد که یک جا هم تاریک باشد و هم روشن. ذات نمک، شور است. ذات شکر، شیرین است. ذات علم بما هو علم، نور و روشنایی است. این که بشر نتوانسته هنوز با این علم، واقعاً آن دنیای حسنه و ممدوح را بسازد، معلوم میشود علمش، نور نیست. البته برخی به سخره میگیرند که مهم نیست و این، فرمایشات حضرات معصومین است. یک عدّه به علّت دفاع از ولایت، میسوزند، حالا میگردند جملهای از ما بگیرند و مطرح کنند. امّا این از حماقتشان است، چون این مطالب عین روایات شریفه است. اگر علم واقعاً علم بود، نباید در آن، ضرر باشد. چون العلم نور. لذا معلوم میشود اینها سواد است.
حضرت میفرمایند: اگر انسان جدّی تفکّر کند، تفکّرش حتّی در همین مسائل ظاهری علمی هم سبب استواری علمش میگردد و بعد هم آنچه را که نمیفهمید، میفهمد و این خصوصیّت تفکّر است.
چگونه به حکمت دست یابیم؟
باز این روایت را بیان کنم تا با این مقدّمه به اصل بحثمان وارد شویم. ببینید چقدر این تفکّر مهم است که باز مولیالموالی بیان میفرمایند: «الْفِكْرُ يُفِيدُ الْحِكْمَة»، ثمره، میوه و فایده فکر و اندیشه چیست؟ این است که حکمت به بار میآورد.
معلوم میشود حکیمان عالم - که فرمودند: هلک من لیس له حکیم یرشده، اصلاً هلاک شده (فعل ماضی) آن کسی که حکیم ندارد که او را ارشاد کند - خصوصیّت خاصّی دارند که مرشد دیگران میشوند. حکیم کلّ که معصوم است. بعد از آنها هم تالی تلوان معصوم و اولیاء خدا و متخلّقین به اخلاق الهی، یعنی آنهایی که قول و فعلشان یکی است، میباشند. یکی از خصوصیّت این حکما، تفکّر کردن است. «الْفِكْرُ يُفِيدُ الْحِكْمَة»، فایده تفکّر این است که حکمت میدهد. اگر انسان از این تفکّر، غفلت کند، آنوقت است که گرفتار میشود.
اتّفاقاً از این که مدام راجع به فکر، این مطالب را بیان میکنند، مشخّص میشود که وقتی از افکار شیطانی حرفی به میان میآید، اصطلاحی گفته میشود و إلّا حقیقت فکر، الهی است. چون فکر کردن متعلّق به انسان بما هو انسان است، خود تفکّر فی ذاته پاک است و قداست دارد.
لذا بیان کردیم که اگر در روایات شریفه هم به ظاهر اسم فکر را برای گناه میآورند و فکر در گناه میگویند، اصطلاحی است، امّا اصل تفکّر، الهی است؛ کما این که اصل و فطرت انسان نیز الهی است. پروردگار عالم نفرمود: مؤمن، مسلم و …، بلکه فرمود: «فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله» فطرت همهی انسانها الهی است. شاید انسان به آلودگیها گرفتار شود و این فطرت الهی خود را خراب کند، امّا ذات و فطرت انسان، پاک است.
چطور فطرت پاک و الهی انسان، آلوده میشود؟
لذا حتّی برخی براساس آیه «فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله» و آیات دیگر، بیان میکنند: انسان فی ذاته طاهر است و نجس نیست. برای همین بیان میکنند: اهل کتاب هم فی ذاته پاک هستند. بعضی از علمای تشیّع اینطور استدلال کردند و کتاب نوشتند.
منتها چرا آلودگی به وجود میآید و این فطرت پاک از آن حقیقتش دور میشود؟ دلیلش، ابتلاء به گناه است. لذا معلوم میشود در اینجا، دلیل، فکر نکردن است؛ یعنی وقتی تفکّر نمیکند، وجودش دست شیطان و نفس امّاره، این اعداء عدوّ میافتد. چون پروردگار عالم بالصّراحه فرمود که شما ملهوف به دو چیز هستید که یک چیز آن زیاد است و شما باید بر آن، غلبه کنید و آن را کالعدم کنید (چون عدم نمیشود) و یک چیز کم است و خودتان باید آن را زیاد کنید. چه فرمود؟ فرمود: «فألهمها فجورها و تقواها». تقوا، مفرد است، فجور، جمع است.
ما ملهوف به فجور و تقواییم. لذا میفرماید: هنر تو ای انسان! این است که بتوانی بر فجور غلبه پیدا کنی و وقتی بر این تقوا رسیدی، تازه آغاز کار عندالاولیاء است. پلههای تقوا را باید بالا روی، تا به أتقی برسی که إنّ اکرمکم عندالله أتقاکم. پروردگار عالم اینها را دارد به رمز میگوید و معصومین در روایات شریفه، اولیاء خدا، بزرگان، صاحبنظران و آنها که طیّ طریق کردند، اینها را توضیح دادند.
لذا معلوم میشود اصل تفکّر یعنی خوبی، برای همین است که میفرمایند: اگر کسی تفکّر کند، از علم برتر است. اگر کسی تفکّر کند، علمی هم که نمیداند یاد میگیرد و وَ تَفَهَّمَ مَا لَمْ يَكُنْ يَفْهَمُ میشود. حتّی میفرمایند: اگر کسی علم میخواهد، باید بداند لا علم کالتفکّر، بعد بیان میفرمایند: خود این تفکّر، حکمت میدهد، «الْفِكْرُ يُفِيدُ الْحِكْمَة». لذا معلوم میشود اصل تفکّر این است.
لذا درست است که صورت ظاهر گاهی برای گناه هم فکر به کار میرود، امّا به نظر میآید که در آنجا باید بیفکری بگوییم. اتّفاقاً انسان بیفکری کرده، خودش را یله و رها کرده و تحقیق و تأمّل نکرد که عاقبت این کار من چه میشود.
چرا عاقبت به دست متّقین و اهل یقین است؟
چرا در روایات و همچنین آیات شریفه و مطالب دیگر تبیین به این مضمون هست که «و العاقبة لاهل التقوی و الیقین»؟ چون آنها با اندیشه و تفکّر، جلو میروند. به تعبیر دیگر، عملی از اهل تقوا و یقین، سر نمیزند، مگر با تفکّر. در روایتی هم که بیان شد، فرمودند که انسان با تفکّر، به مقام أتقن میرسد، «مَنْ أَكْثَرَ الْفِكْرَ فِيمَا تَعْلَمُ أَتْقَنَ عِلْمَهُ». لذا اهل یقین با مقام تفکّر حرکت کردند. اهل تقوا احساسی جلو نرفتند، بلکه وقتی تفکّر کردند و فهمیدند، حالا دیگر تا آخرش جلو میروند و «فاستقم کما امرت» را به جان میخرند و تا آخر میروند، دیگر هر چه بادا باد، بلغ ما بلغ.
امّا کسی که تفکّر نکند و احساسی باشد، یک موقعی - به اصطلاح سیاسیون - میبُرَد و وسط کار عقب مینشیند.
این چیست که آیتالله العظمی مرعشی نجفی میفرمایند: من از طفولیت و قبل از بلوغ تا حالا، نماز شبم قضا نشده است؟ (یعنی ایشان نماز شب را بر خودشان واجب میدانستند که برای ادا نکردن آن، واژهی قضا را به کار میبردند). دلیل و برهانش این است که وقتی انسان تفکّر میکند، دیگر با عشق جلو میرود و خستگی برایش ندارد.
امّا اگر کسی با احساسات جلو رفت، دو، سه شب نماز شب میخواند؛ امّا بعد دیگر کنار میگذارد. خصوصیّت تفکّر است که سبب میشود عاقبت به دست اهل یقین و تقوا باشد. چون اینها تا آخرش جلو میروند.
آنچه مایه رشد انسان است
به این روایت دقّت کنید که اتّفاقاً تمام این نکاتی که بیان کردم، در روایتی کوچک ولی پر از معنا نهفته شده است. میدانید که روایات معصومین اغلب کوتاه است، امّا پر از معنا و محتوا میباشد. مولی الموالی میفرماید: الْفِكْرُ رُشْد، اتّفاقاً همین اندیشه و تفکّر است که مایهی رشد میشود. بعد هم میفرمایند: الْغَفْلَةُ فَقْد.
همانطور که بیان کردیم، معلوم میشود برای گناه، بحث تفکّر مطرح نیست. کسی در گناه افتاده، غفلت کرده و این غفلت، سبب غلبه گناه بر او شده است. ببینید حضرت چقدر زیبا میفرمایند: الْفِكْرُ رُشْد و الْغَفْلَةُ فَقْد. فکر برای انسان رشد میآورد و او را جلو میبرد. دیگر احساسی عمل نمیکند و عبد صالح خدا میشود و به عبادت عشق میورزد. از روی ذوق و شوق، عبادت میکند.
فرم در حال بارگذاری ...