« نقش معاشران و دوستان در اخلاق انسانبازنده امتحانهای دشوار »

مردی که ظهر عاشورا امام حسین (ع) را تنها گذاشت

نوشته شده توسطرحیمی 8ام مهر, 1397

 

مطالعه سرگذشت جاماندگان بزرگ کربلا نشان می دهد بسیاری از آنها حرکت امام حسین علیه السلام را با نگاه خودشان سنجیدند. برخی امام را از رفتن به کربلا بر حذر داشتند. برخی تلاش کردند برای ایشان از حاکمان ستم پیشه امان نامه بگیرند. دیگران راهکاری برای گریز از جنگ، پیش پای امام حسین علیه السلام گذاشتند. برخی نیز نصیحت گونه، بی وفایی کوفیان را به امام یاد آوری نمودند. گویا حجت خدا نمی داند آنچه را ایشان می دانند. یا در کار خود وامانده است و نیاز به هدایت ایشان دارد.

اما یاران امام حسین علیه السلام در کربلا چنین نبودند. آنها به مرتبه ای از بلوغ عقل و عشق رسیده بودند که سراسر وجودشان در اطاعت ولی الله بود. خواست و اراده شان در اراده امام فانی

شده بود. در زیارت اربعین به امام حسین علیه السلام عرضه می داریم: 

«قَلْبِی‏ لِقَلْبِكُمْ‏ سِلْمٌ‏ وَ أَمْرِی لِأَمْرِكُمْ مُتَّبِعٌ وَ نُصْرَتِی‏ لَكُمْ‏ مُعَدَّةٌ» قلب من تسلیم قلب شماست و کار من تابع فرمان شماست و یاری من برای شما آماده است. یعنی تبعیت و تسلیم دل، مقدمه نصرت و یاری امام است. افرادی که دلهایشان تسلیم نبود در نقطه ای از مسیر، راه خودشان را از امام حسین علیه السلام جدا نمودند. برخی در مدینه جا ماندند. برخی دیگر در میانه راه کربلا و عده ای در شب عاشورا بازگشتند. و کسی هم بود که تا ظهر عاشورا در رکاب امام حسین علیه السلام جنگید اما شهادت در راه امام را تاب نیاورد و از صحنه گریخت. 

 

ضحاک بن عبدالله مشرقی

ضحاک در میانه راه کربلا با امام ملاقات نمود و پس از گفتگوی کوتاهی با کاروان حسینی همراه شد. روز عاشورا شجاعانه در رکاب امام  جنگید؛ تا آنجا که امام علیه السلام در حق او دعافرمودند:

 «سست نگردی، دستت بریده مباد. خداوند از اهل بیت رسول صلی الله علیه و آله ، بهترین پاداش‌ها را به تو ارزانی دارد.»[1].

نماز ظهر را هم با امام به جای آورد. اما هنگامی که پیکر یاران امام حسین علیه السلام را بر زمین دید. خدمت امام حسین علیه السلام آمد و گفت: «ای فرزند رسول خدا! به خاطر دارید که بین من و شما چه شرطی بود؟

 آقا جان من  فردی عیالوارم و به مردم مقروض هستم. قرارمان این بود فقط تا آنجا بجنگم که یاوری برایتان باقی مانده باشد و بتوانم از شما دفاع کنم. اینک یاوری برای شما نمانده و جنگیدن من برای شما سودی ندارد» [2]

حضرت فرمود: «آری، من بیعت خود را از تو برداشتم ولی تو چگونه می‌توانی از بین سپاه دشمن فرار کنی؟

ضحاک گفت: من اسب خود را در خیمه‌ای پنهان کرده‌ام و به همین جهت بود که پیاده می‌جنگیدم»

ضحاک سوار بر اسب شد و از صحنه نبرد گریخت. 

پیام نرم افزار باد صبا


فرم در حال بارگذاری ...