موضوع: "شعر"

اي زنده دلان هنگام ظهور نزديك است(شعر خواني مرحوم آقاسي)+ دانلود

نوشته شده توسطرحیمی 11ام دی, 1393

اي زنده دلان هنگام ظهور نزديك است

(شعر خواني مرحوم محمد رضا آقاسي)

آن ساقي تشنه تشنه بر ياريست
آري عطشش به خون من جاريست

خونش به عطش هنوز ميجوشد
آب از آهش كبود ميجوشد

آهش زدل تنور مي آيد
از دور صداي نور مي آيد

آمد گه شادماني اي مردم
آن وعده آسماني اي مردم

اي زنده دلان ظهور نزديك است
هنگام ظهور نور نزديك است

آن ماه به چاه رفته باز آيد
قائم به اقامه نماز آيد

او كيست همان كه عدل ميزان است
کوبنده كل دين ستيزان است

او كيست همانكه سخت مي تازد
تاكفر نفاق را براندازد

اي امت سر فراز مرگ آگاه
خون خواه حسين ميرسد از راه

مهدي نظري به ما عنايت كن
مارا به صراط خود هدايت كن

ای مرهم زخم بال جانبازان
در هم شکننده زبان بازان

از ذکر لب تو کام میگیرم
با یاد تو التیام می گیرم

مهدی اگر از منتظرانت بودیم
چون دیده نرگس نگرانت بودیم

با این همه رو سیاهی و سنگ دلی
ای کاش که از همسفرانت بودیم

کو سیصد و سیزده جوانمرد
تا مهدی منتظر در آید

کو دیده منتظر که مهدی
از چهره نقاب بر گشاید

اللّهُمَّ صَلِّ علی مُحَمَّدْ وَ آلِ مُحَمَّدْ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَحْشُرْنا مَعَهُمْ وَالْعَنْ أعْدائَهُمْ اَجْمَعینْ

بد به دل راه مده مى رسد آقا حتماً

نوشته شده توسطرحیمی 28ام آذر, 1393

Separator-and-beautiful-religious-text.(www.shabhayetanhayi (21)

بسم رب المهدی

در کار ِ عشق ، دوری و هجران به ما رسید

یوسف که رفت ، غُصّه ی کنعان به ما رسید

ما سال ها پای وصالت گریستیم

یعقوب وار  ، دیده ی گریان به ما رسید

با زلفِ خویش زلفِ دلم را گِره بده

شاید هوای زلفِ پریشان به ما رسید

باید کویر میشدم و خشک میشدم

کردی دعا و این همه باران به ما رسید

یک لحظه چشم از دلِ بی تاب برندار

دور از تو غم، به سرعتِ طوفان به ما رسید

از ما همیشه دردسر ما به تو رسید

از تو همیشه رحمت و احسان به ما رسید

دل های ما کنار ِ شما آبرو گرفت

آقا  چقدر از کرَمَت نان به ما رسید

ما بابِ میل تو نشدیم عاقبت ولی

لطف تو هر دقیقه و هر آن به ما رسید

خوب است وقت روضه تو ما را خبر کنی

شاید نوای آن دلِ سوزان به ما رسید

یک بار هم از نیابت ما کربلا برو

توفیق هرچه هست ز جانان به ما رسید

کار ِ تو و دعایِ تو و رحمتِ تو بود

حبِّ رقیه ای شدن آسان به ما رسید

.OLYMPUS DIGITAL CAMERA

مى شود فرصت دیدار مهیّا حتماً

بد به دل راه مده مى رسد آقا حتماً

اى که دنبال دواى غم هجران هستى

مى شود درد نهان تو مداوا حتماً

اگر امروز نشد بوسه به دستش بزنیم

وعده ى ما همه افتاده به فردا حتماً

ثمر گریه ى ما خنده ى روز فرج است

آن زمان مى شکفد خنده به لب ها حتماً

دورى غیبت طولانى و تأخیر ظهور

امتحانى است براى همه ى ما حتماً

کار ما منتظران چیست؟ امید و تقوا

غم نخور مى شود آخر گره ها وا حتماً

هرکه در زمره ى ما منتظران مى باشد

مى کند تا به ابد پشت به دنیا حتماً

انبیاء منتظر آمدنش مى باشند

مى رسد پشت سرش حضرت عیسى حتماً

کاش باشیم و ببینیم که روز رجعت

مى سپارد عَلَم خویش به سقّا حتماً

زره شیر خدا بر تن و شمشیر به دست

مى رسد منتقم حضرت زهرا حتماً

انتقام دَرِ آتش زده را مى گیرد

و به آتش بکشد آن دو نفر را حتماً

emam mahdi (1)

شب های تنهایی

شعرخوانی علی رضایی ، انحرافات عزاداری و مراجع انگلیسی.

نوشته شده توسطرحیمی 18ام آذر, 1393

دانلود با لینک مستقیم:

کیفیت عالی با حجم ۵٫۶۴ مگابایت
download_icon1

کیفیت خوب با حجم ۱٫۴۳ مگابایت
download_icon1


دانلود به وسیله کد QR مخصوص تلفن همراه هوشمند:

کیفیت عالی

maraje-hagh-nashenas-128

کیفیت خوب

maraje-hagh-nashenas-32

متن شعر:

زمان دو مرتبه تکرار می شود؛ هشدار!
و باز دین حق انکار می شود؛ هشدار!
سپاه ابرهه بیدار می شود؛ هشدار!
نفاق وارد پیکار می شود؛ هشدار!
زمانه برسر جنگ است، حرکتی باید
دوباره کاوه و چمران و همتی باید

ادامه »

دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا

نوشته شده توسطرحیمی 13ام آذر, 1393



بنازم آنکه دائم گفتگوی کربلا دارد

دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد


دلش چون کربلا کوی حسین است و نمی‌‏داند

که همچون دوردستان آرزوی کربلا دارد


به یاد کاروان اربعین با گریه می‏‌گوید

به هر جا هست زینب رو به سوی کربلا دارد


اگر چه برده از این سر زمین آخر دلی پرخون

ولی دلبستگی از جان به کوی کربلا دارد


به یاد آن لب تشنه هنوز این عاشق خسته

به کف جامی ‏لبالب از سبوی کربلا دارد


اگر دست قضا مانع شد از رفتن به پابوسش

همی بوسیم خاکی را که بوی کربلا دارد

شاعر: عبدالعلی نگارنده

اشعار اسارت عمه سادات حضرت زینب سلام الله علیها+دانلود

نوشته شده توسطرحیمی 5ام آذر, 1393

من بلای عشق تو بر جان خریدم ای حسین
آمدم تا کربلا اما خمیدم ای حسین

ماجرای این سفر را ای برادر جان بخوان
از سیاهی تن و موی سفیدم ای حسین

آن وداع آخرت هرگز نرفت از خاطرم
از کنارم رفتی از تو دل بریدم ای حسین

داغ هجده یوسف بی سر به دل دارم ولی
غیر زیبایی که من چیزی ندیدم ای حسین

کوفه قصدش بود تا خوارم کند اما اخا
تو ز نی دیدی شهامت آفریدم ای حسین

خاطرات شام آتش می زند بر جان و دل
ناسزاها بود که ، آنجا شنیدم ای حسین

مجلس نا محرمان ، شد خاک عالم بر سرم
تا که در طشت طلا راس تو دیدم ای حسین

تو به روی من نیاور ، چون خجالت می کشم
بی رقیه تا مزار تو رسیدم ای حسین

شاعر : رضا رسول زاده

 خاطرات شام آتش می زند بر جان و دل

 

دوباره روضه ی تلخ اسارت زینب

در مسیر کوفه و شام
خمیده ارتفاع کوهساری
وزیده باد سرد سوگواری
شکسته قامت پر بار طوبی
رسیده موسم پر برگ و باری
گرفته مرگ چشم حیدری را
نشسته خاک روی ذوالفقاری
به روی عرش روی اسم اعظم
به زیر فرش جسم ذات باری
زمین و آسمان صورت به صورت
عرق ریزان ز فرط شرمساری
به روی شانه زخم تازیانه
به دل از عشق امّا زخم کاری
درون مشک ها از اشک لبریز
کویر سینه ها بی آبیاری
نشان هر قدم در این حکایت
ضریح کوچکی در هوشیاری
تمام نیزه ها رحلند این جا
میان این همه یک نیزه قاری
به روی نیزه شد وحی مکرر
مگر جبریل هم این جاست؟ آری
تلاوت می کند چه؟ سوره ی کهف
برای مردم بی بند و باری
وضو باید بگیرم گر چه این جا
به غیر از گریه نبوَد آب جاری
کسی از چشم خشک خویش پرسید
ببین لب تشنه هستم، آب داری؟
نشسته روبروی هم در این بین
دلِ خون من و ابر بهاری
رضا جعفری

 

حضرت زینب سلام الله علیها -اسارت
این همه انگشتها بالا ز چیست؟!
روز روشن وقت استهلال نیست
روز روشن روی نی وقت زوال
کس ندیده خون بریزد از هلال
ای تو خود قرآن و زینب آیه ات
ای من و مهمل خجل از سایه ات
با سرت شمع دلم گردیده ای
سایه بان مهملم گردیده ای
تو به چشم من بده از نیزه نور
من گلوی پاره می بوسم ز دور
من نه آن هستم که از پای اوفتم
هر چه آمد پیش در هم کوفتم
صبر در موج بلا رام من است
بحر غم در قلب آرام من است
من به مقتل خصم را دادم شکست
من گرفتم پیکرت را روی دست
من کتک خوردم کنار پیکرت
تا کنم دفع خطر از دخترت
این من این داغ تو این ظلم عدو
گر سخن با من نمی گویی مگو
ای مسیح فاطمه اعجاز کن
با یتیم خود سخن آغاز کن
غلامرضا سازگار


حضرت زینب سلام الله علیها
دلم خون گشت از دیدار کوفه
که روزم شد چو شام تار کوفه
ز دشت کربلا با دست بسته
مرا بردند در بازار کوفه
غلامرضا سازگار


اسرا در كوفه
مردم  لباس  پاره  ما  خنده دار  نیست
کـاخ  غــرور کـاذبـتـان  پـایـدار    نـیست
مردان ما به نیزه و در کوچه های شهر
گرداندن  زنان  حـرم  افـتـخـار   نـیـسـت
در  سختی  و  بلا  به  خدا تکیه میکنیم
سر می دهیم در ره او، این شعار نیست
ای  بزدلان ز بام به ما سنگ  می زنید
در  دست های  بسته  ما ذوالفقار  نیست
زن های شهر کوفه چرا گریه می کنید؟
دیگر  به  گریه های  شما  اعتبار نیست
در بین  طـعنه های  وقـیح  تـمام  شهر
بدتر  ز طـعنه های  بد  نیزه دار   نیست
وحید قاسمی

امام حسین علیه السلام ؛ کوفه و شام

اینان كه سنگ سوی تو پرتاب می كنند
بی حرمتی به آینه را باب می كنند
در قتلگاه، آن جگر تشنه ی تو را
با مشك های آب خنك، آب می كنند
لب های خشك نیزه ی خود را حرامیان
از خون سرخ توست كه سیراب می كنند
عكس سر بریده ی عباس را به نی
در چشم های اهل حرم قاب می كنند
با نوحه ی رباب و تكان دادن سنان
شش ماهه ی تو را سر نی خواب می كنند
این آسمان شب زده را ای هلال عشق
هفده ستاره گرد تو جذاب می كنند
هفده ستاره معتكف چشم هایتان
سجده به سمت قبله ی مهتاب می كنند
هفده ستاره با كلماتی ز جنس اشك
تفسیر سرخ سوره ی احزاب می كنند
وحید قاسمی


حضرت رقیه(سلام الله علیها)-کوفه و شام
شناخت چشم تر عمه این حوالی را
شناخت تك تك این قوم لا ابالی را
چقدر خون جگر خورد مرتضی شب ها
ز یادشان ببرد سفره های خالی را
هنوز عمه برایم به گریه می گوید
حكایت تو و آن فصل خشكسالی را
نمی شود كه دگر سمت معجرش نروی؟
به باد گفته ام این جمله ی سوالی را
عطش به جای خودش، كعب نی به جای خودش
شكسته سنگ ملامت دل سفالی را
دلم برای رباب حزینه می سوزد
گرفته در بغلش كودك خیالی را
شبیه مادرتان زخمی ام، زمین گیرم
بگو چه چاره نمایم شكسته بالی را؟
وحید قاسمی


مام حسین(علیه السلام)-کوفه و شام
جماعتی که به سر نیزه ها نظر دارند
نشسته اند زمین تا که سنگ بردارند
خدا به خیر کند -سنگ های بی احساس-
برای کـودک مـان روی نی خطـر دارند
**
بخوان دو آیه نگویند خارجی هستیم
ز ایل و طایفه مان کوفیان خبر دارند؟!
درست لعل لبت را نشانه می گیرند
چقـدر سنـگ زن ماهـر و قـدر دارند
**
دلم شکست، خدا لعنتت کند ای شمر
نـگاه کـن هـمه ی دختـران پـدر دارند
بس است گریه برای جراحت چشمت
نگفته بودم عمو اشک ها ضرر دارند
وحید قاسمی


امام حسین(علیه السلام)-کوفه و شام
لب های تو مگر چه قدر سنگ خورده است
قاری من چقدر صدایت عوض شده
تشریف تو به دست همه سنگ داده است
اوضاع شهر کوفه برایت عوض شده
تو آن حسین لحظه ی گودال نیستی
بالای نیزه حال و هوایت عوض شده
وقتی ز رو به رو به سرت می کنم نگاه
احساس می کنم که نمایت عوض شده
جا باز کرده حنجره ات روی نیزه ها
در روز چند مرتبه جایت عوض شده
طرز نشستن مژه هایت به روی چشم
ای نور چشم من به فدایت عوض شده
ما بعد از این سپاه تو هستیم “یا حسین”
جنگی دگر شده شهدایت عوض شده
تو باز هم پیمبر در حال خدمتی
با فرق این که شکل هدایت عوض شده
علی‌اکبر لطیفیان


امام حسین علیه السلام - کوفه و شام
قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه
یاسین و الرحمان بخوان پیغمبرانه
قرآن بخوان تا خون سرخت پا بگیرد
هم چون درخت روشنی در هر کرانه
باید بلرزانی وجود کوفیان را
قرآن بخوان با آن شکوه حیدرانه
خورشید زینب شام را هم زیر و رو کن
قرآن بخوان با لهجه ای روشنگرانه
کوثر بخوان تا رود رود این جا ببارم
در حسرت پلک کبودت خواهرانه
قرآن بخوان شاید که این چشمان هرزه
خیره نگردد سوی ما خیره سرانه
اما چه تکریمی شد از لب های قاری
تشت طلا و بوسه های خیزرانه
گل داده از اعجاز لب های تو امشب
این چوب خشک اما چرا نیلوفرانه
در حسرت لب های خشکت آب می‌شد
ریحانه ات با التماسی دخترانه
آن شب که می‌بوسید چشمت را سه ساله
خم شد ز داغت نیزه هم ناباورانه
از داغ تو قلب تنور آتش گرفته
تا صبح با غمناله هایی مادرانه
یوسف رحیمی

امام حسین علیه السلام -اسرا در کوفه
تا می دهم به ساحت قدسیتان درود
از کوهسار نیزه روان می کنی دو رود
با این هزار و نهصد و پنجاه آیه درد
من می شوم پیمبرت ای مصحف کبود
من را نگاه می کنی از روی نی چه دیر
می بندی از نگاه من آن چشم را چه زود
موی رهای خویش چرا جمع کرده ای؟
خاکستر است روی لبت یا غبار دود
دیشب به خانه ی چه کسی روضه رفته ای؟
این بوی نان ز روضه ی ماهانه ی که بود؟
سرهای قدسیان همه بر طاق عرش خورد
وقتی قیام نیزه تان رفت در سجود
حک شد به چوب محمل من مهر داغ تو
سر بسته ماند نامه در این بزم پُر شهود
سید علی رکن‌الدین


حضرت زینب سلام الله علیها - کوفه و شام
سبز است باغ آینه از باغبانی‌ات
گل کرد شوق عاطفه از مهربانی‌ات
از بس که خار خاطره بر پای تو نشست
چشم کسی ندید گل شادمانی‌ات
حتی در آن نماز شبی که نشسته بود
پیدا نشد تشهدی از ناتوانی‌ات
آن‏جا که روز کوفه ز رزم تو شام بود
شوق حماسه می‌چکد از خطبه‏خوانی‌ات
امّا شکست خطبه‏ی پولادی تو را
بر نیزه آیه‌های گل ناگهانی‌ات
با آن سری که در طبق آمد، شبی بگو
لبریز بوسه باد لب خیزرانی‌ات
عمر سه ساله صبر دل از لاله می‌گرفت
آتش نمی‌زنیم به داغ نهانی‌ات
حجت الاسلام جواد محمد زمانی


حضرت زینب سلام الله علیها - کوفه
کسی نداد ،جواب سلام هایش را
به احترام نبردند نام هایش را
تمام مردم نامرد خویش را کوفه
به کوچه ریخته حتی غلام هایش را
مسیر تنگ، مکافات رد شدن دارد
خدا به خیر کند ازدحام هایش را
ز کوچه رد شد و گیرم کسی نگاه نکرد
ولی چه کار کند پشت بام هایش را
یکی است نیزه نشین و یکی است ناقه نشین!
ببین چگونه می آرند امام هایش را؟
به این سه ساله بچسبد، سکینه می افتد
مراقبت کند آخر کدام هایش را؟!
علی‌اکبر لطیفیان


امام حسین علیه السلام -شهر کوفه-تنور خولی
تازه رسیده از سفر کربلا سرت
بین تن تو فاصله افتاده تا سرت
با پهلوی شکسته و با صورت کبود
کنج تنور کوفه کشانده مرا سرت
پیشانی ات شکسته و موهات کم شده
خاکستر تنور چه کرده است با سرت؟
رگ های گردنت چقدر نامرتب است
ای جان من چگونه جدا شد مگر سرت؟
این جای سنگ نیست، گمان می کنم حسین
افتاده است زیر سم اسب ها سرت…
باید کمی گلاب بیارم بشویمت
خاکی شده است از ستم بی حیا سرت
چشمان تو همیشه به دنبال زینب است
تا اربعین اگر برود هر کجا سرت
علی‌اکبر لطیفیان

شهر کوفه و شام
دامن زلف تو در دست صبا افتاده
که دل خسته ام این گونه ز پا افتاده
گر چه سر نیزه گرفته است سرت را بر سر
پیکرت روی تن خاک رها افتاده
هی دعا می کنم از نیزه نیفتی دیگر
تا به این جا سرت از نی دو سه جا افتاده
سنگ خورده است گمانم به لب و دندانت
که چنین نای تو از شور و نوا افتاده
باز هم حرمله افتاده به جان اسرا
گوش کن ولوله بین اسرا افتاده
دخترت گم شده انگار همه می پرسند
از رقیه خبری نیست کجا افتاده
مصطفی متولی


دروازه‌ی کوفه
هلالِ از مه و خورشید، زیباتر! برادرجان
بتاب از نوک نی بر محمل خواهر! برادرجان
جمال بی‌مثال کبریا! وجه‌الله اعظم
چرا بستی نقاب از خون و خاکستر؟ برادرجان
فراموشم نکردی ای تنت افتاده در صحرا
به استقبال خواهر آمدی با سر، برادرجان
به جبران عنایات امیرالمؤمنین، کوفه
تصدّق می‌دهد بر آل پیغمبر، برادرجان
به روی داغ‌هایم تا نبینی داغ دیگر را
تکلم کن؛ به اشک دخترت بنگر برادرجان
تو میگردی به دور محمل خواهر؛ یقین دارم
که می‌گردد در اطراف سرت مادر برادرجان
اگر بالای نی یاد رسول‌الله افتادی
نگه کن بر گل روی علی‌اکبر، برادرجان
تمام داستان کربلا را مادرم گفته
نمی‌کردم سرت را روی نی باور برادرجان
تو با قدقامت خود بر فراز نی قیامت کن
من از تفسیر قرآنت کنم محشر برادرجان
زبان من کند در پهن‌دشت کوفه اعجازی
که دست و تیغ حیدر کرد در خیبر، برادرجان
کنار نیزه‌ات بر قلب «میثم» آتشی ریزم
که عالم را بسوزاند در این آذر، برادرجان
غلامرضا سازگار


حضرت زینب سلام الله علیها -اسارت
شکسته بال و پری شوق آسمان دارد
درون سینه خود زخم بیکران دارد
همان که قامت صبر از صبوریش خم بود
در اوج قله ماتم شکوه پرچم بود
همان که آینه ی روشن حقایق بود
همان که هم دم هفتاد و دو  شقایق بود
همان  که از غم هجران شکسته قامت او
هزار خاطره مانده است از اسارت او
هزار خاطره از شهر و کوچه و از شام
هزار خاطره از سنگ و بام و از دشنام
هزار خاطره از یاس های سرخ و کبود
هزار خاطره از کودکی که گم شده بود
به چشم خیس من امشب نگاه کن بانو
تمام حس مرا پر ز آه کن بانو
چه قدر بغض نشسته به روی حنجرتان!
بلا به دور مگر که چه آمده سرتان!؟
شبیه آینه های شکسته می مانید
چه قدر آیه اَمّن یُجیب می خوانید!
من از هجوم عطش بر لبت خبر دارم
من از گرسنگی هر شبت خبر دارم
نه سایه ای ز ترحم، نه آب آوردند
برای تشنگیت آفتاب آوردند
تو ای سپیده ی صبح قیام عاشورا
پیام آور سرخ پیام عاشورا
بخوان سرود پریدن بخوان پَری باقیست
هنوز بین شماها کبوتری باقیست
هنوز در پس این نای زخم خورده ی تان
صدای غرشِ الله اکبری باقیست
اگر چه روح علمدار پر کشید اما
میان دشت علمدارِ دیگری باقیست
و بین معرکه با صبر خود نشان دادید
هنوز مرد نبردید تا سری باقیست
روح الله مردان‌خانی



حضرت زینب سلام الله علیها -اسارت
دوباره روضه ی تلخ اسارت زینب
مرور متنِ كتاب شرافت زینب
وجود معجری از نور؛ پرده درپرده
دلیل محكم حكم قداست زینب
مسیر دین خدا را نشان مان داده
چراغ روشنِ برج هدایت زینب
رموز جمله ی «من را دعا نما خواهر»
نهفته در ثمراتِ عبادت زینب
نماز سینه زنان رو به كعبه ی گودال
غروب روز دهم با امامت زینب
برای قتل حسینش دیه به او دادند
كلوخ ها شده سهمِ غرامت زینب
سكوت محض جَرَس های لشگر دشمن
نشانِ معجزه ای از رسالت زینب
به پیشِ كعب نی و سنگ؛ راست قامت بود
رقیه درس گرفت از صلابت زینب
لغات خطبه ی زینب، لغات قرآن بود
ملائكه همه ماتِ بلاغت زینب
نهیب حیدری اش كاخ ظلم را لرزاند
یزید شوكه شده از شهامت زینب
صدای قاری قرآن به روی نی نگذاشت
نگاه ها برود سمتِ ساحت زینب
وحید قاسمی


امام حسین علیه السلام -اسرا در کوفه
ای هلال من به بالای سنان قرآن بخوان
قاری قرآن و قرآن را زبان! قرآن بخوان
با صدای خود مسخّر کن تمام کوفه را
کوفه را هم کربلا کن؛ هم چنان قرآن بخوان
گر چه بشکسته جبینت بر سر نی، سجده کن
گر چه گشته از دهانت خون روان، قرآن بخوان
تا مگر آوای قرآن تو آرامم کند
بر فراز نیزه، ای آرام جان قرآن بخوان
تا که اسلام تو را اهل زمین باور کنند
ای امام کلّ اهل آسمان قرآن بخوان
زادۀ مرجانه دارد قصد آزار تو را
تا نرفتی زیر چوب خیزران قرآن بخوان
صوت قرآن سر تو، سر بلندم می‌کند
تا نگشته قامت زینب کمان قرآن بخوان
یاد قرآن پدر کن؛ روی دست جدّمان
وارث حیدر! تو هم نوکِ سنان قرآن بخوان
آن چه دیدم مادرم زهرا برایم گفته بود
این مصیبت را نمی‌کردم گمان؛ قرآن بخوان
هر که هر چه دارد از این خاندان دارد حسین
تا به «میثم» هم دهی سوز نهان قرآن بخوان
غلامرضا سازگار


اشعار کوفه و شام
ای نیزه دار؛ آینه بر نیزه می بری؟
خواهی چگونه از وسط شهر بگذری
از کوچه های خلوت آن جا عبور کن
خوب است اندکی به ابالفضل بنگری
کمتر بخند قاری قرآن دلش شکست
بر آیه ها قسم که تو بی دین و کافری
دیگر بس است نیزه خود را زمین مکوب
تو از یهودیان محل سنگ دل تری
دیدی حسین فاطمه خیر کثیر داشت
الان تو صاحب دو سه تا کیسه زری
با رقص نیزه پدرم قصد کرده ای
در پیش چشم عمه لجم را در آوری؟
داری گل سری که عمویم خریده است
بی آبرو برای که سوغات می بری؟
حس می کنم به دختر خود قول داده ای
از کربلا براش دو خلخال می بری
وحید قاسمی


امام حسین علیه السلام -شهر کوفه-تنور خولی
از تنور خولی امشب می رود تا چرخ نور
آفتاب چرخ، حسرت می برد بر این تنور
گر نه ظاهر شد قیامت، ور نه روز محشر است
از چه رو کرد آفتاب از جانب مغرب ظهور
این همان نور است کز وی لمعه ای در لحظه ای
دید موسای کلیم اله شبی در کوه طور
این همان نور خدا باشد که ناگردد خموش
این همان مشکوة حق باشد که نایابد فتور
مطبخ امشب مشرقستان تجلی گشته است
زین سر بی تن کزو افلاک باشد پر ز شور
از لبان خشک و از حلقوم خونی گویدَت
قصه کهف و رقیم و رمز انجیل و زبور
پارسای تویسرکانی

خمیه گاه

یابن الحسن یک لحظه حتی چشم از من برنداری!

نوشته شده توسطرحیمی 23ام آبان, 1393

یک لحظه حتی چشم از من برنداری

من با نگاهت زنده ام باور نداری؟!

باور نداری پلکی از من چشم بردار

آن وقت می بینی مرا دیگر نداری

این غم که لبخند تو را با خود ندارم

سخت است آری سخت تر از هر نداری

پروانه ات بودم ولی از من پس از این

چیزی بجز یک مشت خاکستر نداری

با هر قدم پا می گذاری بر دل من

قربان لطفت! پای خود را برنداری


(سید محمد جواد شرافت)


به مهربانی امام رضا علیه السلام

نوشته شده توسطرحیمی 16ام شهریور, 1393


همیشه قبل هر حرفی برایت شعر می‌خوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمی‌دانم


نمی‌دانم چرا این قدر با من مهربانی تو
نمی‌دانم کنارت میزبانم یا که مهمانم


نگاهم روبه‌روی تو بلاتکلیف می‌ماند
که از لبخند لبریزم، که از گریه فراوانم


به دریا می‌زنم، دریا ضریح توست غرقم کن
در این امواج پرشوری که من یک قطره از آنم


سکوت هرچه آیینه، نمازم را طمأنینه
بریز آرامشی دیرینه در سینه پریشانم


تماشا می‌شوی آیه به آیه در قنوت من
تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم


اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می‌گویم:

که من یک شاعر درباری‌ام مداح سلطانم

سید حمید رضا برقعه ای

باز کابوس یهودی شده «بیداریِ ما»

نوشته شده توسطرحیمی 22ام تیر, 1393

در شب ولادت کریم اهل بیت حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام، جمعی از اهالی فرهنگ، اساتید شعر و ادب فارسی، شاعران جوان و پیشکسوت کشور، و تعدادی از شاعران پارسی‌گو از کشورهای تاجیکستان، هندوستان، افغانستان و پاکستان با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار کردند.


آنچه در ادامه می‌آید سروده «احمد بابایی» درباره فتنه اخیر تکفیری‌ها و جریان تروریستی داعش است که با ورود به کشور عراق قصد اهانت به اماکن مقدس مسلمانان، اعم از اهل تسنن و شیعیان را داشتند.

قالب این سروده مسمط است که در ذیل می‌آید؛


خبر، آمیخته با بغض گلوگیر شده‌ست

سیل دلشوره و آشوب، سرازیر شده‌ست

سرِ دین، طعمه‌ی سرنیزه‌ی تکفیر شده‌ست


هر که در مدح علی(ع) شعر جدید آورده‌ست

گویی از معرکه‌ها نعش شهید آورده‌ست


روضه‌ی مشک رسیده‌‌ست به بی‌آبی‌ها

خون حق می‌چکد از ابروی محرابی‌ها

باز هم حرمله… سرجوخه‌ی وهابی‌ها


کوچه پس‌کوچه‌ی آینده، به خون تر شده است

باز بوزینه‌ی کابوس، به منبر شده‌ است


خط و ربط عرب ای کاش که کاشی گردند

تا حرم، همسفر «قافله‌باشی» گردند

لاشه‌خواران سقیفه، متلاشی گردند


می‌زند قهقهه، «القارعه» بر خامی‌شان

خون دین می‌چکد از «دولت اسلامی»شان


بنویسید: تب ناخلفی‌ها ممنوع!

هدف آزاد شده، بی‌هدفی‌ها ممنوع!

در دل «عرش»، ورود سلفی‌ها ممنوع!


«عرش» یک روضه‌ی فاش است که داغ و گیراست

«عرش»… گفتیم که نام دگرِ سامرّاست


شرق، در فتنه‌ی اصحاب شمال افتاده‌ست

بر رخ غرب، از این حادثه خال افتاده‌ست

وا شده مشت و از این چفیه، عقال افتاده‌ست!


گویی از هرچه که زشتی‌ست، کفی هم کافی‌ست!

جهت خشم خدا، یک سلفی هم کافی‌ست!


تا «بهار عربی» روی علف باز کند

جبهه در شام و عراق از سه طرف باز کند

وای اگر دست کجی پا به «نجف» باز کند!


عاشق شیرخدا، وارث شمشیر خداست

سینه‌ی «سنی و شیعه» سپر شیر خداست


لختِ خونِ جگر ماست به روی لبشان

کوره‌ی دوزخیان، گوشه‌نشین تبشان

لهجه‌ی عبری و لحن عربی، مکتب‌شان


«نیل» را تا به «فرات»، آنچه که بود، آتش زد

شک مکن؟ ما همه را «مکر یهود» آتش زد


بی‌جگرها جگر حمزه به دندان گیرند

انتقام اُحُد و بدر ز طفلان گیرند

چه تغاثی ز لب قاری قرآن گیرند


بیشتر زان که از این قوم، بدی می‌جوشد

از زمین غیرت «حجربن عدی» می‌جوشد!


گره، انگار نه انگار به کار افتاده

سایه‌ی سرکش ما گردنِ دار افتاده

چشم بی‌غیرت اگر سمت «مزار» افتاده


صاعقه در نفسِ ابری خود کاشته‌ایم

به سر هر مژه‌ای یک قمه برداشته‌ایم


سنگ تکفیر به آئینه‌ی مذهب؟ هیهات!

ذوالفقار علی و رحم به مرحب؟ هیهات!

دست خولی طرف معجر زینب؟ هیهات!


ما نمک خورده‌ی عشقیم، به زینب سوگند

پاسبانان دمشقیم، به زینب سوگند


داس تکفیر، گل از ریشه بچیند؟ هرگز!

کفر بر سینه‌ی توحید نشیند؟ هرگز!

مرتضی همسر خود کشته ببیند؟ هرگز!


پایتان گر طرف «کرب و بلا» باز شود

آخرین جنگ جهانیِ حق آغاز شود


خوش‌خیالی است مرامی که اجاقش کور است

مفتیِ نفتیِ این حرمله‌گان، مزدور است

قصه حنجره و تیرِ سه‌پر مشهور است


خار در چشم صعودی شده «بیداریِ ما»

باز کابوس یهودی شده «بیداریِ ما»


رگ «بیداریِ ما» شد شریانی که زدند

بشنوی (بر دُهُل «جنگ جهانی» که زدند)

پاسخ شیعه به هر زخم زبانی که زدند


بذر غیرت، سر خاک شهدا می‌کاریم

پاسخ شیعه همین است که «صاحب داریم»

منبع:به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس،

راستی! فاطمیه نزدیک است...

نوشته شده توسطرحیمی 20ام اسفند, 1392

سیب ها روی خاک غلطیدند

زیر باران دوشنبه بعد از ظهر

اتفاقی مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان دیدم

زن همسایه بر زمین افتاد

سیب ها روی خاک غلطیدند

چادرش در میان گرد وغبار

قبلا این صحنه رانمی دانم

در من انگار می شود تکرار

آه سردی کشید،حس کردم

کوچه آتش گرفت از این آه

و سراسیمه گریه در گریه

پسر کوچکش رسید از راه

گفت:آرام باش! چیزی نیست

به گمانم فقط کمی کمرم…

دست من را بگیر،گریه نکن

مرد گریه نمی کند پسرم

چادرش را تکاند، با سختی

گفت و از زمین پا شد

پیش چشمان بی تفاوت ما

ناله هایش فقط تماشا شد

 

صبح فردا به مادرم گفتم

گوش کن ! این صدای روضهء کیست

طرف کوچه رفتم و دیدم

در ودیوار خانه ای مشکی است

مربع

با خودم فکر می کنم حالا

کوچه ء ما چقدر تاریک است

گریه،مادر،دوشنبه،در،کوچه

راستی! فاطمیه نزدیک است…

سید حمید رضا برقعه ای

 

فراز هایی از یک مثنوی ناتمام


دستی به پهلو دارد و دستی به دیوار

داده ست تکیه مادر هستی به دیوار

هرلحظه دردی تازه داغی تازه دارد

در چشم خود غم های بی اندازه دارد

مثل شبی تیره ست دنیای مقابل

تنها هلالی مانده از آن ماه کامل

گاهی که بر دیوار و در دارد نگاهی

آهی به لب می آورد از درد آهی

لبریز از دردست اما غرق احساس

دستی به پهلو دارد و دستی به دستاس

آه این نسیم با محبت، مادرانه

دستی کشیده بر سر و بر روی خانه

شرمنده احساس او شد خانه داری

با هر نفس آه از در و دیوار جاری

OOO

شب، نیمه شب خسته شکسته، مات، مبهوت

دستی به سر می گیرد و دستی به تابوت

از خانه بیرون می رود ناباورانه

جان خودش را می برد بر روی شانه

خورده گره با گرد غربت سرنوشتش

در خاک پنهان می شود پنهان بهشتش

نفسی علی … آه از دل پر درد او آه

یا لیتها… آه از دل پر درد او آه

OOO

این روزها دستی به سمت ذوالفقار است

 

یا حبیب الباکین


گفت : در می زنند مهمان است

گفت: آیا صدای سلمان است؟

این صدا، نه صدای طوفان است

مزن این خانهء مسلمان است

مادرم رفت پشت در، اما

 

گفت:آرام ما خدا داریم

ما کجا کار با شما داریم

و اگر روضه ای به پا داریم

پدرم رفته ما عزاداریم

پشت در سوخت بال و پر، اما

 

آسمان را به ریسمان بردند

آسمان را کشان کشان بردند

پیش چشمان دیگران بردند

مادرم داد زد بمان! بردند

بازوی مادرم سپر،اما

 

بین آن کوچه چند بار افتاد

اشک از چشم روزگار افتاد

پدرم در دلش شرار افتاد

تا نگاهش به ذوالفقار افتاد-

گفت: یک روز یک نفر اما…

سید حمید رضا برقعه ای

حج ناتمام به مناسبت حركت امام حسين عليه السلام از مكه معظمه به سوى كربلا

نوشته شده توسطرحیمی 22ام مهر, 1392

از كعبه رو بكر ببلا مي كند حسين

و آنجا دوباره كعبه بنا مي كند حسين

گر ساخته است خانه اى از سنگ و گل خليل

آنجا بناز خون خدا مي كند حسين

روزى كه حاجيان به حرم روى مي نهند

پشت از حريم كعبه چرا؟ مي كند حسين

آن حج نا تمام كه بر عمره شد بدل

اتمام ان بدشت بلا مي كند حسين

آنجا وقوف در عرفات ار نكرده است

فرياد معرفت همه جا مي كند حسين

آنجا اگر كه فرصت قربانيش نبود

اينجا هر انچه هست فدا مي كند حسين

آنجا كه سعى بين صفا در دويدن است

اينجا به قتلگاه صفا مي كند حسين

آنجا حنا حرام بود بهرا حاجيان

اينجا ز خون خويش حنا مي كند حسين

وقتى به خيمه گاه رود از پى وداع

اينجا دوباره حج نساء مي كند حسين

بعد از هزار سال به همراه حاجيان

هر سال رو بسوى منا مي كند حسين

از چار سوى كعبه ، ز گلدسته ها هنوز

هر صبح و ظهر و شام ندا ميكند حسين

بشنو دعاى در عرفاتش كه بنگرى

با سوز دل هنوزه دعا مي كند حسين

سر داده است و حكم شفاعت گرفته است

بر وعده اى كه داده وفا مي كند حسين