« رخنه فرهنگی را مثل رخنه اقتصادی نمی‌توان با سبدكالا و يارانه پر كرد/ خيلى از مسئولين فرهنگى ما با ...نرم‌افزار «سبک زندگی اسلامی» »

راستی! فاطمیه نزدیک است...

نوشته شده توسطرحیمی 20ام اسفند, 1392

سیب ها روی خاک غلطیدند

زیر باران دوشنبه بعد از ظهر

اتفاقی مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان دیدم

زن همسایه بر زمین افتاد

سیب ها روی خاک غلطیدند

چادرش در میان گرد وغبار

قبلا این صحنه رانمی دانم

در من انگار می شود تکرار

آه سردی کشید،حس کردم

کوچه آتش گرفت از این آه

و سراسیمه گریه در گریه

پسر کوچکش رسید از راه

گفت:آرام باش! چیزی نیست

به گمانم فقط کمی کمرم…

دست من را بگیر،گریه نکن

مرد گریه نمی کند پسرم

چادرش را تکاند، با سختی

گفت و از زمین پا شد

پیش چشمان بی تفاوت ما

ناله هایش فقط تماشا شد

 

صبح فردا به مادرم گفتم

گوش کن ! این صدای روضهء کیست

طرف کوچه رفتم و دیدم

در ودیوار خانه ای مشکی است

مربع

با خودم فکر می کنم حالا

کوچه ء ما چقدر تاریک است

گریه،مادر،دوشنبه،در،کوچه

راستی! فاطمیه نزدیک است…

سید حمید رضا برقعه ای

 

فراز هایی از یک مثنوی ناتمام


دستی به پهلو دارد و دستی به دیوار

داده ست تکیه مادر هستی به دیوار

هرلحظه دردی تازه داغی تازه دارد

در چشم خود غم های بی اندازه دارد

مثل شبی تیره ست دنیای مقابل

تنها هلالی مانده از آن ماه کامل

گاهی که بر دیوار و در دارد نگاهی

آهی به لب می آورد از درد آهی

لبریز از دردست اما غرق احساس

دستی به پهلو دارد و دستی به دستاس

آه این نسیم با محبت، مادرانه

دستی کشیده بر سر و بر روی خانه

شرمنده احساس او شد خانه داری

با هر نفس آه از در و دیوار جاری

OOO

شب، نیمه شب خسته شکسته، مات، مبهوت

دستی به سر می گیرد و دستی به تابوت

از خانه بیرون می رود ناباورانه

جان خودش را می برد بر روی شانه

خورده گره با گرد غربت سرنوشتش

در خاک پنهان می شود پنهان بهشتش

نفسی علی … آه از دل پر درد او آه

یا لیتها… آه از دل پر درد او آه

OOO

این روزها دستی به سمت ذوالفقار است

 

یا حبیب الباکین


گفت : در می زنند مهمان است

گفت: آیا صدای سلمان است؟

این صدا، نه صدای طوفان است

مزن این خانهء مسلمان است

مادرم رفت پشت در، اما

 

گفت:آرام ما خدا داریم

ما کجا کار با شما داریم

و اگر روضه ای به پا داریم

پدرم رفته ما عزاداریم

پشت در سوخت بال و پر، اما

 

آسمان را به ریسمان بردند

آسمان را کشان کشان بردند

پیش چشمان دیگران بردند

مادرم داد زد بمان! بردند

بازوی مادرم سپر،اما

 

بین آن کوچه چند بار افتاد

اشک از چشم روزگار افتاد

پدرم در دلش شرار افتاد

تا نگاهش به ذوالفقار افتاد-

گفت: یک روز یک نفر اما…

سید حمید رضا برقعه ای

نظر از: میرزایی [عضو] 
میرزایی

با سلام خدا خدا قوت .

در را که با شتاب لگد وا نمیکنند
دیوار را که صفحه گلها نمی کنند
گلبرگ یاس را که به اتش نمی کشند
سیلی نصیب صورت حورا نمی کنند
آتش به درب خانه رهبر نمی زنند
توهین به بیت و سرور و مولا نمی کنند
با کودکان خانه که مشکل نداشتند
رحمی چرا به گریه آنها نمی کنند
مردم به جای بیعت و همیاری امام
غربت نصیب رهبر تنها نمی کنند
در پیش چشمم غیرت مردانه کسی
حمله به دست و بازوی زنها نمی کنند
زن را به قصد کشت به کوچه نمی زنند
جمعی اگر زدند تماشا نمی کنند .

به وبلاگ جویبار هم سر بزنید . یا علی .

1392/12/20 @ 10:51


فرم در حال بارگذاری ...