« بزرگ ترين عیب | جنس شادیهای اهل بهشت » |
ارزش علم و علما
نوشته شده توسطرحیمی 26ام مرداد, 1398
العلماء باقون مابقي الدهر…
?اى كميل!
ثروت اندوزان مرده اند ، هر چند به ظاهر زنده اند ،
اما علماء تا زماني كه دنيا باقي است ، زندهاند.
كالبدهاي آنان از بين رفته ،
اما آثارشان در قلبها باقي مانده است.
«يا كميل! مات خزان المال و هم احياء و العلماء باقون مابقي الدهر اعيانهم مفقودة و آثارهم في القلوب موجودة »
?نهج البلاغه،حکمت ۱۴۷
وَ مِنْ كَلَامٍ لَهُ (علیه السلام) لِكُمَيْلِ بْنِ زِيَادٍ النَّخَعِيِّ. قَالَ كُمَيْلُ بْنُ زِيَادٍ أَخَذَ بِيَدِي أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام) فَأَخْرَجَنِي إِلَى الْجَبَّانِ فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ ثُمَّ قَالَ يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ:
إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا، فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ. النَّاسُ ثَلَاثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ، أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ، لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيقٍ. يَا كُمَيْلُ، الْعِلْمُ خَيْرٌ مِنَ الْمَالِ، الْعِلْمُ يَحْرُسُكَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ، وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ وَ الْعِلْمُ يَزْكُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ، وَ صَنِيعُ الْمَالِ يَزُولُ بِزَوَالِهِ. يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ، بِهِ يَكْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِي حَيَاتِهِ وَ جَمِيلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ، وَ الْعِلْمُ حَاكِمٌ وَ الْمَالُ مَحْكُومٌ عَلَيْهِ. يَا كُمَيْلُ هَلَكَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ، أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ. هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً -وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ- لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً؛ بَلَى [أُصِيبُ] أَصَبْتُ لَقِناً غَيْرَ مَأْمُونٍ عَلَيْهِ، مُسْتَعْمِلًا آلَةَ الدِّينِ لِلدُّنْيَا وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ بِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِيَائِهِ؛ أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ، لَا بَصِيرَةَ لَهُ فِي أَحْنَائِهِ، يَنْقَدِحُ الشَّكُّ فِي قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ، أَلَا لَا ذَا وَ لَا ذَاكَ؛ أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِيَادِ لِلشَّهْوَةِ أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الِادِّخَارِ؛ لَيْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّينِ فِي شَيْءٍ، أَقْرَبُ شَيْءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَةُ؛ كَذَلِكَ يَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِيهِ. اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً، لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ، وَ كَمْ ذَا وَ أَيْنَ أُولَئِكَ؟ أُولَئِكَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً، يَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيِّنَاتِهِ، حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ يَزْرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ؛ هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ، وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى؛ أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ؛ آهِ آهِ، شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِمْ. انْصَرِفْ يَا كُمَيْلُ إِذَا شِئْتَ.
(كميل بن زياد مى گويد: امام دست مرا گرفت، و به سوى قبرستان كوفه برد، آنگاه آه پردردى كشيد و فرمود) اى كميل بن زياد اين قلب ها بسان ظرفهايى هستند، كه بهترين آنها، فراگيرترين آنهاست، پس آنچه را مى گويم نگاه دار (علمى، اخلاقى، اعتقادى):
1- اقسام مردم (مردم شناسى):(1)
مردم سه دسته اند، دانشمند الهى، و آموزنده اى بر راه رستگارى، و پشّه هاى دست خوش باد و طوفان و هميشه سرگردان، كه به دنبال هر سر و صدايى مى روند، و با وزش هر بادى حركت مى كنند، نه از روشنايى دانش نور گرفتند، و نه به پناهگاه استوارى پناه گرفتند.
2- ارزش هاى والاى دانش:
اى كميل: دانش بهتر از مال است، زيرا علم، نگهبان تو است، و مال را تو بايد نگهبان باشى مال با بخشش كاستى پذيرد امّا علم با بخشش فزونى گيرد، و مقام و شخصيّتى كه با مال به دست آمده با نابودى مال، نابود مى گردد. اى كميل بن زياد شناخت علم راستين (علم الهى) آيينى است كه با آن پاداش داده مى شود، و انسان در دوران زندگى با آن خدا را اطاعت مى كند، و پس از مرگ، نام نيكو به يادگار گذارد. دانش فرمانروا، و مال فرمانبر است.
3- ارزش دانشمندان:
اى كميل ثروت اندوزان بى تقوا مرده گرچه به ظاهر زنده اند، امّا دانشمندان، تا دنيا برقرار است زنده اند، بدن هايشان گرچه در زمين پنهان امّا ياد آنان در دل ها هميشه زنده است.
4- اقسام دانش پژوهان:
بدان كه در اينجا (اشاره به سينه مبارك كرد) دانش فراوانى انباشته است، اى كاش كسانى را مى يافتم كه مى توانستند آن را بياموزند آرى تيز هوشانى مى يابم امّا مورد اعتماد نمى باشند، دين را وسيله دنيا قرار داده، و با نعمت هاى خدا بر بندگان، و با برهان هاى الهى بر دوستان خدا فخر مى فروشند. يا گروهى كه تسليم حاملان حق مى باشند امّا ژرف انديشى لازم را در شناخت حقيقت ندارند، كه با اوّلين شبهه اى، شك و ترديد در دلشان ريشه مى زند پس نه آنها، و نه اينها، سزاوار آموختن دانش هاى فراوان من نمى باشند. يا فرد ديگرى كه سخت در پى لذّت بوده، و اختيار خود را به شهوت داده است، يا آن كه در ثروت اندوزى حرص مى ورزد، هيچ كدام از آنان نمى توانند از دين پاسدارى كنند، و بيشتر به چهارپايان چرنده شباهت دارند، و چنين است كه دانش با مرگ دارندگان دانش مى ميرد.
5- ويژگى هاى رهبران الهى:
آرى خداوند زمين هيچ گاه از حجّت الهى خالى نيست، كه براى خدا با برهان روشن قيام كند، يا آشكار و شناخته شده، يا بيمناك و پنهان، تا حجّت خدا باطل نشود، و نشانه هايشان از ميان نرود. تعدادشان چقدر و در كجا هستند. به خدا سوگند كه تعدادشان اندك ولى نزد خدا بزرگ مقدارند، كه خدا به وسيله آنان حجّت ها و نشانه هاى خود را نگاه مى دارد، تا به كسانى كه همانندشان هستند بسپارد، و در دل هاى آنان بكارد، آنان كه دانش، نور حقيقت بينى را بر قلبشان تابيده، و روح يقين را دريافته اند، كه آنچه را خوشگذاران ها دشوار مى شمارند، آسان گرفتند، و با آنچه كه ناآگاهان از آن هراس داشتند أنس گرفتند. در دنيا با بدن هايى زندگى مى كنند، كه ارواحشان به جهان بالا پيوند خورده است، آنان جانشينان خدا در زمين، و دعوت كنندگان مردم به دين خدايند. آه، آه، چه سخت اشتياق ديدارشان را دارم كميل هر گاه خواستى باز گرد.
______________________________
(1). اشاره به علم: اتنولوژى ETHNOLOGY (قوم شناسى، مردم شناسى) كه به شناخت قبائل گوناگون با روانشناسى حاكم بر آنان مى پردازد.
[كميل پسر زياد گفت: امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) دست مرا گرفت و به بيابان برد، چون به صحرا رسيد آهى دراز كشيد و گفت:]
اى كميل اين دلها آوند هاست، و بهترين آنها نگاهدارنده ترين آنهاست. پس آنچه تو را مى گويم از من به خاطر دار: مردم سه دسته اند: دانايى كه شناساى خداست، آموزنده اى كه در راه رستگارى كوشاست، و فرومايگانى رونده به چپ و راست كه درهم آميزند، و پى هر بانگى را گيرند و با هر باد به سويى خيزند. نه از روشنى دانش فروغى يافتند و نه به سوى پناهگاهى استوار شتافتند.
كميل دانش به از مال است كه دانش تو را پاسبان است و تو مال را نگهبان. مال با هزينه كردن كم آيد، و دانش با پراكنده شدن بيفزايد، و پرورده مال با رفتن مال -با تو- نپايد.
اى كميل پسر زياد شناخت دانش، دين است كه بدان گردن بايد نهاد. آدمى در زندگى به دانش طاعت -پروردگار- آموزد و براى پس از مرگ نام نيك اندوزد، و دانش فرمانگذارست و مال فرمانبردار.
كميل گنجوران مالها مرده اند گر چه زنده اند، و دانشمندان چندان كه روزگار پايد، پاينده اند. تن هاشان ناپديدار است و نشانه هاشان در دلها آشكار.
بدان كه در اينجا [و به سينه خود اشارت فرمود] دانشى است انباشته، اگر فراگيرانى براى آن مى يافتم. آرى يافتم آن را كه تيز دريافت بود، ليكن امين نمى نمود، با دين دنيا مى اندوخت و به نعمت خدا بر بندگانش برترى مى جست، و به حجّت علم بر دوستان خدا بزرگى مى فروخت.
يا كسى كه پيروان خداوندان دانش است، اما در شناختن نكته هاى باريك آن او را نه بينش است. چون نخستين شبهت در دل وى راه يابد درماند -و راه زدودن آن را يافتن نتواند-. بدان -كه براى فرا گرفتن دانشى چنان- نه اين در خور است و نه آن. يا كسى كه سخت در پى لذت است و رام شهوت راندن يا شيفته فراهم آوردن است و مالى را بر مال نهادن. هيچ يك از اينان اندك پاسدارى دين را نتواند و بيشتر به چارپاى چرنده ماند. مرگ دانش اين است و مردن خداوندان آن چنين.
بلى زمين تهى نماند از كسى كه حجّت بر پاى خداست، يا پديدار و شناخته است و يا ترسان و پنهان از ديده هاست. تا حجّت خدا باطل نشود و نشانه هايش از ميان نرود، و اينان چندند، و كجا جاى دارند به خدا سوگند اندك به شمارند، و نزد خدا بزرگ مقدار. خدا حجتها و نشانه هاى خود را به آنان نگاه مى دارد، تا به همانندهاى خويشش بسپارند و در دلهاى خويشش بكارند. دانش، نور حقيقت بينى را بر آنان تافته و آنان روح يقين را دريافته و آنچه را ناز پروردگان دشوار ديده اند آسان پذيرفته اند. و بدانچه نادانان از آن رميده اند خو گرفته. و همنشين دنيايند با تن ها، و جانهاشان آويزان است در ملأ اعلى. اينان خدا را در زمين او جانشينانند و مردم را به دين او مى خوانند. وه كه چه آرزومند ديدار آنانم كميل اگر خواهى بازگرد.
قسمت اول حكمت:
از سخنان آن حضرت عليه السّلام است به كميل ابن زياد نخعىّ (كه از خواصّ و نيكان و ياران آن بزرگوار بوده) كميل ابن زياد گفته: امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام دست مرا گرفته بصحراء برد، چون به بيرون شهر رسيد آهى كشيد مانند آه كشيدن اندوه رسيده، پس از آن (در باره دانش و دانشمندان) فرمود:
1- اى كميل ابن زياد، اين دلها ظرفها (ى علوم و حقائق و اسرار) است، و بهترين آن دلها نگاه دارنده تر آنها است (سپرده شده را خوب نگاه دارى كرده بياد دارد) پس (هشيار باش و) از من نگاه دار و بياد داشته باش آنچه بتو مى گويم:
2- مردم سه دسته اند: عالم ربّانىّ (داناى خداشناسى كه به مبدأ و معاد آشنا بوده بآن عمل نمايد) و طالب علم و آموزنده اى كه (از جهل و نادانى) بر راه نجات و رهائى يافتن است، و مگسان كوچك و ناتوانند (نادان نفهم به انواع زشتيها آلوده) كه هر آواز كننده اى (بهر راهى) را پيروند، و با هر بادى مى روند (درست را از نادرست تمييز نداده و بمذهب و طريقه اى پايدار نيستند و بهر راه كه پيش مى آيد مى روند) از نور دانش روشنى نطلبيده اند (در تاريكى نادانى مانده اند) و به پايه استوارى (عقائد حقّه كه روى دو پايه عقل و علم است) پناه نبرده اند (آنها را فرا نگرفته و پيرو گمراه كنندگانند).
3- اى كميل، علم بهتر از مال است (زيرا) علم ترا (از گرفتاريهاى دنيا و آخرت) نگاه دارد، و تو مال را (از تباه شدن) نگاه مى دارى، مال را بخشيدن كم مى گرداند و علم بر اثر بخشيدن (ياد دادن بديگرى) افزونى مى يابد، و پرورده شده و بزرگى به دارائى با از بين رفتن آن از دست مى رود (و بزرگى بعلم از بين رفتنى نيست)
4- اى كميل ابن زياد، آشنائى با علم و تحصيل آن دين است كه بسبب آن (در روز رستاخيز) جزاء و پاداش داده ميشود، انسان در زندگى خود با علم طاعت و پيروى (از خدا و رسول و ائمّه دين) و پس از مرگ پسنديده گوييها (كه مردم در باره اش مى گويند) بدست مى آورد، و علم فرمانروا است و مال فرمانبر و مغلوب است (مال در معرض انتقال و زوال مى باشد و علم باقى و برقرار).
قسمت دوم حكمت:
5- اى كميل ابن زياد، گرد آورندگان دارائيها تباه شده اند در حاليكه زنده هستند (اگر چه زنده اند ولى غرور و طغيان هلاكشان خواهد كرد) و دانشمندان پايدار مى باشند چندان كه روزگار بجا است، وجودشان (با بدرود گفتن از اين جهان) گمشده است و صورتهاشان (بر اثر ذكر جميل و پسنديده گوئى مردم از آنها) در دلها برقرار است،
6- آگاه باش اينجا علم فراوان هست- و بدست مبارك به سينه خود اشاره فرمود- اگر براى آن ياد گيرندگان مى يافتم (اگر بودند زيركانى كه توانائى فهم آنرا داشتند آشكار مى نمودم، در اينجا امام عليه السّلام از نبودن كسانيكه لياقت توانائى فهم معارف الهيّه را دارند تأسّف مى خورد) آرى مى يابم تيز فهم را كه از او (بر آن علوم) مطمئنّ نيستم (زيرا) دست افزار دين را براى دنيا بكار مى برد، و به نعمتهاى خدا (توفيق بدست آوردن علم و معرفت) بر بندگانش و به حجّتهايش (عقل و خرد) بر دوستانش برترى مى جويد (چون چنين كس آراسته نيست اگر علم حقيقى را بدست آرد وسيله جاه و رونق بازار دنيا و برترى بر بندگان خدا قرار دهد، و به پشتيبانى آن نعمتها و حجّتها ابواب زحمت و گرفتارى بروى مردم بگشايد)، يا مى يابم فرمانبرى را براى ارباب دانش (مقلّد و پيرو در گفتار و كردار) كه او را در گوشه و كنار خود (تقليد و پيروى از داننده) بينائى نيست، به اوّلين شبهه اى كه رو دهد شكّ و گمان خلاف در دل او آتش مى افروزد (اين صفت كسانى است كه پيرو دين حقّ هستند ولى فهمشان كوتاه است پس با آنها جز مسائل ظاهرى از قبيل صورت نماز و روزه و بهشت و دوزخ نتوان گفت و در حقائق و معارف اعتماد بفهم آنان نيست) بدان كه نه اين (مقلّد بى بصيرت) اهل (امانت و علم حقيقى) مى باشد و نه آن (تيز فهم)، يا مى يابم كسى را كه در لذّت و خوشى زياده روى كرده و به آسانى پيرو شهوت و خواهش نفس ميشود، يا كسى را كه شيفته گرد آوردن و انباشتن (دارائى و كالاى دنيا) است، اين دو هم از نگهدارندگان دين در كارى از كارها نيستند، نزديكترين مانند باين دو چهارپايان چرنده مى باشند، در چنين روزگار (كه حمله علم يافت نمى شود) علم به مرگ حمله و نگهدارش مى ميرد (از بين مى رود).
قسمت سوم حكمت:
7- بار خدايا آرى («اللّهمّ بلى» در اينجا به منزله كلمه استثناء است) زمين خالى و تهى نمى ماند از كسيكه به حجّت و دليل دين خدا را بر پا دارد (و آن كس) يا آشكار و مشهور است (مانند يازده امام عليهم السّلام) يا (بر اثر فساد و تباهكارى) ترسان و پنهان (مانند امام دوازدهم عجّل اللّه فرجه) تا حجّتها و دليلهاى روشن خدا (آثار نبوّت و احكام دين و علم و معرفت) از بين نرود (باقى و برقرار ماند، ابن ميثم «رحمه اللّه» مى فرمايد: اين فرمايش تصريح است باينكه وجود امام در هر زمانى بين مردم چندان كه تكليف باقى است واجب و لازم است) و ايشان چندند و كجايند (يا تا چه زمانى ترسان و پنهانند)
بخدا سوگند از شمار بسيار اندك هستند، و از منزلت و بزرگى نزد خدا بسيار بزرگوارند، خداوند بايشان حجّتها و دليلهاى روشن خود را حفظ ميكند تا آنها را بمانندانشان سپرده و در دلهاشان كشت نمايند (تا دنيا از دين و علم و حكمت تهى نماند)
8- علم و دانش با بينائى حقيقى بايشان يك باره رو آورده، و با آسودگى و خوشى يقين و باور بكار بسته اند، و سختى و دشوارى اشخاص به ناز و نعمت پرورده را سهل و آسان يافته اند (براى خوشنودى خدا با همه سختيهاى دنيا ساخته و پارسائى پيش گرفته دلبستگى بدنيا ندارند) و بآنچه (بى كسى و رنج و تنگدستى و گرفتارى كه) نادانان دورى گزينند انس و خو گرفته اند، و با بدنهائى كه روحهاى آنها بجاى بسيار بلند (رحمت خدا) آويخته در دنيا زندگى ميكنند، آنانند در زمين خلفاء و نمايندگان خدا كه (مردم را) بسوى دين او مى خوانند، آه آه بسيار مشتاق و آرزومند ديدار آنان هستم (پس فرمود:) اى كميل اگر مى خواهى برگرد.
از سخنان امام(عليه السلام) به كميل بن زياد نخعى است. كميل بن زياد مى گويد: اميرمؤمنان على بن ابى طالب(عليه السلام) دست مرا گرفت و به سوى صحرا (خارج شهر كوفه) برد هنگامى كه به صحرا رسيد آه پردردى كشيد و فرمود:
اى كميل بن زياد! دل ها همانند ظرف هاست پس بهترين آنها ظرفى است كه مقدار بيشترى را بتواند نگهدارى كند بنابراين آنچه را به تو مى گويم حفظ كن و در خاطر خود بسپار. مردم سه گروهند: علماى ربانى، دانش طلبان در طريق نجات و احمقانِ بى سر و پا و بى هدف كه دنبال هر صدايى مى روند و با هر بادى حركت مى كنند; آنهايى كه با نور علم روشن نشده و به ستون محكمى پناه نبرده اند.
اى كميل! علم از مال بهتر است (چرا كه) علم، تو را پاسدارى مى كند ولى تو بايد مال را پاسدارى كنى. مال با هزينه كردن كاستى مى گيرد در حالى كه علم، با انفاق افزون مى گردد. دست پروردگانِ مال، با زوال آن از بين مى روند. (ولى دست پروردگان علوم پايدارند)
اى كميل بن زياد! آشنايى با علم و دانش آيينى است كه انسان به آن جزا داده مى شود و بايد به آن گردن نهد، به وسيله آن در دوران حيات، كسب طاعت فرمان خدا مى كند و بعد از وفات نام نيك از او مى ماند. (در حالى كه مال به تنهايى نه وسيله طاعت است نه سبب نيك نامى بعد از مرگ) علم حاكم است و مال محكوم عليه (علم فرمانده است و مال فرمان بردار).
اى كميل! ثروت اندوزان هلاك شده اند در حالى كه ظاهراً در صف زندگانند; ولى دانشمندان تا جهان برقرار است زنده اند خود آنها گرچه از ميان مردم بيرون رفته اند; ولى چهره و آثارشان در دل ها ثبت است.
(سپس امام(عليه السلام) فرمود: درست است كه عالمان با عمل اندك اند و علم و دانش با مرگ حاملانش مى ميرد) ولى بار خدايا! آرى هرگز روى زمين از كسى كه به حجت الهى قيام كند خالى نمى شود; خواه ظاهر و آشكار باشد و يا ترسان و پنهان. وجود آنها به اين سبب است كه دلائل الهى و نشانه هاى روشن او هرگز باطل نگردد و از دست نرود. آنها چند نفرند و كجا هستند؟ به خدا سوگند تعدادشان كم و قدر و مقامشان نزد خدا بسيار والاست. خداوند به واسطه آنها حجت ها و دلايلش را حفظ مى كند تا به افرادى كه نظير آنها هستند بسپارند و بذر آن را در قلوب افرادى شبيه خود بيفشانند. علم و دانش با حقيقتِ بصيرت به آنها روى آورده و روح يقين را لمس كرده اند. آنها آنچه را دنياپرستانِ هوس باز مشكل مى شمردند آسان يافته اند. و به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته اند. آنها در دنيا با بدن هايى زندگى مى كنند كه ارواحشان به عالم بالا تعلق دارد، خلفاى الهى در زمين اند و دعوت كنندگان به سوى آئينش. آه آه چقدر اشتياق ديدارشان را دارم. اى كميل! (همين قدر كافى است) هر زمان كه مى خواهى باز گرد.
شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )
برترى علم بر ثروت:
در پنجمین و ششمین توصیف که در واقع علت اصلى تمام مشکلات و بدبختى هاى آنهاست مى فرماید: آنها به نور علم روشن نشده اند تا در مسیر ثابتى به سوى اهداف والایى حرکت کنند و نیز تکیه گاه محکمى ندارند که به آن چسبیده باشند تا نسیم ها و حتى طوفان ها هم نتوانند آنها را جا به جا کنند. اینها حال کسانى است که نه عالمند و نه متعلم، نه دانشمند و نه پیرو دانشمندان.
در حدیث کوتاه و پرمعنایى از امام صادق(علیه السلام) همین تقسیم سه گانه به شکل دیگرى بیان شده است: «النَّاسُ ثَلاَثَةٌ: عَالِمٌ وَمُتَعَلِّمٌ وَغُثَاءٌ; مردم سه دسته اند: یا عالم و یا کسب کننده علم از شخص عالم اند و یا غثاء».(1) (غثاء در اصل به معناى گیاهان خشکیده اى است که به صورت در هم ریخته بر روى سیلاب قرار مى گیرد. همچنین به کف هایى که روى آب در حال جوشیدن در دیگ پیدا مى شود غثاء گفته شده است).
در واقع امام(علیه السلام) روى نقطه اصلى مشکلات جوامع انسانى انگشت گذارده است. قسمت مهمى از مشکلات از ناحیه گروه سوم است; گروهى نادان، بى خبر، بى برنامه که دنبال هر کسى بدون مطالعه حرکت مى کنند. تنها هدفشان منافع مادى آنهاست. نه نور علم و تقوا بر قلوبشان تابیده، نه معرفت درستى نسبت به مبدأ و معاد دارند، نه تکیه گاه مطمئن، نه مشاوران آگاه و دشمنان اسلام بر همین گروه تکیه مى کنند تا جوامع اسلامى را گرفتار نا بسامانى کنند.
به بیان دیگر عالمان ربانى همچون کوه هاى استوارند و به مضمون «المُؤمِنُ کَالْجَبَلِ لاَ تُحَرِّکُهُ الْعَوَاصِف; مؤمن همچون کوه است و تندبادها او را به حرکت در نمى آورد»،(2) در برابر تمام طوفان ها ایستادگى مى کنند و «مُتَعَلِّمانِ عَلى سَبیلِ النَّجاةِ» همچون قطعات سنگى هستند که به کوه چسبیده اند; آنان نیز از طوفان حوادث در امانند; ولى «هِمَج رَعاء» به منزله گرد و خاکى هستند که بر دامان کوه نشسته و به اندک نسیمى جا به جا مى شوند. وظیفه دانشمندان و رهبران فکرى و معنوى جامعه این است که تلاش کنند این گروه را در گروه دوم جاى دهند و آنها را ارتقاء رتبه بخشند و گرنه همیشه جامعه نابسامان خواهد بود.
قرآن مجید نیز درباره این گروه گاهى چنین تعبیرى از آنها دارد: «آنها دل ها (= عقل ها) یى دارند که با آن (اندیشه نمى کنند،) نمى فهمند، و چشمانى که با آن نمى بینند; و گوش هایى که با آن نمى شنوند; آنها همچون چهارپایانند; بلکه گمراه تر! اینان همان غافلانند (چون امکان هدایت دارند و بهره نمى گیرند)»; (لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِکَ کَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ).(3)
گاه نیز درباره کفار نادان و بى خبر خطاب به پیغمبر مى گوید: «مَثَل (تو در دعوت) کسانى که کافر شدند، بسان کسى است که حیوانات را (براى نجات از خطر،) صدا مى زند; ولى آنها چیزى جز سر و صدا نمى شنوند; (کافران) کر و لال و کورند; ازاین رو چیزى نمى فهمند»; (وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لاَ یَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ).(4)
امام(علیه السلام) سپس در مقایسه اى بسیار جالب برترى علم را بر اموال دنیا از شش جهت، در سه گزاره از کلامش ثابت مى کند:
نخست در اولین امتیاز علم بر مال مى فرماید: «اى کمیل! علم از مال بهتر است (چرا که) علم، تو را پاسدارى مى کند ولى تو باید مال را پاسدارى کنى»; (یَا کُمَیْلُ: الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ، الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَأَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ).
بدیهى است که علم هم ایمان انسان را حفظ مى کند و هم جسم و جان او را، زیرا دفع آفات در جهات مختلف به وسیله علم صورت مى گیرد در حالى که مال به عکس آن است; صاحب مال باید پیوسته از اموال خویش مراقبت کند مبادا دزدان آن را بربایند یا آفات و بلاهایى آن را از میان بردارد. باید مراقبینى بر آن بگمارد، وسایل اطفاى حریق در کنارش قرار دهد، به موقع به آن سرکشى کند مبادا آفتى در آن پیدا شده باشد و این یک برترى بزرگ براى علم در برابر مال است.
در دومین برترى مى فرماید: «مال با هزینه کردن کاستى مى گیرد در حالى که علم، با انفاق افزون مى گردد»; (وَالْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ، وَالْعِلْمُ یَزْکُوا عَلَى الاِْنْفَاقِ).
«یَزْکُوا» (از ریشه «زکاء») به معناى نو و رشد است.
دلیل آن روشن است; هنگامى که عالم تدریس مى کند و شاگردانى پرورش مى دهد علم و دانش او درون فکرش راسخ تر و قوى تر مى شود و اى بسا شاگردان سؤال و اشکالى کنند و در پرتو آن بر علم او افزوده گردد و ما تجربه کرده ایم براى پرورش علم هیچ چیز بهتر از تدریس نیست. مطالعه، درس خواندن و مباحثه کردن خوب است ولى تدریس اثر قوى ترى دارد.
اضافه بر این علم از طریق شاگردان گسترش پیدا مى کند و این نیز نوعى دیگر از نمو است.
در سومین تفاوت مى فرماید: «دست پروردگانِ مال، به زوال آن از بین مى روند (ولى دست پروردگان علوم پایدارند)»; (وَصَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ).
بسیار دیده ایم ثروتمندانى را که در زمان ثروت، دوستان بى شمار و مخلصان فراوانى دارند; اما آن روز که ورشکست گردند و اموال شان از بین برود همه از اطراف آنها پراکنده مى شوند گویى نه مالى بود و نه ثروتى و نه دست پروردگانى; اما عالم اگر روزى بیمار شود و نتواند افاضه علم کند و یا از دنیا برود شاگردانش جاى او را مى گیرند و خلأ ناشى از بیمارى یا فقدانش را پر مى کنند و این امر همچنان در نسل هاى متعدد ادامه مى یابد.
امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به چهارمین امتیاز علم بر مال پرداخته، مى فرماید: «اى کمیل بن زیاد! آشنایى با علم و دانش آیینى است که انسان به آن جزا داده مى شود و باید به آن گردن نهد، به وسیله آن در دوران حیات، کسب طاعت فرمان خدا مى کند و بعد از وفات نام نیک از او مى ماند (در حالى که مال به تنهایى نه وسیله طاعت است نه سبب نیک نامى بعد از مرگ)»; (یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَاد: مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِینٌ یُدَانُ بِهِ، بِهِ یَکْسِبُ الاِْنْسَانُ الطَّاعَةَ فِی حَیَاتِهِ، وَجَمِیلَ الاُْحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ).
«أُحْدُوثه» به معناى چیزى است که مردم درباره آن سخن مى گویند و در اینجا به معناى نام و نشان و «جَمیلَ الاُْحْدُوثَة» به معناى نام نیک است.
تعبیر به «مَعْرِفَةُ الْعِلْم» به معناى آشنایى با علوم و دانش هاست نه آشنایى به اهمیت علم آن گونه که بعضى از شارحان پنداشته اند، زیرا جمله هاى بعد از آن شاهد بر تفسیرى است که بیان کردیم.
در حدیثى که در کتاب کافى از امیرمؤمنان(علیه السلام) نقل شده است مى خوانیم که فرمود: «اعْلَمُوا أَنَّ صُحْبَةَ الْعَالِمِ وَاتِّبَاعَهُ دِینٌ یُدَانُ اللَّهُ بِهِ وَطَاعَتَهُ مَکْسَبَةٌ لِلْحَسَنَاتِ مَمْحَاةٌ لِلسَّیِّئَاتِ وَذَخِیرَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَرِفْعَةٌ فِیهِمْ فِی حَیَاتِهِمْ وَجَمِیلٌ بَعْدَ مَمَاتِهِمْ; بدانید همنشینى عالم و پیروى از دانشمند آیینى است که خدا با آن پرستش مى شود و پیروى از عالم سبب کسب حسنات و محو سیئات و ذخیره مؤمنان و مایه برترى و افتخار در حیاتشان و نام نیک بعد از وفاتشان خواهد بود».(5)
در پنجمین مقایسه حضرت مى فرماید: «علم حاکم است و مال محکوم علیه (علم فرمانده است و مال فرمان بردار)»; (وَالْعِلْمُ حَاکِمٌ، وَالْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ).
بدیهى است مال و ثروت در سایه علم و دانش پدید مى آید; مدیریت هاى شایسته، آگاهى به فنون زراعت و تجارت و صنعت و به ویژه در عصر ما آگاهى به انواع تکنولوژى ها و فناورى ها سرچشمه پیدایش و گسترش اموال و ثروت هاست و آنچه مایه برترى بخشى از کشورها بر سایر کشورهاى جهان و حاکمیت آنها بر مسائل سیاسى و فرهنگى جهان شده همان پیشرفت علمى آنهاست که هم اقتصادشان را شکوفا کرده و هم پایه هاى حاکمیت شان را بر مسائل سیاسى تقویت نموده است.
به گفته مرحوم مغینه در شرح نهج البلاغه خود، مسلمانان روى گنج هاى بزرگى نشسته اند گنج هایى که غربى ها فاقد آنند; ولى داراى علوم و دانش هایى هستند که سبب برترى آنها در مسائل سیاسى و اقتصادى شده است. ما مالک گنج و ثروتیم و آنها مالک علم و خبرویت و به همین دلیل آنها حتى بر گنج ها و ثروت هاى ما حکومت مى کنند آنها به زبان عمل مى گویند: (رَّبِّ زِدْنِی عِلْماً) و ما به زبان کسالت عکس آن را مى گوییم.(6)
بحمدالله در این اواخر بسیارى از مسلمانان بیدار شده و بازگشت به هویت اصلى خود را آغاز کرده اند. دانشمندان ماهرى در میان آنها پیدا شده که اگر به نهضت علمى خود شتاب دهند امید مى رود خود را در تمام جهات از حاکمیت غربِ ظالم و ستمگر آزاد سازند.
روشن است که علم در کلام امام(علیه السلام) همه علوم مفید را شامل مى شود; اعم از علوم الهى و معنوى و علوم مفید مادى، هرچند بیشتر سخن از علوم الهى است.
آن گاه امام(علیه السلام) در ششمین و آخرین برترى علم و دانش بر مال و ثروت چنین مى فرماید: «اى کمیل! ثروت اندوزان هلاک شده اند در حالى که ظاهراً در صف زندگانند; ولى دانشمندان تا جهان برقرار است زنده اند خود آنها گرچه از میان مردم بیرون رفته اند; ولى چهره و آثارشان در دل ها ثبت است»; (یَا کُمَیْلُ: هَلَکَ خُزَّانُ الاَْمْوَالِ وَهُمْ أَحْیَاءٌ، وَالْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ: أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ، وَأَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ).
مى دانیم فرق موجود زنده و مرده در تأثیرگذارى آن است، بنابراین ثروت اندوزانى که نه خود از اموالشان استفاده مى کنند و نه دیگران بهره مند مى شوند در حکم مردگانند، زیرا هیچ اثرى از آنها دیده نمى شود; ولى دانشمندانى که سال ها و قرن ها چشم از جهان فرو بسته و شاگردان و کتاب ها و آثارشان در همه جا به چشم مى خورد در واقع زنده اند. مگر یک عالم زنده چه مى کند؟ شاگرد پرورش مى دهد، مردم را هدایت و از آیین حق دفاع مى کند. هرگاه پس از وفات آثار علمى آنها همین کارها را انجام دهد گویى آنها زنده اند.
آرى، دانشمندانى که وفات کرده با بدن هاى مادى در میان ما نیستند; اما به قلب هر کس مراجعه کنید وجود آنها را با آثارشان حاضر مى بینید. درست مانند حیاتشان پیام مى دهند و تربیت مى کنند.
قرآن مجید نیز درباره افراد فاقد هر گونه اثر به «مردگان» تعبیر کرده و مى فرماید: «(إِنَّکَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ); مسلّماً تو نمى توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى، و نه سخنت را به گوش کران هنگامى که روى برگردانند و دور شوند».(7)
امیرمؤمنان على(علیه السلام) از کسانى که امر به معروف و نهى از منکر را با قلب و زبان و دست ترک مى کنند به «میت الاحیاء» (مرده زندگان) تعبیر کرده و مى فرماید: «وَمِنْهُمْ تَارِکٌ لاِِنْکَارِ الْمُنْکَرِ بِلِسَانِهِ وَقَلْبِهِ وَیَدِهِ فَذَلِکَ مَیِّتُ الاَْحْیَاء».(8)
در خطبه 87 نیز همین تعبیر (میت الاحیاء) درباره کسانى که نصیحت نمى پذیرند و گوش به اندرزهاى اولیاء الله نمى دهند، آمده است.
از سویى دیگر در حدیثى از همان حضرت که در غررالحکم آمده مى خوانیم: «العالِمُ حَىٌّ وَإنْ کانَ مَیِّتاً، الْجاهِلُ مَیِّتٌ وَإنْ کانَ حَیّاً; عالم زنده است، هرچند از دنیا رفته باشد و جاهل مرده، هرچند در زمره زندگان باشد».(9)
نیز از همان حضرت در همان کتاب نقل شده است که فرمود: «ما ماتَ مَنْ أحْیى عِلْماً; کسى که علم و دانشى را زنده کند هرگز نمرده است».(10)
خلاصه این که امام(علیه السلام) براى اثبات برترى علم و دانش در مقابل مال و ثروت تمام جهات این دو را در نظر گرفته و حق سخن را ادا فرموده است به گونه اى که چون انسان آن را مطالعه مى کند هیچ گونه کمبود و کاستى در آن نمى بیند. در ضمن روشن مى شود که در فرهنگ اسلام علم و عالم و دانشمند حرف اول را مى زنند و سایر مواهب الهى تحت سلطه و سیطره آنهاست.
*****
حاملان علم چند گروهند:
امام(علیه السلام) در این بخش از کلام نورانى و پربار و حکمت آمیزش بعد از ذکر اهمیت علم و علما و برترى علم بر مال و ثروت مى فرماید: «(بدان اى کمیل) در اینجا علم فراوانى است ـ و با دست اشاره به سینه مبارکش کرد ـ»; (هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً ـ وَأَشَارَ بِیَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ ـ).
سپس فرمود: «اى کاش افراد لایقى براى آن مى یافتم (تا به آنها تعلیم دهم)»; (لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً).
منظور از این علم چه علمى است؟ به نظر مى رسد علوم مربوط به صفات جمال و جلال خداوند و عرفان ذات مقدسش و اسرار جهان آفرینش و مقامات انبیا و اولیا و حوادث مربوط به آینده باشد که تحمل این علوم را همه کس ندارد بلکه جمعى از پاکان و خاصان و اولیاء الله و اتقیا مى توانند حامل این علوم باشند و از آن به طور صحیح استفاده کنند.
در حدیثى پرمعنا از امام باقر(علیه السلام) در تفسیر واژه «صمد» در آیه (اللهُ الصَّمَدُ) مى خوانیم که: «لَوْ وَجَدْتُ لِعِلْمِیَ الَّذِی آتَانِیَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ حَمَلَةً لَنَشَرْتُ التَّوْحِیدَ وَالاِْسْلاَمَ وَالاِْیمَانَ وَالدِّینَ وَالشَّرَائِعَ مِنَ الصَّمَدِ وَکَیْفَ لِی بِذَلِکَ وَلَمْ یَجِدْ جَدِّی أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ حَمَلَةً لِعِلْمِهِ حَتَّى کَانَ یَتَنَفَّسُ الصُّعَدَاءَ وَیَقُولُ عَلَى الْمِنْبَرِ: سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَإِنَّ بَیْنَ الْجَوَانِحِ مِنِّی عِلْماً جَمّاً هَاهْ هَاهْ أَلاَ لاَ أَجِدُ مَنْ یَحْمِلُه; هرگاه براى علم و دانشى که خدا به من داده حاملانى پیدا مى کردم توحید، اسلام، ایمان، دین و شرایع را از واژه «الصمد» بیرون مى آوردم و آن را نشر مى دادم. چگونه ممکن است من چنین افرادى را بیابم در حالى که جدم امیرمؤمنان(علیه السلام) نیافت تا آنجا که آه سوزان و پر درد از دل بر مى کشید و بر منبر مى فرمود:
از من سؤال کنید پیش از آنکه از دست شما بروم، چرا که در وجود من علم و دانش فراوانى است. آه آه بدانید افرادى نمى یابم که بتوانند آن را حمل و نگهدارى کنند».(11)
امام(علیه السلام) در ادامه این سخن از چهار گروه نام مى برد که هیچ کدامشان شایسته حمل این علوم الهى و اسرارآمیز نیستند. در مورد گروه اول مى فرماید: «آرى کسى را مى یابم که زود درک مى کند ولى (از نظر تقوا) قابل اطمینان و اعتماد نیست و دین را وسیله دنیا قرار مى دهد و از نعمت خدا بر ضد بندگانش استفاده مى کند و از دلائل الهى بر ضد اولیائش کمک مى گیرد»; (بَلَى أَصَبْتُ لَقِناً غَیْرَ مَأْمُون عَلَیْهِ، مُسْتَعْمِلاً آلَةَ الدِّینِ لِلدُّنْیَا، وَمُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ، وَبِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِیَائِهِ).
«لَقِن» به معناى زیرک و باهوش است.
این گروه همان عالمان بى تقوا هستند که از نظر علمى ممکن است مراحلى را طى کرده باشند; ولى از نظر تعهد و احساس مسئولیت الهى پایشان لنگ است. اینها همان عالمانى هستند که در دستگاه خلفاى جور و سلاطین ظالم توجیه گر اعمالشان بوده و دین خود را براى آبادى دنیایشان مى فروختند و تاریخ افرادى از این قبیل را به خاطر دارد که حتى گاه براى حفظ موقعیتشان فتوا به ریختن خون بى گناهان مى دادند و اینها خطرناک ترین دشمنان اسلامند.
در حدیثى از امیرمؤمنان(علیه السلام) از حضرت مسیح(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «الدِّینَارُ دَاءُ الدِّینِ وَالْعَالِمُ طَبِیبُ الدِّینِ فَإِذَا رَأَیْتُمُ الطَّبِیبَ یَجُرُّ الدَّاءَ إِلَى نَفْسِهِ فَاتَّهِمُوهُ وَاعْلَمُوا أَنَّهُ غَیْرُ نَاصِح لِغَیْرِهِ; دینار موجب بیمارى دین است و عالِم طبیب دین است. هرگاه دیدید طبیب عوامل بیمارى را به سوى خود مى کشد او را در طبّش متهم سازید و بدانید (کسى که به خودش رحم نمى کند) خیرخواه دیگران نیست».(12)
سپس درباره گروه دوم مى فرماید: «یا کسى که مطیع حاملان حق است; اما چون بصیرتى به پیچ و خم هاى علم و شبهات ندارد با نخستین شبهه و ایراد، شک در دل او پیدا مى شود. آگاه باش (اى کمیل!) نه این به درد مى خورد و نه آن»; (أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ، لاَ بَصِیرَةَ لَهُ فِی أَحْنَائِهِ، یَنْقَدِحُ الشَّکُّ فِی قَلْبِهِ لاَِوَّلِ عَارِض مِنْ شُبْهَة. أَلاَ لاَ ذَا وَلاَ ذَاکَ).
«اَحْناء» جمع «حِنْو» در اصل به هرچیزى گفته مى شود که پیچ و خمى داشته باشد سپس به معناى جوانب نیز آمده است (چرا که جوانب و اطراف اشیا غالباً انحنایى دارد).
این گروه از یک نظر نقطه مقابل گروه اول اند; افرادى ضعیف الفکر و نادان و مغرور که در برابر شبهه افکنان کاملا آسیب پذیر اند، میدان را خالى کرده و گاه به آن ها مى پیوندند. خطر این گروه براى جهان اسلام و جامعه بشرى نیز کم نیست. نمونه این گروه جمعیت خوارج بودند; هنگامى که به توطئه و نیرنگ عمرو عاص قرآن بالاى نیزه ها رفت فورا میدان را رها کردند و هنگامى که شبهه افکنى شعار «لا حُکْمَ إلاّ لِلّه» را سر داد در برابر على(علیه السلام) قیام کردند که چرا مسئله حکمیت را پذیرفته اى و العیاذ بالله نسبت کفر به آن حضرت دادند و امثال آنها در جامعه امروز ما نیز کم نیست.
حضرت درباره گروه سوم مى فرماید: «یا کسى که اسیر لذت است و در چنگال شهوات گرفتار آمده (و به همین دلیل دین و ایمانش را در پاى لذات و شهواتش قربانى مى کند)»; (أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِیَادِ لِلشَّهْوَةِ).
«منهوم» به معناى شکم پرست و حریص است.
«سَلِسَ الْقِیاد» به کسى گفته مى شود که به آسانى در برابر چیزى تسلیم مى شود.
آن گاه به چهارمین گروه اشاره کرده مى فرماید: «یا کسى که حریص به جمع مال و اندوختن آن است این دو (این گروه و گروه قبل) به هیچ وجه از دین داران نیستند و شبیه ترین موجودات به چهارپایانى هستند که براى چَرا رها شده اند»; (أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الاِدِّخَارِ، لَیْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّینِ فِی شَیْء، أَقْرَبُ شَیْء شَبَهاً بِهِمَا الاَْنْعَامُ السَّائِمَةُ).
«مُغْرِم» کسى است که عاشق و دلباخته چیزى باشد.
«سائِمَة» حیوانى است که در چراگاه رها شود.
مى دانیم چهارپایان جز خور و خواب و شهوت چیزى را درک نمى کنند و بیچاره انسان، اشرف مخلوقات، آن قدر تنزل کند که همسوى با آن ها باشد یا دنبال عیش و نوش و شهوت است و یا مشغول جمع مال و ثروت.
امام(علیه السلام) در پایان این سخن مى فرماید: «این گونه علم با مرگ حاملانش مى میرد»; (کَذَلِکَ یَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِیهِ).
زیرا هیچ یک از این گروه چهارگانه شایسته آن نیستند که حامل علوم الهى باشند. به همین دلیل عالمان واقعى از قرار دادن علوم در اختیارشان خوددارى مى کنند و ناچار علمشان را با خودشان به گور مى برند و با مرگ آن ها علم هم مى میرد.
*****
عالمانى که حجت خدا در زمینند:
امام(علیه السلام) در این بخش از کلام خود که در واقع جنبه استثنا از گفتار سابق را دارد مى فرماید: «(درست است که عالمان با عمل اندک اند و علم و دانش با مرگ حاملانش مى میرد) ولى بار خدایا! آرى هرگز روى زمین از کسى که به حجت الهى قیام کند خالى نمى شود; خواه ظاهر و آشکار باشد و یا ترسان و پنهان»; (اللَّهُمَّ بَلَى! لاَ تَخْلُو الاَْرْضُ مِنْ قَائِم لِلَّهِ بِحُجَّة. إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً، وَإِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً).
درست همان چیزى که علماى امامیه و شیعیان به آن ایمان دارند که زمین هرگز خالى از حجت نمى شود; خواه آشکار باشد یا پنهان و جالب این که ابن ابى الحدید تصریح مى کند که این جمله امام(علیه السلام) مانند تصریح به عقاید شیعیان است; ولى اصحاب ما آن را حمل بر «ابدال» مى کنند که در روایات نبوى به آنها اشاره شده و آنان مردانى هستند که پیوسته در سطح زمین در گردش اند; برخى شناخته مى شوند و بعضى ناشناخته مى مانند.
اى کاش ابن ابى الحدید دست از تعصبات طائفى خود بر مى داشت و هنگامى که به سخنى از مولا امیرمؤمنان على(علیه السلام) برخورد مى کرد که صریح یا مانند صریح بر اعتقاد امامیه بود آن را مى پذیرفت و روایاتى را که درباره ابدال نقل شده نیز حمل بر امامان معصوم و یاران خاص آنان مى کرد. (در پایان این گفتار سخنى درباره روایات ابدال خواهیم داشت).
سپس امام(علیه السلام) به نکته مهمى درباره فواید وجود حجت هاى الهى اعم از غائب و ظاهر پرداخته مى فرماید: «وجود آنها به این سبب است که دلائل الهى و نشانه هاى روشن او هرگز باطل نگردد و از دست نرود»; (لِئَلاَّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَبَیِّنَاتُهُ).
این سخن در واقع یکى از پاسخ ها براى سؤال معروفى است که درباره فلسفه وجود امام غائب(علیه السلام) مى شود و آن این که امام غائب(علیه السلام) افزون بر این که وجودش سبب آرامش زمین و برکات الهى و تربیت و پرورش دل هاى آماده است، از طریق ولایت تکوینى همچون پرورش گل ها و میوه ها به وسیله آفتاب پشت ابر، فایده دیگرى نیز دارد و آن این است که معارف اسلامى و حجج و بینات الهى و احکام شریعت را دست نخورده نگه مى دارد تا با گذشت زمان گرد و غبار نسیان و بطلان بر آنها ننشیند و آیین حق تحریف نگردد تا زمانى که ظاهر شود و همه را از این آب زلال حیات بخش سیراب کند.
حضرت در ادامه این سخن به بیان عدد و صفات آنها مى پردازد و مى فرماید: «آنها چند نفرند و کجا هستند؟ به خدا سوگند تعدادشان اندک و قدر و مقامشان نزد خدا بسیار والاست»; (وَکَمْ ذَا وَأَیْنَ أُولَئِکَ؟ أُولَئِکَ وَاللَّهِ الاَْقَلُّونَ عَدَداً وَالاَْعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً).
قرآن مجید نیز درباره مؤمنان صالح العمل که در درجات والاى ایمان قرار دارند مى گوید: «(وَقَلِیلٌ مَّا هُمْ); آنها (که ایمان دارند و عمل صالح و ظلم و ستمى بر یکدگر نمى کنند) تعدادشان کم است».(13)
در اینجا این سؤال پیش مى آید که امام معصوم در هر زمان یکى بیش نیست. چرا امام(علیه السلام) در این عبارت و جمله هایى که بعد از آن مى آید از ضمیر جمع استفاده مى کند و آنها را به صورت یک جمعیت ذکر مى نماید؟
پاسخ این است که امام(علیه السلام) وجود آنها را در طول زمان در نظر گرفته است. درست است امام معصوم در هر زمان یکى است; ولى هرگاه به مجموعه زمان هاى بعد از امام(علیه السلام) بنگریم امامان معصوم جمعیتى را تشکیل مى دهند.
این احتمال نیز هست که منظور از به کار بردن ضمیرِ جمع، امامان معصوم و اصحاب خاص آنان باشد.
آن گاه امام(علیه السلام) به ذکر اوصاف این اقلیت عظیم الشأن و این بندگان والاى پروردگار پرداخته و شش صفت برایشان ذکر مى کند. نخست مى فرماید: «خداوند به واسطه آنها حجت ها و دلایلش را حفظ مى کند تا به افرادى که نظیر آنها هستند بسپارند و بذر آن را در قلوب افرادى شبیه خود بیفشانند»; (یَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَبَیِّنَاتِهِ، حَتَّى یُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ، وَیَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ).
آرى اینان گنجینه هاى اسرار الهى و حافظان معارف وحى و نبوت و دلایل حقانیت دین مبین اسلام اند و هر کدام از آنها بخواهد از دنیا چشم بپوشد این علوم و اسرار را به فرد دیگرى همچون خود مى سپارد تا این میراث عظیم حفظ شود و خالى از هر گونه پیرایه و آلودگى به آیندگان برسد.
تعبیر به «یُودِعُوا» اشاره به علوم و اسرار آماده اى است که همچون امانتى از صندوقى به صندوق دیگر منتقل مى شود و تعبیر به «یَزْرَعُوا» اشاره به علومى که باید بذر آن افشانده شود و تدریجاً در دل آنها پرورش یابد تا زمانى که به ثمر نشیند و این نشان مى دهد که علوم آنها در واقع دو گونه است.
این موضوع را در مورد على(علیه السلام) در کتب حدیث غالباً خوانده ایم که على(علیه السلام) مى فرمود: «پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) هزار باب علم را به من آموخت که از هر علمى هزار باب دیگر گشوده مى شود»(14) این علوم در واقع همانند بذر اند که افشانده مى شوند و از یک دانه هزار دانه مى روید; ولى بخشى از علوم نیز بوده است که بدون کم و کاست از پیامبر(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) منتقل شده است.
در دومین وصف مى فرماید: «علم و دانش با حقیقتِ بصیرت به آنها روى آورده است»; (هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَةِ الْبَصِیرَةِ).
البته بصیرت و بینش مراتب و مراحلى دارد; ولى این گروه از اولیاء الله به حد والاى آن رسیدند.
تعبیر به «هجم» ممکن است اشاره به این باشد که علوم آنها اکتسابى نیست بلکه الهامى است از سوى پروردگار که از آنها به هجوم تعبیر شده است. مرحوم علامه مجلسى در تفسیر این جمله مى نویسد: تعبیر به هجوم در اینجا اشاره به این است که خداوند «علم لدنّى» را نسبت به حقائق اشیا دفعتاً به آنها تعلیم داده و حجاب ها و پرده ها را کنار زده و حقایق را بر آنها مکشوف ساخته است.(15)
در سومین وصف مى فرماید: «آنها روح یقین را لمس کرده اند»; (وَبَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ).
مى دانیم یقین مراتبى دارد: علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین. علم الیقین آن است که انسان از دلائل مختلف به چیزى ایمان آورد; مانند کسى که با مشاهده دود از فاصله دور، به وجود آتش ایمان پیدا کند. عین الیقین در جایى است که انسان به مرحله شهود برسد و با چشم خود مثلا آتش را از نزدیک مشاهده کند. حق الیقین مرتبه فراتر از آن و به این معناست که مثلاً انسان، آتش را با دست خود لمس کند و یا موجودى همچون آهن که وارد آتش مى شود و صفات آن را به خود مى گیرد و به صورت بخشى از آن در مى آید که این بالاترین مرحله یقین است. اولیاى الهى که امیرمؤمنان على(علیه السلام) در این گفتار نورانى اش مى فرماید: «آنها روح الیقین را لمس کرده اند» داراى همین مرحله از یقین هستند.
حضرت در چهارمین وصف مى فرماید: «آنان آنچه را دنیاپرستانِ هوس باز مشکل مى شمردند آسان یافته اند»; (وَاسْتَلاَنُوا مَا اسْتَعْوَرَهُ الْمُتْرَفُونَ).
«اسْتَلانُوا» (از ریشه «لین») به معناى نرمى و «اسْتَوْعَرَ» (از ریشه «وَعْر») به معناى سختى و «مترفون» (از ریشه «تَرَف») به معناى در ناز ونعمت زیستن است.
دنیاپرستان، پرهیز از زر و زیور دنیا و ساده زیستن و دل از لذات نامشروع کندن را کار مشکلى مى پندارند; ولى این گروه از اولیاء الله به آسانى از همه اینها مى گذرند و به زندگى ساده زاهدانه پاک از هر گونه آلودگى قناعت مى کنند.
امام(علیه السلام) در وصف پنجم مى فرماید: «آنها به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته اند»; (وَأَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ).
جاهلان پیوسته از این وحشت دارند که اموالشان به خطر بیفتد، جاه و مقامشان از میان برود و آینده زندگى مادى آنها دگرگون شود، از این در هراس اند که اگر از حرام الهى چشم بپوشند، به حلال نرسند و از این مى ترسند که اگر از حق طرفدارى کنند گروهى از دوستان خود را از دست خواهند داد; ولى این گروه از اولیاء الله نه تنها از این امور بیمناک نیستند بلکه به آن انس گرفته اند.
در خطبه 128 نیز در کلام امام(علیه السلام) خواندیم که به «ابوذر» ـ آن مرد مبارزِ مجاهد فى سبیل الله که به سبب حمایت هایش از حق تبیعد شد و در تبعیدگاه مظلومانه و در نهایت عسرت جان سپرد ـ به هنگامى که در زمان عثمان مى خواستند او را به تبعیدگاه بفرستند خطاب کرد و فرمود: «یا أباذَرَ … لایُؤْنِسَنَّکَ إلاّ الْحَقُّ، وَلا یُوحِشَنَّکَ إلاَّ الْباطِلُ; اى اباذر… مبادا با چیزى جز حق مأنوس شوى و مبادا چیزى جز باطل تو را به وحشت بیفکند».
آن گاه حضرت در ششمین و آخرین وصف مى فرماید: «آنها در دنیا با بدن هایى زندگى مى کنند که ارواحشان به عالم بالا تعلق دارد!»; (وَصَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَان أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الاَْعْلَى).
اشاره به این که گرچه آن ها از نظر جسمى در این دنیا و در میان انسان هاى دیگر هستند; ولى روحشان همنشین با ارواح اولیا و انبیاى پیشین و فرشتگان مقرب است. به همین دلیل دنیا در نظرشان بى ارزش و بالاترین ارزش براى آنها جلب رضاى پروردگارشان است. اگر آنها اسیر زر و زیور دنیا و مال و ثروت و خور و خواب و شهوت نمى شوند به همین دلیل است که ظاهرا در این دنیا هستند; ولى در باطن در جهان روحانیان زندگى مى کنند.
سرانجام امام(علیه السلام) بعد از ذکر این اوصاف که حتى ذکر آنها روح پرور و نشاط آور است، مى فرماید: «آنان خلفاى الهى در زمین اند و دعوت کنندگان به سوى آئینش. آه آه چقدر اشتیاق دیدارشان را دارم»; (أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ، وَالدُّعَاةُ إِلَى دِینِهِ. آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْیَتِهِمْ!).
آرى آنان نمایندگان خدا بر روى زمین و مصداق اتم آیه شریفه (إِنِّى جَاعِلٌ فِی الاَْرْضِ خَلِیفَةً)(16) و پرتوى از آیه شریفه (وَدَاعِیاً إِلَى اللهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِیراً)(17) محسوب مى شوند و به همین دلیل امام(علیه السلام) که خود مصداق اعلاى این اولیاى الهى است مشتاق دیدارشان است.
هنگامى که سخن به اینجا رسید و امام(علیه السلام) پیمانه وجود «کمیل» را از این کلمات نورانى و مفاهیم روحانى و عرفانى پر کرد به «کمیل» دستور بازگشت داد و فرمود: «اى کمیل! (همین قدر کافى است) هر زمان که بخواهى باز گرد»; (انْصَرِفْ یَا کُمَیْلُ إِذَا شِئْتَ).
این تعبیر نشان مى دهد که امام(علیه السلام) همراه «کمیل» باز نگشت و همچنان در آن بیابان خاموش و خالى مدتى ماند. شاید مى خواست با خداى خود مناجات کند یا سخنان بیشترى بگوید که پیمانه وجود «کمیل» با آن همه عظمت، گنجایش آن را نداشت. تنها خدا مى داند و آن امام بزرگوار که در آن لحظات بر مولا چه گذشت.
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود در پایان این سخن مى گوید: این کلام امام(علیه السلام) که به «کمیل» مى گوید: «هر زمان که مى خواهى باز گرد» از لطیف ترین کلمات و بهترین آداب است، زیرا آمرانه نمى فرماید برگرد، بلکه مى گوید: هرگاه بخواهى. تا بدین وسیله «کمیل» را از ذلت تحت فرمان بودن به عزت اراده و اختیار برساند.(18)
به راستى مجموعه این کلام امام(علیه السلام) دست هر خواننده و شنونده اى را مى گیرد و به سوى عالمى مملو از معنویت و نور مى برد. صفات اولیاى خدا و پیشگامانِ راه تقرب به پروردگار را در عباراتى کوتاه و بسیار پرمعنا شرح مى دهد و چیزى را در این زمینه فروگذار نمى کند تا کسانى که آماده پیمودن راهند، در این مسیر قدم بگذارند و با هدایت هاى الهى که بر زبان این بنده خاص پروردگار جارى شده به سوى مقصد یعنى قرب الى الله پیش روند.
جاذبه این سخن به قدرى زیاد است که در کلمات علماى شیعه و اهل سنت، محدث و مورخ و مفسر بازتاب گسترده اى پیدا کرده و در بسیارى از کتاب ها با عظمت از آن یاد کرده اند. مرحوم علامه مجلسى در پایان این سخن مى گوید: سزاوار است که آگاهان، هر روز در این کلام با نظر موشکافانه بنگرند (و از فواید آن بهره گیرند).(19)
*****
نكته ها:
1. نظر امام(عليه السلام) در اين كلمات به كيست؟
همان گونه که قبلاً اشاره کردیم، اوصافى را که امام(علیه السلام) در ذیل این کلام نورانى بیان کرده ناظر به امامان معصوم(علیهم السلام) است که وقتى در طول زمان آنها را در نظر بگیریم مجموعه اى تشکیل مى دهند که با تعبیرات امام(علیه السلام) که به صیغه جمع از آنها یاد کرده کاملاً سازگار است. آنها که زمین از وجودشان خالى نیست، و گاه ظاهر و مشهور و زمانى خائف و مغمورند، آنان که اصالت معارف اسلامى و حجت هاى الهى و نشانه هاى روشن او را حفظ مى کنند و نسل به نسل به آیندگان منتقل مى سازند. آرى آنها هستند که علم را به حقیقت بصیرت دریافته و به حق الیقین رسیده اند، دنیا در نظرشان کوچک و روحشان به عالم اعلا مرتبط است و خلفاى الهى در زمین و داعیان به دین او هستند و عظمت مقامشان در حدى است که امام(علیه السلام) اشتیاق دیدارشان را دارد.
این احتمال نیز هست که منظور امامان معصوم و اصحاب سر و خواص نزدیک آنها باشند; کسانى مانند: «سلمان»، «مقداد»، «ابوذر»، «مالک»، «عمار» و «جابر» که وجودشان در کنار امام معصوم و از پرتو آن روشن و نورافشان شده و آنان نیز به سهم خود گروه هایى را به دین خدا فرا مى خواندند و نمایندگان خدا در زمین بودند و «کمیل» خود، یکى از ایشان بود که شایسته شنیدن این کلمات و مخاطب به این خطاب نورانى شد و توانست آن را در دل تاریخ جاودانه سازد تا امروز در اختیار ما قرار گیرد.
2. ابدال کیانند؟
چنان که قبلاً اشاره شد ابن ابى الحدید در شرح این کلام نورانى تصریح مى کند که این کلام کاملاً بر عقیده شیعه امامیه منطبق است که آن را اشاره به امامان معصوم مى دانند. سپس مى افزاید: اما اصحاب ما آن را به ابدال تفسیر مى کنند که در روایات نبوى به آن اشاره شده است. به همین مناسبت لازم مى دانیم درباره عقیده ابدال که در کتب روایى اهل سنت و همچنین بعضى کتب شیعه آمده توضیحى داشته باشیم.
اساس اعتقاد اهل سنت درباره ابدال بعضى از احادیث است که به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نسبت داده اند از جمله احمد حنبل در مسند خود از آن حضرت نقل مى کند که فرمود: «الأبْدالُ فی هذِهِ الاُْمَّةِ ثَلاثُونَ مِثلُ إبْراهیمِ خَلیلِ الرَّحْمانِ عَزَّوَجَلَّ کُلُّ ما ماتَ رَجُلٌ أبْدَلَ اللهُ تَعالى مَکانَهُ رِجالاً; ابدال در امت من سى نفرند که هر کدام همچون ابراهیم خلیل اند و هر زمان یکى از آنها از دنیا برود خدا فرد دیگرى را بدل او قرار مى دهد. (از اینجا وجه نام گذارى ابدال به این نام روشن مى شود)».(20)
در مجمع الزوائد در حدیث دیگرى از آن حضرت نقل مى کند آنها چهل نفرند که خدا به برکت آنها برکات زمین و آسمان را نصیب انسان ها مى کند.(21)
سپس مى بینیم این روایت به دست «معاویه» مى افتد و او چنان آن را تحریف مى کند که هر خواننده اى گرفتار وحشت مى شود. ابن ابى الحدید تحت عنوان «احادیث مجعوله که در مذمت على(علیه السلام) ساخته اند» از معاویه چنین نقل مى کند که: «واقدى» مى نویسد: هنگامى که «معاویه» از عراق بعد از صلح با امام حسن(علیه السلام) به شام بازگشت خطبه اى خواند و گفت: اى مردم! رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) به من چنین فرمود: «إنَّکَ سَتَلِى الْخِلافَةَ مِنْ بَعْدی فَاخْتَرِ الاْرْضَ الْمُقَدَّسَةَ فَإنَّ فیهَا الاْبْدالُ وَقَدِ اخْتَرْتُکُمْ فَالْعَنُوا أبا تُراب; به زودى تو خلافت را پس از من عهده دار مى شوى. سرزمین مقدس (شامات) را انتخاب کن چرا که ابدال در آنجا هستند و من شما را برگزیدم، بنابراین شما ابوتراب (نعوذ بالله على(علیه السلام)) را لعن کنید».(22)
این حدیث به دست صوفیه افتاده و آنها گفته اند: دنیا هرگز خالى از ابدال نمى شود و آنها چهل نفرند و خالى از اوتاد نمى گردد و آنها هفت نفرند و از قطب تهى نمى ماند و او یک نفر است. هنگامى که قطب بمیرد یکى از آن هفت نفر به جاى او مى نشینند و یکى از چهل نفر از ابدال در سلک اوتاد قرار مى گیرند.(23)
ابن ابى الحدید پس از نقل این سخن مى افزاید: اصحاب ما معتقدند که ابدال جماعتى از علما و مؤمنین آگاه به مسائل اسلامى اند و اگر اجماع امت حجت است به موجب سخن آنهاست و چون نمى توان آنان را شناخت اجماع همه علما معیار قرار داده شده در حالى که اصل، قول همان گروه است.(24)
جالب این که در کتب اهل سنت آمده است که ابدال هرگز فرزندى از خود نمى آورند، هرچند هفتاد همسر انتخاب کنند و لذا بعضى از افراد را که فرزندى نداشتند جز ابدال شمردند(25); ولى این ویژگى چه سرى دارد بر هیچ کس روشن نیست.
در روایات شیعه امامیه نیز به ابدال اشاره شده است; از جمله مرحوم علامه مجلسى در جلد 27 بحارالانوار در حدیثى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) چنین نقل مى کند که راوى از آن حضرت پرسید: مردم (اشاره به جماعتى از اهل سنت است) چنین گمان مى کنند که در زمین ابدالى وجود دارد. این ابدال کیستند؟ امام(علیه السلام) فرمود: راست گفتند. ابدال همان اوصیا (و امامان معصوم) هستند که خداوند عزوجل آنها را بدل انبیا قرار داده است، هنگامى که انبیا را از این جهان برد و خاتم آنها را محمد پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) قرار داد.
مرحوم علامه مجلسى بعد از ذکر این حدیث مى گوید: ظاهر دعایى که جزء دعاى «ام داود» است و از امام صادق(علیه السلام) در نیمه رجب نقل شده که مى گوید: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد… اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الاَْوْصِیَاءِ وَالسُّعَدَاءِ وَالشُّهَدَاءِ وَأَئِمَّةِ الْهُدَى اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الاَْبْدَالِ وَالاَْوْتَاد…» این است که ابدال غیر از امامان اهل بیت اند (زیرا نخست درود به آل محمد و ائمه هدى فرستاده شده و سپس درود به ابدال و اوتاد). ولى صریح نیست و ممکن است آن را حمل بر تأکید کرد.
سپس مى افزاید: ممکن است مراد از این دعا اصحاب خاص ائمه باشند و به هر حال ظاهر خبر این است که آنچه را صوفیه اهل سنت افترا بسته اند (که آن را اشاره به اقطاب و سران صوفیه مى دانند) نفى مى کند.(26)
در حدیثى که در کتاب مستدرک از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده نیز مى خوانیم: «هر کس در روز بیست و پنج بار به همه مردان و زنان مؤمن دعا کند خداوند کینه را از سینه او بیرون مى برد و او را جزء ابدال محسوب مى دارد».(27)
از مجموع آنچه در بالا ذکر شد استفاده مى شود که اصل وجود ابدال در کلام رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) و به دنبال آن در بعضى از کلمات ائمه اهل بیت(علیهم السلام) بوده است و اشاره به افراد با ایمان والا مقامى است که خداوند آنها را براى هدایت بندگانش در زمین قرار داده که در رأس همه آنها امام معصوم(علیه السلام) است. همان گونه که در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «إنَّ أبْدالَ أُمَّتی لَنْ یَدْخُلُوا الْجَنَّةَ بِالاْعْمالِ وَإنَّما دَخَلُوها بِرَحْمَةِ اللهِ وَسِخاوَةِ الاَْنْفُسِ وَسَلامَةِ الصَّدْرِ وَرَحْمَة لِجَمیعِ الْمُسْلِمینَ; ابدال امتم (تنها) با اعمالشان وارد بهشت نمى شوند، بلکه به رحمت خداوند و سخاوت نفس و سلامت دل و مهربانى و محبت به جمیع مسلمانان وارد بهشت مى شوند».(28)
ولى بعداً هر گروهى این واژه را به نفع خود و بر طبق امیال و هوس هاى خویش تفسیر کرده; صوفیان به نفع خود، معاویه نیز به سود خویش آن را بر آنچه مایل بوده اند تطبیق داده اند.
3. کمیل بن زیاد کیست؟
نام «کمیل» در نزد همه شیعیان مشهور است و همگى او را از خواص و اصحاب سرّ امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى دانند و حدیث بالا نیز دلیل روشنى براى همین معناست که امام(علیه السلام) این کلمات نورانى را در فضایى خالى از اغیار در اختیار او گذارد و دستور داد آن را نگهدارى کند (تا به دیگران برساند). این کلام دستور العملى است براى همه پویندگان راه حق و سالکان الى الله و نمونه روشنى است از تعلمیات عالى اسلام. دعاى معروف «کمیل» نیز از پربارترین دعاهاست که عاشقان پروردگار پیوسته از آن بهره مند مى شوند.
جالب این که بسیارى از بزرگان اهل سنت نیز وى را ستوده و اوصاف برجسته اى براى او ذکر کرده اند; ابن کثیر که از متعصبان اهل سنت است درباره او مى نویسد کمیل از اصحاب امیرمؤمنان، در صفین حاضر شد و مردى شجاع، زاهد و عابد بود که در سن صد سالگى به دست حجاج در سال هشتاد و دو به شهادت رسید.(29)
از تعیین زمان وفات کمیل استفاده مى شود که وى مدتى از عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) را نیز درک کرده بود; ولى بعضى او را به هنگام شهادت هفتاد ساله ذکر کرده اند، از این رو او را از تابعین شمرده اند نه از صحابه.(30) خداوند کمیل را با اولیائش محشور و غریق رحمت خاصش کند. شرح بیشترى در باره حالات کمیل در ذیل نامه 61 از نامه هاى امیرمؤمنان(علیه السلام) آوردیم.(31)
*****
پی نوشت:
(1). کافى، ج 1، ص 34، ح 2.
(2). شرح اصول کافى، ملا صالح مازندرانى، ج 9، ص 181.
(3). اعراف، آیه 179.
(4). بقره، آیه 171.
(5). کافى، ج 1، ص 188، ح 14.
(6). فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 314.
(7). نمل، آیه 80.
(8). نهج البلاغه، حکمت 374.
(9). غررالحکم، ص 47، ح 206 و ص 75، ح 1163.
(10). همان، ح 213.
(11). بحارالانوار، ج 3، ص 225، ح 15.
(12). بحارالانوار، ج 2، ص 107، ح 5.
(13). ص، آیه 24.
(14). ر.ک: کافى، ج 1، ص 238، ح 297; بحارالانوار، ج 22، ص 461 ; کنزالعمال، ج 13، ص 114.
(15). بحارالانوار، ج 22، ص 461.
(16). بقره، آیه 30.
(17). احزاب، آیه 46.
(18). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 352.
(19). بحارالانوار، ج 1، ص 194.
(20). مسند احمد، ج 5، ص 322.
(21). مجمع الزوائد، ج 10، ص 63.
(22). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 4، ص 72.
(23). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 10، ص 96.
(24). ر.ک: همان، ج 18، ص 351.
(25). میزان الاعتدال، ذهبى، ج 1، ص 591.
(26). بحارالانوار، ج 27، ص 48.
(27). مستدرک، ج 5، ص 236.
(28). کنزالعمّال، روایت 346001.
(29). البدایة و النهایة، ج 9، ص 46.
(30). الاصابة، ج 5، ص 486.
(31). سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب صاحب کتاب مصادر مى گوید: این کلام حکمت آمیز را افراد مختلف با اختلاف عقیده اى که داشته اند نقل کرده اند تا آنجا که «ابن کثیر» در کتاب «البدایة و النهایة» در حوادث سنه 82 در شرح حالات «کمیل بن زیاد» نوشته است که «کمیل» روایت مشهورى از على بن ابى طالب دارد که آغازش این است «الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا» و آن روایتى طولانى است که جماعتى از حافظان معتبر حدیث آن را نقل کرده اند و در آن مواعظ و سخنان بسیار خوبى است. سپس صاحب مصادر نام دوازده نفر از کسانى که قبل از سیّد رضى و بعد از او این حدیث را نقل کرده اند با ذکر مدرک بیان مى کند (مصادرنهج البلاغه، ج4، ص 128و129).
موسسه اهل بیت علیهم السلام
فرم در حال بارگذاری ...