« دانلود ترتیل قرآن کریم استاد عبدالباسط محمد عبدالصمددعا به وقت اندوه »

بزرگوارى امام سجاد علیه السلام در برخورد با نادانان‏

نوشته شده توسطرحیمی 18ام مهر, 1391
   چون هر كس دوست او بود، از دانستن فضيلت بسيار وى بر او حسد مى‏برد و اگر كسى با او دشمن بود بخاطر روش مسالمت‏آميز وى دشمنى خود را آشكار نميكرد. [5]     هشام بن اسماعيل كه از جانب عبد الملك حاكم مدينه بود بر مردم ستم بسيار كرد چون از كار بركنارش كردند، مقرر شد براى تنبيه وى او را برابر مردم برپا بدارند تا هر كس هر چه ميخواهد بدو بگويد. هشام ميگفت جز على بن الحسين از كسى نمى‏ترسم. هشام از تيره بنى مخزوم است و اين تيره از دير زمان با بنى هاشم دشمن بودند و اين مرد در مدت حكومت خود در مدينه على بن الحسين (ع) را فراوان آزار ميكرد و بخاندان پيغمبر (ص) سخنان زشت مى‏گفت. روز عزل او امام كسان خود را گفت مبادا به هشام سخن تلخى بگوئيد و چون خود بدو رسيد بر وى سلام كرد هشام گفت:

     «اللّه أعلم حيث يجعل رسالته» [6] [7]

     روزى مردى او را دشنام گفت. على بن الحسين خاموش ماند و بدو ننگريست.

     مرد گفت:

     - با توام! و امام پاسخ داد:

     - و من سخن تو را ناشنيده ميگيرم! [8]

     روزى مردى از خويشاوندانش نزد وى رفت و چندان‏كه توانست او را دشنام داد. امام در پاسخ او خاموش ماند چون مرد بازگشت به كسانى كه نزد او نشسته بودند گفت:

     - شنيديد اين مرد چه گفت؟ مى‏خواهم با من بيائيد و پاسخى را كه بدو ميدهم بشنويد! گفتند:

     - مى‏ آئيم و دوست ميداشتيم همين جا پاسخ او را ميدادى.

     امام نعلين خود را پوشيد و براه افتاد و ميگفت: «وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ‏ [9] همراهان او دانستند امام سخن زشتى بدان مرد نخواهد گفت چون بخانه وى رسيد گفت:

     - بگوئيد على بن الحسين است. مرد بيرون آمد و يقين داشت امام به تلافى نزد او آمده است. چون نزد او رسيد على بن الحسين گفت:

     - برادرم! ايستادى و چنين و چنان گفتى! اگر راست گفتى خدا مرا بيامرزد.

     اگر دروغ گفتى خدا ترا بيامرزد.

     مرد برخاست و ميان دو چشم او را بوسيد و گفت:

     - آنچه درباره تو گفتم از آن مبرائى و من بدان سزاوارم! و راوى حديث گويد، آن مرد حسن بن الحسن بود [10] ميگفت هيچ خشمى را گواراتر از آن خشم كه بدنبال آن شكيبائى باشد نديدم. و آن را با شتران سرخ مو عوض نميكنم. [11]

     مردى كه پيشه مسخرگى داشت و با خنداندن مردم از آنان چيزى مى‏ستد به گروهى گفت: على بن حسين مرا عاجز كرد. هر كار ميكنم نميتوانم او را بخندانم و من بايد او را بخندانم!

     روزى امام با دو بنده خود براهى مى‏رفت آن مرد پيش رفت و رداى امام را از دوشش برداشت. امام بر جاى خود ايستاد و ديده از زمين بر نمى‏داشت. بندگان او در پى مسخره دويدند و ردا را از او گرفتند و برگرداندند.

     امام پرسيد:

     - اين مرد كه بود؟

     - مرد مسخره‏اى است كه مردم را مى‏خنداند و از آنان چيزى ميگيرد.

     - بدو بگوئيد خدا را روزى است كه در آن روز مسخره‏پيشگان زيانكارانند و جز اين چيزى نگفت. [12]

     از يكى از موالى خود ده هزار درهم وام خواست. مرد گروگان طلبيد. على بن الحسين پرزه ‏اى از رداى خود كند و بدو داد و گفت اين گروگان تو!

     مرد چهره درهم كشيد. على بن الحسين پرسيد:

     من بيشتر پايبند گفته خود هستم يا حاجب بن زراره؟

     - تو!

     چگونه است كه كافرى چون حاجب بن زراره كمان خود را كه پاره چوبى است گروگان مي دهد [13] و به وعده خود وفا ميكند و من به وعده خود وفا نميكنم؟

     مرد پذيرفت و مال را باو داد پس از چندى گشايشى در كار امام پديد آمد. وامى را كه بعهده داشت نزد آن مرد برد و گفت:

     - اين طلب تو. گروگان مرا بده!

     - فدايت شوم آن را گم كردم!

     - در اين صورت حقى بمن ندارى آيا ذمّه چون منى را خوار ميشمارى؟

     - مرد آن پرزه را از حقه‏اى كه داشت بيرون آورد و بدو داد. على بن الحسين پرزه را گرفت و مال را بدو سپرد.[14]و[15]

 پی نوشت:

  1. القلم: 5
  2. الفرقان: 62
  3. مناقب ج 4 ص 158
  4. كشف الغمه ج 2 ص 81 و نگاه كنيد به صفة الصفوة ج 2 ص 56
  5. علل الشرايع ص 230
  6. خدا ميداند رسالت خود را كجا قرار ميدهد. انعام: 124
  7. تاريخ يعقوبى ج 3 ص 28. طبقات ج 5 ص 163 مناقب ج 4 ص 163. كشف الغمه ج 2 ص 100 تاريخ طبرى ج 8 ص 1184.ارشاد ج 2 ص 147
  8. مناقب ج 4 ص 157. كشف الغمه ج 2 ص 101 الصواعق المحرقه 201
  9. و فروخورندگان خشم و بخشندگان مردم. و خدا نيكوكاران را دوست ميدارد.( آل عمران: 134)
  10. ارشاد ج 2 ص 146. اعلام الورى ص 261 و نگاه كنيد به مناقب ج 4 ص 157 و صفة الصفوة ج 2 ص 54
  11. بحار ص 74 ج 46 از امالى شيخ طوسى، شتران سرخ مو نزد عرب بسيار گران‏بهاست.
  12. بحار ص 68 از امالى صدوق
  13. داستان كمان حاجب بن زراره و گرو گذاردن آن نزد كسرى در عرب مثل شده است. و آن چنانست كه انوشروان بنى تميم را از درآمدن به چراگاههاى عراق ممانعت كرد و گفت آنان در اين سرزمين فساد خواهند كرد، حاجب ضامن قوم خود شد و كمان خودش را نزد كسرى بگروگان نهاد. براى تفصيل بيشتر رجوع به شرح حال حاجب در كتابهاى تذكره و از جمله رجوع به لغت‏نامه شود.
  14. مناقب ج 4 ص 131
  15. شهيدى، جعفر، زندگانى على بن الحسين عليهما السلام، 1جلد، دفتر نشر فرهنگ اسلامى - تهران، چاپ: دهم، 1380.

 

زندگانى على بن الحسين عليهما السلام

علامه سید جفرشهيدى (ره)

صفحات: · 2


فرم در حال بارگذاری ...