« دانلود ترتیل قرآن کریم استاد عبدالباسط محمد عبدالصمد | دعا به وقت اندوه » |
بزرگوارى امام سجاد علیه السلام در برخورد با نادانان
نوشته شده توسطرحیمی 18ام مهر, 1391«اللّه أعلم حيث يجعل رسالته» [6] [7]
روزى مردى او را دشنام گفت. على بن الحسين خاموش ماند و بدو ننگريست.
مرد گفت:
- با توام! و امام پاسخ داد:
- و من سخن تو را ناشنيده ميگيرم! [8]
روزى مردى از خويشاوندانش نزد وى رفت و چندانكه توانست او را دشنام داد. امام در پاسخ او خاموش ماند چون مرد بازگشت به كسانى كه نزد او نشسته بودند گفت:
- شنيديد اين مرد چه گفت؟ مىخواهم با من بيائيد و پاسخى را كه بدو ميدهم بشنويد! گفتند:
- مى آئيم و دوست ميداشتيم همين جا پاسخ او را ميدادى.
امام نعلين خود را پوشيد و براه افتاد و ميگفت: «وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ [9] همراهان او دانستند امام سخن زشتى بدان مرد نخواهد گفت چون بخانه وى رسيد گفت:
- بگوئيد على بن الحسين است. مرد بيرون آمد و يقين داشت امام به تلافى نزد او آمده است. چون نزد او رسيد على بن الحسين گفت:
- برادرم! ايستادى و چنين و چنان گفتى! اگر راست گفتى خدا مرا بيامرزد.
اگر دروغ گفتى خدا ترا بيامرزد.
مرد برخاست و ميان دو چشم او را بوسيد و گفت:
- آنچه درباره تو گفتم از آن مبرائى و من بدان سزاوارم! و راوى حديث گويد، آن مرد حسن بن الحسن بود [10] ميگفت هيچ خشمى را گواراتر از آن خشم كه بدنبال آن شكيبائى باشد نديدم. و آن را با شتران سرخ مو عوض نميكنم. [11]
مردى كه پيشه مسخرگى داشت و با خنداندن مردم از آنان چيزى مىستد به گروهى گفت: على بن حسين مرا عاجز كرد. هر كار ميكنم نميتوانم او را بخندانم و من بايد او را بخندانم!
روزى امام با دو بنده خود براهى مىرفت آن مرد پيش رفت و رداى امام را از دوشش برداشت. امام بر جاى خود ايستاد و ديده از زمين بر نمىداشت. بندگان او در پى مسخره دويدند و ردا را از او گرفتند و برگرداندند.
امام پرسيد:
- اين مرد كه بود؟
- مرد مسخرهاى است كه مردم را مىخنداند و از آنان چيزى ميگيرد.
- بدو بگوئيد خدا را روزى است كه در آن روز مسخرهپيشگان زيانكارانند و جز اين چيزى نگفت. [12]
از يكى از موالى خود ده هزار درهم وام خواست. مرد گروگان طلبيد. على بن الحسين پرزه اى از رداى خود كند و بدو داد و گفت اين گروگان تو!
مرد چهره درهم كشيد. على بن الحسين پرسيد:
من بيشتر پايبند گفته خود هستم يا حاجب بن زراره؟
- تو!
چگونه است كه كافرى چون حاجب بن زراره كمان خود را كه پاره چوبى است گروگان مي دهد [13] و به وعده خود وفا ميكند و من به وعده خود وفا نميكنم؟
مرد پذيرفت و مال را باو داد پس از چندى گشايشى در كار امام پديد آمد. وامى را كه بعهده داشت نزد آن مرد برد و گفت:
- اين طلب تو. گروگان مرا بده!
- فدايت شوم آن را گم كردم!
- در اين صورت حقى بمن ندارى آيا ذمّه چون منى را خوار ميشمارى؟
- مرد آن پرزه را از حقهاى كه داشت بيرون آورد و بدو داد. على بن الحسين پرزه را گرفت و مال را بدو سپرد.[14]و[15]
پی نوشت:
- القلم: 5
- الفرقان: 62
- مناقب ج 4 ص 158
- كشف الغمه ج 2 ص 81 و نگاه كنيد به صفة الصفوة ج 2 ص 56
- علل الشرايع ص 230
- خدا ميداند رسالت خود را كجا قرار ميدهد. انعام: 124
- تاريخ يعقوبى ج 3 ص 28. طبقات ج 5 ص 163 مناقب ج 4 ص 163. كشف الغمه ج 2 ص 100 تاريخ طبرى ج 8 ص 1184.ارشاد ج 2 ص 147
- مناقب ج 4 ص 157. كشف الغمه ج 2 ص 101 الصواعق المحرقه 201
- و فروخورندگان خشم و بخشندگان مردم. و خدا نيكوكاران را دوست ميدارد.( آل عمران: 134)
- ارشاد ج 2 ص 146. اعلام الورى ص 261 و نگاه كنيد به مناقب ج 4 ص 157 و صفة الصفوة ج 2 ص 54
- بحار ص 74 ج 46 از امالى شيخ طوسى، شتران سرخ مو نزد عرب بسيار گرانبهاست.
- بحار ص 68 از امالى صدوق
- داستان كمان حاجب بن زراره و گرو گذاردن آن نزد كسرى در عرب مثل شده است. و آن چنانست كه انوشروان بنى تميم را از درآمدن به چراگاههاى عراق ممانعت كرد و گفت آنان در اين سرزمين فساد خواهند كرد، حاجب ضامن قوم خود شد و كمان خودش را نزد كسرى بگروگان نهاد. براى تفصيل بيشتر رجوع به شرح حال حاجب در كتابهاى تذكره و از جمله رجوع به لغتنامه شود.
- مناقب ج 4 ص 131
- شهيدى، جعفر، زندگانى على بن الحسين عليهما السلام، 1جلد، دفتر نشر فرهنگ اسلامى - تهران، چاپ: دهم، 1380.
زندگانى على بن الحسين عليهما السلام
علامه سید جفرشهيدى (ره)
صفحات: 1· 2
فرم در حال بارگذاری ...