« رساله احکام بانوان +نرم افزار حجاب از دیدگاه قرآن + دانلود | محبت به فرزند از آزمونهای سخت الهی » |
به امام حسین(ع) گفتم تا دکتر نشوم روضه نمیخوانم!
نوشته شده توسطرحیمی 22ام مرداد, 1393*حاج آقا خودتان را معرفی کنید و بفرمایید متولد چه سالی هستید؟
-سید احمد صابونچی هستم، متولد سال 1343.
*در دوران تحصیل نزد چه کسانی تلمذ کردید؟
- نخستین استاد من پدرم بود، صرف و نحو را نزد او آموختم، سپس حاج آقای اعتمادی، آیتالله محمود دوزدوزانی و طباطبایی در تبریز هستند، حاج میرزا عمران و حاج میرزا عبدالحسین مدرس که نزدشان در قم تلمذ کردم. درس خارج حاج آقای مرعشی نجفی هم رفتم که ایشان با پدر من خیلی دوست بودند، ایام فاطمیه را به همراه آیتالله مشکینی منزل ما میآمدند.
روحانی باید مستقل باشد و نیاز به خمس کسی نداشته باشد
*از تحصیلاتتان در حوزه بگویید و اینکه چطور شد خارج از کشور تصمیم به تحصیل و زندگی گرفتید؟
-در قم طلبه بودم، سطح یکم را به اتمام رساندم. همیشه در این فکر بودم که این حد و اندازه من نیست و کم کاری کردهام، اگر فقط منبر بروم و یک مطالعهای داشته باشم، کافی نیست. بنابراین تصمیم گرفتم بیشتر فعالیت کنم چرا که روحانی به اعتقاد من باید مستقل بوده و نیاز به خمس کسی نداشته باشد چرا که اگر اینطور نباشد نمیتواند آنچه مطالعه داشته را به کسی منتقل کند. روحانی باید بتواند بدون مراعات و توجه به ناراحتی گروهی، حرف خودش را بزند. پول انسان را درگیر میکند و معنویت را از بین میبرد.
در همین فکرها بودم که یک روز اخویام آمد و گفت که این حیاط قم را به شما میدهم، شما ازدواج کن، هم دنیای خودت را داری و هم آخرت را! من گفتم؛ خیر من اینطور نمیتوانم زندگی کنم. روحانیون در خیابان را به او نشان دادم و گفتم اینها باید بروند تبلیغ و اینجا نباشند بنابراین با حرف حاج آقای قرائتی موافق بودم که میگفت همه نباید آیتالله شوند، عدهای باید درس اجتهاد و فقه بخوانند و دیگران هم فلسفه و عرفان و سایر علوم را نیز باید روحانیون تحصیل کنند.
به امام حسین(ع) گفتم تا دکتر نشوم، روضه نمیخوانم
یادم میآید قم که درس میخواندیم در تبریز هم روضه میخواندم آن زمان جوان بودم، ابوی هم فوت کرده بود خانواده مادرم ثروتمند بودند اما من آنجا روضه میرفتم یک بار که خیلی حیات و خانه شلوغ شده بود ایستاده روضه میخواندم همه جا شلوغ بود، آذریها هم رسم داشتند که عدهای در مراسم روضهخوانی دخیل میبندند تا حاجت نگیرند از آنجا تکان نمیخورند. خلاصه یک روز دیگر که روضه میخواندیم من تا یاالله را گفتم یک نفر از خانومها شنیدم که گفت حیف این جوان که روضهخوان شده! این حرف خیلی به من برخورد زمانی که بیرون آمدم رو به قبله ایستادم و گفتم یا حسین، به خودت قسم تا دکتر نشوم دیگر روضه نمیخوانم! خلاصه سطح اول را که تمام کردم، گفتم من برای تحصیل در رشته طبابت عازم میشوم.
* به چه کشوری؟
- در انتخاب کشور برای تحصیل سختگیر بودم، میخواستم استرالیا یا رومانی بروم اخوی اصرار کرد که شوروی سابق بروم هم ارزان تر است و هم نزدیک ایران است، منتها من علاقه مند نبودم. سال حدود 1365 بود، جنگ تمام شده بود من گفتم میروم مشهد از آقا کمک میگیرم و راهی پیدا میکنم، به تهران که رسیدم دیر شده بود، امامزاده صالح رفتم، زیارت کردم و نماز جماعت خواندم، رفتم نزد امام جماعت و گفتم برایم یک استخاره بگیرید تا او استخاره بگیرد من پشیمان شدم و گوش ندادم، بیرون رفتم و دیدم مسجدی آن نزدیکی است دوباره نماز خواندم و به امام جماعتش اقتدا کردم و نزدش رفتم و استخاره گرفتم.
2 بار برای رفتن به کییف استخاره گرفتم
*آن زمان معمم بودید؟
-خیر، خلاصه گفتم حاج آقا بین «الف» و «ب» برایم استخاره بگیرید، «الف» را در ذهنم مسکو و «ب» را کییف در نظر گرفته بودم، بلند شدم، او تعجب کرد و گفت: چه شد؟ گفتم: هیچ هر دو سر و ته یک کرباس است نمیدانم کدام خوب یا بد است بنابراین عصبی شدم و خواستم که بروم، دوباره صدایم زد که برگرد! اولی را نرو ولی دومی را بروی به اهل بیت(ع) خیر میرسانی. من شل شدم! دیگر مشهد نرفتم و به خانواده خبر دادم که به کییف میروم. البته هنوز هم نمیدانم کجایم به اهل بیت(ع) خیر میرساند!
*از ایران که میرفتید عبا و عمامهتان را همراه بردید؟
- فقط عبایم را بردم. به اعتقاد من مشاغل مختلف شأن روحانیت را پایین نمیآورد چه اشکالی دارد آدم هم نویسنده یا خبرنگار باشد هم روحانی، یا دیگر مشاغل بنابراین من مخالف خانهنشینی هستم، البته عدهای باید به کار فقه بپردازند که جریانشان متفاوت است اما دیگران خوب است که مشاغل مختلف داشته باشند.
*گفتید چه رشتهای در آنجا تحصیل کردید؟
-دندانپزشکی
*علت انتخاب رشتهتان چه بود؟ به این رشته علاقه داشتید؟
-بله شاید باورتان نشود اگر تعریف کنم که برای ثبت نام در دانشگاه که حضور یافتم از پلهها بالا میرفتم انگار یک نفر به من گفت که برو دندانپزشکی. با والده تماس گرفتم گفتم تصور میکنم غربت به من نمیسازد و مریض شدم و گاهی صدایی چیزی میشنوم! والده هم گفت چه اشکال دارد خب این رشته بخوانی با برادرت هم مشورت کنم، با برادرم هم صحبت کردم او هم مرا تشویق کرد. اینطور شد که این رشته را خواندم البته ابتدا به پزشکی عمومی یا جراحی علاقه داشتم ولی این رشتهها خیلی آنجا جواب نمیدهد و زبان آموختن هم آنجا سخت است، من هم خیلی اذیت شدم. خلاصه اینگونه شد که به دندانپزشکی رفتم، زبان هم یاد گرفتم و موفق شدم و در آنجا مطب زدم.
*اخوی در تهران بودند؟
-برادرم در لندن شیمی میخواندند که پس از اخذ مدرک پروفسوری شیمی به ایران آمده و جزو اساتید مجرب شیمی شدند، اتفاقاً زندگیشان را در جایی نوشته بودند ایشان جزو شاگردان تربیتشده دکتر بهشتی هستند.
*ابتدای حضورتان در اوکراین به دیگران گفتید که روحانی هستید؟
-خیر در ابتدا مطرح نکردم اما بعدها که دوستان فهمیدند از من بسیار کمک گرفتند به این دلیل که واقعاً برای خطبه عقد، برگزاری مراسم کفن و دفن و بسیاری کارهای دیگر به روحانی نیاز داشتند.
*مطبتان بیشتر چه کسانی میآیند؟
-اکثراً اوکراینی هستند ولی از همه مذاهبی هم میآیند.
*در مطب تابلو یا نشانهای هم دارید که نشان دهد مسلمان هستید؟
-بله البته بیرون مطب ما نوشته مرکز اسلامی اهل بیت(ع) و زیرش نوشته دندانپزشکی.
*حاج آقا درآمد دندانپزشکی چطور است؟
- تا ماه فوریه که خوب بود، خدا را شکر.
فعالیت مذهبیام در اوکراین با حضور در یک مجلس ختم آغاز شد
*فعالیت مذهبیتان را در اوکراین چگونه آغاز کردید؟ اولین روضهای که خواندید را به یاد دارید؟
-برای توضیح این امر یک خاطرهای برایتان بگویم، عید نوروزی در اوکراین بودیم. یک همشهری آنجا داشتیم -که خدا رحمتش کند- یک بار به من گفت آقا شما مینشینی در منزل خسته میشوی بیا با هم برویم آذریها جشنی برای سیزده بدر گرفتهاند، شرکت کنیم. من ابتدا مخالفت کردم و خلاصه مرا به زور بردند، رفتیم در سالن بزرگ آنجا همه وسایل لهو و لهب فراهم بود، عقبنشینی کردم اما یک پیرمرد آذری آنجا به من گفت چرا نمینشینید؟ من گفتم: روضهخوان هستم این جور جاها نمیآیم، خلاصه دست مرا گرفت و به اتاقی برد، شیرینی و میوه خوردیم و از روضهخوانیام سؤال کرد و بعد از دو هفته همان مرد به من تلفن زد و گفت برای روضهخوانی دعوت بشوی، میروی یا خیر؟ من گفتم اشکالی ندارد، لباس پوشیدم و گفتم برویم، از کییف دور شدیم در جایی که پیاده شدیم به یک زیرزمین راهنماییمان کردند. ابتدا ترسیدم که میخواهند بلایی سرم بیاورند، اما پلهها را که پایین رفتیم و وارد شدیم، زیرزمین شلوغ و پر از ایرانی بود، مردم خیلی ناراحت بودند یک نفر فوت کرده بود که اتفاقاً بسیار از نظر چهره به من شبیه بود، آنقدر که گمان کردم که مرا دست انداختهاند! بعد دیدم که نه اشتباه میکنم، خلاصه یک حدیثی به آذری گفتیم و منبری رفتیم، متوجه شدم که اینها گیرایی بالایی دارند و خسته نمیشوند، بنابراین روضه حضرت ابوالفضل(ع) و سپس امام حسین (ع) خواندم از همینجا با این دوستان آشنا شدیم و کارمان ادامه پیدا کرد.
*خاطرهای هم از ایام محرم در اوکراین دارید؟
-یک سالی حاج آقای سیدمحمدباقر علمالهدی به اوکراین آمد ما هم رفتیم سفارت استقبالش و گفتم که حاج آقا روضه امام حسین(ع) میآیید؟ ایشان گفتند چرا که نه؟! به منزل بنده آمدند و خانه ما هم یکخوابه بود و در آن 10 روز اول محرم عزاداری داشتیم خلاصه مجلسمان دو نفره بود، روضه خواندیم و گریه کردیم ولی کم کم خداوند برکت داد و تعداد زیاد شد. با وجود اینکه کمکی هم از کسی نگرفتیم و از صفر شروع کردیم ولی خداوند کمکمان کرد.
*آن اوایل چه نیازهایی برای کار دینی در اوکراین داشتید؟
یادم میآمد زمانی که در مجمع جهانی تقریب مذاهب در تهران عضو بودم، 500 قرآن چاپ شده برایم آماده کردند که ببرم اما هواپیمایی گفت که این مسئولیت را قبول نمیکند و باید هزینه آن (که رقم بالایی بود) پرداخت شود. تصمیم گرفتم قرآن با ترجمه روسی ببرم که البته از پس هزینهاش بر نمیآمدم.
یک بار یکی از سفرای ایران به من گفت شما که این اندازه زرنگ هستید یک قرآن یک دلار به من بدهید و من گفتم شما که آنقدر زرنگ هستید پانصد تومان به پدرتان احسان کنید! (باخنده) خلاصه من هفت میلیون پول با کمک نماینده امام راحل در هلال احمر، آیتالله غیوری و یک نفر دیگر جور کردم و دادم چاپخانه حاج آقای انصاری، کتابها چاپ شد اما مشخص نشد که کتابها به دست چه کسی رسید؟ کمکی هم بنابراین به ما نشد.
*این اتفاق در چه سالی افتاد؟
-دهه هفتاد بود که دایی آقای ولایتی، رئیس سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی بود.
یک هفته ماندن ما در کییف شد 21 سال!
*راستی گفتید که زبان روسی سخت بود، چطور زبان روسی یاد گرفتید؟
-ابتدا که هیچ بلد نبودم حتی یک کلمه را هم نمیتوانستم بخوانم یا بنویسم. وقتی در هواپیما بودم یک کلمه کنار EXIT به روسی نوشته بود و من حتی نمیتوانستم آن را هجی کنم، با خودم گفتم احمد کجا داری میروی؟! به کییف که رسیدم، با خود گفتم خدایا کمک کن. به شدت ناراحت بودم با برادرم تماس گرفتم و گفتم مرا کجا فرستادید؟ به من خیانت کردید؟! اخوی گفت که تو یک هفته بمان اگر نتوانستی برگرد. الان این یک هفته شده 21 سال!
یادم میآید صبحها کلاس آناتومی میرفتم و عصرها هم با استاد در منزلش درس کار میکردم، پنج دلار هم به او میدادم البته این رشوه نبود، حق التدریس او بود، الان دانشگاهها پر از رشوه است و این به ضرر دانشگاه و دانشجوست.
این را هم بگویم که برای یادگیری زبان از هیچ لغت نامهای استفاده نکردم و نمیکنم امروز هم به خوبی سخنرانی میکنم البته اشکالاتی شاید داشته باشم، ولی فاحش نیست.
*از ماجرای ازدواجتان بگویید؟ در زمان ازدواج چند سالتان بود؟
-حدود سی سال
*مهریه همسرتان چقدر است؟
-پنج سکه بهار آزادی، یک قرآن مجید و آینه و شمعدان و حلقه.
*شنیدیم که همسرتان اوکراینی است، خطبه عقد نکاحتان را چه کسی خوانده است؟
-حاج آقای طباطبایی روحانی محلهمان در تبریز.
همسرم بعد 4 سال به اسلام ایمان آورد/ شعر پوشکین برای پیامبر(ص)
*با این خانم اوکراینی چطور آشنا شدید؟
-سال اولی که اوکراین بودم والده من به اوکراین آمد و ایشان به من گفتند که شما تنها هستید باید فکری به حالتان بکنیم یک روز دو تایی در پارک نشسته بودیم و شیرینی میخوردیم یک دختری را دیدیم که دورتر از ما نشسته و بافتنی میبافت، به والده گفتم که به نظر من این دختر خوب است هم لباس پوشیده در این تابستان پوشیده هم بافتنی میبافت و هم کتاب میخواند، والده هم پیش او رفت و همان روز اول در پارک به بهانه عکاسی از غروب خورشید از او هم عکس گرفتیم. روزهای بعد هم رفتیم و باز هم عکس انداختیم یک روز که داشتم پایه دوربین را میگذاشتم که عکس بگیرم به او گفتم که کمک میکنی من عکس بگیرم؟ او هم گفت بله، تقاضای دریافت عکسهایش را هم بعد مدتی کرد من هم خوشحال شدم، خلاصه دیگر در تور افتادیم و به یمن اینکه با مادر بودیم وصلتمان جور شد، البته ایشان بعد چهار سال به اسلام ایمان آورند و من هم تبلیغات نکردم و ایشان ابتدا اصلاً نمیدانست که من روحانی هستم و یکی از دلایل اسلام آوردنش هم این بود که پوشکین برای قرآن و پیغمبر شعر گفته و البته ما این شعر را صفحه اول قرآنمان چاپ کردیم، همچون اگر یک روس یا اوکراینی قرآن را باز میکرد و این را میدید که فردی که دوستش دارند و قبولش دارند، برای قرآن و اسلام مطلب گفته، حتما متأثر میشد.
کتابی که اشک همسرم را در آورد
خلاصه ما تا چهار سال ازدواج نکردیم و تنها محرم بودیم، پدرشان البته برای ما شرط و شروط گذاشته بود، پدرش پروتستان بود و مراسمهایی داشتند و ما هم مراسمهایشان میرفتیم البته مراسم آذریها هم من میرفتم. به خاطر داریم یک کتابی از این نویسندگانمان درباره امام حسین (ع) را به همسرم دادم که بخواند یک روز با چشمهای قرمز ورم کرده آمد و گفت: همه اینها را کشتهاند؟!
با خودم گفتم این چه کتابی است به جای بیان مناقب اهل بیت(ع)، این کتاب را دست مردم میدهند؟ خب میترسند! خلاصه بعد از آن من که مراسمهای سفارت میرفتم همسرم هم با خانمهای ایرانی آشنا میشد بنابراین ازدواج ما یک دوره طولانی انجامید و سخت بود چرا که معتقد بودم همه چیز باید از ته دل باشد و سرخودمان نباید کلاه بگذاریم!
همسرم بهترین یاور حسینیه کییف است
یادم میآید والده یک بار برایم نامهای فکس کردند که اگر از این دختر خوشت میآید ازدواج کن ولی روزی نباشد که وقتی زیارت عاشورا میخوانی، ایشان بخندد! اینطور شد که من بیشتر صبر کردم وگرنه همان سال اول میتوانستم ازدواج کنم، اکنون همسر من جزو بهترین کمک کنندههای حسینیه کییف است حتی به تعداد زیاد برنج هم میپزد و کارهای حسینیه را بلد است ایشان فوق لیسانس دارد و دکتری دندانپزشکی میخواند.
*فرزند هم دارید؟
-بله اکنون هم دو فرزند دارم و از خدا هم دو پسر خواسته بودم که به من داد یکی سیدمهدی و دوم سیدعلی که سیدمهدی را به دلیل علاقه به امام مهدی (عج) اسمش را انتخاب کردم و سیدعلی را مادرش انتخاب کرد. اتفاقاً یک بار داماد شهید بهشتی هم کییف آمده بودند و اسم فرزندشان علی بود که خانوادگی با هم دیدارشان رفتیم.
مادر همسر من هم شیعه نبود به مرور شیعه شد اما پدر همسرم سه ماه ابتدایی آشناییمان فوت کرد و کلیات را قبول هم کرده بود و دو هزار دلار هم به مسجد کمک کرده بود البته به خاطر صحبتهای من نبود که شیعه شدند من خیلی در این زمینه موفق نبودم، بگذریم هزار دلار جور کردیم و برای اجاره فضا دادیم و الان هم اگر خدا بخواهد میخواهیم تملیکش کنیم.
* در مطب هم ملبس هستید؟
-البته به حساب مطب که با لباس نمیشد آمد، اما الان که فضا دست خودم است اختیارش با من است و هر کار بخواهم میکنم.
*صاحب خیاطی وقتی متوجه شد که خیاط خانه اجارهای را را حسینیه کردید، عکسالعملی نشان نداد؟
-چرا خیلی عصبی شد و از شدت ناراحتی بقیه خیاطخانه را هم تعطیل کرده و رفته (با خنده).
* از مراجع تقلید کمکی نگرفتهاید؟
من حکم رسمی از محضر آیتالله خامنهای و آقای سیستانی برای فعالیت دارم. البته این را بگویم که با وجود اینکه نماینده حاج آقای سیستانی هستیم ولی حقوقی نداریم، بنابراین باید کار میکردم تا زندگی بگذرد.
*تصمیم ندارید از اوکراین بازگردید؟
- من یک هدف دارم که آن ساخت مسجد است که این کار را باید بکنم بعد تصمیم میگیرم که بمانم یا بازگردم.
حاج آقای قرائتی ما را به اجبار اوکراین فرستاد
*خانواده مخالفتی با زندگی در ایران ندارند؟
-خیر همسرم دوست دارد البته دور از واقع نیست که این حاج آقای قرائتی ما را به زور اوکراین فرستاد حتی صدایش را هم ضبط کردم مرا دست بسته با محافظ نزد حاج آقای فاضل فرستاد (با خنده) ایشان هم به من گفت که واجب عینی است که بروی، من هم گفتم که شما از من سوءاستفاده میکنید. (با خنده)
*الان روزها چند ساعت در مطب هستید؟
-گاهی تا 3 نیمه شب هم کار میکنم اگر مریض داشته باشم بعضیها دیروقت به مطب میآیند.
*شخصیتهای مهم هم تا به حال به مطبتان آمدهاند؟
-بله
*علاقه دارید فرزندانتان روحانی شوند؟
-بله، فرزند کوچکم که هفت سال دارد علاقهمند است و این روحیه را در او میبینم اما مهدی بیشتر سخنور است و تیپاش به این میخورد که نماینده مجلس بشود. یک بار در جمعی که میخندیدند با اعتماد به نفس گفت: شما مگر عقلتان کم شده که میخندید من که هنوز چیزی نگفتم؟
*امام جمعه موقت هم در کییف دارید؟
-به دستور آقای سیستانی در اوکراین نماز جماعت خوانده نمیشود اما بیشتر مردم مقلد آقای خامنهای و سیستانی هستند.
*بسیار عالی. تا به حال نزد رهبری رفتهاید؟
-بله
رهبری تأکید دارند که شغلم را از دست ندهم
*توصیهای هم به شما داشتند؟
-با زبان آذری مرا نصیحت کردند، معمولاً ایشان آذری صحبت میکنند همیشه دعا کرده و تأکید دارند بر پزشکی بمانم و شغلم را فراموش نکنم و با زمان پیش بروم. من هم کنفرانسهای مختلف را شرکت میکنم تا نوآوری را فراموش نکنم جملهای که رهبری میگویند ایم است که شغل شما بیشتر تبلیغ میکند تا امامت شما، سعی کنید همیشه اطلاعاتتان تازه باشد، البته برای مسجد هم به ما کمک کردند بیش از حدی که تصور کنیم البته برخی خاطرات دیگر هم هست که گفتنی نیست.
*حاج آقا از سبک زندگیتان بگویید مثل اوکراینیهاست یا همان سنت طلبگی؟
- خیلی معمولی و ساده است. در اوکراین بدون مبل و تخت به دلیل رطوبت زمین نمیتوان نشست چون باعث سرماخوردگی و درد مفاصل میشود. آنجا هوا معمولا سرد است، ما هم که خیلی سرمایی هستیم و برایمان یک مقدار سخت است. من برای ساخت خانه یک قطعه زمین تهیه کردم. یک ایرانی داشت چیزهایی میفروخت گفتم چند تخته هم به ما بدهید او خواست رایگان بدهد که البته قبول نکردم، تختهها را استفاده کردم و چند تایی اضافه ماند، به دیوار زدیم و یک شمایل جدید شد. خلاصه با شک و تردید همسرم را دعوت کردم و آن را دید خیلی خوشش آمد، گفتم از ژورنال انتخاب کردم! (با خنده)
اوقات فراغت به ماهیگیری میروم
*حاج آقا وقت فراغتتان را چه کار میکنید؟
-البته من وقت کمی برای تفریح دارم ولی فراغت مورد علاقهام را به ماهیگیری میپردازم، به این دلیل که جای خلوتی است و خانواده هم راحت هستند، چند کیلومتری از شهر دور میشویم بچهها هم عادت کردهاند و به ماهیگیری علاقه دارند، خلاصه شب یک جایی چادر میزنیم و اتراق میکنیم.
*اهل نوشتن هم هستید؟
-بله ولی خیلی وقت است که فرصت آن را ندارم البته اگر چیزی به ذهنم برسد هر جا که باشم باید قلم و کاغذ بیاورم و بنویسم، فردایش هم آن را ویرایش میکنم تا خوب در آید.
منبع: فارس نیوز
صفحات: 1· 2
سلام خدا قوت جالب بود انشا الله همه طلاب اینگونه تلاش کنند التماس دعا
استاد فاطمی نیا :
شیخ عباس قمی یک دعایی از امام صادق علیه السلام در مفاتیح آورده است یک تکه ای از آن دعا را من درآورده ام، در بعضی احادیث هم دیده ام که مستقلا هم آمده، ولی شما مفاتیح رو باز کنید، اول تعقیبات، یک دعای یک صفحه ای است، این یک جز ای از آن است، از حالا تا قیامت فکر کنید، دعا از این جامع تر پیدا نمی کنید!
گوش بدید:
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ كُلِّ خَیْرٍ اَحاطَ بِهِ عِلْمُكَ وَ اَعُوذُ بِكَ مِنْ كُلِّ شَرٍّ اَحاطَ بِهِ عِلْمُ
این را با جانتان باید بگویید، خدایا من از تو آن خیرهایی که به آنها احاطه علمی داری، همه را میخواهم.(ما خیلی چیزها را اصلا نمیدانیم)، و پناه میبرم به تو از هر شری که تو به آنها احاطه علمی داری.
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ عافِیَتَكَ فى اُمُورى كُلِّها وَ اَعُوذُ بِكَ مِنْ خِزْىِ الدُّنْیا وَعَذابِ.
خدایا در تمام کارهایم از تو عافیت میخواهم و پناه میبرم به تو از خاری در دنیا و از عذاب آخرت.
از این جامع تر پیدا میکنید؟ همه چیز در آن هست، درست است این در تعقیبات است، اما در قنوت هم میتوانید بخوانید، نه به عنوان تعقیبات، تو قنوت به عنوان یک ذکر مطلق، چه اشکالی دارد، ملا نقطه ای که نیستیم!
با سلام خدا قوت
خیلی جالب بود . این هم نوعی توفیق هست . انشاا…. هر کجا هستند سلامت باشند .
به وبلاگ جویبار هم سر بزنید . یا علی .
فرم در حال بارگذاری ...