« به خدا خوش بین باش ! | برای توجه در نماز چه کنیم؟ » |
تحلیلی روانشناختی از تحولات صدر اسلام؛ جلسه دوم؛ عوامل فتنه (1)
نوشته شده توسطرحیمی 26ام دی, 1394
تحليلي روانشناختي از تحولات صدر اسلام ( عوامل فتنه)
- فاعل قسری و فاعل اختیاری
- انتخاب شقاوت با چشم باز!
- بستهشدن نطفه فتنه در هواي نفس
- نقش تمایلات افسارگسيخته
- نقش عناصر تهييج و تشکيک در فتنه
اشاره
در جلسه گذشته گفتيم که يکي از مسائل مهمي که بايد به آن توجه کنيم و در اطراف آن بينديشيم تا در مسير زندگي راه صحيحي را انتخاب کنيم و بپيماييم تا به مقصد برسيم، اين است که مواظب باشيم در چالههاي فتنهها و انحرافات نيفتيم.
اين در حقيقت مسئلهاي است که مقام معظم رهبري سالهاست مطرح کردهاند و بحثهايي دربارهاش مطرح فرمودهاند. در جلسه گذشته عباراتي از خطبه سوم نهجالبلاغه را که ناظر به همين مسأله بود نقل کرديم و امشب دنباله بحث را در خطبه پنجاهم پي ميگيريم؛ ولي به عنوان مقدمه نکاتي را تذکر ميدهيم.
آن چه پيشرو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيتالله مصباحيزدي (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ94/10/02 ، مطابق با یازدهم ربیعالاول 1437 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
فاعل قسری و فاعل اختیاری
کارهايي که از یک فاعل سر ميزند، به دو بخش تقسيم ميشود. يک نوع کاري است که به فاعل طبيعي، قسري یا جبري نسبت داده ميشود؛ يعني فاعل در انجام کار هيچ اختياري از خود ندارد. ممکن است چنين کارهايي از انسان هم سر بزند. براي مثال کسي دست یک انسان را بگيرد و اثر انگشتش را پاي مطلبي بگذارد و او نتواند مقاومت کند، يا سلاحي را به دستش بدهند و با انگشت او ماشه را بچکانند. پيداست در اينجا فرد مسئوليتي نيز نخواهد داشت. در مقابل، کارهايي است که به نحوي اراده و اختيار فاعل در آن مؤثر است. اين قسم نيز خود انواعي دارد که در اينجا مجال تفصیل آن نيست.
کارهايي اختياري و ارادي که مربوط به موجودهاي مکلف ميشود، گاهي به اين صورت است که فاعل آن به نتيجه و پيامد کارش آگاه است و اساسا آن کار را براي رسيدن به همان نتيجه انجام ميدهد. به عبارت ديگر فاعل کاملا توجه دارد که اين حرکتي که من انجام ميدهم، و اين کارهايي مقدماتي که تنظيم ميکنم و انجام ميدهم به کجا منتهي ميشود، و اصلا آنها را براي رسيدن به همان نتيجه انجام ميدهد. روشن است که در اين صورت تمام مسئوليت اين کار به دوش اوست و اگر نتيجه خوبي دارد، ثواب، برکات و فضائل خواهد داشت و اگر کاري است که براي رسيدن به هدف بدي انجام ميدهد، بسته به شدت و ضعف کار، و هدف و انگيزه فاعل، آثار بدش دامنگيرش خواهد شد، تا جايي که گاهي انسان را مخلد در عذاب ميکند، چنانکه عناد و کفار قطعا موجب خلود در عذاب خواهد شد؛ و ان تخلد فيه المعاندين.[1] نکتهاش هم اين است که اگر هزار بار ديگر هم زنده شود، دوباره همين کار را تکرار خواهد کرد؛ وَلَوْ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُواْ عَنْهُ.[2] آن چنان خودش را ساخته که اگر تا ابد هم زندگي کند، باز همين کارها را خواهد کرد. اين است که عذابش هم هميشگي خواهد بود. اما گاهي در مقدمات ضعفهايي وجود دارد و آنچنان که بايد و شايد نتايج کار براي فاعل روشن نيست؛ اين مراتب مختلف دارد، و روشن است که به هر اندازه به نتيجه بد کارش آگاه باشد، به همان اندازه مسئوليت خواهد داشت.
le="display: block; margin-left: auto; margin-right: auto;" src="http://www.welayatnet.com/sites/default/files/media/image/131_12574.jpg" alt="" width="340" height="381" />انتخاب شقاوت با چشم باز!حال اين پرسش مطرح ميشود که آيا موجودي مختار وجود دارد که آگاهانه دست به کاري بزند که صددرصد به ضررش است و تا ابد او را گرفتار ميکند؟ از عجايب خلقت اين است، که چنين موجوداتي وجود دارند و حتي اگر در اول کار نيز اين طور نيستند، کارشان به جايي ميرسد که اينگونه ميشوند و با سوء اختيار خود، خودشان را به اينجا ميرسانند. نمونه بارز آن جناب ابليس است. ابليس قبل از حضرت آدم خلق شد. در نهجالبلاغه است که شش هزار سال قبل از حضرت آدم عبادت خدا ميکرد و جالب اين است که خود اميرالمومنين ميفرمايد: وَ كَانَ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ، لَا يُدْرَى أَ مِنْ سِنِي الدُّنْيَا أَمْ مِنْ سِنِي الْآخِرَة؛[3] معلوم نيست اين شش هزار سال از نوع سالهاي دنياست که 365روز است يا سال آخرتي است که اِنَّ يَوْمًا عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ؟[4] بعد از اين ششهزار سال عبادت، خداوند متعال فرمود که بايد در کنار ملائکه در مقابل آدم سجده کني! به او برخورد و گفت: من براي اين آدم خاکي سجده کنم؟! من براي خودت سجده ميکنم، هر چه بخواهي عبادت ميکنم. خداوند فرمود: إِنَّمَا أُرِيدُ أَنْ أُعْبَدَ مِنْ حَيْثُ أُرِيد؛[5] آن عبادتي که به دلخواه خودت ميکني در واقع عبادت خودت است. اگر عبادت من ميکني، همان کاري که من ميگويم بکن. گفت: نه اين کار را نميکنم. أَنَاْ خَيرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ.[6] فرمود: ميداني لازمه اين کار چيست؟ لازمهاش اين است که تا ابد طرد بشوي و در عذاب مخلد بشوي. گفت: باشد. من سجده بر آدم بکن نيستم و حالا که اين طور است من هم تا بتوانم همه آدميزادها را گمراه ميکنم. در مقابل خدا صريحا لجبازي کرد؛ وَلأُغْوِينَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ.[7] فقط بندگان مخلَص را استثنا کرد، زيرا ميدانست که دستش به آنها نميرسد. اين خاصيت شيطان است.
قرآن ميفرمايد: در بين آدميزادها نيز کساني هستند که حکم شيطان را دارند. آدميزاد هم ممکن است کارش به جايي برسد که در مقابل خدا بايستد و بگويد تو گفتي، اما من اهلش نيستم و من اين کار را نميکنم. اين گونه افراد حسابشان روشن است. اينجا صحبت از فتنه و گمراه شدن و در چاله افتادن نيست. اگر چالهاي نيز هست آگاهانه رفتن است؛ انتخاب است. حساب افرادی که آگاهانه راه غلطي را انتخاب ميکنند و حتي به اين قانع نيستند که خودشان به جهنم بروند، بلکه سعي ميکنند هر چه ميشود ديگران را هم با خود به جهنم بکشند، جداست.
ولي سخن از فتنه، درباره کساني است که گاهي کار خوب ميکنند، گاهي بد. مصداق روشن اين افراد که خيلي مايه تعجب است اين است که کسي سالياني دراز راه خوبي را انتخاب کند، و کارهاي خوبي انجام دهد، بعد يکباره برگردد؛ البته به حسب ظاهر امر، وگرنه در واقع اين تحول يکباره نيست و حتماً از ابتدا ريگي به کفشش بوده است و کمکم سقوط پيدا کرده است. درباره شيطان هم خداوند ميفرمايد: کان من الکافرين؛[8] از اول آن تکبر را داشت و آن روح استکبار در درونش بود که کارش را به اينجا کشاند.
بستهشدن نطفه فتنه در هواي نفس
فتنه درجایی نيست که کسی آگاهانه پرچم مخالفت با خدا را بلند کند و بگويد به رغم اينکه تو دستور ميدهي، من چنين کاري نميکنم! تعبیری که در فارسي به این معنا نزديکتر است، گرفتار شدن است. اين گرفتاري با ابهامهایی همراه است. موضوع خطبه پنجاه نهج البلاغه نیز درباره چگونگی وقوع این حالت است؛ اینکه چگونه فتنه در ميان مردم پيدا ميشود و مردم در چاله ميافتند و گرفتار ميشوند. چطور ميشود که فردی مدتي راه صحیح را بشناسد و آن را انتخاب کند و پس از سالياني طولاني يکباره در آخر عمر عوض بشود؟ در تاريخ نمونههاي روشني وجود دارد که کسانی ساليان درازي راه صحيح را رفتهاند، مردم به آنها اعتماد داشته، پشت سرشان نماز ميخوانده و برايشان شعار ميدادهاند، يک مرتبه تغییر کردهاند! اين تغییر چگونه واقع ميشود؟ اين خطبه تحليل اين مسئله است.
حضرت میفرماید: إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ، وَأَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ؛ فتنهها از هواي نفس آغاز ميشود. کساني دلخواههايي دارند؛ اين دلخواهها غليان و هیجان پيدا ميکند و عواملي آنها را تقويت ميکند و به جايي ميرسد که فرد در مقابل آنها کوتاه ميآيد و تسليم ميشود. اینگونه نیست که ندانند اين کار غلط است و عواقب بدي دارد، اما خودشان را ابتدا به تغافل ميزنند و مسامحه ميکنند. گاهي خيال ميکنند که کار خوبي هم ميکنند. قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا× الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَهُمْ يحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يحْسِنُونَ صُنْعًا؛[9] زيانکارترين انسانها اين تيپ آدمها هستند که دل به دنيا بسته، به دنبال هواي نفسشان هستند و خيال ميکنند کار خوبي ميکنند. خيال ميکنند خيلي عاقل، زرنگ و چيزفهماند، و حتی ديگران را به حماقت و سادگي متهم ميکنند. اينها زيانکارترين انسانها هستند؛ زیرا در لايهاي از نفسشان خيال ميکنند خيلي آدم خوبي هستند و کار درستي انجام ميدهد.
نفس آدمیزاد موجود بسیار عجيبی است. لايههايي دارد که گاهي خود انسان خبر ندارد. با اينکه مال خودش است، نوعی علم هم به آن دارد و تصديق هم ميکند که خودش بوده، اما در مرحلهاي از عمل مثل این است که برايش مخفي ميشود و روی آن پرده ميآيد و متوجه نميشود دارد چه کار ميکند. گاهي خيال ميکند دارد به اسلام خدمت ميکند، اما در واقع به دنبال خدمت به خودش است؛ دنبال شهرت، پول و مقام خودش است. میگوید اگر به من جسارت کنند به اسلام توهين شده است، و من براي حفظ اسلام با او مخالفت و مبارزه ميکنم! اما اگر در لايهاي از نفس خودش دقت کند، رفع اشتباه ميشود؛ بل الانسان علي نفسه بصيرة؛[10] اگر بخواهد، ميفهمد که چه کاره است، ولي خودش را به نفهمي ميزند. انسانهايي هستند که در مرحلهاي از زندگي خيال ميکنند کار خوبي ميکنند در صورتي که دنياطلب هستند و زندگي آخرتشان را به زندگي چند روزه دنيا باختهاند. اينها در حقيقت مبتلا به فتنه هستند.
نقش تمایلات افسارگسيخته
ويژگي ديگر آدميزاد آن است که تمايلاتي دارد، که برخي از آنها غيرخداپسندانه است. حتي در برخی از روايات آمده که شهوت در انبيا بيش از ديگران است، ولی آنها مقاومتشان هم بيشتر است و شهوت خودشان را سرکوب ميکنند و پا روي نفس خودشان ميگذارند. از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نقل شده که فرمودند: اسلم شيطاني علی يدي[11]؛ نه اينکه من شيطان ندارم، من هم شيطان داشتم، ولی آن را تسليم خودم کردم؛ مهارش کردم، دهنهاش را گرفتم و نگذاشتم چموشي کند. اینگونه نیست که اولياي خدا به شهوات تمایل نداشته باشند، شايد تمایل آنها خيلي قويتر از ديگران هم باشد. حسن کار اين است که چنين تمايلاتي دارند و براي خدا پای روي تمايلاتشان ميگذارند. سرّ اينکه اگر انسان ترقي کند، فرشتگان خادمش ميشوند نیز همین است. نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا؛[12] در هنگام مرگ، فرشتگان به مؤمنان ميگويند: ما در دنيا دوست شما بوديم و کمکتان ميکرديم. شما متوجه نبوديد. در آخرت نیز ما خادم شما هستيم. چرا فرشتگان خادم ميشوند؟ چون آدميزاد ميتوانست و ميخواست گناه کند، اما پا روي نفسش گذاشت، اما فرشتگان تمايلي به گناه نداشتند.
بنابراين ميل به کاري که ميتواند به رفتار گناهآلود منتهي شود، در همه انسانها هست، ولی بعضي مهار نفس را رها ميکنند و به دنبال هر آنچه دلشان خواست ميروند؛ این همان اهواءٌ تتبع است. تتبع يعني دنبالش راه ميافتند. از چیزی خوششان ميآيد، به دنبال لذت راه ميافتند. اين ميشود اهواء تتبع. در صورتي که ميتوانستند خود را مهار کنند. مثلا نگاهش به جايي افتاده و خوشش آمده است، میتواند نگاهش را پايين بيندازد. انسان میتواند يک لحظه پلکهايش را روی هم بگذارد؛ شدني است. اما بعضيها اختيارشان را از اول دست هواي نفس ميدهند. از اين جا شروع ميشود.
اما این گمراهي به کجا منتهي ميشود؟ اگر در ادامه شرايطي پيش آمد که متوجه اشتباهشان شدند و از رفتارشان پشيمان شدند، اميد اين هست که اصلاح بشوند،؛اما اگر همین طور ادامه دادند، رها میشوند. دیگر هيچ قيد و بندي براي خودشان نميبينند. اگر هم زماني گناهي را مرتکب نمیشوند، براي اين است که نميتوانند، وگرنه تا دستشان برسد گناه ميکنند. کار چنین کسانی به جايي میرسد که خداي متعال ميفرمايد: بر دل اينها قفل ميزنيم، چشمشان را از ديدن حق نابينا ميکنيم، گوششان را از شنيدن حق کر ميکنيم. به پيغمبر هم ميگويد: اینها را ولشان کن؛ خيلي انرژي صرف اينها نکن؛ فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّى عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا.[13] سَوَاءٌ عَلَيهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يؤْمِنُونَ؛[14] اينها ديگر همين هستند. در ابتدا ميتوانستند جلوي خودشان را بگيرند ولي ديگر فايده ندارد. کسي را فرض کنید که در سراشيبي شروع به دویدن میکند و هر چه به او میگويند: آقا حواست را جمع کن، يک مرتبه زمين میخوری! ميگويد نه آقا! هر وقت خواستم ميايستم. در سراشيبي وقتي انسان دور برميدارد، ديگر نميتواند خودش را کنترل کند و يک جايي زمين ميخورد و سرش میشکافد. به اینجا که برسد ديگر در حفظ خودش اختیار ندارد، اما در مقدماتش اختيار داشت.
ابتدا به او گفتند اگر در گناه لجبازي کني، کارت به اينجا منتهي ميشود و منکر همه چيز ميشوی؛ ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ؛[15] کمکم ايمان و اعتقادشان را هم از دست ميدهند، و میگویند: چه کسي گفته؟! از کجا که قرآن، کتاب و کلام خدا باشد؟ کلام پيغمبر است. حالا گيرم که کلام خدا باشد، از کجا که خدا راست ميگويد؟! شايد دروغ ميگويد، دروغ مصلحتآميز! این سخنان را بعید ندانید، اينها را گفتهاند. این سخنان را سر کلاسهاي دانشگاهها گفتهاند! براي چنين کسي ديگر چه ميماند؟ ابتدا از تمايل به گناه و دنبال آن رفتن شروع ميشود؛ يک نگاه، يک شوخي، مسخره کردن يک مؤمن، رسیدن به پست و مقام، از همينها شروع ميشود. اگر بررسي نکند و خودش را اصلاح نکند، کمکم ادامه پيدا ميکند و ديگر نميتواند جلوي خودش را بگيرد. بنابراین مهم اين است که در آغاز راه که هنوز به اين حد نرسيدهايم که در مقابل هواهاي نفس احساس عجز کنيم، خودمان را اصلاح کنیم. گاهي به حدی ميرسد که انسان ميگويد ديگر نميتوانم مقاومت کنم. تا به آنجا نرسيده، انسان باید جلوي خودش را بگيرد.
نقش عناصر تهييج و تشکيک در فتنه
گفتیم شياطين کسانی هستند که خود آگاهانه راه شقاوت را انتخاب میکنند وافزون بر اينکه خودشان گمراه و جهنمي هستند، سعي ميکنند دیگران را نیز گمراه کنند. آنها برای اینکه يک انسان معتدل معمولی را که کاملا بر خودش مسلط است و هنوز مغلوب هواي نفس و شهوات نشده، گمراه کنند، دو نوع کار انجام ميدهند. يکي اینکه سعي ميکنند زمینههای گناه را تقویت کنند؛ اسباب گناه را فراهم و تقويت میکنند و او را چنان تحريک میکنند که به حدی برسد که نتواند خودش را کنترل کند. کار دیگر اين است که در فکرش اثر بگذارند. ابتدا ميگويند: آقا اين کاري که شما ميگوييد گناه بزرگی است، اين قدرها هم معلوم نيست گناه باشد. اگر گناه هم باشد يک گناه کوچکي است، و مهم نيست. گناه کوچک که آمرزيده ميشود، و چيزي نيست. وقتی میگویی: همه فقها در رساله نوشتهاند که گناه است، میگویند: اي بابا مگر اينها معصومند؟! اینها هم ممکن است اشتباه کنند. میگویی: گناهبودن این کار حديث متواتر يا آيه قرآن دارد! میگویند: اولا ما احاديث جعلي هم زياد داريم، از کجا بدانيم که درست باشد؟ ثانيا قرآن هم معلوم نيست که کلام خدا باشد. آنچه پيغمبر تلقي کرد، علم شهودي بود و اصلا مفاهیم و الفاظ در آن نبود. اين الفاظ از خود پیامبر است، شايد اشتباه کرده است!
به همين دلیل است که يکي از قدمهاي اساسي که دشمنان دين برميدارند، شبهه در عصمت انبيا و اولياست. شايد ديده باشيد بسیاری از روشنفکرنماها در بحثهايشان روي اين مطلب خيلي مانور میدهند و میخواهند بگويند که اصلا معلوم نيست هرچه گفتهاند حرام است، واقعا حرام باشد. آخر آخر وقتی میگویی صریح آيه قرآن است که ميگويد هر کس اين کار را بکند خالد در جهنم ميشود. میگویند: از کجا که قرآن کلام خدا باشد؟! وقتی میپرسید که مگر تو مسلمان نيستي؟! میگوید: چرا من مسلمانم، خدا را هم قبول دارم و ميدانم به پيغمبر هم وحي شده، اما در وحي، مفهوم و لفظ نبوده، حالتي بر پيغمبر پيدا شده و اين لفظ از خود ایشان است. لفظ که ديگر معصوم نيست. آن علم حضوري، آن شهود را اگر من هم پيدا ميکردم، قبول ميکردم، اما بعد که پیامبر آن را تفسير ميکند و به زبان ميآورد، ممکن است اشتباه شود، پس حجت نيست!
بدعت و نوآوري در دين
نتیجه این سخن چیست؟ وقتي اصل عصمت خدشهدار شد هیچکدام از آیات قابل استتناد نیست. وقتي احتمال خطا در آن بود، اين آيه با آن آيه و اين حکم با آن حکم چه فرقي ميکند؟ ديگر از دين چه ميماند؟! إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ، وَأَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ؛ به دنبال هواهاي نفساني، احکام و قضايايي را از پيش خود ابداع ميکنند و ديگر مقيد نيستند که حتما دليل قطعي شرعي داشته باشد. با بهانههایي قانوني را جعل ميکنند و به اسلام نسبت ميدهند. ميگويند: انسان آزاد آفريده شده است و بايد هر کاري دلش ميخواهد، بکند! به جوان میگويند تا جوان هستي قدر جوانيت را بدان، لذت دنيا را ببر، وقتي پير شدي آن وقت توبه ميکني! در مسايل دين ميگويند اين احکام براي1400 سال پيش بوده که عربها اصلا نه سوادي داشتند و نه فرهنگی. آن وقت ميگفتند بايد دست دزد را ببرند، ولي امروز اين حرفها نيست؛ وگرنه کرامت انسان، حقوق بشر، و آزادي چه میشود؟! نهخير، هر کاري دلت ميخواهد بکن! اين آخوندها قديمي و کهنهپرستند. اينها حقوق بشر سرشان نميشود، مدرنيته سرشان نميشود، و دارند در دوران ماقبل مدرنيته زندگي ميکنند؛ قرون وسطايي فکر ميکنند. حرام و حلال چيست؟! اين حرفها چيست؟! حقوق شهروندي باید رعایت شود. ما در کشور يهودي و ارمني هم داريم، نميشود همیشه بگوییم اسلام. اين قدر نگوييد اسلام اسلام، يک کمي ارزشها را تعديل کنيد! نشنیدهاید که ميگويند ارزشهاي انقلاب را تعديل کنيد؟! کسي نيست به اينها بگويد: پس چرا انقلاب کرديم؛ و چرا اسلام آورديم؟
أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ، يخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ؛ اين آراء، احکام و قوانيني که عرضه ميکنند، مخالف قرآن است، ولي آنها باکي ندارند. چون قول ندادهاند که حتماً موافق قرآن باشد. ميگويند: آنچه مهم است، ارزشهاي اجتماعي است، و باید ببینیم مردم چه دوست دارند. يخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ ويتَوَلَّى فِيهَا رِجَالٌ رِجَالًا علي غير دين الله؛ ولايت يعني اینکه دو يا چند نفر با هم رابطهاي برقرار کنند، و با هم داد و ستد روحي داشته باشند. حضرت ميفرمايد: اينها ولايت کساني را بر اساسی غیر دین خدا ميپذيرند. يتَوَلَّى فِيهَا رِجَالٌ رِجَالًا علي غير دين الله؛ آنها اگر کسي را دوست دارند، نه به خاطر اینکه طرفدار دين هستند؛ نه! ميگويند: ما با هم تفاهم کرديم، با هم توافق داريم و سليقهمان يکي است؛ دين ميخواهد موافق باشد یا مخالف! انشاءالله در جلسه آینده به ادامه بحث میپردازیم.
وصلي الله علي محمد و آله الطاهرين.
منبع: مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)
پی نوشت:
[1]. دعای کمیل، مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص 848.
[2]. انعام، 28.
[3]. نهجالبلاغه، ص287.
[4]. حج، 47.
[5]. بحارالانوار، ج11، ص141.
[6]. اعراف، 12.
[7]. حجر، 39-40.
[8]. بقرة، 34.
[9]. کهف،104و103.
[10]. قیامت، 14.
[11]. شرح أصول الكافي (صدرا)، ج1، ص 596.
[12]. فصلت، 31.
[13]. نجم، 29.
[14]. بقرة، 6.
[15]. روم، 10
فرم در حال بارگذاری ...