« ظهور پس از ارتداد اکثر معتقدین به امامت حضرت مهدی(عج)شیوه های همسرداری و سبک زندگی همسران از نگاه اهل‌بیت علیه السلام »

شرح خطبه متقين(همام) جلسه 2 | تقوا ، علامت و نشانه شيعيان

نوشته شده توسطرحیمی 8ام شهریور, 1394

دروس اخلاق حضرت آیت الله ناصری / شرح خطبه متقين . همام - جلسه دوم 

تقوا ، علامت و نشانه شيعيان

1. کاربرد واژة «تقوا» در منابع ديني

2. معناي لغوي تقوا

3. متعلقات تقوا

4. معاني اصطلاحي تقوا

5. داستان مرحوم ميزاي قمي

6. داستان مرحوم حاج مؤمن

7. داستان حمّالِ مستجاب الدعوة

8. آثار و بركات تقوا

9. يک اشكال و جواب

10. تقوا و آزادي

تقوا؛ علامت و نشانه شيعيان
پس از آنكه همام حضرت را قسم داد تا علايم شيعيان را بيان كنند. حضرت دست مبارکشان را جلو آوردند و دست همام را گرفتند و فرمودند: «اي همام! من را قسم نده. علامت‌هاي شيعه را برايتان مي‌گويم» و شروع مي‌فرمايند: يَا هَمَّامُ اتَّقِ اللَّهَ وَ أَحْسِنْ فَإِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتقوا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ.
يعني از علامت‌ها و نشانه‌هاي شيعه اين است که با تقوا باشد؛ پرهيزکار باش و احسان به ديگران بکن. کلاه برداري از ديگران نكن، خودت را از گناهان حفظ کن و در مقام احسان به ديگران هم باش. همين طور که خير خودت را مي‌خواهي، خير برادر ديني‌ات را هم بخواه. يکي از علامت‌هاي شيعه، همين است. در اين قسمت حضرت يكي از علامت‌هاي شيعه را تقوا معرفي مي‌كنند

کاربرد واژة «تقوا» در منابع ديني
در قرآن، حدود هفده بار لفظ «تقوا» ذکر شده و بيش از دويست و پنجاه بار ماده «و ق ي» آمده است. در نهج البلاغه چهل و پنج بار لفظ تقوا ذکر شده و شايد متجاوز از صد و پنجاه بار الفاظ ديگر اين ماده ذكر شده است . تقوا اين اندازه مورد اهميت است و رواياتي که راجع به تقوا رسيده، به حد تواتر است.

>

معناي لغوي تقوا
تقوا صفت بسيار پرباري است. خوشا به حال آن‌هايي که دارند. کيمياي سعادت، تقوا است. هر چه بخواهيم، در تقوا موجود است. در کتب اخلاق خيلي زياد به تقوا سفارش شده است. علاوه بر اينکه تقوا يکي از صفات انبياست. عالي ترين صفت انبيا و اوليا تقوا است، بلکه متقي بر حضرت حق هم اطلاق مي‌شود و آيه و روايت هم دارد. «و ان الله ليس بظلام للعبيد» يعني خدا هم ظلم نمي کند و بر خلاف مصالح عمل نمي کند. اين، صريح آيه است. هر عملي که انجام بدهد و آنچه که خلق کند، همه طبق حکمت و مصالح است. هزارها حکمت و مصلحت دارد که من نمي‌فهمم. منظور اينکه حضرت حق هم خودش اهل تقوا است. حتي زير بناي رسيدن به مراتب توحيد را هم تقوا دانسته اند.
تقوا دو معناي دارد؛ يک معناي لغوي و يك معناي اصطلاحي. تقوا از «وقايه» است. معناي لغوي تقوا عبارت است از نگه داري خود از آنچه که به انسان ضرر مي‌زند. تقيه هم از همين باب است.

متعلقات تقوا
متعلق تقوا مختلف است. مفعول «اتقِ» گاهي «الله» قرار مي‌گيرد؛ مثل «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ» يعني خودت را نگه دار از اينکه بر خلاف رضاي حق عمل کني. گاهي هم متعلق تقوا آتش قرار مي‌گيرد؛ مانند «فَاتقوا النَّارَ الَّتي‏ وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرين».‏
روز قيامت هم متعلق تقوا قرار مي‌گيرد: «وَ اتقوا يَوْماً لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئا». همين طور فتنه نيز متعلق تقوا قرار مي‌گيرد: «وَ اتقوا فِتْنَةً لاتُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّة». شما کناره بگيريد از فتنه‌اي که فقط به ظالمان نمي‌رسد؛ بلكه دامن گير خوبان هم مي‌شود. اين‌ها همه به يک معناست. نتيجه اينکه تقوا به معناي محافظت کردن از خود و دفع ضرر از خود است. اين، معناي لغوي تقوا است.

معاني اصطلاحي تقوا:
از روايات اهل بيت عصمت و طهارت: معاني متعددي براي تقوا استفاده مي‌شود. كه همه آن‌ها هم به يك معنا برگشت مي‌كند. اکنون چند نمونه را تذكر مي‌دهيم:
1. معناي اول تقوا اين است كه حضرت صادق عليه السلام دربارة آن فرمودند:
أن لا يَفقِدَكَ اللّه ُ حَيثُ أمَرَكَ ، و لا يَراكَ حَيثُ نَهاكَ؛
تقوا اين است هر جا که خدا مي‌خواهد، باشي؛ آنجا پيدايت باشد. هر جا هم که خدا مي‌خواهد نباشي، آنجا نباشي، يعني واجباتت را به جا بياور، محرماتت را ترک کن. آنجا که محرمات را انجام مي‌دهند، پيدايت نشود. آنجا هم که واجبات را انجام مي‌دهند، از تو خالي نباشد. اين، معناي اول تقوا است.
حضرت صادق عليه السلام به مجلسي وارد شدند. يک نفر به خدمت‌گذار گفت: «يک مقدار آب براي من بياور». خدمت‌ کار رفت و يک ليوان شراب براي او آورد. تا حضرت اين منظره را ديدند، فوراً بلند شدند. برخي پرسيدند: «يابن رسول الله کجا؟ حضرت فرموند: «پيامبر خدا فرمودند: هر كس در مجلسي بنشيند كه در آن شراب باشد، ملعون است». من در مجلسي که در آن، گناه واقع شود، نمي نشينم. مجلسي که در آن گناه باشد، من هم شريک در آن گناه هستم.
اين برخورد حضرت، دستور العملي براي ما است. خدا شاهد است همة اين مجالس و اين معصيت‌هايي که در اين مجالس مي‌شود، براي روح‌ ما حجاب‌هاي ظلماني مي‌شود و ما لحظه به لحظه از خدا دور مي‌شويم. در اين مجالس نرو آقا! تو را که اعدام نمي کنند. فاميل است كه باشد. مجلسي که رضاي حق در آن نيست ـ به هر عنوان که مي‌خواهد باشد ـ از مجلس بلند شو برو بيرون. ماندن تو وزر و وبال است. اگر بر اين اشخاص عذاب نازل بشود، تو هم جزء آن‌ها هستي که معذّب خواهي بود. کدام يک از اين مجالس را اين طوري براي خدا ترک کرديم؛ که الان بگوييم از شيعيان علي هستيم؟ حضور انسان در چنين جلساتي باعث مي‌شود براي او هم معصيت و گناه بنويسند. چرا در اين جلسات حاضر مي‌شوي؟
مي گويد: «آقا ما که حرفي نزديم. ما که گناه نكرديم. فقط آنجا بوديم». عجب! کربلا هم همين طور بود. آن‌ها که آمدند کربلا هم همين طور بود. يک عده اي آمدند تيراندازي کردند و حضرت اباعبدالله را شهيد کردند. عده ديگري هم که پشتيبان و پشت جبهه بودند، آن‌ها هم هيچ کاري نکردند؛ اما در آن عرصه حضور داشتند. همه آن‌ها هم همان عذاب كساني را دارند كه حضرت را شهيد کردند، فرق نمي کند. آن‌ها هم که پشت جبهه بودند، يک فرسخ دورتر بودند و يک تير هم نزدند، آن‌ها هم در اين عذاب شريک هستند. نشستن تو در اين جلسه، امضاي كار اهل مجلس است.

2. اميرالمؤمنين‌ عليه السلام هم دربارة تقوا کلامي فرموده‌اند که معناي دوم تقوا محسوب مي‌شود:
مَن مَلَكَ شَهوَتَهُ كانَ تَقِيّا؛
هر کس شهوتش را کنترل کند، متقي است.
شهوت، مراتبي دارد؛ شهوت در خوراک، شهوت در لباس، شهوت در مقام، شهوت در شهرت و … . تقوا شامل همه اين‌ها مي‌شود. مثلاً انسان شهوت خوردن دارد که اين غذا را بخورد، آن غذا را بخورد. از اين کاسه بخورد. از آن کاسه بخورد، حلال باشد، شبهه ناک باشد؛ همه را مي‌بلعد. اينجا تقوا داشته باش، يعني ببين از کدام غذاها بايد بخوري و چقدر بايد بخوري. «تقواي خوراک داشته باش». يعني غذاها را از حلال تهيه کن و بخور؛ شهوت خوردن نداشته باش. هر چه به دستت آمد نخور؛ چرا كه هر غذايي يک اثري دارد.

داستان مرحوم ميزاي قمي;
يکي از درباريان، مرحوم ميرزاي قمي;را دعوت گرفته بود. موقعي که آقا به دربار رفتند، فرمودند: «من نمي‌توانم غذا بخورم». گفت: «آقا! اين سفره را براي شما انداختيم». گفتند: «نه؛ من معذورم». اصرار کرد. مرحوم ميرزاي قمي مقداري برنج را برداشتند فشار دادند. خون‌هايي چکه چکه از آن بيرون ريخت. پرسيدند: «من اين غذا را بخورم؟!».

داستان مرحوم حاج مؤمن;
مرحوم حاج مؤمن، از اولياي الهي بود. مرحوم شهيد دستغيب;در شيراز ـ كه من خدمتشان بودم ـ مي‌فرمودند: «من افتخار مي‌کنم که در خدمت حاج مؤمن هستم و خداوند به من يک سال توفيق داده که در محضر آقاي حاج مؤمن باشم».
در نجف كه بنده محضر مرحوم حاج مؤمن بودم، ايشان نقل کرد:
من خدمت يکي از اولياي الهي رسيدم. دستوري به من داد و گفت که مثلاً فلان جا غذا نخور. من هم گفتم چشم. داستانش خيلي مفصل است. مي‌گفت: ما با آن شخص که گفته شده بود در خانه‌اش غذا نخورم، مرتبط نماز را که خوانديم و سفره انداختند و من خجالت کشيدم بلند بشوم. گفت: «بنشين ناهار بخور». گفتم: «آقا! من معذورم». گفت: «نه؛ بنشين ناهار بخور». حاج مؤمن مي‌گفت: «غذا را کشيديم و من دو سه تا لقمه خوردم». يک دفعه ديدم آن ولي الهي پيدايش شد. اشاره کرد گفت: «بلند شو بيا». بلند شدم رفتم. گفت: «چرا از اين غذا خوردي؟» گفتم: «من خجالت کشيدم. برايم کشيدند و کاسه گذاشتند و نتوانستم نخورم». گفت: «خوب، حالا اگر مي‌تواني، برو بخور». آمدم نشستم. ديدم تمامش چرک و خون است، خدا شاهد است. گفت: از بوي تعفن غذا حالم خراب شد. نگاه کردم ديدم آن‌ها همه دارند مي‌خورند؛ اما دارند چرک و خون مي‌خورند. حالم به هم خورد و بلند شدم.
بعضي از غذا‌ها حقيقتش اين است. نمي دانيم چيست. انسان مقداري دربارة غذا‌ها سعي و کوشش بکند. غذا، در فرزندان ما، در عبادات ما آثاري دارد. کسي که يک لقمه حرام بخورد، تا چهل روز دعاهايش مستجاب نمي‌شود. با اين غذا‌ها ما چه مي‌شويم، من نمي دانم. منظور اينكه حضرت امير عليه السلام مي‌فرمايند: شهوت خوراک نداشته باش. حواست به اين غذا‌ها باشد كه از کجا آمده است. آيا حلال است يا حرام؟ دنبال خوشمزه بودن غذاها نباش. حلال باشد ولو يک تکه نان خشک باشد؛ خدا مي‌داند آقا! يک تکه نان خشک حلال، بر سفره‌هاي رنگين حرام، برتري دارد.
يكي ديگر از شهوت‌هاي انسان، شهوت لباس است كه طبق اين نقل، حضرت مي‌فرمايد که شهوت لباس هم نداشته باش. نگو لباس من حتماً بايد فلان طور باشد. يک چيزي مي‌خواهيم که بدن را بپوشاند. همين کافي است. بله؛ آبرويت را هم حفظ بکن؛ اما خيلي اسيرش نباش. خودت را اسير لباس نکن. بايد لباس اسير تو باشد. تو حافظ لباس نباش؛ بلکه لباس حافظ تو باشد؛ يعني به آن دلبستگي نداشته باش. دل را پيش دلبر ببر. دل را نه به غذا ببند و نه به خانه و زندگي. اين‌ها هيچ فايده اي ندارد؛ خدا مي‌داند. انسان همه اين‌ها را بايد بگذارد و برود. اشخاصي که همه را داشتند، گذاشتند و رفتند. انسان دل خود را جايي ببرد كه ارزش داشته باشد. اگر بخواهد به اينجاها دل ببندد، هيچ نتيجه و ارزشي برايش نيست.

3. معناي سوم تقوا از حديثي از حضرت رسول صلي الله عليه و آله به دست مي‌آيد که مي‌فرمايند:
تَمامُ التَّقوى أن تَتَعلَّمَ ما جَهِلتَ و تَعمَلَ بِما عَلِمتَ.
مي داني تقوا يعني چه؟ تقوا اين است که هر چه را بلد نيستي، ياد بگيري و هر چه را هم مي‌داني، عمل کني.
روز قيامت که مي‌شود، ناصري را مي‌آورند و به او مي‌گويند: «چرا فلان احکام را عمل نکردي؟» جواب مي‌دهد: «پروردگارا! نمي دانستم». يک چوب به من مي‌زنند كه چرا نرفتي ياد بگيري؟ يک چوب هم مي‌زنند که چرا عمل نکردي؟ من که نرفتم احکام الهي را ياد بگيرم، دو تا چوب مي‌خورم. شما که مي‌دانستي و عمل نکردي، يک چوب مي‌خوري. من دو تا چوب مي‌خورم که بايد بروي احکام الهي را ياد بگيري و سر و کارت با ولايت باشد. لازمه پيروي از اهل بيت‌‍: اين است که دستورات آن بزرگواران را هم کاملاً رعايت بکنيم تا ملکه تقوا براي ما پيدا شود.
خلاصه اينكه تقوا يک حالت نفساني و يک قدرت باطني و داخلي است که انسان را ملزم به انجام واجبات و ترک محرمات مي‌کند.

4. دربارة معناي چهارم تقوا اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: المتقي من اتقي الذنوب.
مي داني متقي چه کسي است؟ کسي که گناه نکند. گناه به دو صورت است؛ يا ترک واجبات يا انجام محرمات. لازم نيست شخص متقي کوه بکند. نه؛ متقي کسي است که واجبات خود را بياورد و محرمات خود را ترک کند. اگر چنين كردي، يک حالت نفساني در وجودت پيدا مي‌شود مثل کسي که طبع شعر دارد. خوب اين طبع شعر از کجا آمد؟ شاعر چطور طبع شعر دارد و راحت شعر مي‌گويد؟ اين را خدا به او داده است. تقوا هم مثل طبع شعر، يک حالت عنايتي است كه در اثر اتيان واجبات و ترک محرمات به شما عنايت مي‌شود. با اين حالت، ديگر چشم دلت باز مي‌شود و پشت ديوار‌ها را هم مي‌بيني. در اثر تقوا، مستجاب الدعوة مي‌شوي. آن‌ها که مستجاب الدعوه هستند، کوه كه نکنده‌اند؛ بلکه هر چه خدا دستور داده، چشم گفته‌اند.

داستان حمّالِ مستجاب الدعوة
در نجف پيرمردي بود كه آدم بسيار خوبي بود و حمال بود. حدود پنجاه و شش، هفت سال قبل که ما نجف بوديم، او را ديدم. محاسن بلندي داشت و قدي کوتاه و به او حسين آقا مي‌گفتند. لباس‌هاي او هميشه شش، هفت تا وصله داشت، اما اين لباس‌هاي هميشه شسته و قشنگ بود. با وجودي که حمّال بود هيچ‌گاه لباس‌هايش چرک نبود. يک طناب روي شانه او بود. سرش هم پايين بود و هميشه ذکر مي‌گفت و راه مي‌رفت. اگر کسي کاري داشت و مثلاً مي‌خواست باري را جابه‌جا کند، مي‌گفت: حسين آقا! اين بار را بردار و به فلان جا ببر». من ديده بودم فوراً طنابش را باز مي‌کرد و بار را روي آن مي‌گذاشت و بلند مي‌کرد. بعد سرش را زير مي‌انداخت و مي‌رفت. به مقصد که مي‌رسيد، بار را زمين مي‌گذاشت و طناب خود را بر مي‌داشت و مي‌ر‌فت. مي‌گفتند: «حسين آقا! کجا رفتي؟» مي‌گفت: «امري داشتيد؟» مي‌گفتند: «بايست دست مزدت را بگير». هر چه به او مي‌دادند، در جيبش مي‌گذاشت و مي‌گفت: «خدا برکت بدهد». در قيد اين حساب‌ها نبود که کم دادند يا زياد. نظرش اين بود که من اين بار را براي خدا برمي دارم و او هم براي خدا يک چيزي به من مي‌دهد. اين وضع او بود.
همين حسين آقا يک بار من را کاملاً تکان داد. در نجف، مسجد ترک‌ها و در نماز مرحوم امام بوديم. ظهر بود. وقتي که مکبر گفت: «الله اکبر»، يک دفعه ايشان فرياد زد: «تکبيرة الاحرام، خبردار حق است». صداي بلندي داشت. فريادي زد که بدن انسان را به حرکت در آورد؛ يعني ببين کجا ايستادي. مقابل حق ايستادي. حواس خود را جمع کن. ببين چه مي‌گويي و از او چه چيزي مي¬خواهي. حواست را به او جمع کن برادر من! لکن حالا ناصري مي‌ايستد نماز، حواس او همه جا هست جز حق. اين هم نماز شد؟ آن نمازي که «تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْکَرِ» و آن نمازي که «معراج المؤمن» است، آيا نماز ناصري است؟ صورت برزخي نماز، ملک مقربي مي‌شود. هر مقدار حواست بيشتر جمع باشد، صورت آن ملك، بسيار عالي مي‌شود. هر مقدار آن که حواست جمع نباشد، صورت‌هاي حيوانات را دارد. اين طور است عزيز من! ببين شما که مي‌ايستي نماز مي‌خواهي چه چيز به مولا تحويل بدهي.
كوچه‌هاي نجف خيلي باريك بود. بعضي کوچه هاي آن يک متر، يک متر و نيم بود. خانه هاي آنجا اغلب کوچک است. طبقه بالاي يك خانه، مادري بچه اش روي دوشش بود و لباس‌هايش را روي بند يا روي ديوار پهن مي‌کردان بچه‌ پايين را نگاه کرد و چيزي ديد؛ لذا دست و پا زد و اين خانم هم حواسش نبود. بچه از دستش خارج شد و افتاد. يک دفعه اين مادر، بدون اختيار نعره زد. من آنجا نبودم، ولي شنيدم. اين حسين آقا هم از آنجا رد مي‌شده است. صحنه را كه مي‌بيند، صدا مي‌زند: «خدايا! بچه را نگه دار». بچه وسط زمين و آسمان ايستاد. حسين آقايِ حمال جلو آمد و دست‌ها را بالا کرد و گفت: «خدايا بده». بچه به آرامي پايين آمد . حسين آقا بچه را گرفت و پايين گذاشت. دور او را گرفتند که: «حسين آقا! تو مستجاب الدعوه اي». گفت: «نه بابا. من حمال خودتان هستم. يک عمري خدا هر چه گفت، گفتم: چشم. حالا هم هر چه من بگويم، خدا مي¬گويد: چشم». اين طور است عزيز من!
اين همه خواهش‌ها و دعاها و تقاضاهايي که از خدا داري، درست است؛ اما کدام تقاضاهاي خدا را گفتي چشم؟ اين را به ناصري مي‌گويم. تو که اين همه دعا و توسل داري و از خدا تقاضا داري، و مي‌گويي: «خدايا! بده، بده». تو کجا اطاعت حق را کردي که خداوند به تو بگويد: «اطاعت کردي؛ من هم اطاعتت مي‌کنم؟» خود حضرت حق فرمود: « عبدى اطعنى حتى اجعلك مَثَلى انا اقول لشى‏ء كن فيكون و انت تقول لشى‏ء كن فيكون »؛ اي بنده من! من را اطاعت بکن، تا مَثَل(نمونه) من بشوي. من به هر چه بگويم: «باش»، مي‌باشد؛ تو هم به هر چه بگويي «باش»، مي‌باشد.
نه يک روايت؛ بلكه چندين روايت به همين مضمون از علماي اخلاق هست. باز در حديثي قدسي آمده است:
لايزال عبدي يتقرب إلي بالنوافل مخلصا لي حتى أحبه. فإذا أحببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش بها. إن سألني أعطيته و إن استعاذني أعذته
پيوسته بندة من با انجام دادن خالصانه مستحبات به من نزديك مي‌شود؛ تا جايي كه او را به طور ويژه دوست بدارم. وقتي او را دوست داشتم، من گوش او مي‌شوم كه با او مي‌شنود و چشم او مي‌شوم كه با آن مي‌بيند و دست او مي‌شوم كه با آن كار مي‌كند. اگر چيزي از من درخواست كند، حتماً به او مي‌دهم و اگر به من پناه ببرد، حتماً او را پناه مي‌دهم.
خدا مي‌گويد: «اي بنده من! پهلوي من بيا تا هر چه مي‌خواهي، به تو بدهم»؛ اما ما فاصله گرفته ايم و با اين فاصله گرفتن ـ به خدا قسم! ـ ضرر مي‌کنيم.
منظور اينكه آن حمال گفته بود: «من حمّال خودتان هستم يک عمري هر چه خدا گفت، گفتم: چشم. حالا هر چه من مي‌گويم، خدا مي‌گويد: چشم». اين همان معناي «أطعني حتي اجعلک مثلي» است.
منظور اينكه تقوا چنين حالتي به انسان مي‌دهد. وقتي واجبات را آوردم و محرمات را ترک کردم، حالتي به من داده مي‌شود که از گناه بدم مي‌آيد. مگر مي‌شود کسي از گناه بدش بيايد؟ بله مثل کسي که چهل درجه تب دارد، مي‌شود به او بگوييم غذا بخور؟ اصلاً از بهترين غذا متنفر است. کسي هم که تقوا پيدا کند، همين طور است. اين يک رقم آن است. يک رقم آن هم اين طور است كه مي‌بيند حقيقت اين غذا چيست. حقيقت معصيت را مي‌بيند چه چيزي است؟ چشم او باز است. حقيقت معصيت را مي‌بيند؛ لذا انبياء معصيت نمي کردند. کوچک‌ترين معصيت خدا را انجام نمي‌دادند. چرا؟ چون مي‌ديدند چه اثري دارد؛ مثلا يک زني که بسيار زيبا باشد؛ اما فلان مرض را دارد که صد در صد خطرناک و مُسري است، دکتري که اين را بفهمد، آيا ديگر به او ميل پيدا مي‌کند؟ ابداً ميل پيدا نمي کند. آن‌هايي که چشمشان باز است و حقايق را مي‌بينند، از راه تقوا به اين مرتبه رسيده اند.

آثار و بركات تقوا

1 . محبت و دوستي خدا: يکي از آثار تقوا اين است که خدا شخص باتقوا را دوست دارد: إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقين‏ . اين، صريح قرآن است. خدا دوست دارد کساني را که متقي و پرهيزگار هستند. خوب؛ کسي که خدا دوستش باشد، چه غمي دارد؟ وقتي خدا را دارد، ديگر غمي ندارد، همه چيز را دارد.

2. گشايش در امور زندگي: يکي ديگر از آثار تقوا كه در قرآن بيان شده، گشايش در امور است:
وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا .
و هر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى‏كند،
کسي که تقوا داشته باشد، هيچ وقت در کارهايش در نمي ماند؛ نه در کارهاي دنيوي خود و نه در کارهاي اخروي زيرا يک فرجي براي او حاصل مي‌شود.

3 . بركات الهي: يکي ديگر از آثار تقوا نازل شدن بركات الهي است. در آية صلي الله عليه و آله 6 سوره اعراف مي‌فرمايد:
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتقوا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْض؛
و اگر اهل شهرها و آبادي‌ها، ايمان مى‏آوردند و تقوا پيشه مى‏كردند، بركات آسمان و زمين را بر آن‌ها مى‏گشوديم.

اگر مردم تقوا داشتند، اگر مردم ايمان به خدا داشتند، اصول دين را قبول داشتند و تقوا هم داشتند، برکات آسمان و زمين براي آن‌ها نازل مي‌شد. اين، از آثار تقوا است. حالا که برکات آسمان و زمين از ما منع شده، در اثر معاصي و بي بند و باري‌هاي ما است.

مثلاً در هزار متر زمين، کشاورزي مي‌کنيم. بنا است از اين هزار متر، چندين خروار گندم به دست آيد؛ اما يک خروار به دست مي‌آيد. قاعده آن، اين است كه يک دانه گندمي که در زمين مي‌کاريم، هفتصد دانه در بيايد. صريح آيه قرآن است كه يک دانه گندم، هفتصد تا بشود. چطور شده كه حالا گندم مي‌ريزيم؛ ولي تخم آن هم از بين مي‌رود. به منزل يکي از بستگان و دوستان رفتم. شمردم و ديدم يک گندمي که در زمين کاشته، حالا چهار تا خوشه پيدا کرده است؛ در صورتي که بايد هفت تا خوشه پيدا کند. هر خوشه هم حدود سي و پنج تا دانه داشت، در حالي که يک خوشه گندم حدود صد و چهل تا صد و پنجاه تا دانه بود يعني؛ يک من گندم، صد و پنجاه من حاصل مي داد و حال اينکه طبق آيه شريفه يک من گندم مي‌تواند هفتصد من گندم باشد.

مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ في‏ كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليم‏؛

كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى‏كنند، همانند بذرى هستند كه هفت خوشه بروياند كه در هر خوشه، يكصد دانه باشد و خداوند، آن را براى هر كس بخواهد [و شايستگى داشته باشد]، دو يا چند برابر مى‏كند. و خدا [از نظر قدرت و رحمت،] وسيع، و [به همه چيز] دانا است.

يک دانه گندم، بايد هفت خوشه بدهد که هر خوشه آن هم صد تا دانه در آن باشد كه هفتصد تا مي‌شود. بعد از آن هم مي‌فرمايد: «يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ»؛ يعني به بعضي‌ها بيشتر هم مي‌دهيم.

در شيراز يک نفر از اهل تقوا بود. که براي خود من نقل کرد که: «من يک دانه گندم که کاشتم، هزار و چهار صد تا دانه گندم داد»؛ يعني يک من ريخت در اين زمين و هزار و چهار صد من گندم برداشت کرد اين طور است. «يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ». تقوا را پيشه بکن، با خدا رفيق شو؛ نان تو در روغن است.

4. ايمني از مكر دشمنان: در آيه ديگر مي‌فرمايد:
…وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتقوا لايَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ بِمايَعْمَلُونَ مُحيط
… و اگر پرهيزگارى پيشه كنيد، نقشه‏هاى [خائنانه] آنان، به شما هيچ زيانى نمى‏رساند. خداوند به آنچه انجام مى‏دهند، احاطه دارد.
اگر تقوا داشت باشي، دشمن نمي تواند بر تو مسلّط شود و تو را اذيت کند. اين صريح آيه شريفه است.

5 . اصلاح اعمال و آمرزش گناهان: در آيه ديگر مي‌فرمايد:
يَأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتقوا اللَّهَ وَ قُولُواْ قَوْلًا سَدِيدًا*يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمَالَكمُ‏ْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ …؛
ترجمه: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! تقواي الهى پيشه كنيد و سخن حق بگوييد*تا خدا كارهاى شما را اصلاح كند و گناهانتان را بيامرزد… .
تقوا عمل من را اصلاح مي‌کند و علاوه بر آن، باعث مي‌شود که خدا گناهان من را بيامرزد.

6. پيدا كردن قوه تشخيص: در سوره مباركه انفال، چنين بشارت مي‌دهد:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتقوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيم‏ ؛
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اگر از [مخالفت فرمان] خدا بپرهيزيد، براى شما وسيله‏اى براي جدا ساختن حق از باطل قرار مى‏دهد [روشن‏بينى خاصّى كه در پرتو آن، حق را از باطل خواهيد شناخت] و گناهانتان را مى‏پوشاند و شما را مي‌آمرزد. و خداوند، صاحب فضل و بخشش عظيم است.
اگر تقوا داشتي، فرق بين حق و باطل را تشخيص مي‌دهي؛ در نتيجه ديگران نمي توانند تو را فريب دهند و منحرف سازند و تو را از اسلام و قرآن و ولايت جدا کنند.

7 . قبول شدن اعمال: قبول شدن اعمال، يكي ديگر از آثار و بركات تقوا است . در سوره مباركه مائده حضرت حق مي‌فرمايد:
إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقين‏
خدا، [اعمال را] فقط از پرهيزگاران مى‏پذيرد.
خداوند به بركت تقوا همه اعمال را مي‌پذيرد. خداوند فقط اعمال متقين را قبول مي‌کند،‌ نه عمل هر کسي را.

8. حفظ از آفات و مشكلات: حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند:
أَلَا فَصُونُوهَا وَ تَصَوَّنُوا بِهَا.
آگاه باشيد و تقوي را حفظ کنيد تا بوسيله تقوي حفظ شويد.
شما در جميع اعمال و رفتار و کردارتان، تقوا را رعايت کنيد تقوا هم شما را حفظ مي‌کند؛ يعني آداب و رسومي که شرع مقدس براي من تعيين کرده است، رعايت بکنم؛ در نتيجه تقوا هم روح من را محافظت مي‌کند؛ روح من را از انحراف، از آلودگي، از حجاب‌هاي ظلماني، حفظ مي‌کند و نمي گذارد آسيبي به آن برسد.

9. باعث حفظ شدن از انحراف اخلاقي است؛

10. سبب استجابت دعا است؛

11. عامل نجات از آتش است؛

12. سبب ورود به بهشت است؛

13. موجب آسايش حساب در قيامت است؛

يک اشكال و جواب:
بعضي اشكالي مطرح كرده اند که اگر تقوا تو را حفظ بکند و تو هم او را حفظ بکني، اين دور و باطل است.

جواب اشكال، اين است که:
اين مطلب را نفهميدند. مگر در قرآن نفرمود: «وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِكَ خَيْر»؟ تقوا لباس است. خود تقوا به منزلة لباس باطني است. همين طوري که اين لباس ظاهري مصونيت است و من را از سرما و گرما حفظ مي‌کند و نمي گذارد ناراحتي به بدن من برسد، تقوا هم يک لباس روحاني براي روح است و نمي گذارد ظلمت به آن برسد و آلودگي‌ها و گرد و غبار غفلت به آن بنشيند. تقوا، روح را هميشه شاد و خرم نگه مي‌دارد.
من لباسم را حفظ مي‌كنم كه دزد نبرد، پاره نشود، کثيف نشود، اين لباس هم در سرما و گرما محافظ من است؛ پس هر يک، ديگري را از چيزي حفظ مي‌كنيم. اين که دور نيست! به همين صورت، من با رعايت واجبات و محرمات، تقوا را حفظ مي‌كنم، تا تقوايم از بين نرود و تقوا هم من را از آفات و ناراحتي‌ها حفظ مي‌كند و اين دور نيست.

تقوا و آزادي
بعضي‌ مي‌گويند: دنيا، دنياي آزادي است و تقوا مخالف آزادي است. تقوا، يعني خودت را جمع و جور کن و اسير اين و آن بشو. تقوا مي‌خواهد آزادي مطلق را از ما بگيرد. ما آزاد نباشيم. نتوانيم هر چي مي‌خواهيم بخوريم. هر کجا مي‌خواهيم برويم هر چه مي‌خواهيم بگوييم. هر كاري بخواهيم بکنيم .
اماحق اين است كه تقوي خلاف آزادي نيست. تقوا از لوازم دين نيست. برخلاف نماز كه از لوازم دين است. روزه كه از لوازم دين است. حج و زکات كه از لوازم دين هستند؛ تقوي از لوازم دين نيست. پس چيست؟ تقوا از لوازم انسانيت است. کاري به دين ندارد. تقوا را به دين و اسلام و قرآن نچسبانيد. وقتي اينطور بگوييد اين‌ها مي‌گويند كه ما را محدود کردند و آزادي را از ما گرفتند بلکه تقوا يعني درست بودن در اجتماع، مني که تقوا دارم يعني خيانت به ناموس نمي کنم. يعني خيانت به عِرضي نمي کنم. يعني ظلم نمي کنم. تعدي نمي کنم. فحاشي نمي کنم. تقوا اين است. حيثيت انسانيت را بايد من حفظ بکنم.
مثالي بزنم مطلب روشن تر بشود. من که لباس مي‌پوشم، ممکن است بدنم شکايت کند که: اي بابا! من را محصور کردي! من مي‌خواهم آزاد باشم. اگر من اين لباس را در بياورم و تو آزاد باشي كه سرما مي‌خوري، گرما مي‌خوري، اذيت مي‌شوي. من لباس‌ها را پوشيدم که تو را حفظ کنم. يا اين کفش‌هايي که پايتان است، پاهايتان شکايت مي‌کند که: آقا من مي‌خواهم آزاد باشم، پابرهنه باشم؛ بروم، بيايم. تو مي‌گويي: من بايد جوراب به تو بپوشانم و کفش هم به تو بپوشانم که اذيت نشوي؛ نه سرما به تو اذيت بکند و نه گرما همان طور که براي حفظ و سلامت پاهايت کفش به پايت مي‌کني، لباس را براي حفظ و سلامت بدنت مي‌پوشي، براي حفظ و صيانت خانواده ات ديوار به دور خانه ات مي‌گذاري، تقوا هم براي انسانيت انسان‌ها حصن است؛ نه اينکه خلاف آزادي باشد. تقوا مي‌خواهد يک اجتماع صميمي در دنيا زندگي کنند. مي‌خواهد مثل حيوانات بي بند و باري نباشد. منظور از تقوا اين است كه تو فراتر از حيوانات و انسان زندگي كني؛ پس تقوا از لوازم دين نيست، تقوا از لوازم انسانيت است. تقوا محدوديت نيست؛ بلكه مصونيت است.
حضرت حق به دليل شدت علاقه و محبتش به ما، ما را مامور به تقوا کرده است. خدا مي‌خواهد ايمان و بندگي تو را حفظ کند، تا بنده واقعي خدا باشي. خدا خودش فرموده است: «خلقت الاشياء لاجلک و خلقتک لأجلي» ؛ «من تمام عالم وجود را براي تو آفريدم، و تو را براي خودم آفريدم»، نه براي پيروي از شيطان و هواي نفس.
اگر به خواهر‌ها مي‌گويند با حجاب باش، اين حجاب، محدوديت نيست؛ بلكه مصونيت است. بايد حفظ بشود، تا نگاه بيگانه به او نيفتد و حفظ شود. مي‌گويند اسلام محدوديت است. کدام محدوديت؟ شما شب در خانه ات را باز بگذار ، در گاو صندوقت را هم باز بگذار. چرا در را محکم مي‌بندي؟ براي اينكه سبب مصونيت اموال تو است. تقوا هم براي حفظ و مصونيت انسان از آفات و آسيب‌ها و خطرات است.
برخي انسان‌ها خواسته شان اين است كه مثل حيوانات زندگي کنند و حيات جنگلي داشته باشند و پايبند به هيچ چيز نباشند؛ اگر چه حيوانات هم بين خودشان حد و حدودي دارند. خوب اين انسان‌ها مي‌شوند همان حيوان و حسابشان معلوم است. اما گاهي انسان مي‌خواهد در اجتماع انساني زندگي کند. در اين اجتماع اگر خواستي زندگي کني، لازمه زندگي شما با اجتماع، اين است که حقوق اجتماع را رعايت کني. ما اصلاً کاري به شرع مقدس نداريم. لازمه اجتماعي زندگي كردن، عدم تعدي به حقوق ديگران است. اين همان معناي تقوا است؛ در نتيجه، تقوا در اجتماع، باعث مصونيت است، نه محدوديت. اين که مي‌گوييم انسان باتقوا باشد، نه اين که خواسته باشيم انسان را محدود بکنيم؛ بلكه منظور، محفوظ بودن انسان و در آسايش و امنيت بودن او است؛ مثلاً سر چهار، راه چراغ خطر است. يک کسي بگويد: «چرا ما را محدود کرديد؟ اين خلاف آزادي است. انسان بايد آزاد باشد. چرا اينجا چراغ، جلوي من را گرفته و نمي گذارد بروم؟» اين چراغ خطر، محدوديت نيست؛ اين مصونيت خون، ناموس و عرض شماها است و بايد باشد. اگر نباشد، اوضاع به هم مي‌خورد. بر اثر رعايت نكردن اين قوانين، هر روز چه مقدار خسارت‌هاي مادي و جاني وارد مي‌شود؟ تقوا عيناً همين است. هر يک از احکام الهي را که فرض بفرماييد براي مصونيت است، نه محدوديت.

منبع: پايگاه اخلاق

 


فرم در حال بارگذاری ...