موضوع: "شهدا"
خجالت میکشم در برابر بدن پارهپاره سیدالشهداء(علیه السلام)، بدنم سالم باشد
نوشته شده توسطرحیمی 16ام آذر, 1392
فرازی از وصیتنامه شهیدعارف:
خجالت میکشم در برابر بدن پارهپاره سیدالشهدا علیه السلام ، بدنم سالم باشد
در فرازی از وصیتنامه شهید غلامحسین عارف چنین میخوانیم: « خدایا من خجالت میکشم در روز قیامت، سرور شهیدان بدنش پاره پاره باشد و من سالم باشم.»
شهید غلامحسین عارف در 13 رجبالمرجب به دنیا آمد و در 21 رمضان نیز به خیل یاران شهیدش پیوست.
بخشی از سفارشهایی که شهید عارف به بازماندگان کرده، شامل موارد زیر است که آن را میخوانیم: «تأکید میکنم که امام عزیز را هنوز کسی به درستی نشناخته؛ در این زمینه کار و برایش دعا کنید. در برابر ناملایمات صبر انقلابی پیشه کنید و تسلیم زر و زور نشوید. با فئودالها و سرمایهداران و گروهکهای منحرف و خائنین، تفاهم نکنید و آنها را از خود برانید؛ برادران من، در هیچ مورد نظرتان از شرع اسلام پیشی نگیرد و خدای نکرده تابع هوی و هوس نشوید.
خدایا من خجالت میکشم در روز قیامت، سرور شهیدان بدنش پاره پاره باشد و من سالم باشم.
بار پروردگارا! از تو میخواهم هر زمان که صلاح دانستی شهید شوم، ضمن اینکه به تمام مقربانت قسمت میدهم که مرگ در رختخواب را نصیبم نکنی و اگر شهادت را نصیبم گرداندی، بدنم تکه تکه شود که در صحرای محشر شرمنده نباشم.
به هر کس بدی کردم مرا حلال کند. در کفنم جملهای که روی کفن حضرت سلمان نوشته شده بگذارید. لباس را با آرم سپاه در قبر بگذارید و اگر با فتوای امام مغایر نباشد، بدنم را نشویید.»
بدرقه کجاوه های نور
نوشته شده توسطرحیمی 7ام شهریور, 1392تشییع پیکرهای 92 شهید تازه تفحص شده در روز شهادت امام صادق علیه السلام در تهران
داغ دل لاله
امروز برای شهدا وقت نداریم
ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم
با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است
ما بهر ملاقات خدا وقت نداریم
چون فرد مهمی شده نفس دغل ما
اندازه ی یک قبله دعا وقت نداریم
در کوفه تن غیرت ما خانه نشین است
بهر سفر کرببلا وقت نداریم
تقویم گرفتاری ما پر شده از زر
ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم
هر چند که خوب است شهیدانه بمیریم
خوب است ولی حیف که ما وقت نداریم.
«گفته بودم چو بيايی غم دل با تو بگويم
چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيايی».
حضور 92 پروانه عاشق كه در وصال يار بال و پر سوزاندند، اين روزها هوای آلوده تهران را رنگی آسمانی بخشيده و غم غربت اين گمنامان كه در آسمان نامدارند، غفلت از غمهايمان را سبب شده است.
«باز باران با ترانه، میچكد بر بام خانه»… ولی اينبار نه خانهای در روستاهای شمالی كشور، بلكه در تهران. نمیدانم ما میخواهيم ميزبان آنها باشيم، يا آنان هم اكنون ميزبان ما هستند.
قدم به معراج شهدا كه میگذارم، چشمانم ناخودآگاه هر گوشه را میكاود تا جسم پاك شهدای تازه تفحص شده را بيابم. دستانم قدرت گرفتن قلم را ندارند، دست و دلم میلرزد، … اشك بر گونهام میغلتد و امانم نمیدهد. با سلام و صلوات پا به داخل سالن نگهداری شهدای گمنام و بانامی میگذارم كه تازه تفحص شدهاند و جز يا حسين(ع)، يا حسين(ع)، كلمهای بر زبانم جاری نمیشود، انگار زبانم قفل شده است. سالن بوی عطر گلاب میدهد، گويی صادق آهنگران است كه نوايش در گوشم میپيچد كه «ای از سفر برگشتگان، كو شهيدان ما».
معراج شهدا، پيكر 92 شهيد گمنام و بانام |
برادرانی كه امروز دور هم جمع شدهاند تا بار ديگر مهمان كنند ما را كه به مهمانی لالهها آمدهايم. 30 ستون و هر ستون كه از سه شهيد تشكيل شده، دور تا دور سالن چيده شدهاند، اين ما نيستم كه آنها را در بر میگيريم، آنها هستند كه ما را دوره كردهاند؛ گويی اكنون وقت آمدنشان است تا دستی از ما بگيرند، اين ياران گمنام امام زمان(عج).
دست برادران معراجی(معراج شهدا) در دور محوطه سالن طوافشان میدهد، گويی پيكر مطهر برادرانمان كه هم اكنون آسمانی شدهاند، بر دوششان چنان سبك است كه بر ابرها سير میكنند و اين تنها بازماندههای جسم خاكیشان، در پی رسالتی ديگر به دست برادران و خواهران امروز رسيده است و چنان با پرچم و كيسه نايلون بر دور تا دورشان پيچيدهاند، كه مبادا استخوانهايی كه به تازگی از خاك بيرون كشيده شده، لطمهای ببيند. مبادا جسم پاره پاره فرزندان غيور اين سرزمين پراكندهتر شود.
والفجر 8، بدر، خيبر، تك دشمن و كربلای 5، عملياتهای كه نامشان بر تابوت مطهر برادران شهيدمان نقش بسته، 92 شهيد كه همگی گمنام باقی ماندند. نمیدانم شايد پارههای تن خيلی از مادران در اينجا آرميده باشند، شايد پيكر شهيد بهروز صبوری هم در ميان اينها باشد و شايد پيكير مهدی باكری و بسياری از شهدای ديگر…
چشمم به سن و سالشان كه میخورد، آه از نهادم برمیآيد؛ 16، 18، 19، 22، 23، 28، سنينی كه من و شايد بسياری امثال من، روزگارمان را در آن سن و سال به بيهودگی گذراندهايم و حالا با ديدن پيكر آسمانی اين دلاورمردان جوان و نوجوان اين سرزمين كه برای دستگيری آمدهاند، تنها واژهای كه بر روان و زبان جسم خاكیام روان میشود، شرمندگی است؛ شرمنده آنان كه دوران جوانیشان را برای امروز همچون منی ايثار كردند كه نه فقط از آخرت، بلكه از ارزش وجودی خود نيز غافلم و دردناكتر اينكه برادران شهيدم … «يادم تو را فراموش».
آنان كه در غربت فاو، شلمچه و مجنون، جوانمردانه جنگيدند و غريبانه و به دور از اصل و نسل خود، در غربت بيابان به وصال الهی پيوستند و آسمانی شدند، از ما چه خواستند و ما چطور ناجوانمردانه خواسته آنان را كه گرانبهاترين گوهر وجودشان را ارزانی ما كردند، زمين گذاشتيم.
يادمان رفت كه «شهيد عزادار نمیخواهد، رهرو میخواهد»؛ يادمان رفته كه سالهای عزت امروز، حاصل وفاداری و فداكاری چه جوهردارانی است؛ از ياد برديم، رنگ و لعاب آسمانی شهدای گلگون كفن را؛ و پا گذاشتيم بر خون پاك آنان كه به ظاهر رفتهاند، ولی هستند و نظارهگر بدعهدی ما.
و مهمتر از همه اينكه يادمان رفت كه يك روز در پيشگاه الهی، خواسته يا ناخواسته بايد حاضر شويم و جوابگوی خونی كه به پای اين سرزمين و برای آزادگی و سربلندی ما بر زمين ريخته شده است كه «انا لله و انا اليه راجعون».
منبع:http://www.iqna.ir
چرا به خاطر من گناه مي کنند؟
نوشته شده توسطرحیمی 4ام اردیبهشت, 1392آيا واقعاً رسيده ايم به اين که دچار بلا شده ايم؟
آيا واقعاً اميدمان از همه جا قطع شده و فقط از خداوند کمک مي خواهيم؟
برادران مواظبت کنيد که دروغ نگوييم، پناه بر خدا.
شهیــــد محمـــد بروجـــردی
وقتي با او مطرح مي کردند که فلاني اينجوري گفته است، ناراحت مي شد و مي گفت:
خدايا ما را ببخش.
ما پيش خودمان فکر مي کرديم که اينها چون پشت سرش گفته اند ناراحت شده است و مي گفتيم:
حاج آقا ناراحت نباش.
مي گفت: از اين ناراحت هستم که من خودم چيزي نيستم.
من خودم آدمي بي ارزش هستم.
اين آدم هاي به اين خوبي چرا براي يک آدم بي ارزش گناه مي کنند.
به دروغ گفتن به هر صورتي حساسيت زيادي داشتند؛
مثلاً روزي بعد از نماز جماعت در ستاد سپاه مهاباد، برادران، دعاي الهي عظم البلاء را مي خواندند. بعد از پايان دعا به صورت تقريباً غير منتظره اي بلند شدند و رو به برادران کردند و گفتند:
آيا واقعاً رسيده ايم به اين که دچار بلا شده ايم؟
آيا واقعاً اميدمان از همه جا قطع شده و فقط از خداوند کمک مي خواهيم؟
برادران مواظبت کنيد که دروغ نگوييم، پناه بر خدا.
فرهنگ جبهه
نوشته شده توسطرحیمی 24ام فروردین, 1392تقديم به سبكبالان عاشقي كه غريبانه كوچيدند و غريبانه در خاك آراميدند تا شهادت را به زيباترين وجه براي ما تفسير كنند.
تكيه كلامها: تكيه كلام رزمندگان معمولاً دور بود از بيهودگي و بيپروايي. به علاوه آنقدر دستشان بسته نبود كه به دامان مهملات و بعضي كلمات بيبو و خاصيت پشت جبهه بياويزند.
كمتر كسي ميپسنديد كه به جاي «خدا خيرت بده»يا «اجرت با امام حسين (ع)»، عبارت سست «دمتگرم» را به زبان بياورد؛ منطقه محل تفوق بود نه تنزل، جاي افزودن نه كاستن. چنان كه وقت وداع و جدايي - چه مكالمهاي و چه مكاتبهاي - به تعبير «خدا حافظ» لفظ «امام» را ميافزودند و تركيب مخلصانهي «خداحافظ امام» را به وجود ميآورند و هنگام خوف و خطر«لاحول و لا قوه الا بالله» را ميگفتند و ذكر خداوند كه باعث اطمينان قلب بود در همه حال بر لبانشان جاري بود.
دعاهاي قبل و بعد غذا
در فرهنگ جبهه تقيد به خواندن اوراد و اذكار پيش از غذا بسيار باب بود تا جايي كه بسياري از برادران، ولو شده بود كه لقمهاي به دهان برده رانگه دارند يا قاشق پر از غذا رابه ظرف برگردانند، دعا و ثناي مخصوص غذايشان ترك نميشد. دعاهاي قبل از غذا بيشتر همان عبارت معروف بود «اللهم ارزقنا رزقاً حلالاً طيباً واسعاً» بود و گاهي به جاي دعاي قبل از غذا دعاي فرج ميخواندند يا آنچه در نيات و اغراضشان بود و بعضي اظهار ميكردند از جمله اينكه:«خدايا به قوت و غذا براي كسب بنيهي دفاعي و حفاظت از حريم و حدود تو، روي آوريم» البته بخش عمدهي دعا بعد از غذا خوردن خوانده ميشد كه نوبت به شوخ طبعيهايي ميرسيد كه به نسبت آمادگي روحي بچهها گل ميكرد مانند خواندن دعاي آغازين سفره در آخر غذا، كنايه از اينكه ما سير نشدهايم و يا اينكه «الهي به حق سيد عرب و عجم كه اين سفره معمور باد، هميشه پر از نعمت و نور باد، صدام از دو چشم كور باد» و البته به آخر عبارت اول (طبياً واسعاً) گاهي عبارت و «طهر بطوننا من الحرام و الشبهه» را نيز ميافزودند و گاهي به مزاح عبارت «با سر برويد توي كاسهها» را ميگفتند و سپس مشغول غذا خوردن ميشدند و در پايان غذا هم تكتك افراد بايد چيزي ميگفتند تا حاضران آمين بگويند يكي ميگفت: «خدايا ما كه سير نشديم، ديگران را سير كن» ديگري ميگفت: «خدايا ما سير شديم، گرسنگان مال دنيا را بكش» بعضيها هم جداً دعا ميكردند و ميگفتند: «خدايا ما را آدم كن» يا «خدايا مرا شهيد مفقودالجسد قرار بده»، ساير دعاها عبارت بودند از «خدايا ما را نسبت به هم رئوف مهربان گردان» «خدايا ما را شرمنده شهدا نكن» «الهي ما كم كرديم تو زياد كن» «خدايا ما كه خورديم سير و پر، صداميان بميرند گُرگُر» و نيز «الهي اين سفرهي ما دور باد از آفات ارض و سماء صاحبش دائماً در سرور، چشم شيطان و شيطان صفتان كور، رهبر انقلاب پيروز منصور، روح شهيدان شاد، فاتحه معالصلوات»
وقتي دعا دور ميزد و نوبت به آخرين نفر ميرسيد و او به رغم توقع ديگران آمادهي گفتن عبارات بديع و تازهاي نبود و از طرفي مايل بود قضيه را به اصطلاح به خوبي و خوشي تمام كند ميگفت: خدايا… خدايا (و در حالي كه همه منتظر بقيهي دعا بعد از اين تأكيد بودند) ادامه ميداد: تا انقلاب مهدي….
مزاح مكاتبهاي:
گرم بودن بازار شهادت و تنزل مرگ در حد بسياري از امور عادي ديگر، باعث شوخيهايي دراين زمينه ميشد از جمله تهيهي اعلاميهي فوت و مجلس ترحيم براي كسي كه حي و حاضر بود وامثال اين نسبتها كه «بر اثر پرخوري به درجهي انفجار رسيده است» و اعلام تاريخ مجالس ختم و ترحيم سوم وهفتم و چهلم» و چسباندن آن به ديوار محل استقرار. و يا اينكه وقتي كسي از آنها در نامهاش تقاضاي عكس ميكرد ميآمدند نقاشي كودكانهاي ميكشيدند از صحنهي درگيري در جنگ بعد روي نقش اشخاص اسم ميگذاشتند در حالي كه يكي پوتينهايش را درآورده بود و به سمت خانه فرار ميكرد ديگري آنقدر خورده بود كه نميتوانست تكان بخورد و … و اگر دستشان به مجلات و جرايد ميرسيد تصاويري از حيوانات را ميبريدند و زير آن مينوشتند. «ببخشيد چون تصوير دنيايي نداشتم، نمونههايي از عكسهاي آخرتم را برايت فرستادم» گاهي هم در پاسخ عكس دستهجمعي تصويري ازچند شاخه يا دستهاي گل را ارسال ميكردند»
قسم نخوردن:
باور احكام، او امر و نواهي شارع مقدس و آنچه موجب خشنودي و ختم و سخط حضرتش را فراهم ميآورد چنان بر جان و بندبند وجود بندگان خاصش نشسته بود كه گويي نميتوانستند غير از آن بكنند. از آن جمله پرهيز از سوگند خوردن و حساسيت داشتن نسبت به بر زبان آوردن نام مقدس حقتعالي و ائمههدي بود و از جهتي شايد عادت به اين امر در پشت جبهه، ناخودآگاه آنها را به اين وضع وا ميداشت و چارهاش چيزي نبود جز جايگزيني عبارت- البته با چاشني مزاح- همچون «جان دلاك» به جاي «جان مولا» يا «ملاوكيلي» به جاي «خداوكيلي» ، جان مرتضي عقيلي» (اسم شخص) به جاي «جان مرتضي علي» و نظير آنها در مواقعي كه ناچار ميشدند براي اثبات مدعايشان قسم بخورند.
منبع: آداب و رسوم (فرهنگ جبهه) سيد مهدي فهيمي
دلتنگ شهدا
نوشته شده توسطرحیمی 10ام اسفند, 1391
همسر شهید باقری می گوید :
در اولین دیدارمان ابتدا ایشان حرف زدند و گفتند :
« اسم من حسن باقری نیست ، من غلام حسین افشردی هستم . به خاطر این که از نیروهای اطلاعاتی جنگ هستم مرا به نام حسن باقری می شناسند.»
این اولین صداقتی بود که از ایشان دیدم و روی من خیلی اثر گذاشت . در صدای پخته اش صداقت موج می زد .
http://shalamche.parsiblog.com
دانلود نرم افزار رایت بیداری ۱ (مجموعه سخنرانی ضوابط حرکت بر صراط مستقیم) / مروری بر سخنرانی های دکتر عبدالحمید دیالمه
نوشته شده توسطرحیمی 2ام اسفند, 1391نرم افزار رایت بیداری ۱
اولین مجموعه در خصوص سری آثار و اندیشه های شهید بزرگوار دکتر عبدالحمید دیالمه است که در قالب یک نرم افزار چندرسانه ای، مجموعه سخنرانی های این معلم شهید را گردآوری کرده است. از این شهید بزرگوار که جوان ترین نماینده مجلس شورای اسلامی بوده است، بیش از ۴۰۰ ساعت سخنرانی در زمینه های گوناگون فکری به یادگار مانده است. این مجموعه در راستای احیاء ارزش های ثقلین و با هدف تبیین و ترویج فرهنگ قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) توسط مؤسسه فرهنگی احیاء ثقلین منتشر گردیده است.
این نرم افزار سخنرانی های این شهید بزرگوار را در ۹ محور صیرورت بر صراط، صبر، امام ضابطه حرکت، قضا و قدر، زهد، شفاعت، توکل، فقر و انتظار تحت عنوان مجموعه سخنرانی ضوابط حرکت بر صراط مستقیم در قالب فایل صوتی ارائه نموده است.
کاری از : مؤسسه فرهنگی احیاء ثقلین
معلم شهید دکتر عبدالحمید دیالمه نماینده مردم مشهد در اولین دوره مجلس شورای اسلامی بود که در حادثه انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیر ماه ۱۳۶۰ به همراه ۷۲ تن دیگر از یاران امام (ره) به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
در مورد فایل های این نوشته به چند نکته توجه فرمایید:
۱- اگر لینک دانلود چند قسمتی است، ابتدا تمام فایلهای مربوطه را دریافت کرده؛ سپس با کلیک روی فایل فشرده اولی اقدام به بازگشایی (Extract) فایل صوتی یا تصویری مربوطه به طور کامل نمایید. لازم به ذکر است برای این کار قبل از آن، شما بایستی نرم افزار Winrar را از اینجا دانلود کرده و آن را نصب نمایید.
۲- فایل های تصویری سایت در کیفیت بالا با فرمت mkv. یا mp4. به علاوه در بخش سخنرانی ها، فایل های صوتی آنها نیز در کیفیت بالا با فرمت mp3. نیز قرار داده شده است.
۳- اگر پس از بازگشایی فایل فشرده، پسوند فایل تصویری mkv. یا mp4. بود، برای نمایش بهتر آن از نرم افزار KMplayer استفاده نمایید (لینک دانلود).
۴- در صورتی که لینک (های) دانلود مربوط به یک نرم افزار می باشد، پس از دانلود تمامی قسمتهای آن، فایل (های) مورد نظر را بازگشایی کرده و برای اجرا یا نصب نرم افزار در فولدر مربوطه بر روی فایل اجرایی اصلی با پسوند exe. کلیک کنید.
شهدا شرمنده ایم...
نوشته شده توسطرحیمی 26ام بهمن, 1391بنام خداي عاشق…
تا ابد این نکته را انشا کنید
پای این طو مار را امضا کنید
هر کجا ماندید در کل امور
رو به سوی حضرت زهرا کنید
دلنوشته: دلتنگي براي...
نوشته شده توسطرحیمی 26ام بهمن, 1391سلام؛
چطوري ؟ خوبي ، ببين تقصير خودته ، وقتي يه نفر ميشه سنگ صبور اونم سنگِ صبورِ به اين خوبي بايد انتظار اينو داشته باشه كه حداقل هفته اي يه بار مزاحمش بشن ، زياد اذيتت نمي كنم همين چند خط و والسلام…..
راستي ديشب به ياد يه چيزي افتادم ، چيزي كه ميشه گفت :
يه خاطره تقريباً پاك نشدنيه از دل همة آدمايي كه اهل دِلَن.
(ديشب خواب بابا روُ ديدُم دوباره ، ديدُم ملائك به دُورِش بيقراره ،نگاش كِردُم به روم خنديد ، صداش كردم …..)
اگه شهدا نبودن اصلاً خاطره نمي شد ، شهدا واسة همة نسلهاي بعد از خودشون اسطوره هستن ولي بعضي ازچيزايي كه تو زمون اونا بود بعيد مي دونم كه آدم رو به ياد چيز ديگه اي بندازه ،
دلدادگي اونا به خداي خودشون به چيزاي دور و برشون رنگ و بوي خدا مي داد و اون چيزا بدون شهدا رنگ و بويي نداشتن .
مي دونم خسته شدي به بزرگي خودت ببخش ،
يه لطف در حق من بكن و به دعاي آخر دل نوشتم يه آمين بگو :
«خدايا ، كمكم كن كه زندگيم بدون شهدا رنگ و بويي نداشته باشه »
دلنوشته:ا.ک
به یاد سردار شهید احمد کاظمی
نوشته شده توسطرحیمی 22ام دی, 1391سردار سرلشکر پاسدار شهید احمد کاظمیدر سال ۱۳۳۷ در نجف آباد اصفهان دیده به جهان گشود و همچون سایر جوانان، سرگرم تحصیل گردید. با پیدایش جرقههای انقلاب اسلامیدوشادوش ملت به مبارزه علیه رژیم ستم شاهی پرداخت و در بیست و سومین بهار زندگی خود، در اوایل سال ۵۹ به کردستان رفت تا با رزمیبی امان، دشمنان داخلی انقلاب را من کوب نماید.
او دوران جوانی خود را با لذت حضور در جبهههای نبرد از کردستان گرفته تا جای جای جبهههای جنوب در صف مقدم مبارزه با متجاوزان بعثی در سِـمتهایی چون: دو سال فرماندهی جبهه فیاضیه آبادان، شش سال فرماندهی لشکر ۸ نجف، یکسال فرماندهی لشکر ۱۴ امام حسین(ع)، هفت سال فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) و قرارگاه رمضان و پنج سال فرماندهی نیروی هوایی سپاه را به عهده داشت.
رزمندگان و ایثارگران بسیاری، خاطراتی شیرین و به یادماندنی از رشادتها و شجاعتهای این دلاور زمان بیاد دارند. حضور مستقیم در خط مقدم جبهه و ارتباط صمیمانه با پاسداران و رزمندگان بسیجی تا بدانجا بود که از ناحیه پا، دست، و کمر بارها مجروح گردید و یک بار نیز انگشتش قطع شد. در طی سالها با استفاده از مجالهایی از عشق به تحصیل بهره جست و کارشناسی خود را در رشته جغرافیا و کارشناسی ارشد را در رشته مدیریت دفاعی گذراند و موفق شد دانشجوی دکتری در رشته دفاع ملی گردد. کفایت و شجاعت آن بزرگوار تا بدانجا بود که مقام معظم رهبری ۳ مدال فتح بر سینه پر عطش شهادت ایشان نصب نمودند. وی در اواسط سال ۸۴ از سوی فرمانده کل سپاه، به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شد و توفیق خدمت را در سنگر دیگری یافت. این فرمانده قهرمان در آخرین دیدار خود با محبوب خویش فرمانده معظم کل قوا، تقاضای دعا برای شهادت خویش را نمود، زیرا مرغ جانش بیش از این تحمل ماندن بر این کره خاکی را نداشت و سرانجام در پروازی دنیوی به پرواز اخروی شتافت. اوج گرفت و به ملکوت اعلی پیوست. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
صفحات: 1· 2
کربلا را از شهدا بخواهیم...
نوشته شده توسطرحیمی 27ام آذر, 1391شهید علیرضا کریمی متولد 22 شهریور سال 1345 مقارن با ایام ماه مبارک رمضان در محله سیرجان اصفهان بدنیا آمد.
بدلیل بیماری شدیدی که داشت پزشکان معتقد بودند که زیاد زنده نمی ماند.به طوری که در 4 سالگی کبد وی از بین رفته و دیگر امیدی به زنده ماندنش نبود. روزی سیدی سبزپوش به مغازه پدرش مراجعه کرده و بی مقدمه می گوید کار خوبی کردی که علیرضا را نذر آقا ابالفضل(ع) کردی.همین امروز سفره آقا ابالفضل (ع) را پهن کن و به مردم غذا بده، 3 مجلس روضه برای حضرت در حرمش نذر کرده ای که من انجام می دهم. سپس اسکناسی را جهت برکت کاسبی به پدر می دهد.آن روز بچه به طرز معجزه آسایی شفا می یابد به طوری که سال ها بعد قهرمان ورزش های رزمی می شود. در عملیات محرم در اثر اصابت گلوله خمپاره سر و دست و پای او مجروح می شود. بعد از پایان دوران مجروحیت به جبهه باز می گردد.فرمانده گردان امیرالمؤمنین(ع) به خاطر شجاعت و مدیریتی که علیرضا از خود نشان داده بود، مسئولیت دسته دوم از گروهان ابالفضل(ع) را به او می دهد. در آخرین دیدار با خانواده اش به مادر می گوید ما مسافر کربلائیم راه کربلا که باز شد بر می گردیم. در پایان آخرین نامه ای که فرستاد نوشته بود به امید دیدار در کربلا. در عملیات والفجر 1 هر دو پای علیرضا مورد هدف تیرهای عراقی قرار می گیرد و در جواب فرمانده اش که می خواهد او را به عقب بیاورد می گوید ، شما فرمانده ای برو بچه ها منتظرت هستند.علیرضا در حالیکه روی زمین افتاده و به سختی می خواست خودش رابه سمت تپه ها بکشاند، ناگهان یکی از تانک های عراقی به سرعت به سمت وی رفته و از روی پاهایش رد می شود.در اینجا فقط 16 ساله بود.16 سال بعد درست همان روزی که اولین کاروان به صورت رسمی عازم کربلا می شود پیکرش را در منطقه فکه شمالی پیدا کرده و شب تاسوعای حسینی به وطن باز می گردانند.به خواب مسئول گروه تحفص لشکر امام حسین(ع) می آید و محل دفنش را هم می گوید. مردم در مسجد در دسته عزاداری کنار پیکرش تا صبح می مانند. صبح روز تاسوعا همراه با دسته سینه زنی در گلزار شهدای اصفهان او را به خاک می سپارند
هر کدام از دوستان وآشنایان علیرضا که مشکل رفتن به کربلا دارند به علیرضا متوسل می شوند و خیلی زود حاجت میگیرند .
نوشته شده توسط :هانیه خوددانی(پایه چهارم)