« امامت و رهبرى امت، منصبى الهى است نه مقامى دنیوى | قیام خونین گوهرشاد در ماجرای کشف حجاب » |
مبارزه علی با عمرو بن عبدود
نوشته شده توسطرحیمی 21ام تیر, 1396جنگی خندق در سال پنجم هجری اتفاق افتاد. یکی از پیکارهای مهم در این جنگ، نبرد امام با عمرو بن عبدود بود؛ عمرو از شجاعان عرب بود، کسی بود که عمر گفت: «من با او همسفر شام بودم و هزار نفر، دزد بر قافله ما تاختند، عمرو به تنهایی آنها را متفرق ساخت و دست و پای شتری را به جای سپری دست گرفت و آنها را تعقیب کرد»..
وقتی در جنگ خندق علی علیه السلام دروازه خندق را بر دشمن مسدود کرد تا وارد شهر مدینه نشوند، عمروبن عبدود وارد شد بر وسط میدان و فریاد برآورد:
کیست به جنگ من آید؟
هیچ کس از ترس، جوابی نداد؛ عمرو گفت: مسلمین کجاست هستند که به دستم کشته شوند تا به بهشت روند؛ چرا به سوی بهشت نمیشتابید؟
چرا نزدیک من نمیآیید؟ هیچ کس پاسخی نداد و سپس این اشعار را خواند:
«از بس مبارز طلبیدم، سینه ام تنگ شد و صدایم بگرفت؛ من در جایی ایستاده ام که هر دلیر و جنگجویی بر جان خود میلرزد و میترسد؛ راستی که دلیری و از جان گذشتگی از بهترین غریزه های جوانمردان است».
در این وقت علی علیه السلام برخاست واز پیامبر اجازه خواست؛ پیامبر فرمود: بنشین؛ چند مرتبه دیگر عمرو مبارز طلبید و حماسه خواند، فقط علی علیه السلام بلند میشد و میگفت:
یا رسولالله! اگر او عمرو است،
من علی بن ابیطالبم!
تا اینکه پیامبر اجازه دادند و فرمودند: از خداوند مسألت دارم که تو را بر عمرو، نصرت دهد بعد سر را بلند کرد و عرض کرد: پروردگارا! برادر من و پسر عم مرا تنها مگذار! و با چشمی پر از عاطفه و اشک فرمود: برو که خدا یار و مددکار توست.
امیرالمؤمنین علیه السلام به میدان آمد و این رجز را خواند:
«ای عمرو! در کار جنگ شتاب مکن، آن کس که تو را جواب گوید، عاجز نیست، او دارای حسن نیت و بصیرت و راستی میباشد و این صفات، اساس هر رستگاریست.
نزد تو نیامدم جز بر آن امید که زن نوحه گر را بر جنازه تو بنشانم و اثر ضربت شمشیری که پس از دورانی از طول زمان، نام آن بماند باقی گذارم».
عمرو از روی تکبر، پاسخی نداد؛ امام فرمود: شنیدم تو پیمان بستی که اگر مردی از قریش یکی از سه چیز را از تو بخواهد بپذیری؟ گفت: آری، فرمود: اول، من تو را دعوت به توحید و اسلام و رسالت محمد صلی الله علیه و آله و سلم میکنم؛ عمرو گفت: قبول نمیکنم؛ فرمود: دوم آنکه، از این راهی که آمدی برگرد و از جنگ با پیامبر درگذر؛ گفت: اگر این کار را کنم زنان قریش مرا سرزنش کنند، زیرا من در جنگ بدر، زخمی برداشتم و نذر کردم تا محمد صلی الله علیه و آله و سلم را نکشم روغن بر موی سرم نمالم؛ حضرت فرمود: سوم آنکه، تو را به مبارزه با خود میخوانم؛ عمرو بخندید و گفت: عرب این خواهش را از من نمیکند؛ من دوست ندارم تو را بکشم زیرا با پدرت ابوطالب دوست بودم و در عموهای تو کسانی هستند که از تو زورمندتر هستند؛ تو جوانی و میل ندارم به دست من کشته شوی، تو هم کفو من نیستی.
فرمود: اما من دوست دارم تو را در راه خدا بکشم!
عمرو گفت: چه گفتی؟
فرمود: میل دارم با تو جنگ کنم و تو را بکشم!
عمرو گفت: چه گفتی؟
فرمود: میل دارم با تو جنگ کنم و تو را بکشم و برای این کار پیاده شو با هم بجنگیم. عمرو در حالی که غضبناک بود از اسب پیاده شد، بر صورت اسب بکوفت و شمشیری به پای اسب زد و اسب روی زمین بیفتاد، شمشیر دیگری به طرف علی علیه السلام فرود آورد که حضرت با سپر آن را رها کرد در حالیکه سپر دو نیم شد و فرقش را شکافت، حضرت خود را به گوشه میدان رسانید و با عمامه سر خود را بست و به میدان آمد و فرمود:
ای عمرو! تو خجالت نکشیدی با این شخصیت، برای خود همراه آوردی با این که من جوانم و تنها به جنگ تو آمدم.عمرو برگشت که ببیند کیست، حضرت شمشیری بیدرنگ بر پای او فرود آورد و او را بر زمین انداخت. دو لشکر، منظره را میدیدند، و غالب شدن علی علیه السلام بر عمرو موجب شد که صدای تکبیر و تهلیل بلند شود؛مشرکین رو به فرار گذاشتند و مسلمین با شادی، مشرکین را تعقیب میکردند تا جایی که همه مشرکین فرار کردند.
امام، بعد از چند لحظه آمد که سر عمرو را جدا کند، عمرو گفت: مرا فریب دادی!
فرمود: معنی جنگ همین است عمرو (به قولی) آب دهان بر صورت امام انداخت و غضبناک شد. امام از روی سینه عمرو برخاست و چند قدمی بزد و آنگاه بازگشت تا سر عمرو را از تن جدا کند.
عمرو گفت: چرا منصرف شدی و اکنون باز آمدی؟
فرمود: تو آب دهان به صورت من انداختی، در آن حال من خشمناک شدم، نخواستم با آن حال غضب، سر تو را جدا کنم، بلکه با حال انبساط، برای رضای خدا سرت را از تنت جدا میکنم. امام سر عمرو را جدا کرد و به نزد پیامبر آورد و از کلمات پیامبر در جنگ خندق این است که «ضرب زدن علی علیه السلام در جنگ خندق از عبادت جن و انس افضل است». [1] .
پی نوشت ها:
[1] زندگانی امیرالمؤمنین علیه السلام - بحارالأنوار- تاریخ طبری- ناسخ التواریخ- داستانهایی از زندگانی حضرت علی علیه السلام ،ص59.
پایگاه جامع عاشورا
علی(ع) در حالىکه هَرْوَله میکرد، [از کنار عمرو] گذشت … عمرو به وى گفت: کیستى؟
گفت: «من، على بن ابیطالب، پسر عموى پیامبر خدا و داماد اویم».
عمرو گفت: به خدا سوگند، پدرت در گذشته با من دوست بود و خوش ندارم که تو را به قتل رسانم. پسر عمویت هنگامى که تو را به سویم فرستاد، خاطرجمع نبود که تو را با نیزهام برُبایم و میان زمین و آسمان رها سازم، نه زنده و نه مرده!
امیرمؤمنان به وى گفت: «پسر عمویم میدانست که اگر تو مرا بکُشى، من وارد بهشت شوم و تو در آتش باشى، و اگر من تو را بکُشم، تو در آتش باشى و من در بهشت».
عمرو گفت: هر دوى آنها به سودِ تو است، اى على! و این، تقسیمِ ناعادلانهاى است!
على(ع) فرمود: «این سخن، بگذار. من از تو شنیدم در حالىکه پردههاى کعبه را گرفته بودى، میگفتى: “هیچکس در جنگ، سه خواسته بر من عرضه ندارد، جز آنکه یکى از آنها را اجابت کنم” و [اینک] من سه خواسته بر تو عرضه میدارم، یکى را اجابت کن».
[عمرو] گفت: بگو آنها را، اى على!
فرمود: «یکى آنکه شهادت دهى که خدایى جز خداى یگانه نیست و محمّد، پیامبر خدا است».
[عمرو] گفت: این را رها کن و دومین خواسته را بپرس.
فرمود: «اینکه بازگردى و این سپاه را از [رویارویى با] پیامبر خدا بازگردانى. اگر [پیامبر] راستگو باشد، شما نیز به واسطه او عزّت و برترى یابید، و اگر دروغگو باشد، دزدان و فرومایگان عرب [براى از میان بُردن او] بس باشند».
عمرو گفت: آن وقت، زنان قریش با یکدیگر گفتوگو نمیکنند و شاعران در سرودههایشان [نخواهند گفت] که من از جنگ ترسیدم و به عقب بازگشتم؟ [در این صورت،] گروهى را که مرا بر خود رئیس کردند، یارى نکردهام.
امیرمؤمنان فرمود: «[خواسته] سوم، آن است که فرود آیى، تا با تو کارزار کنم؛ چرا که تو سوارهاى و من پیاده».
آنگاه از اسبش پایین پرید و آنرا پى کرد و گفت: این، خصلتى است که گمان نمیکردم یکى از عربها مرا بدان وادار نماید.
آنگاه [کارزار را] شروع کرد و با شمشیر بر سرِ على(ع) زد. امیرمؤمنان، خود را در پناه سپرش گرفت؛ اما [شمشیر] سپر را بُرید و بر سرش نشست.
على(ع) به او فرمود: «اى عمرو! آیا همین که من با تو کارزار میکنم و تو جنگاور عرب هستى، تو را بس نیست براى مبارزه با من، از یاور کمک گرفتى؟».
عمرو به پشت سرش نگاه کرد. امیرمؤمنان، به سرعت ضربهاى بر دو ساقش فرود آورد و هر دو را قطع کرد. گَرد و غبارى از میان آنان بلند شد.
منافقان گفتند: على بن ابیطالب، کشته شد.
سپس گَرد و غبار خوابید و نگاه کردند. در این هنگام، امیر مؤمنان را بر روى سینه عمرو دیدند که ریش او را گرفته و میخواهد سر او را از تن جدا کند. سپس سرش را بُرید و آنرا گرفت و به سوى پیامبر خدا آمد، در حالىکه بر اثر ضربتِ عمرو، خون از سرش جارى بود و از شمشیرش خون میچکید، و چنین رجز میخواند:
«من، على و پسر عبدالمطّلبم،
مرگ براى جوانمرد، از فرار بهتر است».
آنگاه پیامبر خدا فرمود: «اى على! بر او نیرنگ کردى؟».
گفت: بلى اى پیامبر خدا! جنگ، نیرنگ است.[3]
درباره این گزارش باید به چند نکته توجه نمود:
الف. یکی از عناصر مهم در نبرد با دشمن، جنگ روانی است که خود مبتنی بر نیرنگها، بزرگنماییها و … میباشد و چون این فریب به منظور هدف مهمتری میباشد، نباید آنرا همسان با دروغی دانست که برای منافع ناحق شخصی و گروهی بر زبان جاری میشود. چنانکه در اینباره در روایات دیگر میخوانیم:
1. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «جنگ؛ یعنى نیرنگ».[4]
2. ابن عبّاس میگوید: پیامبر(ص) یکى از اصحاب خود را مأمور کشتن یک نفر یهودى کرد. او گفت: اى پیامبر خدا! در صورتى از عهده این کار برمیآیم که دستم را باز بگذارى. پیامبر خدا فرمود: «همانا جنگ، نیرنگ است. پس هر کار میخواهى، بکن».[5]
3. عدى بن حاتم میگوید: به درستى که حضرت علی(ع)، هنگامى که در صفّین با معاویه رو در رو شد، صدایش را بلند میکرد تا یارانش بشنوند و میفرمود: «به خدا سوگند، معاویه و یارانش را خواهم کُشت!». آنگاه در آخر سخن، صدایش را آهسته میکرد و میگفت: «إن شاء الله!». من نزدیک ایشان بودم و گفتم: اى امیرمؤمنان! به درستى که سوگند یاد کردى بر آنچه انجام میدهى. آنگاه «ان شاء الله» گفتى. مقصودت از این، چه بود؟ فرمود: «جنگ، نیرنگ است و من نزد مؤمنان، دروغگو نیستم. خواستم تا یارانم را بر دشمن بشورانم تا سُستى نکنند و [به نبردِ] با آنان، رغبت پیدا کنند. پس در آینده، داناترین آنان، از این سخن سود بَرَد. إن شاء الله!».[6]
4. امام صادق(ع) فرمود: «خداوند کسى که در جنگ به حریف خود نیرنگ بزند و به او دروغ بگوید، بازخواست نمیکند».[7]
ب. بهعلاوه؛ در برخی از گزارشاتی که اصل این مبارزه نقل شده، آمده است که؛ چندین نفر نیز همراه عمرو بن عبدود بودند؛ مثل پسر او؛[8] به این جهت کلام امام علی(ع) هنگام مبارزه که افرادی را همراه خود آوردهای، دروغ نبوده است. لذا آنحضرت با اشاره به این افراد در پشت سر که یک واقعیت بود، حواس عمرو بن عبدود را پرت کرد و به او ضربه زد.
باسلام/ خواهشمندم واقعه جعلی نیرنگ علی (ع) را دقیقتر بررسی فرمایید:
اولا بزرگانی از شیعه نظیر شیخ مفید و واقدی از اهل سنت چنین چیزی را به هیچ عنوان نقل نمیکنند، ثانیا نص تاریخ میگوید همراه عمرو چند نفر دیگر (عکرمة بن أبى جهل، هبیرة بن أبى وهب، نوفل بن عبد اللَّه و ضرار بن خطاب) از خندق گذشتند و با عمرو با هم بودند ولی عمرو طبق سنت عربی مبارز طلبید و تن به تن داشت با علی میجنگید و لذا هردو (علی و عمرو) از وجود 4 نفر دیگر پشت سر عمرو خبر داشتند، از سوی دیگر نبرد علی(ع) با عمرو اینگونه در تاریخ ترسیم شده: …آنقدر نبرد آن دو بالا گرفت و ضربه ها رد و بدل میشد که گرد و غباری بلند شده بود و چیزی دیده نمیشد و نهایتا از صدای تکبیری که از دور شنیده شد مسلمانان فهمیدند علی(ع) پیروز شده است… حالا ببینید چقدر مضحک است که وسط این نبرد سنگین و ضربات پی در پی، علی(ع) به عمرو (جنگاور حرفه ای عرب) بگوید پشت سرت کیست و او فریب بخورد و از پادر بیاید!!!
واما بیشتر بخندیم: علی(ع) به عمرو گفت پشت سرت کیست و او را فریب داد و سپس او را که با جوانمردی از اسب پیاده شده بود و پیاده با علی(ع) میجنگید را از پای درآورد و آنگاه خدا فرمود این ضربت فریبکارانه علی(ع) از عبادت جن و انس بالاتر است!!!!!
واضح است که این داستان جعلی را دشمنان علی(ع) برای کم ارزش کردن فداکاری بینظیر امیرشجاعت و جوانمردی ناشیانه ساخته اند…
کذب محض است…علی علیه السلام حتی در نبرد هم دروغ نمی گفت…چون از جوامردی به دور بود…روایات بی پایه و اساس در تاریخ اسلام فراوان است…اساسا حضرت علی (ع) جوانمردی بی بدیل بود که مقتدای پهلوانان است…
دوروغه امیرالمونین اهل نیرنگ بود به معاویه نیرنگ میزد اگه حضرت علی قصد نیرنگ زدن و سیاسی بازی بود نمیزاست خلافت ازش غصب بشه چون ابوسفیان بعد از شهادت پیامبر به حضرت علی پیشنهاد خلافت و حمایت از ایشان را داد پس این یک کذب مطلقه
فرم در حال بارگذاری ...
سلام
بزرگوار بنده دفاعی از این مطلب ندارم. همانطور که می بینید منبع مطلب ذکر شده و تحلیل های لازم هم ارائه شده.
اگر شما قبول ندارید که جنگ، نیرنگ است پس جاسوس فرستادن پیامبر به سپاه دشمن در جنگ احزاب رو چطور توجیه می فرمایید؟ آیا جاسوسی که به دل سپاه دشمن نفوذ میکنه می تونه با رعایت اصل صداقت به هدفش برسه؟؟