« شب چهارم محرم 1395 هیئت رزمندگان اسلام قم با نوای حاج سید مهدی میرداماددانلود مداحی شب سوم محرم ٩٥ با نوای حاج حسن خلج »

مراسم شب و روز 3 محرم 95 با نوای حاج منصور ارضی

نوشته شده توسطرحیمی 14ام مهر, 1395

 

صوت کامل شب 3 محرم 1395

 

صوت کامل روز 3 محرم 1395

شعر روضه حضرت رقیه (سلام الله علیها)

با سر رسیدی! بی سَرِ گودال بابا جان
از ذوق دارم می روم از حال بابا جان

حِس می کنم جا خوردی از وقتی مرا دیدی
راحت بگو در صورتم بابا چه ها دیدی

پا تا سرم را بعدِ تو غمها عوض کرده
آن دختری که داشتی خیلی بد آورده

یادت میاید شانه و مویِ کَمَنْدم را
در بین دختر بچه ها قَدِّ بلندم را

شانه به غارت رفت، مویم سوخت، دَرهَم شد
قَدَّم دَمِ خیمه به زیر چکمه ها خم شد

یادت می آید چشمهایم آسمانی بود
کارم فقط در پیش تو شیرین زبانی بود

حالا ببین خون مُردگی چشمهایم را
لکنت زبان و لرزش بین صدایم را

یادت میاید بازوی من بوسه گاهت بود
هر روز طاق ابروی من بوسه گاهت بود

شلاق ها پییچیده محکم دُوْرِ بازویم
حالا رَدِ انگشتری مانده به ابرویم

یادت میاید دست بوست می رسیدم من
بین حیاط خانه دائم می دویدم من

نه لب برایم مانده تا که بوسه بردارم
نه می دوم! از بس پدر درد کمر دارم

یادت میاید که ستاره گوش من کردی
روز تولد گوشواره گوش من کردی

پاره شده در وقت غارت لاله گوشم
شد گوشواره آلت قَتّاله گوشم

یادت میاید بود پشت پرده ها جایم
با دستهای خود حنا بستی به پاهایم

چشم تو روشن بین هر بازار می گردم
انگار خلخالی ز جنس خار، پا کردم

یادت می آید ای پدر زهرای تو بودم
پیش همه انسیه الحورای تو بودم

در کوچه بن بست سیلی بی هوا خوردم
رویِ شتر از پیرِ زن ها من عصا خوردم

یادت میاید چند معجر داشتم روزی
یک چادر گلدار بر سر داشتم روزی

با زور چادر را کشیدند از سرم بابا
یک آستین پاره می شد معجرم بابا

 

اشعار روز سوم

شعر مناجات با امام زمان (عج)

جوان به هیات تو آمدیم و پیرشدیم
ز قبل روز تولد تورا اسیر شدیم

جسارتا ز حساب و کتاب باکی نیست
به نیم قطره اشکی ببین چه شیر شدیم

به سیم و زر نفروشیم نوکری تورا
که ما به خاطر این نوکری امیر شدیم

درخت بار دهد شاخه اش می افتد و ما
ز فرط جرم و گناه است سربه زیر شدیم

شما مقام شفاعت به گریه کن دادید
که ما فراز اجرنای یامجیر شدیم؟

ببین به گفتن یا لیتنا خوشیم حسین
ببخش زود نبودیم ببخش دیر شدیم

اگر چه روی سیاهیم و بوی بد داریم
ز یا حسین فروشنده عبیر شدیم

ز بعد اوف لنا الکیل سفره گستردیم
ز دستگیری دست تو دستگیر شدیم

ز ما دریغ مکن این غذای نذری را
کجاست ماه محرم که ما فقیر شدیم

تن تو جمع نشد جمع ما ولی جمع است
ز دانه دانه زنجیرتان کثیر شدیم

به شوق آمدن مادرتو منتظر
زمان آمدن منکر و نکیر شدیم

تمام خاطره ما ز دور کودکی است
نبین کشیده قدیم و نبین کبیر شدیم

چه عزتی به از این عمر رفته با تو گذشت
جوان به هیات تو آمدیم و پیر شدیم


شعر زبانحال حضرت رقیه (سلام الله علیها)

دست بگذار به قلب نگرانم بابا
تا که آرام شود روح و روانم بابا

چند وقت است صدایم نزدی دختر من؟
چند وقت است نگفتم به تو “جانم بابا؟”

نه تو هستی نه عمو و نه علی اکبر هست
پس برای چه کسی شعر بخوانم بابا؟

بسکه در راه دویدم بخدا خسته شدم
بغلم کن روی پایت بنشانم بابا

حرف های بدی امروز به من گفت یزید
وای بند آمده از شرم زبانم بابا

زجر ملعون به روی جای لبت سیلی زد
چند شب تلخ شده طعم دهانم بابا

گیسویم سوخته است و کف پام آبله زد
بازویم نیز شکسته به گمانم بابا

سینه‌ات هستی من بود و خرابش کردند
چه کسی پای نهاده به جهانم بابا؟

حرمله تیر به تو زد؟ بخدا میکُشمش
آخرین تیر تو شد قد کمانم بابا

جان من بند به موهای پریشان تو بود
گیسویت سوخت چرا زنده بمانم بابا؟

يك لحظه هم با دشمنت سازش نكردم
جز عمّه جان از هيچ كس خواهش نكردم

زير لگد چون برگ پاييزى شكستم
امّا به پيش شاميان خش خش نكردم

تو بين طشت زر نهادى سر ولى من
جز خار و خس را زير سر بالش نكردم

يا طعنه خوردم پشت هم يا ضربه خوردم
يك لحظه هم احساس آرامش نكردم



/>


فرم در حال بارگذاری ...