« در طلب خير از خداوند | موانع نماز (1) » |
نتيجه شوم ، دست سوال بسوى ثروتمند
نوشته شده توسطرحیمی 17ام دی, 1391یکى از علما، عيالوار بود و از اين رو خرج بسيار داشت ، ولى درآمدش اندک بود، ماجرا را به يکى از بزرگان ثروتمند که ارادت بسيار به آن عالم داشت ، بيان کرد، آن ثروتمند بزرگ ، چهره در هم کشيد، و از سؤ ال آن عالم خوشش نيامد.
ز بخت روى ترش کرده پيش يار عزيز
مرو که عيش بر او نيز تلخ گردانى
به حاجتى که روى تازه روى و خندان رو
فرو نبندد کار گشاده پيشانى
آن ثروتمند بزرگ ، کمى بر جيره اى که به عالم مى داد افزود، ولى از اخلاص او به آن عالم بسيار کاسته شد، پس از چند روز، وقتى که عالم آن محبت قبلى را از آن ثروتمند نديد، گفت :
نانم افزود آبرويم کاست
بينوايى به از مذلت خواست
حکایت های گلستان سعدی
فرم در حال بارگذاری ...