« با تو شروع می کنم ای ابتدای من | تسلیم دستگاه سیدالشهدا(علیه السلام) باشیم » |
نماز خواندن را از اینترنت آموختم.
نوشته شده توسطرحیمی 29ام مهر, 1395
هر چند تا حالا خودم مسلمانى ندیده بودم ولى دوستام رو تشویق میکردم که اونا هم مسلمون بشن. تو همون سال بعدها که دنبال یه تشکیلات ( سازمان ) از مسلمانها میگشتم
اسلام توانسته است خودش را به قلب مردم برساند حتى اگر در غارهاى متروک در صحرا و برهوت، در قطب هاى پوشیده از یخ و یا در جنگل هاى متراکم و انبوه زندگى کنند. همه جا شکوه و عظمت خداوند وجود دارد.
دوران جوانى خود را در سان انتونیو در تگزاس گذراندم در آن دوران هیچ وقت تصور نمیکردم یک نفر مثل من دین و مذهب بیگانه و خارجى را قبول کند حتى اگر بداند بیشتر فیلسوفها و انسانهاى عابد و پرهیزگار بیشتر زندگى خود را به تحقیق در این باره گذرانده اند. پدر و مادر من از مذهب چیزى به من یاد ندادن بودند مادرم فکر میکرد مذهب نه تنها باعث پرورش صحیح من نمیشود بلکه ممکن است صدمه و اسیبى باشد.
من بچه اى مثل بیشتر بچه هاى همسن و سال خودم که بیشتر ورزش و بازى دوست دارند نبودم. فکر من همیشه درگیر سوالهایی از قبیل اینکه ؛ چرا من اینجام؟ وقتى مردم چى میشه و … بود. این فکرها یک بچه ى ٧-٨ ساله را به وحشت می انداخت. یادم میاد بچه ها همیشه میگفتند که خدا ما رو بخاطر کوچکترین اشتباه تو جهنم می سوزونه و من وقتى اینارو میشنیدم گریه میکردم و به مادرم میگفتم که ” مامان من دوست ندارم تو جهنم بسوزم. ”
من از خدا یا مذهب چیزى نمیدونستم فقط بهطور ذاتى و فطرى میدونستم که فقط یک خدا وجود داره اما احساس میکردم اون اصلا به من کمک نمیکنه حتى باعث میشه که تو تمام کارهایی که تلاش میکنم موفق نشم و سرافکنده بشم.
بعضى وقتا سمت چیزایی میرفتم که فکر میکردم برام شانس میاره یا یه سرى کارهای مذهبی رو انجام میدادم که واسه خودم درست کرده بودم مثل طلسم هاى شانس تا آینده و اتفاقهای آینده رو کنترل کنم. ولى آینده باز هم اتفاقاى خوب و بد به همراش داشت و متوجه شدم که این چیزها کاربردى نداره و حقیقت نیست.
آغاز الحاد
در دوران راهنمایی بودم که با انکار خدا که جزو برنامههاى مدرسه بود و با یه شاخه از موزیک سنگین که من در اون مشغول بودم همراه بود آشنا شدم و این باعث شد که من به انکار خدا و نبود اون فک کنم و ملحد بشم ولى حتى در همون زمان به روح و شیطان اعتقاد داشتم و همین به من اجازه رفتارهاى خیلى بد رو نمیداد.
جستجو براى پیدا کردن خدا
وقتى به دوران دبیرستان رسیدم با دختر مهربان و خوبى آشنا شدم که من رو ترغیب میکرد مسیحى بشم. من به توصیه هاى اون که ازم میخواست انجیل قدیم و جدید رو همزمان بخونم توجهاى نمیکردم ولى شروع به خوندن نسخه قدیم کردم و سعى کردم همهى قانونهایی که در اون نوشته شده بود رو دنبال کنم. من چیزهایی رو میخوندم که میدونستم هیج وقت اتفاق نمیفته و برام غیر قابل باور بود مثل اینکه این جهان از بین میره و جهان دبگه اى که جاوید هست پدید میاد.
همیشه احساس میکردم این یه اعتقاد کورکورانه هست که همه چیزهایی که تو انجیل نوشته درست و حقیقت بدونم هر چند غیر واقعى باشن و اونا رو قبول کنم. به همین دلیل خیلى زود زده شدم و احساس نا امیدى کردم. والدینم از رفتن من به کلیسا به شدت ممانعت میکردن به همین دلیل من از مسیحیت فقط چنتا کتاب داشتم و وقتى تو نسخه قدیم که اعتقاد داشتن مسیح پسره خداست رسیدم خیلى احساس ناامیدى کردم و همش از خدا میخواستم که خودش راه درست و حقیقت رو بهم نشون بده چون باور داشتم چیزهایی که دارم از اون میخونم درست نیست و حقیقت نداره.
افسرده شده بودم و نسبت به خودم احساس بدى داشتم و فکر میکردم این تنها راهى هست که میتونم خودم رو از تموم تکبرات رها کنم. یه روز وقتى داشتم از سان فرانسیسکو برمیگشتم چندتا کتاب که پدربزرکم بهم داده بود رو همرام آوردم. اسم یکیش اسلام اولیه بود. شروع به خوندن کردم و خیلى زود از این کتاب زده شدم چون نوشته بود که مسلمان ها از یهودى ها و مسیحی ها بدشون میاد و به نظرم این مذهب شیطانها بود. با این وجود به خوندن ادامه دادم و فهمیدم محمد ( ص ) از طرف فرشته اى به نام جبرئیل وحى دریافت میکرده درست مثل حضرت مسیح. من اینو وقتى فهمیدم که حدود ١۶ سالم بود و کتاب انجیل ( عهد قدیم ) رو هم تموم کرده بودم. این حقیقت که محمد ( ص ) با وجود اینکه وحى دریافت میکردند عملکرد و رفتارشون خیلى بی ریا واقع بینانه و فروتنانه بود دریچه قلب منو یکم باز کرد بعد شروع به خوندن زندگى نامه ایشون کردم
و این بهم کار بزرگى رو که ایشون کرده بودن نشون داد و این چیزهاى کلیدى به من فهموند که این مرد بعد از دریافت وحى از طرف حبرئیل و گسترش پیامش که یگانگى خداوند بود در بین مردم همون کاریی رو انجام داده که پیامبرهاى قبل هم انجام دادند فقط به صورت کاملتر از داوود و مسیح ( درود خدا بر آن ها باد )
گرفتار ( عاشق ) اسلام
من پابند و عاشق اسلام شدم سعى میکردم از هر منبعى که موجوده کتابهایی بیشترى از اسلام پیدا کنم و بخونم. شروع به خواندن کتابهایی درمورد عربستان سعودى کردم و براى گرفتن اطلاعات بیشتر از اینترنت کمک میگرفتم. هر روزه وقت زیادى رو براى جستجو در مورد اسلام میذاشتم تا اینکه یهروز تو اینترنت به چیزى برخوردم که بعد از اون فهمیدم باید مسلمون بشم و اون این جمله بود ” قرآن با علم و دانش جدید سازگار است “
آغاز مسلمانی
شروع به نماز خوندن کردم و زمانى که خدا رو الله صدا میکردم انقلابى بود تو زندگیم. من تا حالا مسلمان ندیده بودم و شرایط جامعه و تلویزیون به گونهاى بود که تنفر از مسلمانها و باور این که مسلمانها شیطان هستند رو ترویج میکرد و من متوجه شدم که جامعه داره مارو فریب میده. اون سال رو روزه گرفتم در ماه مبارک رمضان و از طریق اینترنت و کتابچه هاى موجود نماز خوندن رو یاد گرفتم. هر چند تا حالا خودم مسلمانى ندیده بودم ولى دوستام رو تشویق میکردم که اونا هم مسلمون بشن. تو همون سال بعدها که دنبال یه تشکیلات ( سازمان ) از مسلمانها میگشتم با یه خانم خیلى خوبى آشنا شدم. وقتى که خانوادم بخاطر تعطیلات نبودند ایشان از یه شهر دیگه دنبال من اومدند و منو به مسجد بردن و من همون روز همونجا تشهد گفتم و مسلمان شدم. وقتى که به کالج رفتم اونجا مسلمان هاى بیشترى دیدم ولى هنوز هیچ دوسته صمیمى نداشتم تا اینکه با یه گروه که ترک بودند اشنا شدم و با اونا صمیمى شدم و اونا درمورد اسلام خیلى چیزارو به من یاد دادند. همون زمانها بود که تصمیم گرفتم به نظام برم بخاطر همین بایذ مستقلتر میشدم و یاد میگرفتم چطورى به خودم تکیه کنم و زندگى کنم. قبل از اینکه کالج رو تموم کنم با یه برادر خیلى خوب آشنا شدم که اون هم اسلام آورده بود و تاثیر خیلى زیادى روى من گذاشت اون به من دانش سنتهاى اسلام رو یاد داد و با هم فقه حنفى رو خوندیم. ارتش خیلى خشن بود این یه تجربه جدید اما ترسناکى بود مخصوصا بعد از حمله ١١ سپتامبر در اون زمان من مشغول خدمت بودم.
( یه گروه ولگرد و لات به من یک انتخاب سیاسى دادند که یا با اونا باشم یا مقابل اونا. بعد من به یه پایگاه آموزش پایه در گرجستان بودم که فهمیدم اون مردها از طرف ارتش براى عمل تعصباتىشون به کار گرفته شده اند ؟)
سرانجام من به کویت و بعد به عراق رفتم در اونجا چیزایی دیدم و یاد گرفتم که زندگى من رو واسه همیشه عوض کرد. من مسلمانهایی با فرهنگها و پیشیتههاى متفاوت دیدم که همگى اسلام رو تایید میکردند و قبول داشتند. من تو یه محیطى که بر ضد اسلام بود تعصبهاى سختى داشتند احاطه شده بودم و هیچ کس نمیتونست منو بفهمه. من به شهرى رفتم که بی نظم و قانون، مرده و سرد و اشفته بود این ویرانى و انهدام که توى همه شهر طنین انداخته بود باعث سقوط اونا از انسانیت نشده بود و آهنگ عشق و علاقه بین کسایی که ایمان آورده بودند آهنگ جدیدى از امید وحیات جاودان بود این عشق و خلوص رو من در هیچ کشور ثروتمند و قدرتمندى در جهان ندیده بودم.
من انسانهایی دیدم که بخاطر عشقى که بین ما به عنوان برادر دینى بود به من سلام علیکم میگفتند و فرقى نمیکرد که از یه فرهنگ یا سیاست متفاوت هستیم یا مثل مهره هاى شطرنج مقابل هم هستیم و این برادرى در اسلام ما رو باهمه تفاوت ها زیر یه پرچم قرار میداد فرقى نمیکنه ما چى پوشیدیم یا تو چه شرایط بدى هستیم این یه حقیقته که ما میتونیم باهم برادر باشیم زیر نظر خداوندى واحد و یگانه
سایت رهیافتگان-مترجم الهام اتحاد
فرم در حال بارگذاری ...