« دعا در نگاه مقام معظم رهبریکسی که تُن صدای امام زمان عج را می شناخت »

وصایای اخلاقی سیدبن طاووس(ره)به فرزندش

نوشته شده توسطرحیمی 20ام آذر, 1397

 

(پرهیز از مخالطت زیاد با مردم)

ای فرزند، ای محمد، و ای کسانی که از تبار منید، و ای دیگر مردمان از اهل من و ای برادران که این نوشته را خواهید خواند - و امیدوارم خدای جل جلاله هر مراقبتی که در نهان و آشکار اراده فرماید به شما بیاموزد - بدانید که رفت و آمد و مخالطت با مردم، بیماری و دردی سهمگین است، و کاری است سخت که انسان را از یاد خدای جل جلاله باز می دارد، و امروز این دشواری به همانجا رسیده است که در زمان جاهلی جریان داشت در آن روزگار مردم از اشتغال به جلالت الهی غافل بودند، و به بتان می پرداختند. پس ای فرزند، چندانکه توانی از رفت و آمد بسیار با مردم بپرهیز که من آزموده ام، و دیده ام که رفت و آمد بسیار با مردم در دین مایه بیماریهای خطرناک است، از جمله گرفتاریهای آن این است که امر به معروف و نهی از منکر گرفتار می آیی. پس اگر از سر راستی و ادای امانت به این کارپردازی به یقین همه دشمن تو گردند، و به جای آنکه به یاد رب العالمین جل جلاله باشی به دشمنی با مردم مشغول خواهی شد و اگر با آنان به نفاق و مداراپردازی، پس آنان در مقابل مولای تو، خدایان و الهه تو خواهند شد، و در پیشگاه الهی رسوا خواهی بود، چه او ترا می بیند، و می داند که در حضرت مقدس او به استهزا پرداخته ای و به خلاف آنچه در دل داری تظاهر می کنی، و بدین گونه حرمت او را سبک می شماری و چنین می پنداری که آگاهی مردم به ارزش تو مهمتر است تا آگاهی حق تعالی به تو و اگر شیطان ترا مغرور کرد، و نهاد بهیمی و جاذبه هوا و هوس و دنیا دوستی ترا فریفت، و در دلت انداخت که تو نمی توانی با مردم از در انکار و اختلاف در آیی، و با آنان نبرد کنی، به آنان بگوی که می توانی آنچه می گویند نیرنگ و فریب است، زیرا کسانی که حرمت پروردگار ترا بشکنند، و حرمت رسول او را که جد تست پاس ندارند، و حرمت پیشوایان معظم ترا نپایند، و این بی حرمتی را با انجام کارهای ناپسندی مرتکب شوند، که حرمت مالک اولین و آخرین را و حرمت پیمبران و مرسلین را و همه عارفان را که اولیای خدای جل و جلاله می باشند، بشکنند و هتک ناموس دین کنند، همانا حرمت ترا نیز نمی پایند، و حرمت هیچ یک از مردمی را که تو گرامی می شماری پاس نمی دارند. شاهد مثال بر این نکته این است که اگر در مجلسی در مقابل مردم دستار از سر تو برگیرند، یا از روی سبک شمردن تو و اهانت به تو چیزی را به زور از تو بستانند، هرگز از آنان غفلت نمی کنی، و چنین بهانه نمی آوری که قدرت درگیری با آنان را نداری، بلکه بسا که به بهای جان گرامی و هر چه که داری با آنان درافتی و برای انتقام از آنان هر کوششی که در قول و فعل بتوانی بجای آوری، و از آنان بهر وسیله که باشد روی برگردانی، و عمل آنان را ناشایسته شماری، و از دیگران در مقابله با آنان یاری جویی. پس با اینکه می دانی هتک حرمت مولای تو (فاطر الخلایق و مالک المشارق و المغارب) مانند هتک حرمت تو نیست حرمت تو در مقایسه با حرمت عظیم کبیر حق تعالی هیچ است: پس چگونه رضا می دهی که حرم تو از حرمت او بالاتر باشد، حال آنکه غرق نعمت اویی در قبضه اختیار او مملوکی ناتوانی آیا در حضرت مقدس او گستاخی چنین اهانتی را داری؟

(عجز مردم از وفای به عهد خود)

نیز از جمله زیانهای معاشرت بسیار با مردم این است که بسا که چنین پیش آید که به عهده و پیمان مردم بیش از اطمینانی که به وعده های مولای خود داری، اطمینان کنی، و تو می دانی که ممکن است آن ان پیش از انجام دادن وعده خود بمیرند، و شاید از قول خود تخلف ورزند، و به عهد خود وفا نکنند، و بسا که میان تو و سودی که از پیمان آنان باید ببری مانعی ایجاد شود، و حوادثی روی دهد، و گرفتاریهایی ترا مشغول دارد که از انجام عهدشان استفاده نکنی.
پس شخص خردمند و فاضل چگونه راضی می گردد که وعده مملوکی را که جنایت و خیانت و نپائیدن عهد و پیمان و امانت خوی اوست، به وعده قادر بالذات و کریم بالذات، که بین او و سایر مقدورات او حایلی موجود نیست، ترجیح دهد؟

 

(برخی از زیانهای کثرت معاشرت )
دیگر از خطرهای مخالطت با مردم این است که وعید و تهدید ایشان را از وعیدها و تهدیدهای خدای جل جلاله خطرناکتر انگاری
چنین اندیشه ای بس خطرناک است، و تهدیدهای هولناک خدای جل جلاله را کوچک می پندارد

و بدان خطر دیگر که در معاشرت به آن مبتلا خواهی شد انس به آنانست، که بیش از انس به مولای آنان، که مالک دنیا و آخرت آنان است خواهد بود. همانا که مانوس شدن به مردم و زندگی و سلامت آنان و همه آنچه از این گونه باشد، از رحمت مولای تو و از نعمت های اوست. پس چگونه روا باشد که به دیگری غیر او انس یافت، به بنده ای که در اختیار حضرت حق است، و حضرت حق سرور و مولای اوست، و از همه چیز او آگاه؟

و بدان که وقتی آدمی به معاشرت بسیار با مردم خو گرفت، آنگاه مدح آنان را دوست می دارد، و بدگویی از آنان را نمی پسندد، و با این احساس، از محبت و مذمت مولای خود نسبت به خویشتن غافل می گردد، و از محبت به مولای خود وا می ماند و از خوف و مذمتی که حضرت باری تعالی به علت نافرمانی درباره او روا خواهد داشت خاطرش مشغول می گردد

دیگر از گرفتاریهای مخالطت با مردم این که خدای جل جلاله و فرستاده او و جانشینان پاک او می خواهند مخالطت و معاشرت و مصاحبت شما با دیگران بر میزان عدل و انصاف باشد، و تقرب شما و اقبال شما در قول و احسان به آن بنا به دریافت و جلوه تقرب جستن آنان به خدای عزو جل و به فرستاده او صلی الله علیه و آله و به خاصان او باشد، و شما به میزان رغبت آنان در طاعت خدای جل جلاله و اجرای فرمانهای او به آنان نزدیک شوید و روی آورید.

گرفتاری دیگر که معاشر مردم به آن دچار می گردد، این است که اگر معاشران به قول یا فعل از روی دشمنی یا از سر نادانی حرمت او را پاس ندارند، چنانکه قبلا اشاره کردم، خشم او از چنین ماجرا بیش از خشمی خواهد بود که از مخالفت اشخاص با خدای تعالی جل جلاله و فرستاده او عارض او می شود، و بیش از خشمی است که از هتک حرمت به شخص او روی می دهد شخص باید که در خشم و رضای خاطر خود عدل را مراعات کند تا از آسیب حساب و سوال حق تعالی ایمنی یابد.

و دیگر از گرفتاریهای مخالطت آن است که تکلیف انسان چنین است که وقتی مردم به او روی می آوند، و ثنای او می گویند، او از روی آوردن و ثنا گویی مردم فریفته و مشغول نگردد و اگر مردم به او احسانی کردند، بیش از احسان خدای تعالی به اون یا به اندازه احسان او، به احسان مردم توجه نکند، و به آن دل نبازد، و از احسان هر احسان کننده در طول احسان او به شکر احسان خدای تعالی پردازد.
و شعل شاغل او احسان های فعلی و آینده خدای جل جلاله باشد، چه اگر احسان کننده ای نیز به احسان خود ادامه دهد، مدت آن بسی اندک خواهد بود دیگر از ابتلائات مخالطت با مردم، که به صورت عادت و شیوه زندگانی در آمده است، کبر و خویهای ناپسند است.

من دیده ام که ابتلا به معاشرت، عبادات را هم به فساد کشانیده است، به طوری که دیدار بیشتر برادران دینی وابسته به سود جویی دنیائی یا رفع خطر مادی می گردد، و معاشرتها از نیات مرض آلود کمتر به سلامت رسته است، و احوالپرسی از بیماران بر سبیل اظهار رنج و درد برای بیمار است.

گویی خدای تعالی به وسیله بیماری به کسی ستم کرده است، در صورتی که وظیفه عیادت کننده از بیماران آن است که آنان را به آن بیماری تهنیت گویند. چه آنان یا گناهکارند، و خدای تعالی بوسیله بیماری می خواهد که آنان کفاره گناهان را بپردازند، یا از زمره جنایتکاران نیستند، پس خدای تعالی بر آن است که با آن بیماریها مقامات آنان را بالا برد، و بر درجاتشان بیفزاید. پس وقتی آن بیمار به این نکته واقف شود، خواهد دانست که با این گونه رویدادها شرف یافته است. حال چنین کسی مانند کسی است که پزشکی او را هنگام سلامت رگ زند، و خونش بگیرد تا با این کار، بیمار از رنجوری یا از نقصی که ممکن است بر قلب او وارد شود، برهد و ایمن گردد، یا به رنجوری دچار شود که سعادت او را بیش از فصد حفظ می کند. آیا فرزند آدم ک دل و خرد و زبان حالش به پلیدی جنایات کردار و گفتار آلوده است، خرسند نیست که به وسیله بیماریها از آلودگی های گناه و از ناشایستگی ها، در پیشگاه پروردگار تعالی، که بیماریها او را از آلودگیها شستشو می دهد و پلیدیها را به دست قدرت حق پاک می گرداند - برهد؟ ای فرزند، یکی از والیان بیماری شد، و از آن بیماری رنج فراوان می برد، چندانکه نزدیک بود با مولای خود معارضه کند. آن گاه به او نامه ای نوشتم، و در آن نامه مطالبی گفتم، که حاصل آن چنین است: تو می دانی که در صف دشمن خدا جل جلاله قرار داری که شیطان نام دارد، و به ساحت مقدس خدای جل جلاله از منجنیق معصی آشکارا سنگ نافرمانی پرتاب می کنی.

پس اگر به سبب عظمت مخالفت تو پاره سنگی سبک از سنگهای پرتابی که کشنده نباشد، از منجنیق تو به سوی تو پرتاب شود، و به تو اصابت کند تا از روی جلالت کفاره گناهان ترا داده باشد، آیا این حادثه احسان و اکرام است یا اهانت و انتقام؟

ای فرزند! بسیار دیده ام که جنازه ای را تشییع می کنند، و بر مردگان نماز می گذارند، و این امر از امور بسیار بزرگ برای پند آموختن و عبرت گرفتن است، و شایسته آن است که بنده از دنیا و اهل دنیا و بیخبری های زندگی متوجه شدائد و رنجهای مرگ و بی ارزشی دنیا و امور آن شود، اما این کار وسیله عوض دادن به حسابها و تقرب به اولیای آن مردگان شده است.

اما اگر شخص صالح و پرهیزگاری در گذرد، و کسی از بازماندگان او نباشد که از راه نماز میت تقرب جستن به او نفعی داشته باشد، تشییع کنندگان جنازه او بسی اما اگر کسی وفات کند که از بازماندگانش امید سودی باشد، در تشییع او حضور به هم می رسانند، اگر چه به آزردن تشییع کنندگان و نماز گزاران قدرت نداشته باشند. در تشییع چنین کسانی جمعیت نمازگزاران بسیار دیده ام، حتی کسانی را در تشییع و نماز میت دیده ام که از سود جوییی از بازماندگان متوفی بی نیاز بوده اند.

(بدترین معاشرت)
ای محمد ای فرزند، بدان که بدترین معاشرت، معاشرت با گناهکاران است، خواه از والیان باشد یا از غیر آنان. اما این معاشرت وقتی ناپسند است که برای مخالفت با اعمال ناپسند آنان و از روی اطاعت فرمان خدای عز جلاله برای پند گفتن به آنان نباشد، چه، خدای جل جلاله از انسان چنین می خواهد که آن سان که معاشرت کند، یا دست کم از آنچه خدای جل جلاله از آن اعراض می فرماید، اعراض کند و از آنچه که خدای جل جلاله از آن خشمگین است، متنفر باشد.

و این مقام بسی دشوار است. و به خدا سوگند که بسیار بعید می دانم که انسام چنین باشد، به ویژه اگر کسی که با او معاشرت است صاحب مقامی باشد، یا در مورد نیاز او باشد، و نیاز او را بر آورده و به او خوبی کرده باشد. در این حال چگونه او را دل با خدای جل جلاله خواهد بود تا از آن مرد صاحب مقام روی برتابد، و دل در این کار با او همراهی کند؟ هیهات! هیهات! که چنین نشود، بلکه آن صاحب مقام، که نیازش را برآورده است، بیش از اصلاح کار او، دین او را به فساد می کشاند، و به احوال او در آخرت زیان می رساند.

روزی وزیری نامه ای به من نوشت، و خواستار آن شد که به دیدار او بروم. در پاسخ به او چنین نوشتم: من چگونه توانایی آن دارم که در مورد نیازهای خود و نیاز فقیران و دیگر نیازمندان با تو مکاتبه کنم، در حالی که خدای تعالی و فرستاده او صل الله علیه و آله و سلم و پیشوایان علیهم السلام مرا مکلف فرموده اند که از باقی ماندن تو بر کرسی فرمانروایی، حتی تا رسیدن نامه من به تو، اکراه داشته باشم، نیز تکلیف من این است که آرزومند باشم تا زان پیش که نامه من به تو رسید از مقام خود معزول شده باشی.

یکی از فقیهان مرا گفت: امامان - که بر آنان درود باد - به مجلس پادشاهان و خلفا می رفتند. در پاسخ به او مطلبی به این مفهوم گفتم: آنان که درود خدای بر آنان باد به مجلس شاه و خلیفه وارد می شدند، اما در دل از آنها روی گردان بودند، و باطنشان، چنانکه خواست خدای سبحان بود، بر آنها خشمگین بود. گفتم آیا خود را چنین می بینی که اگر آن اشخاص نیاز ترا بر آورند،، و ترا به خود نزدیک کنند یا درباره تو احسان نمایند، چنان باشی که پیشوایان با آنان بودند؟

گفت: نه، و به مناسبت حال اقرار کرد و گفت که: وارد شدن ضعیفان بر توانمندان مانند وارد شدن اهل کمال بر آنان نیست.

(پاسخ سید بن طاووس به نامه پادشاه)
یکی از پادشاهان بزرگ دنیا بارها به من نوشت در سرایی از او دیدار کنم که بسیاری از مردم غافل آرزوی رفتن به آنجا را داشتند. در پاسخ به او نوشتم: در مسکنی که اینک در آنجا ساکنی بنگر که آیا دیواری یا آجری یا زمینی یا فرشی یا پرده ای یا چیزی وجود دارد که برای خدا و رضای او جل و جلاله در آنجا قرار داه باشی تا در آنجا خضور یابم، و بر آن بنشینم، و بر آن بنگرم، و یدن آن بر من آسان باشد؟

نیز بارها به او نوشتم: چیزی که در آغاز زندگانی، دیدار پادشاهان را بر من تحمیل می کرد، اعتماد من به استخاره بود. اما اکنون، به موهبت انواری که خدای جل جلاله به من عنایت فرموده است، بر نهانی ها آگاهم، و در چنین موارد استخاره کردن دور از صواب و مبارزه با رب الارباب است.

و ای فرزند، ای محمد، که امیدوارم خدای جل جلاله به نیروی خدایی و انوار پروردگاری خود ترا از مخالطت با مردم بی نیاز فرماید، در پرتو آن نور بنگر که معاشرت آنان دارای این خطر است که ترا از یاد خدای جل جلاله باز دارد. این کار مقتضی آن است که در حرکات و سکنات و جامه پوشیدن و نشست و برخاست با آنان ظاهر سازی کنی، و تصنع به کار بری، و حرمت خدای جل جلاله و ناموس عظیم او را واگذاری، و بر پای داشتن ناموس آنان خاطر ترا مشغول دارد.

یکی از علمای محترم روزی به من گفت: به چه سبب همنشینی و گفتگو با ما را ترک کرده ای، (در) حالی که تو ما را به سوی رب العالمین می خوانی، و به او نزدیک می گردانی؟ به او مطلبی گفتم که خلاصه آن چنین است: اگر من خویشتن را چنان نیرومند بدانم که هر وقت با شما همنشین باشم، و گفتگو کنم، در حال مجالست و محادثه با شما در دل و در ضمیر خود به مجالست و محادثه با خدای جل جلاله مشغول باشم، شما نیز کاملا به حرمت حق تعالی به من توجه داشته باشید، آنگاه می توانم، هر وقت که دست دهد، با شما جلیس باشم و گفتگو کنم. اما بیم من از آن است که اگر با شما به گفتگو پردازم یا مجالست کنم، دلم گاهی از مهر شما انباشته باشد، و از یاد خدای تعالی فارغ باشم، حال آنکه در پیشگاه الهی قرار دارم. پس عقیده دارم اگر حق تعالی را از ربوبیت و ولایت بر کنار دانم، و به مهر ورزی با شما پردازم، و دل را که نظر گاه حق تعالی و سرای معرفت اوست، به شما که مملوکان اویید واگذارم، کفر است. اما اگر با شما مجالست کنم، و به گفتگو پردازم، و دلم گاه با شما و گاه با حق تعالی باشد، معتقدم که این کار شرک است و هلاک، زیرا شما را در دل با حق تعالی برابر نهاده ام.

 

(اجمالی از سرگذشت من)
و ای فرزند، ای محمد، بدان که من بر آنم تا از هر کار که از یاد پروردگار جهانها بازم دارد با خلایق قطع رابطه کنم، و در مشهد جدت امیر مومنان علیه السلام حضور یابم. در این کار از خدای جل جلاله از روی یقین استخاره کردم. اقتضای استخاره چنین بود که به کلی در مسکن خود ترک معاشرت نکنم، و تنها در اوقاتی که امید دارم که در پناه جلال ربانی از یاد خدا باز نمانم، و به سلامت مانم به آن پردازم. اما اگر دیدم که دل کمترین توجهی به آنان دارد، بیدرنگ ترک معاشرت و گفتگو کنم. و ای فرزند، ای محمد، بدان که از جمله گرفتاریهای من در مخالطت با مردم این بود که پادشاهان مرا شناختند، و به من مهر ورزیدند، چندانکه نزدیک بود سعادت این جهانی و آن جهانی من بر باد رود، و میان من و مالک من و صاحب نعمتهای نهانی و آشکار، حجاب گردند. آنگاه مرا می دیدی جامه ننگ و رسوایی در بر، در پی جاه و مقام این سرای فریب بر آمده ام،

و ترا به سوی هلاک و تباهی و عذاب دوزخ می کشانم . چیزی که مرا از خطر اقبال پادشاهان جهان و محبت آنها رهایی بخشید، و از زهرهای کشنده تقرب به آنها به سلامت داشت، همانا خدای جل جلاله بود پس من آزاد شده این مالک رحیم شفیق هستم، و سبب آن بود که از آغاز زندگانی در دامان جدم (ورام) و پدرم - قدس الله ارواحهم و کمل فلاحهم بودم، که داعیان به سوی خدا بودند جل جلاله، و دلبستگان او جل جلاله پس خدای تعالی مهر پیمودن راه و پیروی نشانه آنان را در دل من انداخت. من نزد آنان گرامی بودم، با اینکه عادت معمول کودکان است که پدر یا مادر یا استاد، آنان راتادیب کنند، اما خدای جل جلاله مرا به این ماجرا نیازمند نفرمود.

من نوشتن و عربی را آموختم، و علم شریعت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم را نیز آن سان که در پیش گفتم، آموختم و کتابهایی در اصول دین نخواندم. یکی از مشایخ استاد من از من خواست که به تدریس و تعلیم مردم پردازم، و در مراجعات آنان فتوی دهم، و راه علمای پیشین را بپیمایم. آنگاه دیدم خدای جل جلاله در قرآن شریف به جدت محمد، آن صاحب مقام والا می فرماید: و لو تقول علینا بعض الاقاویل لا خدنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین فما منکم من احد عنه حاجزین. (148)

آیا می بینی که این سخن از جانب پروردگار جهانها برای تهدید کسی است که نزد او گرامی ترین موجود اولین و آخرین است، در صورتی که سخنی را به حق تعالی نسبت دهد!

پس آنگاه که به این نکته توجه کردم و از مبادرت کردن به فتوی احساس کراهت نمودم، و ترسیدم، و پرهیز کردم، که مبادا در کار فتوی قولی برخلاف گویم، و در پی ریاست افتم، که منظور از آن تقرب به حق تعالی نباشد پس در آغاز کار پیش از آنکه جامه قضا پوشم، از آن امر هولناک کناره گرفتم و به راهنمایی علم، به عمل صالح و کارهای شایسته پرداختم.

(روایتی است از امام صادق علیه السلام که مطلب مذکور را تایید می کند حضرتش فرمود: فتوی برای کسی که با صفای باطن و اخلاص در عمل و ایمان کامل در همه احوال از خداوند کسب فیض نمی کند، روا نیست، زیرا فتوی، حکم است و حکم بدون اذن و برهان خداوند صحیح نخواهد بود، وآنکه به استناد خبر و بدون مشاهده حکم کند، جاهل بوده و مواخذه می شود، و آن حکم گناهی است که او مرتکب شده است (149)

و رسول گرامی صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
جسورترین شما بر فتوی، جسارتش بر خداوند از همه بیشتر است. آیا فتوی دهنده نمی داند که میان خدا و بنده اش قرار گرفته، چنین شخصی حائل میان بهشت و جهنم است. (150)

سفیان بن عینیه می گوید: چگونه دیگران از دانش من سود برند، در حالی که خود از آن سودی نمی برم؟ فتوی دادن به حلال و حرام میان مردم شایسته کسی است که پیرو حق و تابع پیامبرش باشد، تا فتاوای صالح را از غیر صالح باز شناسد، و از همه مردم زمان و ناحیه و شهر خود با ایمان تر و عادل تر باشد.

رسول گرامی فرمود:
لیت و لعل باید فتوی داد، چرا که امر فتوا بسیار عظیم است. (151)

امیرمومنان خطاب به یک قاضی فرمود: آیا ناسخ را از منسوخ باز می شناسی؟
- خیر
آیا مقصود خداوند از مثلهای قرآنی را یافته ای؟
- خیر
پس هم خود هلاک شدی و هم دیگران را تباه نمودی (152)

فتوی دهنده نیازمند آن است که معانی قرآن، حقایق سنن و باطن اشارتها را بداند، و از اصولی که بر آن اجماع و یا در آن اختلاف است، آگاه باشد، و آنگاه حسن انتخاب داشته، واعمالش صالح باشدت و آنگاه حکمت و سپس تقوی است، و پس از طی این مراحل، اگر توانست، فتوی دهد. تا به اینجا کلام امام صادق علیه السلام بود که از مصباح الشریعه نقل نمودی)

(نقل یک حکایت)
آنچه ای فرزند در راهنمایی و گشودن درهای عنایات به تو نوشته ام، نه از کسی آموخته بودم، نه از کسی شنیده بودم، بلکه گفتار مردم همه بر پایه ظاهر عبادت و صورت بخشیدن آن به مقتضای عادت بود. سپس جماعتی نزد من آمدند و خواستند بین مردمی که اختلاف دارند، بر عادت فقیهان و علمای گذشته زمانهای پیشین، داوری کنم و امور طرفین اختلاف را اصلاح نمایم. پس به آنان گفتم که من چنین فهمیده ام که خرد من در مقام اصلاح کلیه امور زندگانی من است، اما نفس من و هوا و هس من و شیطان بر آنند تا با مشغول ساختن من به امور دنیا مرا به هلاکت رسانند، و من بین خود و نفس خود و شیطان و هوا و هوس خویشتن درصدد آن برآمدم که به مجرد عدل داوری کنم، و همه آنها را با عقل موافق گردانم. اما هیچ یک از آنها این رای را صواب ندانستند و خرد به زبان حال با من گفت: روانیست که در هلاکت خود به نادانی، از آنها پیروی کنی. بالجمله، من در این زندگی دراز موفق چشمم روشن گردد، و منازعه و اختلاف آنها برطرف شود. پس کسی که می داند که در مدتی دراز انجام دادن داوری ناتوان بوده است، چگونه در امری وارد شود که داوریهای بی پایان و بیشمار ویژه آن است؟ به آنان گفتم: بنگرید و کسی را بیاید که عقل و نفس و طبیعت و هوا و هوس او با یکدیگر اتفاق داشته باشند، بر شیطان چیره و همه مانند یک دست در پی طاعت خدا و رضای او باشند، و از امور مهمی که بر او واجب است فارغ باشد آری، چنین شخصی را بیابید، و داوری و محاکمه نزد او برید همانا اوست که وقتی دعوایی در محضرش طرح شود می تواند به قطع و فص دعاوی و اصلاح اختلافات موفق گردد زیرا به چنین قدرتی مجهز است.

پس ای فرزند ای محمد، از ریاست دراین امر کناره جستم و به مقتضای داوری خردمندان دیدم که شغل شاغل من در توجه به خدای جل جلاله و وارسی و پاکیزه نگاهداشتن نفس خویشتن است. (مرحوم سید بن طاووس در طی چند فصل می پردازند به بیان اینکه: پدرش او را موظف به ازدواج نمود، و او مدتی از این امر اجتناب ورزید. اما پس از گذشت زمانی با تمسک به استخاره او را به ازدواج دختر وزیر ناصر بن مهدی در آورد. آنگاه سید در بغداد سکـونت گزید، خلیفه مستنصر او را موظف به پذیرفتن بعضی از پستها نمود و او امتاع ورزید. خلیفه اصرار می ورزید و سید نمی پذیرفت. میان آن دو گفتگوهائی رخ داد که مولف به ذکر آنها می پردازد. تا آنجا که خلیفه به عمل سید رضی و سید مرتضی قدس سره استناد می کند و مولف از آن پاسخ می گوید. سید در دنباله کلام خود دوباره فرزندش را نصیحت می کند و او را از وارد شدن در لهو و لعبهای اهل دنیا و آداب و رسوم های پست و بدعتهای مخالف با آئین محمدی صلی الله علیه و آله و سلم سخت بر حذر می دارد و از وارد شدن در زمره حاکمان و شرافت دانستن آن نکوهش فراوانی می نماید و می گوید: ابتلای به جنون و برص و جذام در تمام عمر، آسان تر از ابتلای به این امر است. و با بیانی نیکو این مدعا را تبیین می کند. آنگاه می پردازد به حکایت کناره گیری اش از حله و رفتن به مشهد امیرمومنان علیه السلام و آنگاه مشهد حسین علیه السلام و سپس سر من رای تا در عزلت کامل بسر برد، که آنجا از شهرها و آشنایانش دورتر بود، و گویا صومعه ای بود در بیابانی)

(همه در محضر خدائیم)
و ای محمد، ای فرزند، اساس مطلبی که باید در نظر داشته باشی و از کف ندهی، آن است که پیوسته متذکر باشی که در پیشگاه خدای جل جلاله قرار داری، و او بر همه احوال تو آگاه است، و هر چگونگی که بر تو رود از احسانی است که او به تو دارد، و او از آغاز آفرینش تو از خاک و انتقال تو از پدران و مادران، چنانکه شرح دادم، در آنچه بر تو گذشته است با بهترین شیوه، و نثار عنایات خود، بهترین دوست تو بوده است. نیز به هنگامی که پای به هستی نهادی از سعادتها که نصیب تو فرموده است ترا آگاه کردیم. نیز پیوسته با تو بوده است، و تو پیوسته حتی پس از مرگ به مصاحبت جمیل او نیازمندی. اگر او از تو روی بگرداند با تو از او روی بگردانی، کیست که پشتیبان تو شود؟ و اگر خویشتن را و هر آنچه را که داری تباه کنی، کیست که ترا حفظ کند؟ و اگر او را از دل بیرون کنی، کیست که او را به جای پروردگار خود جل جلاله بنشانی؟ پس من از رحمت حق تعالی می خواهم که دل ترا از معرفت و هیبت و رحمت خود سرشار فرماید، و عقل و اعضای ترا آن سان به خدمت و طاعت خود در آورد که وقتی نشسته ای، به یاد داشته باشی که در پیشگاه مقدس او نشسته ای، و هنگامی که ایستاده ای، متذکر باشی که نیروی قدرت تو در راه رفتن از اوست، و در راه رفتن چنان با ادب باشی، و به ادب کوشی که در حضرت ملک الملوک، که هیچ موجودی از او بی نیاز نیست، باید آن سان بود. و آگاه باش که اعضای بدن تو سرمایه و بضاعتی است که خدای جل جلاله به تو عنایت فرموده، و امانتهایی است که خداوند جل جلاله به دست تو سپرده است تا با آن برای خویشتن و آخرت خویش سوداگری کنی. پس اگر آن را در کاری به مصرف برسانی که برای آن آفریده نشده است، و در اطاعات و مراقبات به کار نبری، یا دمی در غفلت بسر آری، از این شیوه زیان به نصیب می بری، و بار و بری که بهره تو می شود آن است که از سرور و مولای خود دور افتی، و در آستان او فرومایه و سبک گردی از مردم نادان یا غافل باور مکن که می گویند: کسی قدرت به این کار ندارد، و گفته آنها را مگوی. آنگونه مردم به ما نیز سخنانی از این قبیل می گفتند، اما به خدای جل و جلاله سوگند که ما می دانیم که این گروه در این مطلب که گفتم به غلط می روند و خطا می کنند، و ما به حکم وجدان و خرد می دانیم که آن گونه مردم یا ملوک و بزرگان این سرای ناپایدار با دوستان و رفیقان، بلکه با غلامان و همسایگان و با کسانی که از آنان امید نفع و احسان یا جلوگیری از خطر دارند، هر یک را به قدر مقام در نشست و برخاست و در مشهودات ادب نگاه می دارند. پس چگونه روا باشد که با وجود علمی که خدای جل جلاله به ما دارد و با وجود قدرت او بر ما و احسان و با ما، ادبی که در محضر مقدس او بجای می آوریم، کمتر از آن باشد که درباره مردمی که از اعراض آنان باکی نداریم، بجای می آوریم؟

 

(انگیزه ات در سفر، خدا باشد)
و ای فرزند، اگر به سفری نیازمند شدی، بدان که خدای جل جلاله در سفر حافظ تست، و حافظ همه موهبتهایی که به تو انعام کرده است. او در همه نعمتها که به تو عنایت فرموده است، و در سفر از آن دور می شوی، در وطن جانشین تو می گردد پس، از روی هوای نفس و آز سفر مکن، که اگر چنین کنی با خدای جل جلاله جنگیده باشی، و جلالت الهی او را سبک گرفته باشی، و زمان سفر خود را در چیزی ضایع ساخته باشی که در سرای جاویدان ترا از آن سودی نباشد. بلکه باید قصد تو از مسافرت آن باشد که از خدای جل جلاله به سوی او روی کنی، چه، هر کجا که باشی در آستان اویی، و باید که همه کارهای سفر و حضر خود را به او بسپاری، و روی به او داشته باشی. اگر چنین کنی و سفر تو خدمت به او و برای اوست، و سفر به سوی اوست، و در حمایت و حفظ و کفایت اخلاص به او و تقرب به او می باشی. و هر چه در چنین سفری روی دهد به زبان حال، جبران آن بر عهده او جل جلاله است، که به حکم خرد هر کس که به سوی سلطانی عادل برای کارهای او سفر کند در زیر سایه او باشد، و در آن سفر دستاویز وی رشته پیوند اوست، و فضل سلطان وثیقه سفر او، چه، جبران زیانهای این سفر بر عهده آن سلطان است که به مقتضای دل خود رفتار می کند. اگر نفس تو از چنین سفری باز ایستد، و پیروی اهل غفلت کند، و اوقات ضایع گذارد پس، از خدای جل جلاله یاری طلب تا به تو نیروی توفیق عطا فرماید، و آنچه در کتاب فتح الابواب در باب استخاره گفته ام، بکار بند، که اگر چنان کنی مسافرت تو طبق فرمان خدای جل جلاله و تعظیم قدر او خواهد بود. و از دست پشیمانی می رهی. وقتی انسان به مجرد طبع بهیمی و بنا به شهوات خود مسافرت کند، با چارپائی که بر آن سوار است در حرکات و سکنات یکسانست.

(آنگاه مولف بزرگوار می پردازد به بیان آداب خوابیدن، و آنچه در این هنگام در محضر خداوند باید انجام داد، و غفلت و کوتاهی را که از وی قبل از خوابیدن سر زد، حکایت می کند و مطالبی دیگر را یادآور می گردد، و آنگاه می فرماید:)

و اگر من از خود برای تو و برادرانت چیزی از سیم و زر بر جای نگذاشتم دل چنین یافتم که نمی خواستند از خود برای وارثان زر و سیم بر جای نهند، بلکه آنان را چیزی از کشتزار و ملک ارث نهادند، که برای زندگانی ساده آنان کافی باشد. جدت محمد صلی الله علیه و آله و مولایت علی علیه السلام بوده است، و چنین یافتم که نمی خواستند از خود برای وارثان زر و سیم بر جای نهند، بلکه آنان را چیزی از کشتزار و ملک ارث نهادند، که برای زندگانی ساده آنان کافی باشد. جدت محمد صلی الله علیه و آله به اسعد بن معاذ که نزدش گرامی بود فرمود:

اگر کاری کنی که فرزندت پس از تو بی نیاز باشد، بهتر است، تا ناچار نشود دست نیاز به سوی مردم دراز کند من نیز پیروی آنان کردم و در کتاب من لا یحضره الفقیه که مورد اطمینان است، دیدم که از قول زراره از حضرت صادق علیه السلام نقل کرده است که فرمود: برای شخص پس از زندگانی چیزی آزارنده تر از مال بی صدا نیست می گوید: گفتم پس چه باید کرد؟

فرمود: مال را در کار بستان و خانه باید صرف کرد ای فرزند! بدان که به خدای عزو جل - سوگند که من این املاک مختصر را به این نیت خریداری کردم که من و این املاک و بهای آن همه ملک خدای جل جلاله محسوب می شویم، و مقتضای عقل و نقل هم چنین است که بنده در قبال مولای خود صاحب چیزی نیست، و هر چه مولای او به او واگذار کرده باشد ملک مجازی است، و مالک حقیقی اوست، که آن املاک را آفریده و به او عطا کرده است. من دانستم که اگر ملکی با این نیت خریداری کنم، هر کس چیزی از آن را خرج و انفاق کند یا از آن مصرف نماید در دیوان معامله او جل جلاله کاری به حساب می آید که در زمان حیات و ممات من مورد رضای اوست، و نزد خدای جل جلاله برای روز مبادا و هنگام نیاز ذخیره من است.

(زهد معصومین از فقر نبود)
و ای فرزند، ای محمد، بدان که من عده ای را دیده ام که چنین می پنداشتند که جدت محمد صلی الله علیه و آله و پدرت علی علیه السلام تهیدست بوده اند، و دستشان از مال دنیا خالی بوده است. علت این عقیده آن است که شنیده اند آن بزرگواران غذای خود را به گرسنگان ایثار می کردند، و خود گرسنه بسر می بردند، و با نهایت زهد و پرهیزگاری می زیستند. این مردم چنین می پندارند که زهد و پاک زیستن فقط با فقر و تنگدستی صورت می بندد، نه با تمکن و ثروت اما این پندار غلط و ناشی از بیخبری است پیمبران علیهم السلام توانگرترین شخص بوده اند، زیرا هر چه از خدا می خواستند به آنان عطا می فرمود. پس از همه توانگران زمان خود توانگرتر بوده اند، و لطف الهی نیز به سبب وجود آنان بر سر دیگران سایه می افکند و پیمبران علیهم السلام هر مال که در دست می داشتند به محتاجان می دادند، و آنان را بر خود مقدم می داشتند، و به آنچه خدای تعالی نصیب آنان می فرمود به آن شاکر و شکیبا بودند، و زبان از طلب بر بسته از جمله عطاهای جدت محمد صلی الله علیه و آله فدک و عوالی است که به ماردت فاطمه - صلوات الله علیها - بخشید، و چنانکه شیخ عبدالله بن حماد انصاری روایت کرده است عوائد فدک سالانه بیست و چهار هزار دینار بوده است، و دیگران آن را هفتاد هزار دینار گفته اند. اما در عین حال آن بزرگوار و شوهر بزرگوارش و پدر والامقامش در بخشندگی مانندی نداشته اند، و در زهد و تقوی نظیری، و اندکی از آن عواید برای گذراندن ایشان با کمال گشاده دستی بس بود اما ارباب معرفت با خدای تعالی در کم و بیش گفت گویی اندازند پس تصرف آنان در مال دنیا که عطایای الهی است، مانند تصرف خدای تعالی است نسبت به خود آنان. پس در مقابل اراده و مشیت الهی تسلیم محضند در حقیقت در دنیا با پرهیزگاری زیست می کنند، و از دنیا خارجند من در تاریخی که به سال دویست و سی و هفت نوشته شده است، آن را در آغاز کتابی که هم اینک نزد من موجود است و شرح حالی ارزشمند در احوال آل ابوطالب می باشد، و نخستین کس از رجال روایت آن عبیدالله بن محمد ابی محمد است که از پدرت علی امیر مومنان علیه السلام روایت کرده است که فرمود: من با فاطمه علیه السلام ازدواج کردم (در) حالی که جز بستری نداشتم، اما امروز اموالی دارم که اگر بر همه بنی هاشم پخش کنم، همه را بس خواهد بود.

نیز در آن کتاب دیدم که نوشته است: آن بزرگوار اموال خود همه را، که در آمد آن چهل هزار دینار بود، وقف کرد، با این حال شمشیر خود را فروخت، و هنگام فروش می فرمود: کیست که شمشیر مرا خریداری کند. اگر به شام شب نیازم نبود آن را نمی فروختم

نیز از آن کتاب است که: روزی علی امیر مومنان فرمود: چه کسی فلان شمشیر را خریداری می کند؟ اگر بهای ازاری داشتم آن را نمی فروختم و آن کتاب نقل می کند که در آن حال منافع املاک او که آن را به صدقه می داد چهل هزار دینار بود. و ای فرزند، ای محمد، به خدایی که اینک که این کتاب را می نویسم حاضر است، و فرشتگان او گواهند، آن املاک و املاک دیگر در تصرف پدرت علی بن موسی بود با این همه در بیشتر اوقات حتی یک درهم نداشت، زیرا منافع املاک او دیگر منافع را به مصرف عیالات خود می رسانید، سپس به مصرف صدقات و ایثار می رساند، و صرف صله می کرد، و هدیه می بخشید بعضی بر آنان بودند که او علیه السلام از زرهای ذخیره انفاق می کند اما هیهات و هیهات! که درباره پدرت به خطا می اندیشیده اند، و گمراه بودند، و می بینم بسیاری از مردم حتی راجع به آنکه دارای عظیم ترین مقام و والاترین کمال و کاملترین جلال است گمراه شده اند. یعنی نسبت به خدای تعالی پروردگار جهانیان و پیمبران تا آنجا که خدای - جل جلاله - راجع به گروهی که در خدمت جد محمد صلی الله علیه و آله حضور داشتند و آن بزرگوار را می دیدند می فرماید:
و تراهم ینظرون الیک و هم لا یبصرون. (153)

اگر همه جهان یک باره در تملک پدرت در می آمد، در کمترین زمان از دست می داد، اما چنانکه مشیت الهی بود به تدریج به دست ما آمد. پس ای فرزند، ای محمد، تو و برادرانت و اولاد و ذریه ات از پدران خود پیروی کنید که راه حق و راستی پیمودن خداوند درباره روزی موجودات در کلام مجید خود می فرماید:
فو رب السما و الارض انه لحق. (154)

و در کتاب ابراهیم بن محمد اشعری که قابل اعتماد و استناد است، دیده ام که از حضرت ابوجعفر باقر علیه السلام روایت کرده است که علی علیه السلام وقتی رحلت کرد هشتصد هزار درهم قرض داشت. حضرت امام حسن ملکی از اموال آن بزرگوار را به پانصد هزار درهم و زمینی از او را به سیصد هزار درهم فروخت و دین او علیه السلام را ادا کرد. علت این دین آن بود که آن بزرگوار چیزی از خمس را برای خود نگاه نمی داشت با همه گرفتاری شخصی و مصارف بسیار خود، همه را به مستحقان پخش می فرمود. و در کتاب عبداله بکیر دیدم که ابوجعفر علیه السلام روایت کرده است که حضرت امام حسین علیه السلام وقتی به شهادت رسید مقروض بود و علی بن حسین زین العابدین یکی از املاک پدر را فروخت به سیصد هزار درهم، و دین او وعده هایی را که داده بود ادا کرد من در آغاز بخش ششم در کتاب ربیع الالباب قسمتی از دارایی و بخشش های ایشان صلوات الله علیهم را آورده ام، آن را مطالعه کن و بنگر، اخباری که در آنجا آورده ام به حق و واقعیت دلالت دارد. امیر مومنان علیه السلام جدت برای فرزندانی که از حضرت فاطمه زهرا علیه السلام داشت اموالی وقف کرد و تولیت آن را به عهده فرزندان خود گذاشت. پس چگونه می پندارند آن حضرت تنگدست و تهیدست بوده است، و خدای تعالی برای خاصان خود مالی مقدر نمی فرماید؟ آیا خدای جل جلاله این جهان و آن جهان را برای کسانی آفریده است که به آنها نظر عنایت ندارد؟

و ای فرزند، وقتی شیرخوار بودی عنایت الهی لب از شیر شستن را به تو الهام فرمود، بی آنکه ما ترا به آن کار واداشته باشیم. همچنین راه تعلیم و گرفتن خط را در دلت انداخت. بنا براین، به حسن توفیق تو و عنایت الهی به تو امیدوار شده ام، و می دانم که مورد رافت و مهر اویی جل جلاله و امیدوارم که شرف توفیق طاعت و بازگشت به آستانش را برای تو کامل فرماید.
پس بر تو باد که نوشتن کامل و زیبا را بیاموزی، چه این کار برای داخل شدن در مقام رضای حضرتش در سرای اقامت مدد می کند. سپس بر تو باد که علم عربی را خوب بیاموزی، چندان که مانند ترا که طالب رضای الهی هستی می باید، و برای زنده نگاه داشتن سنت نبوی لازم است سپس بر تو باد آموختن تفسیر آیات شریف قرآن مجید چندان که برای بر پا داشتن نماز، و تکالیفی که بر عهده تست توانا گردی، و بر تو باد که سپس همه کتاب مجید را برای تعظیم و تجلیل مقام قرآن از برکنی.

از خداوند می خواهم که آموختن علم فقه را که راه شناخت احکام شریعت و زنده داشتن سنت جدت محمد صلی الله علیه و آله است بر دلت اندازد، و توان الهام پذیری از عنایت او را داشته باشی، و قصد تو در این کار فرمان بردن از خدای تعالی و پیمودن راه راست باشد، و مبادا که در کار دین مقلد عوام الناس (155) از غلامان جدت باشی، و برای گرفتن فتوی و استفهام مطالب دین در برابر آنها کوچکی کنی که جز مغبون به این کار حقیر قناعت نکند. و بدان هنگامی که کودک بودم ورام (156) جدت قدس الله روحه - به من مطالبی فرمود که معنای آن این بود که: ای فرزند، اگر در علم و عمل کاری وارد شدی که خیر تو در آن است به مرتبه پست آن قناعت مکن، و مبادا که از کسانی که در آن کارند کمتر باشی. نیز جدت از قول حمصی (157) می فرمود: برای امامیه مفتی واقعی باقی نمانده است بلکه همه، فتوای دیگران را حکایت می کنند، و به تکرار باز می گویند. در صورتی که در آن زمان گروهی از اصناف علما بودند، و در روزگار ما کسانی نیستند که از نظر مراتب علمی به آنان نزدیک باشند اما باید گفت که: اینان به علت طول ایام غیبت و دور بودن از پیشوایان و رهبران دینی که از حیث اشتغال و ادراک معانی در حفظ و پناه باری تعالی بوده اند، معذورند که اگر همپایه علما سلف نباشند. اما به هرحال امروز فتاوی آنان و پاسخ به مسائل مورد نیاز، نقل قول علمای متقدم و ماضی است، و این کار بسی آسان است، و جز مردمی مسکین و کسانی با همتی پست و بی مایه، در این کار ناتوان نیستند. من که پدر توام تقریبا بیش از دو سال و نیم به این علم مشغول نبودم، و زان پس اگر گاهی به آن مشغول می شدم از روی نیاز نبود بلکه به منظور حسن صحبت و انس و استنباط فروع بود. کسی که از کوتاهی زندگی با خبر است، و می تواند که پس از مرگ از طرف مقامی، هر کار او چه بزرگ چه کوچک، مورد رسیدگی و حسابرسی قرار می گیرد، باید به میزان نیاز این سفر توشه فراهم آورد.

بر تو باد که در تحصیل فقه به کتابهای جدت ابو جعفر طوسی (158) رحمه الله علیه مراجعه کنی، زیرا او در پیمودن راهی که حق تعالی به او نمود، سستی و کوتاهی نورزید.

(زیرا غالب آنچه شیخ طوسی رحمه الله علیه در کتابهای خویش آورده، و در آن فتوا داده است، ماخوذ از متون احادیث اهل بیت
علیه السلام و این امری است واضح و روشن برای کسی که گردن خویش را از بند تقلید دیگران رها نموده باشد و الله المستعان)

خدای جل جلاله به دست من کتابهای بسیار در هر فن برای تو آماده فرموده است، که امیدوارم ترا به مولای این جهانی و آن جهانی نزدیک گرداند.

(آنگاه کتابهایی را که در فنون گوناگون تالیف نموده، ذکر می کند، و آنچه را در غالب فنون است کثیر می شمارد. علوم فراوانی رایاد می کند و به مطالعه آنها توصیه می نماید، و آن مقدار از هر علم را که مهم می نماید تعیین می کند، حتی کتابهائی را در علم تاریخ، ستاره شناسی، رمل، کیمیا و مانند آن ذکر می کند، و تمامی آنها را به وجهی می ستاید، و یاد آور می گردد که در پاره ای از علوم کتابهائی تالیف نموده است. آنگاه تالیفات فراوانش در رشته های گوناگون را نقل می کند، و پس از آن مطالب سودمندی درباره عبادتهای پنجگانه و اسرار آنها بیان می کند، و به دنبال آن درباره غیبت امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و انتظار فرج او، اموری را در طی فصولی بیان می کند، و متذکر می گردد که مردم در ادعای دوستی آن حضرت و انتظار فرج او صادق نبوده اند، و این امر را با بیان مثالهائی توضیخ می دهد، و آنگاه می فرماید:)

(سید بن طاووس فرزند را به امام عصر علیه السلام می سپارد)

در آن روز که به دنیا آمدی ترا بنده مولینا مهدی علیه السلام و متعلق به او قرار دادم، و در حوادثی که بارها برای تو روی داده است به سایه حضرتش پناه برده ام، و به دامان عنایتش دست زده ام و بارها آن بزرگوار را به خواب دیده ام، به ما انعام ها فرموده و نیازهای ترا برآورده است، چنان که بیان آن از قدرت من بیرون است.

پس در دوستی و مهر و وفا به آن حضرت بزرگوار، و توجه دل و تعلق خاطر، آن گونه باش که خدا و رسول او و پدران بزرگوارش می خواهند، و خواسته های حضرت او را بر نیازهای خود مقدم دار، و من این مقوله را در کتاب المهمات و التتمات شرح داده ام و پیش از آنکه برای خود و عزیزانت صدقه دهی، برای حضرت او صدقه ده، و دعا به آن وجود مقدس را بر دعای به خود مقدم دار، و برای جلب توجه و احسان آن بزرگوار در هر کاری خیر برای وفای به حق حضرت او را برخویشتن برتری ده، و در روزهای دوشنبه و پنج شنبه با فروتنی و خضوع نیازهای خود را بر حضرتش عرضه کن، و چنانکه در پایان کتاب المهمات نوشته ام وقتی به آن بزرگوار خطاب می کنی پس از تقدیم سلام زیارتی را که به سلام الله الکامل آغاز می شود بخوان و بگو:

یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر، و جئنا ببضاعه مزجاه، فاوف لناالکیل و تصدق علینا ان الله یجزی المتصدقین تالله لقد اترک الله علینا و ان کنا لخاطئین یا مولینا استغفرلنا ذنوبنا انا کنا خاطئین

و بگو: ای سید و مولای من، اینها مقام برادران یوسف است با برادر و پدر خود که پس از آن همه جنایت، به آنان رحمت آوردند، و از گناهانشان چشم پوشیدند. پس اگر ما نزد خدا و رسول او و پدران بزگوارت و نزد تو پسندیده و مورد رضا نیستیم، تو ای سرور ما از حضرت یوسف که برادران خود را بخشود، و به آنان مهربانی کرد، برای بخشودن ما و رحمت آوردن به ما و ابزار حلم و کرم احق و اولایی.

 

(وصول پاسخ امام عصر علیه السلام)
بدان که راه شناخت پاسخ سرور و مولای ما مهدی علیه السلام و راه دریافت این شرف که پروردگار به قدرت و رحمت خود برای متوسلان به آن حضرت مقرر فرموده است، چند چیز است: از آن جمله است آنچه محمد بن یعقوب کلینی در کتاب وسائل از قول کسی که نام او را نقل کرده است، چنین بیان فرموده که گفته است: به حضرت ابوالحسن نوشتم: مردی دوست می دارد که نیازهای خود را به امام خود عرضه کند، آن چنان که دوست می دارد آن را به پروردگار خود عرض کند، او را چه باید؟
در پاسخ من نوشت: اگر نیاز داری لبهای خود را حرکت ده که پاسخ تو خواهد رسید
نیز هبه الله بن سعید راوندی در کتاب خزائج از محمد بن الفرج روایت کرده است که گفت: حضرت علی بن محمد علیه السلام مرا فرمود که اگر بخواهی پرسشی کنی آن رابنویس، و در زیر مصلای خود بگذار، و ساعتی صبر کن، سپس آن را بگشای، و در آن ببین. گفت: چنین کردم، و پاسخ پرسش خود را با توقیع و امضای حضرتش دریافت کردم. همین اشاره کوتاه ترا بس است و آن کس که مشمول عنایات و احسان او باشد راه او به سوی او باز است
(مولف بزرگوار در خاتمه کتاب پاره ای از وصایای امیر مومنان را که در نهج البلاغه و غیر آن آمده، ذکر می کند، و ما این نوشته را با ذکر کلامی از امام صادق علیه السلام در بیان حق و باطل به پایان می بریم. امام علیه السلام فرمود:
با تقوی باش، و آنگاه هر که هستی و از هر قوم و نژادی هستی، باش، که هیچ کس با تقوی مخالف نیست، و همگان آن را دوست می دارند. تمامی خیر و رشد در تقوی است. تقوی میزان سنجش هر علم و حکمتی، و اساس هر طاعت مقبولی است.
تقوی آبی است جاری از چشمه معرفت به خداوند. هر رشته ای از علوم را بدان نیاز است، ولی خود به چیزی جز تصحیح معرفت به تسلیم در برابر هیبت خداوندی نیاز ندارد
منشا زیادت تقوی اطاع از سر لطف خداوند است بر سر بنده پس تقوی اساس هر حقی است، و باطل تمامی چیزهائی است که ترا از خداوند جدا می سازد، و این نیز مورد اتفاق همگان است، پس از آن بپرهیز، و بی آنکه به دیگران دل ببندی، راز خویش راتنها برای خداوند بگذار.
رسول گرامی صلی الله علیه و آله فرمود: راست ترین سخنی که عرب گفته این کلام لبید است که:
الا کل شی ما سوی الله باطل - و کل نعیم لا محاله زائل (159)
پس با آنچه اهل صفا و تقوی بر آن اتفاق دارند همراه شو از اصول دین، و حقانیت یقین و رضا و تسلیم، و در اختلاف مردم و سخنان آنان داخل مشو که امر بر تو دشوار شود. و امت برگزیده اتفاق دارند بر اینکه: خداوند یکتاست و مانندی برای او نیست، و او در حکمش عادل است، آنچه را خواهد انجام دهد، و آنچه را اراده نماید فرمان دهد، در هیچ یک از کارهای او چرا نیست، هیچ چیز نه در گذشته و نه در آینده جز به مشیت او تحقق نیابد، بر همه چیز تواناست، در وعده و وعیدش صادق است، قرآن مخلوق و کلام اوست و او پیش از کـون و مکان و زمان موجود بود.
ایجاد هستی و نابود ساختن آن برایش یکسان است، ایجاد جهان بر علم او نیفزاید، و نابودی آن از ملک او نکاهد. سلطانش عزیز و تنزیهش جلیل است. پس آنچه را ناقص این امور است نپذیر. باطن خویش را پاک ساز تا برکات الهی را از نزدیک دریابی و به سعادت نائل گردی (160)
این نوشته در سال 1040 ه ق پایان یافت)

و الحمدالله اولا و آخرا ظاهراً و باطنا و صلی الله علی النبی و آله و سلم

 

مرکز اطلاع رسانی غدیر


فرم در حال بارگذاری ...