« مناجات خائفین (خمس عشر)+ دانلود صوت با نوای حاج میثم مطیعیبوستان دانشمندان! »

کلام امیر: زن در خطبه 80 نهج البلاغه

نوشته شده توسطرحیمی 18ام شهریور, 1394

معاشر الناس،ان النساء نواقص الایمان،نواقص الحظوظ،نواقص العقول…

(ای مردم،ایمان زنان ناقص است.برخورداری زنان از سهم الارث ناقص است.عقول آنان ناقص است) .

یک معمای مستمر که با تقسیم انسان به دو ماهیت جداگانه مرد و زن،سر تا سر تاریخ را بخود مشغول نموده است.

شارحان و مفسران نهج البلاغه در توضیح و تفسیر این خطبه که امیر المؤمنین علیه السلام پس از بپایان رساندن غائله جنگ جمل ایراد فرموده است،مباحث مربوطه را مطرح و از دیدگاه انسان شناسی و فقاهی تحقیقاتی را انجام داده انداین تحقیقات در دورانهای متاخر دامنه های وسیعتری پیدا کرده بروز مسائل جدیدتری را برای روشن شدن وضع این دو صنف از یک حقیقت ایجاب نموده است.عمده این مسائل تعبیر نقص است که در سه مختص انسانی درباره زن آمده است:نقص ایمان،نقص برخورداری از سهم الارث،نقص عقول.ما برای تفسیر این خطبه در صدد برآمدیم که مسئله زن و مرد و رابطه میان آن دو را تا حدودی مشروح تر بیان کنیم،باشد که مقدمه ای بر تحقیق و بررسی بیطرفانه و واقع بینانه برای محققان ارجمند بوده و با تتبعات و تفکرات هر چه دقیقتر برای گشودن این معمای دیرینه قدم بردارند.

پیش از ورود به توضیح این معمای بزرگ و عوامل بوجود آورنده آن،یک مقدمه کوتاهی را درباره جریان تکاملی بشر با ناتوانی شایع از تنظیم رابطه معقول میان دو صنف خود (زن و مرد) متذکر میشویم:

مقدمه-هنگامیکه بعضی از هشیاران مطلع از محصول سرگذشت بشری تاکنون،این سئوال را مطرح می کنند که علت چیست که نوع انسانی باهمه ترقیات و پیشرفتهای علمی و صنعتی و هنری تنها بر افزودن پیچیدگی هویت و گسترش موجودیت خود در قلمرو طبیعت و همنوعش،قناعت ورزیده ودر پیمودن مسیر این تکامل،آن آگاهی و توانائی را به دست نیاورده است که دو عنصر اساسی ادامه حیات خویشتن را که زن و مرد است،چنان اصلاح و تنظیم نماید که بشکل معمای علمی و ناگواری مستمری در نیاید و او را به داشتن «حیات معقول »نایل سازد؟گروهی که به چشمگیر بودن ترکب پیچیده هویت و گسترش موجودیت آدمی در پهنه طبیعت و قلمرو همنوعش،خیره گشته اندفورا محصول عالی پیشرفتهای بشری را مانند وسائل ارتباطی حیرت انگیز ودیگر کالاهای صنعتی فوق العاده ظریف و کمپیوترها و هواپیماها و تسخیر فضاو عملیات پزشکی فوق العاده عالی متذکر شده میگویند.

مگر شما این ترقیات و پیشرفتها را نمی بینید؟هشیاران مطلع در پاسخ میگویند:ما آنچه را که شما مطرح میکنید،منکر نیستیم و در صدد انکار عبورانسان از حالات ابتدائی به مراحل ترقی و تکامل نیستیم.سئوال اینست که مامی بینیم نوع بشر در جریان عبور از مراحل ساده به مراحل پیچیده تر و تنوع ابعاد،هر اندازه که مسائل اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و حقوقی گسترده ترو عمیق تر و ظریف تر میگردد،مسئله زن و مرد از حالت مسئله بودن به معمابودن تبدیل میگردد.آیا همان اندازه که جریان تکامل حیات برای پاسخ به هفت میلیون «چرا»درباره جوهر و مختصات و حیات در نظر گرفته میشود،برای مرتفع ساختن این معما هم میتواند تاثیری داشته باشد؟! (1)

این ناتوانی اسف انگیز اثبات میکند که آشنائی ما با جریان تکامل،عبارت است از شناخت های ما درباره رویدادهایی که انسان را به وضع کنونی او رسانیده است،شناخت هایی که پس از وقوع و تسلسل آن رویدادها میباشد.و معرفت ما درباره جریان تکاملی مانند معرفت ما درباره قانون علیت است.این معرفت کلی که همه اجزاء و روابط عالم هستی از قانون علیت تبعیت میکنند،شاید منکری جز سفسطه بازان نیهیلیست نداشته باشد.با اینحال برای شناسائی هویت علل و معلولات و روابط و ضرورت ها و مختصات میان آنهاو چگونگی قرار گرفتن آنها در سیستم های بسته و سیستم های باز،هزاران دانشمند دست به کار میشوند و با این همه تلاش ها و فداکاری ها در راه علم،تازه یک شیر پاک خورده ای مانند دوید هیوم بلند میشود و میگوید:من این طناب ضرورت میان علت ها و معلول ها را نمی بینیم،بنابر این در عالم طبیعت جز تعاقب رویدادها چیزی دیگر وجود ندارد.وقتی که به او میگویند: اگرطناب ضرورت میان علت ها و معلول های آنها وجود ندارد،پس چرا هر علتی معلولی معین از خود بوجود میاورد و هر معلولی از علتی معین؟او بنا به نقل بعضی از مطلعین با تمام سادگی و بی پرده میگوید:«من نمیدانم »بنابر این،شاید اگر ما رموز دیگری در جریان تکامل را میدانستیم،به آن هفت میلیون چرا پاسخ میدادیم و در ادامه حیات به معمائی بنام معمای زن و مرد مبتلانمی گشتیم.آیا این معما از آنجا ناشی شده است که حیات در قالب مرد میگوید:«من هستم »و حیات در قالب زن میگوید:«من هستم »و چون این دو هستم نمیتوانند مبدل به «انسان هست »شوند،لذا تکاپوی خصمانه میان آن دو ناتوان از تفسیر حیات،براه می افتد ادامه پیدا میکند؟ممکن است هشیارانی پیداشوند و همین ناتوانی از تفسیر حیات را که با گسترش ابعاد آدمی در طبیعت و همنوع خود،پوشانده میشود،دلیل قاطعی بر ناآگاهی آدمی از حقیقت تکامل و محصول آن،تلقی نمایند.اگر بگوئیم:حیات در گذرگاه تکاملی فقطموجودیت آن جاندار را مطابق قانون میداند که با انفراد و تعین خود بجریان می افتد و جاندار دیگری را جز خود به رسمیت قانونی نمیشناسد،چه زن باشدو چه مرد،این گفتار با اینکه در قلمرو جانداران که زندگی دسته جمعی طبیعی دارند،سازگار نیست،در عالم انسانها هم قابل تطبیق نمیباشد،زیرا انسانهای رشد یافته در طول قرون و اعصار بخوبی نشان داده اند که حیات در قالب آنان بر همه انسانها گسترده شده و واقعا خود را جزئی از حیات دیگران دانسته اند.وانگهی اگر جریان تکاملی آنچنانکه ما توقع داریم،فعالیت میکرد،امکان نداشت خود حیات بوسیله آلبر کاموها و شوپنهورها و ابو العلاءها وتوماس هابس ها با خویشتن به مبارزه برخیزند و از خود حیات پوچی حیات رانتیجه بگیرند و یا همه ابعاد تکاملی حیات را نادیده بگیرند و فقط جنبه قدرت تخریبی آن را بستایند.

واقعا این سئوال مطرح است که علت چیست که پدیده حیات در انسانهاکه بنا به عقیده تکاملیون از مراحل ابتدائی به مراحل عالی تر در حرکتند،هرگز به عالی ترین و والاترین پدیده های خود که عدالت و حق و احساس تعهدو نیل به آزادی معقول و تبدیل حیات طبیعی به «حیات معقول »است،گوش فرا نمیدهد؟و رابطه زن و مرد را در نظر امثال راسل تا حد«یک لیوان آب خوردن »پایین میآورد و سپس صدها هزار مجلد کتاب و مقاله درباره این رابطه نوشته میشود و کار بجائی نمیرسد و میگویند:همه مسائل را که ما نبایدحل کنیم، انشاء الله در چهار و پنج قرن آینده این معمای دردناک حل و فصل خواهد گشت!آیا این عقیده که مسئله رابطه زن و مرد در حد یک «لیوان آب خوردن »است،مستلزم ورشکستگی حیات در مغز هزاران متفکر که با کمال اخلاص در شناخت و توجیه و اصلاح این رابطه میکوشند، نمیباشد؟حقیقت اینست که سادگی این یک مسئله حیاتی ما را از اهمیت آن غافل نموده و برای ما خیلی ناچیز تلقی شده است،لذا صدها سئوالات جدی را درباره حیات زن و مرد به وجود آورده است که اگر با جدیت و صمیمیت برای حل و فصل مطرح نگردد،باحتمال قوی صدمه ای جبران ناپذیر به هویت خود حیات وارد خواهد آورد.

شما چگونه میتوانید این قضیه حیاتی را بی اهمیت تلقی کنید که از دیدار عاشقانه اوگوست کنت فیلسوف پوزیتیویست (عینی گرائی محض) با خانم کلوتلد دوووفلسفه ای بر مبنای احساسات را بجای فلسفه عقلانی محض می نشاند،زیرا همه میدانند که طرز تفکر اوگوست کنت پیش از عشق ورزیدن به خانم مزبور تحققی و عینی گرایانه و بدون دخالت کمترین احساسات در انسان شناسی و جهان بینی بوده و پس از بروز عشق،احساسات را در جهان بینی و انسان شناسی دخالت داده است.از طرف دیگر شوپنهور هم داریم که ناسازگاری مادر هشیار و خوش ذوقش با پدر بی ذوق و معمولی اش آندو را به جدائی کشانید و شوپنهور از این پیش آمد سخت ناراحت گشت و این ناراحتی تدریجا موجب کینه توزی و خصومت شدید شوپنهور به زنها گشت.و فلسفه بدبینانه او را بوجود آورد.این مادربه فرزندش (شوپنهور) مینویسد:«تو برای من بار سنگینی که قابل تحمل نیست،زندگی با تو بسیار دشوار است،غرور تو همه صفات پسندیده ترااز بین برده است،تو در وضعی هستی که دنیا هیچ چیزی از تو امید ندارد، علت این بیهودگی تو اینست که از جلوگیری تمایل قوی خود بر سقوط مردم در لغزشها،عاجز و ناتوانی » (2).بالاخره این مادر و پسر از هم جدا میشوند.در یکی از دیدارها که میان آن دو صورت میگیرد،نزاع سختی آن دورا با یکدیگر گلاویز مینماید و مادر پسرش (شوپنهور) را از پله ها میاندازد.سپس بیست و چهار سال همدیگر را نمی بینند.این جریان موجب میشود که شوپنهور برای ما فلسفه بدبینی بوجود آورد و درباره صنف زن درست در نقطه مقابل اوگوست کنت بدترین نظر را ابراز نماید.عبارات شوپنهور را هم بعنوان بدترین و نابخردانه ترین عقیده درباره زن نقل میکنیم:

«شوپنهور از اینکه لقب جنس لطیف برای زن انتخاب شده است،سخت تعجب میکند: «تردیدی نیست در اینکه کسانی که این لقب را بر این جنس محقر پست می نهند،مردمی هستند که غریزه جنسی آنان عقولشان را فاسد کرده است.مبنای همه زیبائی زن فقط بر غریزه جنسی است.نزدیکتر به واقعیت اینست که نام زن ها را جنسی که هیچ ذوق هنری ندارد بگذاریم،زیرا زنان توانائی ارزیابی انواع هنرها را ندارند،ولی اغلب درباره حقایق مغالطه نموده ادعا میکنند که ما دارای هنر زیبا هستیم،این ادعا از زنان دروغ وریاکاری است، آنان محبت و میل به هیچ چیزی جز بآنچه که برای آن خلق شده اند،ندارند.آنچه که زنان برای آن خلق شده اند،حفظ نوع و ادامه آن است…مرد در دانش ها و هنرها میکوشد،تا سلطه مستقیم بر اشیاء را بدست بیاورد،یا از راه درک اشیاء و یا از راه تصرف در آنها.اما زن،او با طبیعتی که دارد،سلطه مستقیم بر اشیاء را دوست ندارد،ولی همواره میخواهد ازراه تسلط بر مرد به اشیاء مسلط گردد.تنها هدف زن آنست که بر مرد مسلط شودو تحکم نماید،یعنی زن هر چیز را وسیله پیکار با مرد می بیند.اگر زن تظاهر به علاقه بموسیقی و شعر نماید،این علاقه از میل طبیعی او برنمیخیزد،بلکه میخواهد آنها را وسیله تجمل قرار داده،در برابر چشمان مرد بدرخشد.اگرتو همه تاریخ را مطالعه کنی حتی یک زن پیدا نمیشود که یک اثر هنری اصیل و نبوغ آمیز به وجود آورده باشد.و شاید احترامی که مرد برای زن ابرازمینماید، یکی از نتایج دین مسیحیت است و همین است سبب روش رمانتیک که احساسات و غریزه و اراده را فوق عقل و ذکاوت قرار میدهد.مردم قاره آسیا درباره زن درک بهتری از درک مردم قاره اروپا دارند،زیرا آسیائی هابه حقارت و ناچیزی زن خوب پی برده اند،زیرا تردیدی نیست در اینکه هر قانونی که زن را مساوی مرد میداند،از ریشه و اصلش باطل است.اگر قانون میخواهد زن را با مرد در حقوق مساوی قرار بدهد،نخست بایدقانون،عقلی مساوی عقل مردها بزنها بدهد،سپس از نظر حقوق آن دو را بایکدیگر مساوی بداند.شرقی ها واقعیت را درباره زن خوب دریافته اند که اصل تعدد زوجات را پذیرفته اند،زیرا این یک اصل است که طبیعت آن راحتمی و تجویز مینماید.شگفت آور اینست که مردم اروپا اصل تعدد زوجات را در زبان منکرند ولی عملا از همین اصل پیروی میکنند.من گمان نمیکنم حتی یک اروپائی اصل وحدت همسر را با وجه صحیح عمل نماید» (3).

مطالبی را که شوپنهور درباره زن مطرح نموده است،[بجز عمل عینی اروپائی ها درباره تعدد زنهائی که با آنان ارتباط برقرار میکنند]،لاطائلاتی است که دوشادوش لاطائلات دیگری که مسئله زن و مرد را در حد«یک لیوان آبخوردن »تلقی میکند،گفته شده است.نخست این حرف بی اساس را که میگوید:«مسئله زن چیزی جز یک لیوان آبخوردن نیست »بررسی کنیم، سپس به پاسخ مطالب شوپنهور درباره زن بپردازیم.معنای جمله فوق چنانکه عمل عینی اغلب جوامع امروزی اروپا نشان میدهد،اینست که برای بازی با دروازه ورود انسانها به زندگی هیچ قید و شرطی وجود ندارد،یعنی مرد و زن به مجرداینکه میل پیدا کنند،بهر شکلی که بخواهند،میتوانند با یکدیگر ارتباط جنسی برقرار کنند،بدین ترتیب لزوم هرگونه قانون و اصل را درباره تناسل که گردونه خلقت آدمی است،به دور میاندازند و با این بی بند و باری اعلان میکنند که دروازه ورود جاندارانی بنام انسان بر صحنه زندگی باز و هیچ قید و شرطی ندارد.بنابر این موجودیت انسانی قانونی ندارد که هستی او را توجیه نماید،نتیجه ای که این قانون شکنی خوشایند ببار میآورد،اینست که قوانین مربوط به کیفرمجازات و دفاع از صلح و مبارزه با جنگ های خانمانسوز،مسخره ای بیش نباشند.زیرا این یک تناقض غیر قابل حل و فصل است که ورود انسانها به قلمروزندگی احتیاجی به قانون و کارت رسمی نداشته باشد، ولی خروج آنان ازدروازه زندگی،به قانون و مجوز رسمی نیازمند بوده باشد!!اگر واقعیت چنین است که شهوت جنسی بی محاسبه یک نر و ماده،انسان را وارد زندگی میکند، شهوت قدرت و خودخواهی قدرتمندان سلطه جو هم میتواند به زندگی انسان ها خاتمه داده او را از دروازه خروج بیرون براند.اما پاسخ مردانی امثال شوپنهور،این پاسخ را در مبحث زیر میتوانید بررسی فرمائید:
آیا روزی فرا خواهد رسید که سودجویان اجازه بدهند،انسانهای انسان شناس مع
مای زن و مرد را تا حد«مسئله »زن و مرد تقلیل بدهند؟

ما امیدواریم چنین روزی فرا خواهد رسید بشرط آنکه خود زنان هم این قدم را در راه انسانیت بردارند که با آرزوی نرون بودن و چنگیز شدن که فقط در صنف مرد پیدا میشود، عظمت فوق مردی خود را در اجرای فرمان خلقت که در اختیار آنان است فراموش نکنند.در آنروز انسانهای انسان شناس نخست صنف مردان را مخاطب قرار داده خواهند گفت:براستی آیا شمامیخواهید زن را بشناسید یا نه؟اگر میخواهید زن را بشناسید،با اینکه درطول تاریخ صنف زن در هر جامعه ای چه با نظر به مختصات طبیعی او و چه با نظر به قوانین قراردادی که در جوامع درباره زن حکمفرما بوده،در رنج و فشار سختی روزگار خود را سپری کرده است. با اینحال حتی یک زن به شرط آنکه از اعتدال روانی برخوردار باشد،از صرف زن بودن خود، احساس ناراحتی و نقص ننموده است.زن با یک نگرش ناب و با قطع نظر از عوارض و تحمیلات محیط و اجتماع هرگز به طبیعت نگفته است درباره شخصیت زن تجدید نظر کن، زیرا زن بطور طبیعی میداند که چنین تمنائی از طبیعت،درست تمنای آن است که طبیعت در انسان بودن زن تجدید نظر کند،این تلقین صنف مردهای نادان و انسان شناس به زنها بوده است که:زن ناتوان مطلق است.ازطرف دیگر زنان هم با احساس مختصات زنانگی که آنان را تا حدودی درتکاپوهای زندگی با مرد،محدود ساخته است،تلقین مردان را تشدید نموده و خود زنها نیز تحت تاثیر آن تلقین قرار میگیرند.بدین ترتیب هر دو صنف زن و مرد در بوجود آوردن فاجعه دردناک زندگی اشتراک میورزند.بار دیگربه صنف مرد خواهند گفت آقایان مردها:هیچ میدانید که هر چه در امتیازمردان حماسه سرائی کنید و هر اندازه هم که با تکیه بر عقل نظری که تا کنون صدهامکتب و عقیده بوجود آورده و انسانها را رویاروی هم قرار داده و تاریخ رابه خاک و خون کشیده است و دروغ و دغل و ریاکاری های ماکیاولی را بر حیات واقعی بشر چیره و مسلط ساخته است،خود را توجیه نمائید،باز از درک این عظمت صنف زن ناتوانید که زنان همه جان و حیات خود را در طبق اخلاص برای اجرای فرمان خلقت و شرکت در آهنگ کلی هستی،تقدیم بر شما مردان میکنند وشما مردان جز به انگیزگی مکانیسم لذت و سفارش محصولی بنام نسل از آن کارگاه محیر العقول،رابطه خود را با زن توجیه نمیکنید!!گمان نرود که این جملات ساخته و پرداخته یک فرد غوطه ور در رؤیاهای خوشایند عقلانی است و بس.یک نگرش دقیق به گفتار نیچه با آن چهره خشن جهان بینی اش بیندازید.نیچه میگوید:«کلمه واحد عشق در واقع دو معنای متفاوت برای مرد و زن دارد.آنچه زن از عشق استنباط میکند به اندازه کافی روشن است.عشق نه تنها دل سپردگی است،ایثار کامل جان و تن است بی هیچ دریغ،بی هیچ فروگذاری،بی چشمداشت به هر چیز دیگر.این سرشت نامشروط عشق زن،چیزیست که عشق او را به ایمان تبدیل میکند، تنها ایمانی که اودارد،اما مرد،اگر او زنی را دوست بدارد،آنچه از زن میخواهد همین عشق است، در نتیجه همان احساس را برای خود مسلم فرض نمیکند که برای زن،اگر مردانی باشند که آنان هم همین تمایل را به ایثار کامل حس کنند،به شرافتم سوگند،آنها مرد نیستند» (4). بایرون هم نظیر این مطلب را گفته است:«عشق مرد چیزیست جدا از زندگی مرد،عشق همه هستی زن است » (5) اما شماای زنها،بجای آنکه با نشان دادن هویت با عظمت خود،هر دو صنف زن و مرد را از اصالت و برتری زن ها در گرداندن گردونه حیات که عالی ترین جلوه گاه خداوندی است،با خبر بسازید،تا مسئله زن و مرد را از حالت فاجعه ای رابطه این دو صنف تا حد یک مسئله قابل حل و فصل در حقوق و اقتصاد و اخلاق و مذهب و سیاست، درآورید،نشسته اید و از احساس اینکه مرد عامل است و شما پذیرنده،مرد در شطرنج بازی های عقل نظری که دائما برای تاریخ توماس هابس و بورژیا میزاید،در خود فرو رفته و به این نتیجه میرسید که ما هم باید چنگیز و نرون و آتیلا و تیمور لنگ و ابن ملجم داشته باشیم،تا قهرمان بودن خود را در برابر مردان اثبات کنیم!و با بوجود آوردن مکتب ها و جهان بینی هائی که نخست در مغز مردان ایجاد لذت میکنند،سپس انسانها را از یکدیگر جداکرده آنان را شمشیر بدست رویاروی هم قرار میدهند و فردا و پس فردا است که خدا نخواسته پرونده حیات بشری را از روی کره زمین بربندند و دیگرمسئله یا فاجعه ای بنام زن و مرد در مغزهای بشری که در آنموقع غذای لذیذی برای لاشخوران بیابانها خواهند گشت،مطرح نگردد.

شما ای زنها،این اندازه در نشان دادن قدرت و امتیاز خود در غائله مردان و زنان تاخیر نورزید، این اندازه راه را برای جرئت نابخردانه مردان انسان نما با دست خود هموار میکنید.شما گمان میکنید که فاجعه ای به نام فاجعه دو صنف زن و مرد،با گرفتن چهره حیات نشناس بعضی از مردان به خویشتن،در خیابانها،در ورزشگاه ها،در اداره ها،در مراکز تصمیم گیری-های سیاسی و اجتماعی،خاتمه خواهد پذیرفت؟!شما زنها یقین بدانید که این خود شما هستید که با هم صنف نمودن خود با مردان،عظمت واقعی خودرا از دست داده به مردان نابخرد جرئت میدهید که شما را پست و محقر بدانند.یک خسارت غیر قابل جبران دیگر که دامنگیر هر دو صنف شده است،اینست که با جلوه عظمت در کمیت ها،کیفیت ها و حیاتی بودن آنها از هر دو طرف نادیده گرفته میشود،زیرا خانواده در برابر اجتماع یک محدوده بسیار ناچیزمینماید که در اجتماعات بزرگ،این ناچیزی بقدری از اهمیت آن میکاهد که قابل توصیف نیست،چنانکه مقایسه قطره و دریا از نظر کمیت قابل توصیف نمیباشد.سهم عامل مرد انسان نشناس در این خسارت اینست که خود را قادر به شناوری در همه سطوح و زوایای اقیانوس اجتماع می بیند.و وقتی که قدم به خانواده میگذارد،با نخوت و تفرعن خاصی،خویشتن را دریائی در مقابل قطره خانواده می بیند.و زورگوئی را شروع میکند.او بگمان اینکه مغزش نماینده واقعی دریای اجتماع است،قطره خانواده را«هیچ »می انگارد.زن هم که سخت در صدد جبران احساس وابستگی و ضعف مطلقی است که به خود بسته است،فراموش میکند که به مرد بگوید:من همسر تو و ما خانواده تو با اینکه از لحاظ کمیت قطره ای از دریای اجتماع هستیم، از لحاظ کیفیت و هویت تشکیل دهنده همان اجتماعیم که شما را با گسترش کمیت خود فریفته است.اجزای آن اجتماع که از کانال طبیعی خانواده عبور نکند و اولین منزلگه انسانیت را سپری نکند،برای میدانهای جنگ و ستیزه خوب است نه برای تشکیل یک اجتماع انسانی.و مانند پیچ و مهره بی احساس برای ماشین خوبست،نه انسانیت.

حیاتی ترین مسئله انسانی که این دو صنف همواره غفلت از آن میورزند،عبارت است از اینکه منزلگه تعیین کننده سرنوشت اجزای اجتماع،خانواده است.نطفه شخصیت آدمیان در منزلگه خانواده منعقد میگردد و سپس اجتماع آن را آبیاری مینماید.در این مسئله حیاتی مبالغه گوئی های امیل دور کیم که همه اصالت ها را به اجتماع نسبت میدهد و فرد را در برابر اجتماع تا حد«چیز»پایین میآورد،همان ارزش را دارد که گزافه گویی های اصالت خانواده وبی تاثیر پنداشتن اجتماع.
آیا زن وابسته مرد است؟

این سئوال درست مانند اینست که آیا انسان وابسته انسان است؟آیاعقل سلیم وابسته وجدان است؟آیا عدالت وابسته قانون است؟همه این سئوالات به جواب مثبت میرسند،آن جواب اینست:بلی،عقل سلیم وابسته وجدان است،زیرا عقل سلیم و وجدان دو جزء متشکل کننده هویت انسان خردمند است.بلی عدالت وابسته قانون است و قانون وابسته عدالت،زیرارفتار مطابق قانون همان عدالت است و عدالت آن نیروی سازنده ایست که اگرتجسم پیدا کند، بشکل قانون درمیآید.پس این سئوال که آیا زن وابسته مرداست،همان جواب را دارد که مرد وابسته زن است.این دو صنف با اینکه دو موجود جسمانی مجزا از یکدیگرند،در عین حال یک انسان کلی را تشکیل میدهند که در وحدت انسانی حقیقت واحدی میباشند.هر دو صنف در مسیرتکاپو قرار گرفته بشرط احساس تعهد و عمل مطابق آن،راه را برای تکامل آیندگان میتوانند باز کنند.

بنابر این،این سئوال که «آیا زن وابسته مرد است؟»باید به دو سئوال تحلیل شود:

1-آیا شخصیت و موجودیت و اصالت ها و ارزش های زن وابسته به مرد است؟پاسخ این سئوال قطعا منفی است،زیرا زن و مرد در انسانیت هیچ تفاوتی ندارند،اگر مرد شایسته نام انسانیت است،زن هم این شایستگی رادارد و اگر مرد بجهت نشناختن زن شایسته نام انسانیت نیست، زن هم بجهت نشناختن مرد این شایستگی را ندارد.

2-آیا با نظر به بعد ادامه نسل و جریان خلقت،زن وابسته مرد است؟بلی همان وابستگی از طرف مرد نیز وجود دارد.این دو سئوال در مغز هر انسان معتدل پاسخی جز آنکه مطرح کردیم،ندارند.سپس نوبت به مسائل دیگر درباره این دو صنف میرسد.مانند اینکه آیا زن مانند مرد میتواند در برابر حوادث مقاومت و تحمل داشته باشد؟آیا زن از نیروی نبوغ و اکتشاف برخورداراست؟آیا زن در تعقل محض میتواند مساوی مرد باشد؟آیا در ادامه حیات موقعیکه آدمی به بن بست میرسد،مرد ناتوان تر از زن نیست؟زیرا گفته میشود که تقریبا نود درصد تصمیم مردان درباره خودکشی به نتیجه میرسد،در صورتیکه زنانی که تصمیم به خودکشی میگیرند،کمتر از ده درصد دست به خودکشی میزنند.آیا غرور کاذب در مردها بیش از زنان نیست؟آیا مردها ازآن طعم واقعی حیات که زنان می چشند،محروم نیستند؟درباره این سئوالات هزاران کتاب و مقاله نوشته شده و اختلاف نظرهای خیلی زیاد به وجود آمده است. اولا برای اینکه در پاسخ دادن به سئوالات فوق و ده ها امثال آن هاتحت الشعاع شخصیت های پاسخ دهندگان و احساسات خام و عوامل محیطی و اجتماعی قرار نگیریم،در این مسئله بیندیشیم که اختلافات روانی و فعالیت های مغزی در افراد صنف خود مردان بقدری زیاد است که اگر تشابه صوری و شکلی و فیزیولوژیک میان مردان نبود،میگفتیم:مردان انواع یا اصناف مختلفی از انسانها هستند.آیا شما مردی با احساسات انسانی علی بن ابیطالب علیه السلام را با مردی با شقاوت و پلیدی حجاج بن یوسف،یک صنف متحد میشمارید؟!آیا مردی با شجاعت علی بن ابیطالب را با مردی ترسو و زبون مانند حسان بن ثابت،یک نوع متحد میشمارید؟! مردی با تعقل ابن سینا را با مردی بابی عقلی باقل (احمق معروف نژاد عرب) یکی میدانید؟! همچنین اختلاف روانی و فعالیت های مغزی را که در میان صنف خود زنان وجود دارد،میتوان نادیده گرفت؟!آیا مادری که تنها وسیله عبور کودک از جنین به این دنیا بوده و بهیچ وجه کود کان و فرزندان خود را از دریچه عواطف مقدس مادری ننگریسته است،با آن مادری که کود کان و فرزندان خود را پاره های روح خود می بیندکه از او مجزا شده و روی زمین راه میروند،یک صنف تلقی میکنید؟!چگونه میتوان زنی را که واقعا خود را جزئی از شخصیت مرد،یا مردرا جزئی از شخصیت خود میداند،با آن زنی که سالیان عمر را با دیده خصومت به همسرش نگریسته است،یک صنف منظور نمود؟!بنابر مجموع این ملاحظات ما با دو نوع اختلاف میان دو صنف روبرو هستیم:

نوع یکم:اختلاف هائی است که مربوط به هویت خاص زن و مرد نیست،بلکه همان اختلافات است که میان صنف خود مردان با یکدیگر و صنف خودزنان با یکدیگر نیز وجود دارد.و این نوع اختلاف نباید بحساب اختلاف در هویت زن و مرد گذاشته شود.

نوع دوم:اختلاف ناشی از تنوع هویت زن و مرد است.این تنوع بدون تردید مربوط به ذات و شخصیت انسانی دو صنف نیست و این حقیقتی است که اسلام روی آن سخت اصرار میورزد، چنانکه در مبحث آینده با نصوص صریح اسلامی مطرح خواهد گشت،بلکه مربوط به مختصات طبیعی دو صنف است که برای شرکت و تفاعل آن دو در موضوع تولید مثل بروز میکند.لذابر فرض بسیار بعید،اگر این دو صنف بدون احتیاج به شرکت و تفاعل در موضوع تولید مثل میتوانستند زندگی کنند،هیچگونه تفاوتی میان آن دو وجود نداشت.

اگر قانون طبیعت بنا به درخواست بعضی از زنان و بعضی از مردان،اقدام به تساوی مطلق زن و مرد میکرد،یا زنان را مانند مردان در شطرنج بازیهای عقل نظری محض و محرومیت از چشیدن طعم واقعی حیات و قناعت به لذت چند لحظه ای در پدیده تولید مثل و غیر ذلک میساخت،و یا مردان رامانند زنان با احساس عمیق و برخورداری از طعم حقیقی حیات و تسلیم جان وتن به فرمان عالی خلقت که از دیدگاه عقل نظری محض مفهومی است که فقطدر«چنین است جریان »خلاصه میشود،نه شناخت و اداره جریان واقعی حیات.آیا این تساوی پنداری نوع آدم را به حیواناتی که درما قبل تاریخ منقرض شده اند،ملحق نمیساخت؟ براستی هم زن و هم مرد آگاهانه یا نا آگاه دست بدست یکدیگر داده،با غفلت و چشم پوشی از اینکه نه امتیازات طبیعی زن دلیل برتری ارزشی وی بر مرد است و نه امتیازات طبیعی مرد بر زن دلیل برتری ارزشی او بر زن است،معمائی بنام زن و مرد را به وجود آورده اند!!.
آیا لجاجت و عدم اعتراف زنها به اشتباه خویش و ناتوانی آنان از بازسازی و تجدی
د شخصیت خود بیش از مردها است؟!

آنچه که هویت واقعی زن و مرد است،همان است که در مبحث گذشته(آیا زن وابسته مرد است؟) متذکر شدیم.

بار دیگر بطور اختصار میگوئیم:زن و مرد در هویت انسانی و شخصیت آدمی کمترین تفاوتی با یکدیگر ندارند،این حقیقت در مبحث آینده (بعد انسانی و هویت شخصیتی زن در اسلام) نیز تکمیل خواهد گشت.این هویت انسانی که مرد و زن دو صنف آن است،در دو قلمرو مختلف مطرح میشود:

1-بطور منفرد و مستقل.

2-با ارتباط زناشوئی با یکدیگر.

اگر امکان داشت که هر یک از این دو صنف بطور منفرد و مستقل زندگی کنند،بدون تردید صدها مسائلی که در حال ارتباط دو صنف با یکدیگر بوجودمیآید،منتفی میگشت،تنها آن مسائلی مطرح میشد که مربوط به هویت اصلی زن و مرد بود.ولی تاکنون چنین حالتی که هر یک از دو صنف بتوانند مستقلازندگی کنند باستثنای بسیار بسیار معدود امکان پذیر نبوده است.زیرا این دوصنف به علت لذت جوئی و تولید مثل در جاذبه یکدیگر قرار میگیرند و با دو نوع تفاعل فیزیولوژیک و پسیکولوژیک مسائلی را بوجود میآورند.بدینجهت است که آن دسته از محققان و صاحبنظران که در بررسی این دو صنف همواره هویت استقلالی آن دو را مورد تحقیق و بررسی قرار میدهند،سخت دراشتباهند.زن در جاذبه مرد،غیر از زن بطور مستقل و مجزا از مرد است وهمچنین مرد در جاذبه زن غیر از مرد بطور مستقل و مجزا از زن است.

بنابر این،برای بدست آوردن یک شناخت همه جانبه درباره مردی که دارای همسر است،بدون تردید شناخت خصوصیات آن زن که بعنوان همسردر حیات وی مؤثر است،ضروری و حتمی است،و بالعکس،برای شناخت همه جانبه زنی که دارای همسر است،شناخت خصوصیات مردی که بعنوان همسردر حیات آن زن مؤثر است،ضروری و لازم است اگر مبنای زناشوئی مرد و زن بر همان هویت طبیعی خدادادی استوار شود و هر یک از طرفین با آگاهی به تساوی شخصیت انسانی آن دو و با نظر به مختصات طبیعی هر یک از طرفین که معلول ضرورت های قانونی طبیعی است،در جاذبه یکدیگر قرار بگیرند،اگراوصاف والای فرشته خوئی در آن دو انسان کاملا بارور نگردد،حد اقل از یک زندگی سعادتمندانه برخوردار خواهند گشت.و اگر هر یک از طرفین با یک عده مسائل و اصول پیش ساخته ای که درباره طرف مقابل مغزشان را اشغال نموده است،در جاذبه یکدیگر قرار بگیرند،بطور قطع زندگی زناشوئی آنان با همان مسائل و اصول پیش ساخته رنگ آمیزی شده و با هویت طبیعی صنفی با یکدیگر زندگی نخواهند کرد.در نتیجه حیات واقعی مرد و زن همواره در زمینه های ساختگی و ثانوی بجریان خواهد افتاد.

اما اینکه میگویند لجاجت و عدم اعتراف زنها به اشتباه خویش و ناتوانی آنان از بازسازی و تجدید شخصیت خود،بیش از مردها است،اگر چنین چیزی کلیت داشته باشد،معلول هویت انسانی زن نیست،چنانکه سلطه گری و برتری جوئی و علاقه به حاکمیت مطلق که در مردها بروز میکند،معلول هویت انسانی مرد نیست،بلکه مربوط به علل ثانوی است که قابل ارتفاع میباشد.اگر موضوع لجاجت و عدم اعتراف زنان به اشتباه خویش و ناتوانی آنان از بازسازی و تجدید شخصیت خود،بیش از مردان بوده باشد.بدان علت است که زن با احساس ناآگاهانه به اینکه مرد عظمت انجام وظیفه او را درباره فرمان خلقت ناچیز گرفته است،احساس حقارت و شکست نموده،درصدد جبران آن برمیآید،غافل از اینکه ارزش و عظمت انجام چنین وظیفه ای خیلی بالاتر از آن است که زن از مرد توقع مینماید زن نباید برای انجام این وظیفه الهی انتظار معامله و سوداگری با مرد داشته باشد،تا در صورت جهالت و تبهکاری مرد، شخصیت خود را بالجاجت در خطاها و نادیده گرفتن اشتباهات خود،تباه بسازد،این تباهی موجب پیچیده تر شدن روابط طرفین در همه شئون زندگی بوده،حیات طرفین رابه دوزخی غیر قابل تحمل تبدیل خواهد ساخت.یکی دیگر از عوامل مقاومت زنانی که در برابر مردان حالت دفاع یا هجوم دائمی بخود میگیرند،احساس خودخواهی مرد است.اما اینکه زن مانند مرد قدرت تغییر موقعیت و تجدیدشخصیت ندارد:ناشی از دو موضوع است:

موضوع یکم-احساس اینکه موقعیت و شخصیت فعلی زن در نظر وی حالت انحصاری دارد مخصوصا هر چه سالیان زندگی زن بالاتر برود،انحصار مزبور در نظرش شدیدتر جلوه میکند، در صورتیکه مرد بجهت گسترش ارتباطات و آگاهی از امکان بدست آوردن عناصری دیگر برای شخصیت پرونده شخصیت خود را بسته تلقی نمیکند.البته این یک حالت عارضی و قابل دگرگونی برای زنها است:و این وحشت که اگر این موقعیت روانی را از دست دادم،چکنم؟ وحشتی بی اساس است.بنظر ما زن میتواند رابعه عدویه که از بزرگان معرفت و عرفان است، گردد،همچنانکه یک مرد میتواند از مرحله یک شاعر دون پایه به مقام والای سنائی بودن برسد.

موضوع دوم-علاقه شدید زن به داشتن و حفظ آن موضع گیری که به تشخیص وی،مرد سر تسلیم به آن موضوع گیری فرود آورده است.نتیجه این علاقه دو بعد دارد:بعد منفی و بعد مثبت.بعد منفی این علاقه محرومیت از مشاهده و بهره برداری از مزایای مرد و خود زن است که بجهت موضع گیری انحصاری،از دیدگاه خود زن پوشیده میماند.بعد مثبت حفظ تشکل خانوادگی از پاشیده شدن است.در صورتیکه مرد بجهت احساس باز بودن ابعادی دیگر از زندگی و حتی باز بودن رابطه جنسی و لو در عالم خیال،خود را اسیر موضع گیری خاص در برابر زن نمی بیند.بعضی از صاحبنظران در این پدیده چنین میگویند:«زن از عقاید مرد فقط تقلید میکند اما در باطن خویش مصمم و خودبین است و از خودخواهی بینهایت مرد خبر دارد» (6).

بنابر این اعتقادی که زن درباره مرد دارد،بدون تردید او اولا بعقیده خود با یک موجود خودخواه[اگرچه به روی خود نمی آورد]روبرو می شود،سپس با شوهر.نتیجه طبیعی این دوگانگی در ارتباط،توسل زن بهر وسیله ای است که بتواند خودخواهی مرد را بشکند،از طرف دیگر مرد هم که خود رادارای عده ای از مختصات طبیعی می بیند که در زن وجود ندارد،به مقاومت و لجاجت خود میافزاید.لجاجتی که زن در برابر مرد نشان می دهد، اگرچه شکننده تر و تلختر از لجاجت مرد است.ولی لجاجت مرد گسترده تر و متنوعتراست و در عین حال مرد بیشتر آماده تجدید شخصیت در برابر زن است،در صورتیکه زن بجهت تاثر عمیقی که از خودخواهی مرد دارد،انعطاف درسطوح شخصیت پیدا می کند،ولی تجدید اساسی شخصیت در برابر مرد برای زن بسیار دشوار است و خیلی از زنها تجدید شخصیت را با منتفی ساختن آن یکی میدانند،با اینحال همانطور که گفتیم،این پدیده های روانی خصوصی معلول مسائل و اصول پیش ساخته در مغز طرفین بوده مربوط به هویت انسانی طرفین نمی باشد.لذا بطور قطع می توان گفت:اساسی ترین عامل بروز این ناهماهنگی ها میان زنان و مردان موضوع بی اهمیت تلقی کردن این رابطه حیاتی است که فقط با تعلیم و تربیت های صحیح و جدی درباره طرفین میتوان این برداشت پیش ساخته را منتفی ساخت.
مختصاتی که برای هر یک از مرد و زن در میان صاحبنظران رواج دارند

میدانیم که در توضیح مختصات هر یک از دو صنف از آغاز تاریخ معرفت تاکنون مطالب زیادی گفته شده است.این مطالب غالبا دقیق وواقع بینانه نمی باشد،زیرا گویندگان آنها میان هویت اصلی مرد و زن درانسانیت و عوارض و پدیده های ثانوی را که از ارتباط و رویاروئی دوصنف با یکدیگر بوجود میآیند،تفکیک نمیکنند.یعنی عوارض و پدیده های ثانوی را بحساب هویت اصلی زن و مرد در میآورند.ما برای تکمیل این مبحث چند عبارت از صاحبنظران را نقل میکنیم:

1-«زن نمی پرسد کدام نمایش یا کنسرت و یا کدام یک از اماکن تفریح بهتر است،بلکه میرسد مردم بکدام یک بیشتر میروند؟» (7).آیا هویت زن اینست،یا یک شعور طبیعی در او حکم میکند که در ارزیابی نمایشها و کنسرتها و امثال آنها،اختلاف نظر بقدری است که شاید دو نفر نتوان پیدا کرد که واقعیتی رابا دلایل متقن و مقبول طرفین بپذیرند،پس چه بهتر همان کار را بکنیم که مردهادر تشخیص واقعیت های اجتماعی و سیاسی و سایر مسائل نظری میکنند و این کار جز مراجعه به اکثریت چیزی دیگر نیست.

2-«زن کمتر از مرد توانائی تنها ماندن را دارد و حاضر به اعتکاف و گوشه گیری نیست.زن بی مرد بیشتر از مرد بی زن نقص خود را حس می کند» (8).

این مطلب هم مانند مطلب یکم تا حدودی سطحی بنظر میرسد،زیرا اولا بایدبدانیم مقصود از تنها ماندن چیست؟اگر مقصود بریدن از اجتماع و بجهت بی اعتنائی به آن،یا احساس شکست در زندگی اجتماعی است،این تنهائی نقص و ناتوانی است که مزیتی برای مرد محسوب نمیشود و اگر برای محاسبه درباره شخصیت و شئون زندگی است،چه اند کند مردانی که به این مقام والای انسانیت برسند،مگر نشنیده اید که مولانا جلال الدین میگوید:

ماننده ستوران در وقت آب خوردن چون عکس خویش دیدیم از خویشتن رمیدیم

و اگر بخواهیم از این پدیده چنین بهره برداری کنیم که زن وابسته مرد است،در مباحث گذشته پاسخ آن را گفته ایم که زن همان مقدار انسان و وابسته مرداست که مرد انسان است و وابسته زن.به اضافه این امتیاز که زنها با احساس خودخواهی در مردان رشد نیافته،برای اجرای فرمان خلقت،رنج تحمل آن خودخواهی را می پذیرند و مانند اینکه کودک خود را نگهداری کنند،دور شوهرمیچرخند که در ایفای سهم خود در اجرای فرمان خلقت طغیانگری ننماید.

3-«مردان بیش از روزگار پیش نوابغ و مجانین بیرون میدهند.هر چه صنعت انسان را بیشتر به کام خود فرو میبرد،زن نیز بیشتر به عمل اجباری رشدذهنی تن در میدهد.اما با آنکه در نتیجه زن به سرعت تغییر می یابد،باز ازحیث ذهن و عقل در بعضی جهات با مرد مختلف میماند.بنظر میرسد که زن با فکر مطلق چندان آشنائی ندارد.زن در واقعیات تیزبین است و آنرا خوب بخاطر می سپارد.اما برای تعمیم و توضیح عمیق مستعد نیست و ممکن است که در جزئیات و در پیدا کردن مقصد سر درگم شود.زن بیشتر به اشخاص علاقه مند است،نه به اشیاء و اعمال » (9).

این مسئله که مردان نوابغ و دیوانگانی بیشتر از صنف زن دارند،از نظر مشاهدات تاریخی صحیح بنظر میرسد.اما اینکه زن از حیث ذهن وعقل برای تعمیم و توضیح عمیق مستعد نیست،چون ممکن است عامل سوءاستفاده بسود صنف مرد بوده باشد،بایستی این مطلب با بررسی و تحقیق عادلانه ای مطرح و نتیجه گیری شود.

توضیح این تفاوت را در تفسیر جمله «نواقص العقول »مطرح خواهیم کرد.

4-«طبیعت در نظر زن همیشه سری بلند پایه خواهد ماند و از کجا که این ناتوانی متواضعانه در درک اسرار طبیعت او را به طبیعت نزدیکتر نمیسازد،تا علوم میکانیکی ما»در توضیح این مسئله میتوان گفت:عظمت و اسرار آمیزبودن جهان هستی و اینکه قوانین جاریه در عالم هستی اثبات یک آهنگ کلی مینماید،با هر شعور ناب چه مرد و چه زن قابل درک و دریافت است.

درک حشمت و جلال در جریان وجود،حتی با تجزیه و ترکیبهای علمی ما هم مختل نمیگردد، بلکه اختلالی که در عظمت و جلال هستی وارد میآیداز تنگ نظری ما است که تنها با بعد تجزیه و تحلیل به جهان شناسی می پردازیم.ما همواره از این حقیقت غفلت ورزیده ایم که زیبائی های عالی و عظمت و جلال در جهان هستی با برقرار کردن ارتباط ما بین بعد زیبایابی و جلال یابی درون ما با واقعیت جهان عینی امکان پذیر میباشد.

دو سر هر دو حلقه هستی بحقیقت بهم تو پیوستی

5-یکی از مختصات طبیعی زن در پدیده تولید مثل،ترجیحی است که زن برای مردان قوی تر از جنبه جسمانی معتقد است.بطور طبیعی زن یک شوهرنیرومند جسمانی را بر یک شوهر ضعیف و حتی معتدل ترجیح میدهد.درباره عامل اساسی این مختص به اضافه امکان اشباع بیشتر در رابطه جنسی،زن آگاهانه یا ناآگاه قدرت مرد را در برابر رویدادهای زندگی که ممکن است زن را ناتوان نماید،بطور جدی میخواهد که عمده آن رویدادها مزاحمت هائی است که از طبیعت یا از نوع انسانی آشیانه زندگی مخصوصا کودک را به مخاطره می اندازد.ولی اگر این ترجیح تنها برای انتخاب عامل قوی تری برای چشیدن لذت محض بوده باشد،نقطه ضعفی در زن محسوب میشود،مخصوصا در آن موارد که مرد غیر قوی از عقل و وجدان و ایمان به اصول و آرمانهای بیشتری برخوردار بوده باشد.در این مختص،صنف مرد زیبائی را بیشتر در نظرمیگیرد.از نظر جسمانی به اعتدال جسم و مزاج زن قناعت میورزد. شواهدفراوانی میتوان پیدا کرد که مردان آگاه به زنی که هشیار و دارای مدیریت خوب برای آشیانه باشد،بیشتر جلب میشوند از آن زنها که دارای زیبائی و مزایای جسمانی،ولی محروم از هشیاری و استعداد مدیریت آشیانه زندگی میباشند.
تفاوت عینکی که پدیده حیات بوسیله حواس و عقل نظری به دیدگان مردان می
زند،با چشمانی که زن با نیروی خود حیات در حیات می نگرد

بعبارت اصطلاح علمی:گوئی زن علم حضوری به حیات دیگران دارد،در حالیکه علم مرد به حیات دیگران علم حصولی است.یعنی زن واقعیت حیات را در ذات خود درمییابد،در صورتیکه مرد بوسیله حواس و تعقل نظری محض عکسی از حیات را در ذهن خود منعکس مینماید.این عکسبرداری مختص به حیات نیست بلکه چنانکه مولانا میگوید:

تا بدانی کاسمانهای سمی هست عکس مدرکات آدمی گر نبودی عکس آن سرو سرور پس نخواندی ایزدش دار الغرور

ممکن است مرد درباره پدیده حیات و مختصات و تحولات آن،میلیونهامعلومات داشته باشد، ولی همه میدانیم که این معلومات با چشیدن طعم خودحیات بسیار متفاوت است.

این تفاوت همان اندازه است که میان فعالیت زنده درباره خود حیات و درک آن،و آیینه ای که نشان دهنده نمودهائی از حیات و فعالیت های فیزیکی و فیزیولوژیک،میباشد.البته این نکته را باید در نظر گرفت که مقصود از درک حیات از دیدگاه زن و مرد،حیات و جان خود آدمی نیست،زیرا درک و علم هر کسی درباره حیات و جان خود حضوری بوده و بدون تفاوت میان زن ومرد قابل دریافت و چشیدن میباشد.بلکه مقصود،حیات کلی است که در همه انسانها وجود دارد.یعنی زن حیات دیگری را هم میتواند مانند حیات خودبا علم حضوری دریابد. بدینجهت بوده است که در سر تا سر تاریخ در برابر صدهاهزار اشقیای خونخوار مرد مانند چنگیز و نرون و آتیلا نمیتوان پنج نفر زن با داشتن مختصات طبیعی خود پیدا کرد که قساوت و خونخواری یک صدم یکی از اشقیای مرد را داشته باشد.یک کلئوپاترا که از فرو کردن سنجاق به سینه کنیزان خوداحساس لذت میکرد،در تاریخ زنها ضرب المثل مانده است.

این امتیاز فوق العاده ایست که زن در آنهنگام که با هشیاری و اختیارکامل به مردی علاقمند میشود،جان و حیات خود را در طبق اخلاص به آن مرد عرضه میکند،در صورتیکه مرد هر اندازه هم که بیک زن عشق بورزد بآن مقام والا که حیات و جان خود را در طبق اخلاص به زن تقدیم کند،نمیرسد،مگر اینکه درباره زن مورد علاقه خود،آن اندازه آرمان اعلا سراغ داشته باشدکه عشق او را از صحنه طبیعی بردارد و به عالم عشق افلاطونی بالا ببرد.این مطلب مهم را دوباره دقت کنیم:«کلمه واحد عشق در واقع دو معنای متفاوت برای مرد و زن دارد.آنچه زن از عشق استنباط میکند به اندازه کافی روشن است.عشق نه تنها دل سپردگی است،ایثار کامل تن و جان است بی هیچ دریغ،بی هیچ فروگذاری،بی چشمداشت به هر چیز دیگر.این سرشت نامشروط عشق زن،چیزی است که عشق او را به ایمان تبدیل میکند،تنها ایمانی که او دارد،اما مرد،اگر او زنی را دوست بدارد،آنچه از زن میخواهد همین عشق است،در نتیجه همان احساس را برای خود مسلم فرض نمیکند که برای زن.اگر مردانی باشند که آنان هم همین تمایل را به ایثار کامل حس کنند،به شرافتم سوگند آنهامرد نیستند» (10).

س.ب.در تایید مطلب فوق چنین می گوید:«برای مردان پیش آمده است که در مواقع خاصی در زندگی عاشقان پرشوری باشند،امایکی از آنها را هم نمیتوان «عاشق بزرگ »خواند.مردان در شدیدترین شیفتگی ها و سهمگین ترین خودسپردگیهایشان،هرگز یکسره خود را وا نمی-گذارند وقتی در برابر معشوق زانو زده اند،آنچه هنوز میخواهند«تصرف کردن »او است. آنها در ژرفنای زندگیشان عاملهائی مستقل اند.زن محبوب تنهاارزشی در شمار ارزشها است. آنها میخواهند او را در هستی خویش ادغام کنند و هستی شان را یکسره به پای او نریزند.به عکس،برای زن،دوست داشتن،چشم پوشیدن از همه چیز به خاطر یک «سرور»است.چنانکه سسیل-سوواژ میگوید:«وقتی زن عاشق میشود،باید شخصیت خود را فراموش کند،این ناموس طبیعت است.زن بی ارباب،یک «هیچ »است،بی ارباب،زن دسته گل پخش و پلا شده ای است.» (11)

البته با قضاوت سوواژ موافق مطلق نیستیم که میگوید«زن بی ارباب هیچ است »آنچه که صحیح است اینست زن بی مرد از احساس رکود با عظمت ترین موج حیاتش که عبارتست از عدم شرکت در کارگاه خلقت،سخت نگران است که حتی ممکن است به برخوردن تعادل روانی او بیانجامد.براستی این هم یکی از امتیازات طبیعی زن است که حتی بطور ناخودآگاه کنار کشیدن خود را ازفعالیت در کارگاه خلقت،مساوی نابودی خود تلقی میکند،در صورتیکه مردممکن است آن ناراحتی را که از محرومیت در فعالیت کارگاه آفرینش احساس میکند، بوسیله اعمال دیگر دفع نماید و در موجودیت خود بیارامد!

در مقابل امتیازی که زن در متن حیات دارد،مرد از توانائی عقل نظری محض بیشتر برخوردار است،این برخورداری،امتیازی با ارزش انسانی محسوب نمیگردد،زیرا چنانکه اشاره کردیم فعالیت های تجریدی و تعمیمی که در مغز مرد بیشتر از زن دیده میشود،ارتباط آن فعالیت ها را با واقعیت تضمین نمینماید.چنانکه در مبحث «زن و مرد از دیدگاه اسلام »خواهیم دید.
هویت انسانی زن و مرد در اسلام

در برابر آنهمه قضاوت ها و عقاید افراطی و تفریطی در مقایسه زن و مرد،اسلام هیچ یک از آنها را نمی پذیرد و با صراحت کامل و قاطعانه هویت انسانی زن و مرد را متحد میداند.نصوص قاطعانه قرآن در بیان وحدت هویت انسانی مردو زن قابل خدشه و تردید نیست.از جمله نصوصی که روشنگر این وحدت است:

1 یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند الله اتقاکم (12) ای مردم،ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را گروه ها و قبائل قرار دادیم،تا یکدیگر را بشناسید وبا همدیگر زندگی هماهنگ داشته باشید،با ارزش ترین شما نزد خداوندباتقوی ترین شما است) .

2-و استجاب لهم ربهم انی لا اضیع عمل عامل منکم من ذکر و انثی (13) (خداوند آنان را چنین اجابت کرد که من عمل هیچ یک از عمل کنندگان شما رااز مرد و زن ضایع نمیکنم) .

3-آن گروه از آیات است که مرد و زن را در همه صفات عالی انسانی یکی میداند و میان آن دو تفاوتی نمیگذارد.مانند-

ان المسلمین و المسلمات و المؤمنین و المؤمنات و القانتین و القانتات و الصادقین و الصادقات و الصابرین و الصابرات و الخاشعین و الخاشعات و المتصدقین و المتصدقات و الصائمین و الصائمات و الحافظین فروجهم و الحافظات و الذاکرین الله کثیرا و الذاکرات اعدالله لهم مغفرة و اجراعظیما (14).(مردان مسلمان و زنان مسلمان،مردان مؤمن و زنان مؤمنه مردان عبادت کننده و زنان عبادت کننده،مردان و زنان راستگو و مردان و زنان شکیبا و مردان و زنان خشوع کننده در برابر عظمت الهی،مردان و زنان بخشاینده،مردان و زنان روزه گیر،مردان و زنانی که عفت خود را حفظمینمایند،مردان و زنانی که خدا را فراوان بیاد میآورند،خداوند بر همه آنان مغفرت و پاداش بزرگی را آماده ساخته است) با وجود سه آیه فوق که صریحاو بدون کمترین ابهام،مرد و زن را از نظر شخصیت و عناصر و اوصاف عالی و ارزشمند آن،متحد معرفی میکند.اهانت و تحقیر زن یا اسناد اهانت وتحقیر زن به ایده ئولوژی اسلام ناشی از بی اطلاعی از مفاد آیات فراوانی است که در قرآن آمده است.این است بعد انسانی و هویت شخصیتی زن از دیدگاه اسلام.

بعد دوم زن و مرد که عبارت است از قرار گرفتن آن دو بعنوان دو عنصر مهم در ت
شکل خانوادگی

اگر متفکر و یا یک مکتب اصالت تشکل خانوادگی را در جامعه ضروری تلقی نکند،ما بحثی با او نداریم،یعنی نمیتوان با کسی که رابطه مرد و زن راتنها رابطه عمل جنسی برای لذت مانند حیوانات میداند،و وظیفه آنانرا فقطدر گلاویز کردن اسپر و اوول خلاصه میکند،گفتگو کرد.مباحثی که اکنون مطرح میکنیم،برای کسانی رسمیت دارد که خانواده را بعنوان اولین عنصرزندگی اجتماعی و عامل شکوفا شدن عواطف و احساسات انسانی می پذیرند.روی این مباحث با کسانی است که حد اقل مطالعه را در جنبه های فیزیولوژیک و پسیکولوژیک مرد و زن،داشته باشند.با فرض اصالت تشکل آشیانه خانوادگی که بعنوان یک اصل پذیرفته شده است برای سرپرستی مجموعه متشکل خانواده چهار حالت را میتوان تصور کرد:

حالت یکم-هر دو رکن مهم خانواده (زن و مرد) سرپرستی را به عهده بگیرند،به این معنی که هر دو صنف با اراده آزاد حق سرپرستی خانواده را درهمه شئون زندگی داشته باشند.این حالت امکان پذیر نیست،حتی اگرسرپرست دو زن یا دو مرد فرض شود،زیرا استقلال اراده در سرپرستی بدون تردید به تزاحم و تصادم و در نتیجه به متلاشی شدن خانواده میانجامد.

حالت دوم-سرپرستی خانواده را زن به عهده بگیرد.در این حالت بافرض انواع ارتباطاتی که خانواده با محیط و اجتماع دارد،تنظیم آن ارتباطات با موانعی مواجه میگردد،مانند احتیاج شئون خانوادگی در ارتباط با طبیعت و همنوعان مزاحم و رویدادهای شکننده که مقاومت مرد در برابر آنها بیشتراز زن است.روزهای قاعدگی زنانه در هر ماه و دوران حمل و شیردهی بانوان و ضرورت آشنا کردن کود کان با طعم حیات که مردان از اینجهت بسیار ضعیف تر از زنان میباشند،مسائل جدی و دارای اهمیت حیاتی میباشند،اینگونه مسائل سرپرستی مستقل بانوان را در ارتباطات خارجی با اشکالاتی روبرو خواهد کرد.مگر اینکه ما با کود کانی که به دنیا میآیند،معامله کمیت نموده،از دریچه انسانی که در حدود 900 مختص ویژه انسانی دارند،بآنان ننگریم.

حالت سوم-حالت پدرسالاری سلطه گرانه و خودخواهانه است که در جوامع فراوانی مشاهده میشود،در این حالت نه تنها مرد حاکمیت بی دلیل به دست آورده و فضای خانواده را فضای جهنمی خواهد کرد،بلکه حتی عظمت هاو ارزش های زن را سرکوب و فرزندانی که در چنان خانواده بزرگ شوند،هرگز طعم حقیقی زندگی را نخواهند چشید.

حالت چهارم-نظام شورائی برای اداره خانواده-با سرپرستی و ماموریت اجرائی مرد،این حالت برای اداره منطقی خانواده شرط لازم و فوق العاده با اهمیت است،بشرط آنکه طرفین شوری،حتی در خانواده هائی که فرزندان آنان نیز رشد یافته و از معلومات و تجارب مفید برخوردار شده اند،اعضای شوری با کمال تقوی و عدالت و بیطرفی از تمایلات شخصی در اداره خانواده دست به کار شوند.مسلم است که کار اجرای تصمیم های اخذ شده در شوری،در نتیجه گیری محض خلاصه نمیشود،بلکه بایستی این نتیجه به مرحله اجرادرآید.این عامل اجرا در ایدئولوژی اسلام مرد معتدل است،که با کلمه سرپرست مسئول که معنای قوام است، تعبیر شده است.با نظر به موارد استعمال کلمه قوام که اکنون هم در جوامع عربی دیده میشود،همین عنوان سرپرستی است،مانند قوام الشرکه (سرپرست شرکت) .با نظر به لزوم مشور ت در همه کارها که قطعا پدیده خانواده یکی از با اهمیت ترین آنها است (15) و با نظر به سمت مامور اجرائی یا سرپرستی مرد در نظام خانوادگی،هیچ اعتراض منطقی بر متن ایدئولوژی اسلامی وارد نیست.علی علیه السلام فرموده است:

ایاک و مشاورة النساء الا من جربت بکمال عقل (16) بپرهیز از مشور ت با زنان مگر زنی که کمال عقل او به تجربه رسیده است) .

بعضی از نویسندگان مغرب زمین و به پیروی از آنان نویسندگانی ازمشرق زمین،درباره رابطه مردان و زنان با یکدیگر،اظهار نظرهائی میکنندکه بجهت محدودیت اطلاعات آنان از ابعاد مختلف دیدگاه اسلامی درباره مسائل زندگی بهیچ وجه رضایت بخش نیست.از آنجمله است رابطه مرد و زن در مجموعه متشکل خانواده.اینان میگویند:اسلام مرد را قیم زن و زن رابرده و اسیر مرد نموده است.در این اظهار نظر بر دو ماخذ تکیه میکنند:

ماخذ یکم-عمل خارجی عینی بعضی از مردان در رابطه زناشوئی در جوامع اسلامی.در این عمل استبداد و حاکمیت مطلق مرد را بر زن سراغ میدهند و آن را مستند به منابع دینی اسلام مینمایند!استدلال به این ماخذ برای اثبات چنان مدعائی بهیچوجه منطقی نیست، زیرا بجهت تسلط خودخواهی و سودجوئی و سلطه گری قدرتمندان،احکام فراوانی از اسلام در میان جوامع مسلمین،منحرف و مسخ میشود تا آنجا که یک شاعر فرزانه خطاب به پیامبراسلام میگوید:دین ترا چنان منحرف و مسخ ساخته اند که «گر تو ببینی نشناسیش باز»این تحریف و کجروی عملی مخصوص به جوامع مسلمین نیست،شماکدامین جامعه را سراغ دارید که اصول و قوانین عقلانی و وجدانی را که برای زندگی سالم آن جامعه بوسیله رهبران راستین آنان پی ریزی شده است درزندگی عینی خود تطبیق و عمل نمایند؟ آیا این انحرافات عملی میتواند اعتراضی منطقی به آن اصول و قوانین بوده باشد؟!آیا تعدی و ظلم و دروغ و فریبکاری و خودخواهی و سودجوئی شخصی در همه جوامع دنیا محکوم قطعی نیست؟با اینحال شما کدامین جامعه را سراغ دارید که این صفات پلید کم و بیش درآن جامعه رواج نداشته باشد.

ماخذ دوم-یک آیه قرآنی است که کلمه قوامون را بکار برده است.آیه مورد استدلال اینست:

الرجال قوامون علی النساء بما فضل الله بعضهم علی بعض و بماانفقوا من اموالهم فالصالحات قائتات حافظات للغیب بما حفظ الله و اللاتی تخافون نشوزهن فعظوهن و اهجروهن فی المضاجع و اضربوهن فان اطعنکم فلا تبغوا علیهن سبیلا (17) مردان سرپرستند بر زنان بجهت زیادتی که خداوند بعضی را بر بعض دیگر داده و بجهت انفاقی که از مال خود مینمایند.پس زنان صالح کسانی هستند که بخداوند متعال عبادت و خضوع مینمایندو قوانینی را که خداوند برای آنان مقرر کرده است،[حتی]در غیاب مرد هم اطاعت مینمایند.و از آن زنانی که بجهت نافرمانی و انحرافشان میترسید،آنان را پند و اندرز بدهید و در رختخواب ها از آنان جدا شوید و آنانرابزنید،اگر شما را اطاعت کردند،راه دیگری را برای آنان مخواهید) .
تحلیل و توضیح آیه قوامون

آیه قوامون به مسائلی تحلیل میشود که ما آنها را مطرح میکنیم:

1-مقصود از قوام قیم به اصطلاح فقهی و حقوقی نیست،زیرا قیم کسی را میگویند که اختیار تصرف در مال و توجیه زندگی کسی دیگر را در اختیارداشته باشد،مانند قیم صغیر و قیم دیوانه و سفهاء و غیر ذلک.و مسلم است که مرد بهیچ وجه قیمومتی بر زن ندارد.زیرا زن در تمام شئون زندگی اقتصادی و اخلاقی و مذهبی و اجتماعی از آزادی و اختیار کامل برخوردار است،فقطدر شئون اجتماعی این شرط وجود دارد که مزاحم حق مرد نباشد.یعنی وظایفی که زن درباره مرد دارد،لازم است که از عهده آن برآید،چنانکه وظایفی برای مرد درباره زن وجود دارد که باید از عهده آن برآید.این وظایف برای طرفین بعلت لزوم حفظ تشکل نظام خانواده است که اساسی ترین عنصر اجتماع است.مسلم است که با کمترین اخلالی که طرفین در وظایف ترکیبی و تشکلی خود روا بدارند تشکل نظم خانواده مختل خواهد گشت.

2-معنای قوام با نظر به موارد استعمال و بقرینه آیات فراوانی که درقرآن درباره تساوی ارزش شخصیت زن و مرد آمده است،مرد سرپرست واجراء کننده مصالح خانوادگی است نه قیم باصطلاح فقهی و حقوقی.علت اینکه مرد سرپرست خانواده معرفی شده است،یک علت طبیعی محض است نه قراردادی و تحکمی و امتیاز خاص مرد بودن.این علت طبیعی عبارتست از مقاومتی که مردها در برابر رویدادهای خشن زندگی و رویاروئی با عوامل مزاحم طبیعت و همنوع و آمادگی دائمی مرد در گرداندن گردونه های اقتصادی دارند.و از طرف دیگر محدودیت زن در دوران قاعدگی و ماههای حمل و وضع حمل و دوران شیردهی و غیر ذلک.عواملی که در طرفین متذکر شدیم،مضمون آن جمله از آیه است که میگوید: بما فضل الله بعضهم علی بعض و بما انفقوامن اموالهم این آیه بطور قطع نه ارزش انسانی مرد را از زن بالاتر میبرد ونه قیم بودن مرد را بر زن مطرح میکند.بلکه ناظر به تفاوتی است که مرد و زن در ارتباط با طبیعت در استخراج مواد معیشت با یکدیگر دارند.دلیل این مسئله آیه ای است که میگوید:

و لا تتمنوا ما فضل الله به بعضکم علی بعض،للرجال نصیب مما اکتسبواو للنساء نصیب مما اکتسبن و اسئلو الله من فضله ان الله کان بکل شئ علیما (18) (آن خصوصیتی که خداوند به بعضی از شما در برابر بعضی دیگر داده است،آرزو نکنید.برای مردان از آنچه که اندوخته اند، نصیبی است و برای زنان ازآنچه که اندوخته اند نصیبی است.از فضل الهی که بخشاینده اختصاصات است مسئلت نمایید.خداوند بر همه چیز داناست) .

این آیه صریحا میگوید:آن مختصات طبیعی را که بهر یک از طرفین مردو زن داده شده است آرزو و تمنا نکنید،زیرا این مختصات جبری طبیعی عامل ارزش انسانی نیستند،بلکه عامل ارزش عبارتست از اندوخته و نتیجه ای که هر یک از طرفین بوسیله کوشش و بکار انداختن مختصات خویش بدست می-آورند.پس روشن میشود که علت سرپرستی مرد در مجموعه متشکل خانوادگی برتری و تفوق و امتیاز انسانی خاص نیست،بلکه چنانکه اشاره کردیم، بملاک مختصات جبری طبیعی صنف مرد است که ملاک هیچ ارزش خاص انسانی نمیباشد.

3-همه آن آیات قرآنی که ملاک ارزشها را درباره انسان بیان میکند،بهیچ وجه اختصاصی به مرد ندارد.ملاک ارزشها در قرآن کار و کوشش باهدف گیریهای انسانی است و عنوانی که شایسته این ارزش مطرح شده است،انسان است،نه مرد بالخصوص و نه زن بالخصوص. نمونه ای از این آیات چنین است:

و ان لیس للانسان الا ما سعی و ان سعیه سوف یری (19) و نیست برای انسان مگر کوششی که کرده است و قطعا کوشش او بزودی دیده خواهد شد) .

حتی نمیتوان یک آیه در قرآن پیدا کرد که برای مرد در برابر زن ارزش انسانی خاصی را اثبات کند.

4-کلمه فضل که در آیه الرجال قوامون آمده است،بدلایلی که در فوق ذکر شد،برتری و تفوق ارزشی مرد بر زن نیست،بلکه به معنای اختصاص به استعداد و نیروی خاص است،مانند مقاومت مرد در روابط با عالم طبیعت برای تصرف در اجزای آن و عدم معذوریت او بوسیله آن پدیده ها در اجرای فرمان خلقت که زن را معذور مینماید.این حقیقت را آیه 32 از سوره النساء صریحا بیان نموده است.

5-در مبحث «هویت انسانی زن و مرد در اسلام »چهار حالت برای مدیریت و سرپرستی خانواده مطرح کردیم.حالت چهارم این بود که درون خانواده شورائی و بیرون خانواده با سرپرستی مرد اداره شود.اکنون توضیحی مختصر درباره این حالت میدهیم:
درون خانواده شورائی و ارتباط خانواده با اجتماع با سرپرستی مرد

اولا این یک پدیده اجتماعی کاملا روشنی است که به استثنای دو گروه ازخانواده ها در جوامع اسلامی که پس از این متذکر خواهیم گشت،اکثریت بسیار چشمگیر با آن خانواده هاست که با نظام شورائی درونی اداره میشوندو مرد جز جنبه عامل اجرای زندگی خانواده حاکمیت دیگری ندارد.مانخست آن دو گروه کاملا در اقلیت را یادآور میشویم و سپس درباره نظام اداره اکثریت خانواده ها مطالبی را بیان میداریم.

گروه یکم-عبارتست از آن خانواده هائیکه زن حاکمیت مطلق دارد و مردیک موجود کاملا فرعی محسوب میشود.جای تردید نیست که در این گونه خانواده ها که ممکن است بجهت امتیازات مالی یا زیبائی یا مزایای قراردادی،زن حاکمیت مطلق پیدا کند،همه استعدادها و مختصات مرد خنثی میگرددو تاثیر عمیقی در مسائل روانی فرزندان و روابط مجموع خانواده با جامعه میگذارد که وضع خانواده را به نواقص فراوانی دچار میسازد،زیرا فرض اینست که شخصیت مرد شکست خورده و زن هم نمیتواند شکست مرد را با مال یا زیبائی یا عوامل قراردادی جبران نماید.

گروه دوم-خانواده هائی هستند که در نظام حاکمیت مطلق مرد زندگی میکنند.مسلم است که حاکمیت مطلق مرد هم موجب رکود و شکست استعدادزن و دیگر افراد خانواده بوده،هر اندازه هم که مرد توانا و دارای امتیازات زیادی بوده باشد،قدرت نجات دادن خانواده را از نکبت و تباهی نخواهدداشت.با یک بررسی و مطالعه دقیق در جوامع اسلامی،میتوان به این نتیجه رسید که شماره این دو گروه از خانواده در برابر دیگر خانواده ها کاملا دراقلیتند.آنچه که اکثریت خانواده ها را در جامعه تشکیل میدهد،همانها هستندکه مدیریت خانواده را با نظام شورائی در درون و سرپرستی و مدیریت اجرائی مرد در روابط خانواده با اجتماع،اداره میکنند. در این نظام هیچ گونه تعدی و ظلمی به دو عنصر اساسی خانواده که زن و شوهر است وارد نمیآید،زیرا چنانکه شوهر خود را مجبور می بیند که یک واسطه انتقال مزایای زندگی اجتماعی به درون خانواده بوده باشد،زن هم خود را ملزم می بیند که موجودیت مرد را در تشکل خانوادگی با تمام آگاهی و صمیمیت بپذیرد،زن در این نظام خود را جزئی از شخصیت مرد و مرد خود را جزئی از شخصیت زن می بیند.و در آنصورت که هر دو عنصر اساسی با نوع یا انواعی از ارتباطات اجتماعی پیوسته باشند،باز خانواده را پالایشگاهی برای اندوخته ها و دریافت های خود از اجتماع تلقی مینمایند.بنابر این،نظم حقوقی خانواده در اسلام نه پدر سالاری است و نه مادر سالاری،بلکه انسان سالاری است که از جمله ان اکرمکم عند الله اتقاکم (عزیزترین و با کرامت ترین شما در نزدخداوند با تقوی ترین شما است) استفاده میشود.

6-در همین آیه مورد بحث (الرجال قوامون) پس از بیان سرپرستی مرداوصافی از ارزشهای انسانی زن را بیان میکند:زن های شایسته زنهائی هستندکه همواره در حال ارتباط با خدا بوده و نگهبانان فرمان الهی در غیاب مردمیباشند.یعنی شخصیت مرد را جریحه دار نمیکنند، ناموس و مال آشیانه انسانی خود را مختل نمیسازند،زیرا آشیانه خانواده جایگاهی است که موجودیت مادی و معنوی مرد و زن در آن،پی ریزی میشود،همه تحولات و دگرگونیهائی که ممکن است سراغ مرد و زن و فرزندان را بگیرند،اعم از تحولات مثبت ومنفی،با نظم خانواده تعدیل و شکوفان و یا حالت اخلال و تحریف پیدامیکنند.نقش زن در این تعدیل و بهره برداری و یا اخلال فوق العاده حساس تراز مرد است.بهمین جهت است که آیه مورد بحث صنف زن را به اهمیت نقشی که دارد آگاه میسازد و او را به احساس وظیفه الهی اش متوجه نموده،از بی تفاوتی و یا کجروی در اداره خانواده که غالبا بستگی به تدبیر و تقوای زن دارد، برحذر میدارد.این یک اصل تجربه شده ایست که اگر در یک خانواده زن یک انسان کامل و خردمند و با تقوی باشد،با اطمینان نزدیک به نود و هشت درصد،همه اعضای آن خانواده سعادتمند خواهند بود چه مرد و چه کودک شیرخوار.در صورتیکه اگر زن بی اعتنا به مسائل انسانی و از تدبیر و تقوی بی بهره بوده باشد،مرد هر اندازه هم که در اوج عظمت های انسانی بوده باشد،تاثیرش در خانواده بسیار ناچیز خواهد بود.این جمله که میگوید:«زن خردمند میتواند مرد احمق را عاقل نماید،ولی مرد خردمند قدرت سازندگی زن احمق را ندارد»مستند به واقعیات فراوانی است.بهمین علت است که درآیه مورد بحث صنف زن را توصیف نموده و ارزش های سازنده آن را گوشزدمیکند.و اثبات میکند که رکن اصلی و عامل رشد طبیعت خانواده زن است.

7-سپس آیه مورد بحث به حالات نافرمانی زن و حکم آنها پرداخته میگوید:

و اللاتی تخافون نشوزهن فعظوهن و اهجروهن فی المضاجع و اضربوهن فان اطعنکم فلا تبغوا علیهن سبیلا (و زنانی که از نافرمانی آنان میترسید،بآنان پند بدهید[اگر پند اثری نکرد] در رختخوابها از آنان جداشوید.[اگر اثری نکرد]آنانرا[با ضرب کاملا خفیف]هشدار بدهید. اگراز شما اطاعت کردند راه دیگری برای آنان انتخاب ننمائید.) نافرمانی زن از وظایف مقرره چند صورت دارد:

صورت یکم-نافرمانی در روابط جنسی ناشی از اختلالات جنسی در زن.حکم این صورت رجوع به پزشک مربوط است و بس.

صورت دوم-انتقام جوئی و شکست دادن شخصیت مرد در هنگام برقرارشدن رابطه جنسی، این نشوز و نافرمانی بر دو قسم است:

قسم یکم-قابل تعدیل و اصلاح شخصی است،یعنی مرد میتواند باتفاهم عاطفی و منطقی و پند و اندرز و جدائی موقت در رختخواب و هشدار باضرب بسیار خفیفی که موجب کمترین مشقت برای زن نباشد،نافرمانی زن رامنتفی بسازد و صلح و صفا را میان خود و همسرش برقرار نماید.توضیح کامل این قسم در مبحث بعدی خواهد آمد.

قسم دوم-غیر قابل اصلاح و تعدیل شخصی.در این قسم مرد بدون اینکه بتواند بزور توسل جوید،باید به حاکم رجوع نماید.حاکم با تشخیص وضع روانی طرفین و مصالح تشکل خانوادگی حکم مقتضی را صادر میکند.ممکن است این حکم چاره جوئی های منطقی و شایسته ای را پیشنهاد نماید که بهرحال هر دو طرف باید به عمل به حکم حاکم ملتزم شوند. دلیل این مسئله اینست که راه های سه گانه ای که در آیه مورد بحث آمده است،فقط و فقط در صورتیست که به مصلحت طرفین بوده باشد،و در یک جریان شخصی فورا به حاکم مراجعه نکنند،بلکه با تحریک عواطف و ارشادهای ممکن و هشدارهای ملایم که از تفسیر و اضربوهن در روایات و فتاوای فقهاء برمیآید،چاره جوئی نمایند.

صورت سوم-نافرمانی و تمرد زن از وظایف قانونی-در این صورت نیز اگر مرد و زن بتوانند با تفاهم شخصی و از بین بردن عوامل نافرمانی با عواطف و منطق اصلاح کننده،نشوز و نافرمانی زن را منتفی نمایند،مطابق دلایل وجوب ارشاد و نهی از منکر و امر به معروف،با همین تفاهم عمل میکنند.و اگرتفاهم با طریق مزبور امکان پذیر نگشت،مشمول این قطعه از آیه میشود که میگوید:

و ان خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکما من اهله و حکما من اهلها ان یریدا اصلاحا یوفق الله بینهما (و اگر از جدائی میان زن و مرد بترسید،داوری از طرف مرد و داوری از طرف زن انتخاب کنید،اگر منظور زن و مرداصلاح بوده باشد،خداوند میان آن دو را اصلاح مینماید) . اگر حکمین (داور از طرف مرد و داور از طرف زن) نتوانستند در اصلاح میان آندو توفیق حاصل کنند،رجوع به حاکم میشود و حاکم با هر طریق ممکن که بتواند برای رفع خصومت میان زن و شوهر اقدام مینماید و در صورتیکه بهیچ وجه قابل اصلاح نباشد،و زندگی زن و شوهر را غیر ممکن تشخیص بدهد،حکم به طلاق را صادر مینماید.
بحثی درباره راه های سه گانه در موقع نشوز زن

در قسم یکم از صورت دوم گفتیم که در صورتیکه نشوز زن به وسیله یکی از سه راه (اندرز و جدائی رختخواب و هشدار بوسیله ضرب بسیار خفیف)امکان پذیر باشد،مرد با در نظر گرفتن مصلحت طرفین میتواند بیکی از این سه راه متوسل شود.برای توضیح باید بدانیم که این حق فقط برای تعدیل واصلاح شخصی میان زن و مرد است و نمیتواند بهانه ای برای زورگوئی و سلطه-گری مرد بوده باشد.اگر احساس شود که هیچ یک از این چاره جوئی ها دراصلاح زن مؤثر نخواهد بود،مرد نمیتواند،آن چاره جوئی ها را بکار ببندد.فقیه بزرگ صاحب جواهر الکلام این مسئله را مطرح کرده است که آیا مرد میتواند در غیر موارد جنسی به جدائی در رختخواب و زدن زن اقدام نماید؟پاسخ میگوید:شوهر در امور غیر مربوط به مسئله جنسی مانند اشخاص دیگراست و نمیتواند زن را بزند،بلکه باید در غیر مورد عمل جنسی به حاکم مراجعه نماید ج 31 ص 200 (20).در صورت بروز نشوز در زن به معنائی که گفتیم،نخست پند و اندرز و آگاه ساختن زن بوسیله سخنان حق برای انجام وظیفه ای که مختص زن میباشد لازم میشود و اگر پند و اندرز کفایت نکرد،نوبت به اعراض در خوابگاه میرسد.مقصود از اعراض آن جدائی زننده خلاف انسانیت نیست که موجب شکست رابطه طبیعی-الهی میان زن و مرد باشد.بلکه چنانکه در روایت امام باقر علیه السلام آمده است، اینست که مرد در حال خودداری زن،رویش را به طرف دیگر بگرداند:

و صورة الهجر ان یحول الیها ظهره فی الفراش (21) و شکل جدائی اینست که مرد پشتش را در رختخواب به زن بگرداند) .

تبصره-ملاک نشوز چنانکه از معنای آن در کتب معتبر لغت برمیآید:نافرمانی و کینه توزی، زدن،ستم ورزیدن،ترک کردن جفا کارانه و در کتاب النهایه-ابن اثیر:جفا و ضرر زدن و اکراه و اخلال به انس و الفت است (22) ،نه بروزحالات روانی زودگذر که در هر دو طرف بوجود می آید.

اگر پند و اندرز نتوانست نشوز زن را مرتفع بسازد و روی گرداندن اززن در رختخواب هم مؤثر واقع نشود مطابق آیه 34 النساء مرد میتواند بازدن به زن هشدار بدهد.مقصود از زدن چیست؟مقصود زدن بسیار خفیف است،مانند زدن با مسواک.این معنا برای زدن در روایتی از امام باقر علیه السلام وارد شده است (23) و همه فقها به همین مقدار فتوی داده و هیچ فقیهی زدن موذی و خسارت بار را تجویز نکرده است،پس در حقیقت این یک زدن نیست بلکه هشدار دادن به زن برای عمل به وظیفه اش میباشد.

علت این زدن چیست؟علت این زدن مصلحت طرفین است،نه برای اشباع حس انتقام جوئی و دل خنک کردن،بلکه چنانکه از فقیه بزرگ شهیدثانی نقل شده است:زدن زن به قصد اشباع حس انتقام جوئی و خودخواهی ودل خنک کردن که هیچ صلاحی برای طرفین ندارد،حرام است (24).

اگر زدن خسارتی جسمانی و یا روانی برای زن داشته باشد،مرد مرتکب جرم شده است. بهمین جهت است که فقها با تمام صراحت گفته اند:

«ما لم یکن مذمیا و لا مبرحا» (مادامیکه این زدن موجب خونین شدن عضو و مشقت برای زن نباشد) (25).

امام باقر علیه السلام از پیامبر اکرم نقل کرده است که آن حضرت فرمود:

آیاکسی از شما زنش را میزند و سپس با او هم آغوش میگردد؟! (26)



منبع : پایگاه حوزه

 

نظر از: alzahra-mo [عضو] 
1394/06/19 @ 21:47


فرم در حال بارگذاری ...