یا عباس جیب الماء لسکینه با مداحی حاج محمود کریمی

نوشته شده توسطرحیمی 23ام شهریور, 1397

 


حرم حضرت عباس علیه السلام

به فریادمان برس یا عباس

نوحه یا عباس جیب الماء لسکینه شب نهم محرم۱۳۹۰- هیات ثارالله-مسجد الهادی یل کربلا حضرت ابالفضل العباس صدای محمود کریمی

دانلود نسخه صوتی یا عباس جیب الماء لسکینه محمود کریمی

دانلود نسخه تصویری یا عباس جیب الماء لسکینه محمود کریمی

 

یا عباس جیب الماء لسکینه با مداحی حاج محمود کریمی روز عاشورا

دانلود 144p

 

دانلود240p

دانلود360p

 

یا عباس جیب المای لسکینه، یا عباس شوف الخیم احترقت

حاج میثم مطیعی و امیر عباسی (شور) MB  3.81


فرم در حال بارگذاری ...

خدا دوست دار کسی است که حسین را دوست دارد

نوشته شده توسطرحیمی 23ام شهریور, 1397

 

رسول خدا صلی الله علیه وآله:

حُسَيْنٌ مِنِّي وأنا من حُسَيْنٍ أَحَبَّ الله من أَحَبَّ حُسَيْنًا

سنن الترمذي ج 5 ، ص 658

المعجم الکبیر، ج 22، ص 274 ;

کنزالعمال، ج 13، ص 662 ;

تاریخ دمشق، ج 14، ص150.

حسین از من است و من از اویم،

خدادوست بدارد هر کسی که حسین را دوست دارد.


فرم در حال بارگذاری ...

دستخط مقام معظم رهبری: "این حسین کیست که عالم همه دیوانه‌ی اوست..."

نوشته شده توسطرحیمی 23ام شهریور, 1397

 

دستخط مقام معظم رهبری:

“این حسین کیست که عالم همه دیوانه‌ی اوست…”


“این چه شمعی است که جانها همه پروانه‌ی اوست”

دانلود پوستر “این حسین علیه السلام کیست که عالم همه دیوانه‌ی اوست…” (9.5 MB)


فرم در حال بارگذاری ...

البیبی الصغیر در وصف حضرت علی اصغر

نوشته شده توسطرحیمی 23ام شهریور, 1397

 

البیبی الصغیر در وصف حضرت علی اصغر - با صوت الطفل سلمان الحلواجی

نی نی کوچولو

تو آفتاب داغ

نی نی تشنشه

آب نمی نوشه

خسته تو خیمه

لالایی کرده

شمر خیلی بده

حسین رو دوست نداره

آب نمیده به بچه ها

زمان: 232 ثانیه (03:53)
(10.54 MB)


فرم در حال بارگذاری ...

اشعار ویژه شب پنجم ماه محرم

نوشته شده توسطرحیمی 23ام شهریور, 1397

 

 

روضه حضرت عبدالله بن حسن (علیه السلام)

این هم از جنس آسمانی هاست

حیدری از عشیره ی زهراست

یاکریم است و با کریمان است
رود نه برکه نه خودش دریاست

خون خیبر گشا به رگ هایش
او که هست؟ از نژاد شیر خداست

با حوانان هاشمی بوده
آخرین درس خوانده ی سقاست

می نویسد عمو و  بر لب او
وقت خواندن فقط فقط باباست

مجتبی زاده ای شبیه حسن
شرف الشمس سید الشهداست

عطری از کوی فاطمه دارد
نفسش بوی فاطمه دارد

کوه آرامشی اگر دارد
آتشی هم به زیر سر دارد

موج سر میزند به صخره چه باک
دل به دریا زدن خطر دارد

پسر مجتبی است می دانم
بچه ی شیر هم جگر دارد

همه رفتند  او فقط مانده
حال تنهاست و یک نفر دارد

آن هم آن سو میان گودالی
لشگری را به دور و بر دارد

آرزو داشت بال و پر بشود
دست خود را رها کند بدود

جگرش بی شکیب میسوزد
نفسش با لحیب میسوزد

می وزد باد گرم صحرا و
روی خشکش عجیب میسوزد

بین جمع سپاه سیرابی
یک نفر یک غریب میسوزد

دست بردار از دلم عمه
که تنم عنقریب میسوزد

روی آن شیب گرم میبینی؟
روی شیب الخضیب میسوزد

سینه اش را ندیدی از زخمِ…
…نوک تیری مهیب میسوزد

چشم بلبل که خیره بر گل شد
ناگهان دست عمه اش شل شد

دید چشمش به آسمان وا بود
تشنه بود و میان خون ها بود

لحظه های جسارت و غارت
در دل قتلگاه بلوا بود

رحم در چشم نا نجیبی نیست
بین خولی و شمر دعوا بود

دید دست جماعتی نامرد
تکه های لباس پیدا بود

لبه ی تیغ ها که پائین رفت
ساقه ی نیزه ها به بالا بود

داد زد حرام زاده نزن
پسرش را ز دست داده نزن

خنده بر اشک های ما نکنید
این چنین با غریب تا نکنید

دست های مرا جدا سازید
تار مویی از او جدا نکنید

پیرمرد است بر زمین خورده
نیزه ی خویش را عصا نکنید

با خدا حرف میزند آرام
جان زهرا سر و صدا نکنید

دستش از کتف او جدا تا شد
باز هم پای حرمله وا شد

حسن لطفی

***

...

کشته ی دوست شدن در نظر مردان است
پس بلا بیشترش دور و بر مردان است

یازده ساله ولی شوق بزرگان دارد
در دل کودک اینها جگر مردان است

همه اصحاب حرم طفل غرورش هستند
این پسر بچه ی خیمه، پدر مردان است

بست عمامه؛ همه یاد جمل افتادند
این پسر هرچه که باشد پسر مردان است

نیزه بر دست گرفتن که چنان چیزی نیست
دست بر دست گرفتن هنر مردان است

بگذارید ببینند خودش یک حسن است
حرف در خیمه شدن بر ضرر مردان است

گرچه ابن الحسنم پر شدم از ثارالله
بنویسید مرا یابن ابی عبدالله

مصحف ما، چه به هم ریختنت وای عمو
چقدر تیر نشسته به تنت وای عمو

همه ی رخت تو غارت نشده…پاره شده
بس که یکپارچه با پا زدنت وای عمو

آمدم تا که اجازه بدهی و یک یک
نیزه ها را بکشم از بدنت وای عمو

جان نداده همه بالای سرت جمع شدند
چه شلوغ است سر پیرهنت وای عمو

آنقدر نیزه زیاد است نمیدانم که
بکشم از بدنت یا دهنت؟ وای عمو

علی اکبر لطیفیان

****

لب گودال زمین خورد و به دریا افتاد
آنقدر نیزه تنش دید که از پا افتاد

سنگ ها از همه سو سمت عمو آمده اند
یک نفر در وسط معرکه تنها افتاد

بر روی خاک که با صورت خونین آمد
تیرها در همه جای بدنش جا افتاد

در دهانی که پر از خون شده … بی هیچ خبر
نیزه ای آمده و ذکر خدایا افتاد

عرق مرگ نشسته است به پیشانی او
بر سر سینه کسی آمده با پا افتاد

«زیر شمشیر غمش رقص کنان آمده ام»
قرعه ی کار به نام من شیدا افتاد

«بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند»
که چنین پای دم آخرش از پا افتاد

بازویم ارثیه ی فاطمه باشد که کبود
پیش چشمان پُر از گریه ی بابا افتاد

خوب شد مثل پدر مثل عمو عباسم
سر ِمن در بغل حضرت آقا افتاد

خوب شد کشته شدم ، اهل حسد ننوشتند
پسر مرد جمل از شهدا جا افتاد

علیرضا لک

***

دردی به سینه هست که خاکسترم کند
در دستهای محکم تو مضطرم کند

خشکم کند به شعله ی این داغ ماندنم
با ابرهای اشک بیاید ترم کند

آه ای خدا به عمّه چه گویم که لحظه ای
بالم دهد، رها کُنَدم، باورم کند

من می پرم خدا کند او تیغ خویش را
جای عمو حواله ی بال و پرم کند

قیچی زد و برید و مرا تکّه تکّه کرد
اصلاً اراده کرد گلی پرپرم کند

حالا که من به سینه ی زخمش رسیده ام
بگذار، دست های کسی بی سرم کند

علیرضا لک

****

طفلی اگر بزرگ شود با کریم ها
یک روز میشود خودش از کریم ها
عبدلله حسین شدم از قدیم ها
دل میدهند دست عمو ها یتیم ها

طفل حسن شدم بغلت جا کنی مرا
تو هم عمو شدی گره ای وا کنی مرا

آهی که میکِشد جگر من ، مرا بس است
شوقی که سر زده به سر من ، مرا بس است
وقتی تو میشوی پدر من ، مرا بس است
یک بار گفتن پسر من ، مرا بس است

از هیچ کس کنار تو بیمی نداشتم
از عمر خویش ، حس یتیمی نداشتم

دستی کریم هست که نذر خدا شود
وقتی نیاز بود ، به وقتش جدا شود
از عمه ام بخواه که دستم رها شود
هرکس که کوچک است ، نباید فدا شود؟

باید برای خود جگری دست و پا کنم
با دست کوچکم سپری دست و پا کنم

دیگر بس است گرم دلِ خویشتن شدن
آماده ام کنید برای کفن شدن
حالا رسیده است زمان حسن شدن
آماده ی مبارزه ی تن به تن شدن

یک نیزه ای نماند دفاع از عمو کنم؟!
یورش بیاورم ، همه را زیر و رو کنم؟!

آماده ام که دست دهم پای حنجرت
تیر سه شعبه ای بخورم جای حنجرت
شاید که نیزه ای نرود لای حنجرت
دشمن نشسته مستِ تماشای حنجرت

سوگند ای عمو به دلِ خونِ خواهرت
تا زنده ام جدا نشود سر ز پیکرت

این حفره روی سینه ی تو ای عمو ز چیست؟
این زخم ِ روی سینه ی تو ارثِ مادریست
این جای زخم نیزه و شمشیرها که نیست
بر روی سینه ی تو عمو جان جای پای کیست؟

عبداللهت نمُرده ذبیح از قفا شوی
بر روی نیزه های شکسته فدا شوی

علی اکبر لطیفیان

****

این کیست که طوفان شده میل خطر کرده
در کوچکی خود را علمدار دگر کرده

این که برای مادرش مردی شده حالا
خسته شده از بس میان خیمه سر کرده

این کیست که در پیش روی لشگر کوفه
با چه غرور محکمی سینه سپر کرده

آنقدر روی پنجه ی پایش فشار آورد
تا یک کمی قدّ خودش را بیشتر کرده

با دیدنش اهل حرم یاد حسن کردند
از بس شبیه مجتبی عمامه سر کرده

اما تمامی حواسش سمت گودال است
آنجا که حتی عمه را هم خونجگر کرده

آنجا که دستی بر سر و روی عمو میزد
با چکمه نامردی به پهلوی عمو میزد

از این به بعد عمه خودم دور و برت هستم
من بعد از این پروانه ی دور سرت هستم

من در رگم خون علمدار جمل دارم
من مجتبای دوم پیغمبرت هستم

ابن الحسن هستم، عمو ابن الحسینم کرد
عبداللهم اما علیّ اکبرت هستم

دشمن غلط کرده به سمت خیمه ها آید
آسوده باش عمه اگر من لشگرت هستم

گیرم ابالفضل نوامیس تو را کشتند
حالا خودم خدمتگزار معجرت هستم

هرچند مثل من پریشانی ، گرفتاری
گیسو پریشانی مکن تا که مرا داری

عمه رهایم کن مرا مست خدا کردند
اصلاً تمامی مرا قالو بلی کردند

عمه بگو در خیمه آیا نیزه ای مانده؟
حالا که بازوی مرا شیر خدا کردند

بعد از غلاف کوچه ی تنگ بنی هاشم
دست مرا نذر غریب کربلا کردند

آیا نمی بینی چگونه نیزه میریزند
آیا نمی بینی تنش را جا به جا کردند

آیا نمی بینی چگونه چکمه هاشان را
بر سینه ی گنجینه الاسرار جا کردند

علی اکبر لطیفیان

***

در رگ رگش نشانه ی خوی کریم بود
او وارث کمال پدر از قدیم بود
دست عمو به گیسوی او چون نسیم بود
این کودکی شهید که گفته یتیم بود؟

وقتی حسین سایه ی بالای سر شود
کو آن دل یتیم که تنگ پدر شود؟

در لحظه های پر طپش نوجوانی اش
با آن دل کبوتری و آسمانی اش
با حکم عمّه، عمّه ی قامت کمانی اش
بر تل زینبیه بود دیده بانی اش

اخبار را به محضر عمّه رسانده است
دور عمو به غیر غریبی نمانده است

خورشید را به دیده شفق گونه دید و رفت
از دست ماه دست خودش را کشید و رفت
از خیمه ها کبوتر عاشق پرید و رفت
تا قتلگاه مثل غزالی دوید و رفت

می رفت پا برهنه در آن صحنه ی جدال
می گفت عمّه، جانِ عمو کن مرا حلال

دارد به قتلگاه سرازیر می شود
مبهوت تیر و نیزه و شمشیر می شود
کم کم خمیده می شود و پیر می شود
یک آن تعلّلی بکند دیر می شود

در موج خون حقیقت دریا نشسته است
دورش تمام نیزه و تیر شکسته است

دستش برید و گفت: که ای وای مادرم
رنگش پرید و گفت: که ای وای مادرم
در خون طپید و گفت: که ای وای مادرم
آهی کشید و گفت: که ای وای مادرم

وقتی که ضربه آمد و بر استخوان نشست
در عرش قلب فاطمه چون پهلویش شکست

خونش حنا به روی عمویش کشیده است
از عرش، آفرین پدر را شنیده است
مشغول ذکر بانوی قامت خمیده است
تیری تمام قد به گلویش رسیده است

تیری که طرح حنجره اش را بهم زده
آتش به جان مضطر اهل حرم زده

یعقوب را بگو که دو تا یوسفش به چاه
ماندند در میانه ی گرگان یک سپاه
فریاد مادرانه ای آید که: آه، آه
دارد صدای اسب می آید ز قتلگاه

ده اسب نعل خورده و سنگین تن آمدند
ارواح انبیا همه با شیون آمدند

محسن عرب خالقی

***

می‌روم بی‌قرار و بی پروا
می‌روم لا اُفارِقُ عَمِّی
می‌روم که دلم شده دریا
می‌روم لا اُفارِقُ عَمِّی
**
می‌روم عاقبت به خیر شوم
همدم قاسم و زهیر شوم
واپسین لحظه های عاشورا
می‌روم لا اُفارِقُ عَمِّی
**
هر دلی در خروش می‌آید
غیرت من به جوش می‌آید
قد و بالام کوچک است اما
می‌روم لا اُفارِقُ عَمِّی
**
بعد عباس و قاسم و اکبر
آه دیگر پس از علی اصغر
بی فروغ است پیش من دنیا
می‌روم لا اُفارِقُ عَمِّی
**
صبر کردن دگر حرام شده
آه حجّت به من تمام شده
بشنوید این صدای قلبم را
می‌روم لا اُفارِقُ عَمِّی
**
هر طرف تیر و نیزه و دشنه
همه لشکر به خون او تشنه
مانده تنها عموی من تنها
می‌روم لا اُفارِقُ عَمِّی
**
منم و بغض ناگزیری که …
منم و لحظه خطیری که …
چشم دارد به دست من بابا
می‌روم لا اُفارِقُ عَمِّی
**
می‌دهم من تمام هستم را
سپرش می‌کنم دو دستم را
در رگم خون مادرم زهرا
می‌روم لا اُفارِقُ عَمِّی
**
بین طوفان نیزه و خنجر
می‌روم تا شوم چنان اکبر
ارباً اربا ، مقطع الأعضاء
می‌روم لا اُفارِقُ عَمِّی

یوسف رحیمی

****

پا گرفته در دلم آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتش دان شده

اشکهایم می چکد بر لبت یعنی که باز
آسمان تشنه ام موسم باران شده

بین این گودال سرخ در دل این قتلگاه
دیدمت تنهاترین غرق در طوفان شده

صد نیستان ناله را هر نفس سر می دهم
بی سر و سامان توست آه سرگردان شده

یک طرف من بودم و عمّه ای دل سوخته
یک طرف امّا تو و خنجری عریان شده

نیزه ای خون می گریست پای زخم کاریش
قصد زخمی تازه داشت دشنه ای پنهان شده

حال با دستت بگیر در میان تیغ ها
زیر دستی را که از پوست آویزان شده

حسن لطفی

***

ز بس که میل عسل کرده ساغر آورده
نشان سرخی خون برادر آورده

به وقت باختنِ جان مقلّد عباس
فقط نه دست؛ به پای عمو سر آورده

شتاب کرده غیورانه سوی قربانگاه
دلی برای سپردن به دلبر آورده

رسید و دید که افتاده است و میزندش
به هرچه همرهش این فوج لشگر آورده

میان هلهله ها با عموی خود میگفت:
نگاه غربتت آه از دلم برآورده

هزار زخم دهن باز کرده ات دیدم
شکاف قلب تو اشک مرا در آورده

چقدر خولی و شمر و سنان نمیدانند
چه ها به روز شما داغ اکبر آورده

بمیرم این همه سنگت زدند نامردم
چقدر پهلویت از نیزه پر در آورده

با چکمه اش که لگد میزند به پهلویت
تو را به یقین یاد مادر آورده

سپر برای تو بازوی کوچم ؛دشمن…
…. اگر برای گلوی تو خنجر آورده

برای تیر سه پهلوش؛ من هم آوردم
به سینه ی تو گلویی که اصغر آورده

****

پا برهنه شد و به میدان زد
داد می زد : عمو رسیدم من
دست ِمن هست؛ پس نبُر دیگر
تیغ زیر گلو رسیدم من

تا بیایم غریب لب تشنه
با خدا درد ِدل مفصل کن
با مناجات گوشه ی گودال
نیزه ها را کمی معطل کن

چقدر دیر آمدم! تیغی
بوسه بر دست مهربانت زد
قاری خوش صدای ِ آل الله
چه کسی نیزه بر دهانت زد!؟

چند خط شکسته ی ممتد
شکل زخم عمیق ِ پیشانیت
بی علمدار بودن خیمه
علت اصلی پریشانیت

نیزه های شکسته می بینم
لب ِ گودال و داخل ِ گودال
چادر زینب تو خاکی شد
روی ِ تل مقابل گودال

برق یک شیء ِ آهنین دیدم
کاسه ای آب شاید آوردند!؟
نه عموجان! خیال خامی بود
تازه یک خنجر ِ بد آوردند

دشنه ای کُند می رسد از راه
نیت کشتن تو را دارد
چقدر زخم خورده ای! ای وای
خواهرت خیمه بوریا دارد !؟

سایه ی چکمه ای مرا ترساند
حق بده، خصلت یتیم این است
صحنه ی غارت عبای شما
دیدن و باورش چه سنگین است

حول و حوش هزار و نهصد بود
زخمهای تو را شمردم من
احتیاجی به تیر حرمله نیست
ای عموی  ِغریب، مُردم من

وحید قاسمی

****

می رسد از گوشه مقتل صدای مادرش
ای زنا زاده بیا و دست بردار از سرش

گیسوان مادر ما را پریشان می کنی
بی حیا با خنجرت بازی مکن با حنجرش

تو نمی بینی مگر غرق مناجات است او
پای خود برداراز روی لبان اطهرش

دل مسوزان بی حیا عمه تماشا می کند
با نوک نیزه مکن پهلو به پهلو پیکرش

دست من از پوست آویزان به زیرتیغ تو
تا سپر باشد برای ناله های آخرش

نیزه بازی با تن بی سر زمن آغاز کن
طعمه  نیزه  مگردانید جسم اصغرش

از ضریح سینه اش برخیزای چکمه به پا
پای خود مگذار روی بوسه پیغمبرش

دیر اگر برخیزی ازجای خودت یابن الدعی
عمه نفرین کرده دست خود برد بر معجرش

قاسم نعمتی

****

غیرت خاکسترش رنگ دگر داشت
شعله ی بال و پرش میل سفر داشت

آنکه در این یازده سال یتیمی
تا که عمو بود انگار پدر داشت….

….از چه بماند در این خیمه ی خالی
آنکه ز اوضاع گودال خبر داشت

گفت: به این نیزه ی خشک و شکسته
تکیه نمی زد عمو یار اگر داشت

رفت مبادا که بگویند غریب است
یا که بگویند عمو کاش پسر داشت

آمد و پیشانی زخمی شه را
از بغل دامن فاطمه برداشت

دید که از شدت ضربه ی نیزه
زخم عمیقی عمو پشت کمر داشت

دید که شمشیر کُند ته گودال
حنجره ی شاه را زیر نظر داشت

در وسط بهت دلشوره ی زینب
شکر خدا دست ‍، یعنی که سپر داشت

علی اکبر لطیفیان

****

هر چند به یاران نرسیدم که بمیرم
دیدار تو میداد امیدم که بمیرم

دیدم که نفس می زنی و هیچ کست نیست
من یک نفس این راه دویدم که بمیرم

با هر تب افسوس نمردم که نمردم
در خون تو این بار امیدم که بمیرم

با دیدن هر زخم تو ای مزرعه زخم
از سینه چنان آه کشیدم که بمیرم

می گفتم و می سوختم از ناله زینب
وقتی زتنت نیزه کشیدم که بمیرم

شادم که در آغوش تو افتاده دو دستم
در پای تو این زخم خریدم که بمیرم

حسن لطفی

****

عمو رسیدم و دیدم؛ چقدربلوا بود
سر تصاحبِ عمامه ی تو دعوا بود

به سختی از وسط  نیزه ها گذر کردم
هزار مرتبه شکر خدا کمی جا بود

ثواب نَحر گلویت تعارفی شده بود
سرِ زبان همه جمله ی – بفرما- بود

عمو چقدر لبِ خشکتان ترک دارد
چه خوب می شد اگر مشک آب سقا بود

زنی خمیده عمو رد شد از لبِ گودال
نگاه کن؛ نکند مادر تو زهرا بود

برای کشتن تان تیغ و نیزه کم آمد
به دست لشگریان سنگ و چوب حتی بود

تمام هوش و حواس سپاه کوفه و شام
به فکر جایزه ی بردن سر ما بود

بلند شو؛ که همه سوی خیمه ها رفتند
من آمدم سویِ گودال، عمه تنها بود

وحید قاسمی

****

جــلـوه ی ذات کــبــریــا شــده ای
کعبه ی تیـغ و نیـزه هـا شـــده ای

زیـر ایـن چکمه های زبر و خشن
مثـل قـالـی نــخ نــما شـده ای

چقدر نیزه خورده ای!چه شده؟
دم عـصــری پر اشتها شده ای

نیــزه ای بوسـه زد به لعل لبت
مــاه زینـب چه دلـربا شـده ای!

همـه ی مـوی عمه گشـته سپید
خـوب شد خمره حنا شده ای

کــاوش تیــغ هـا برای زر است
تــو مــگر معــدن طلا شده ای؟

نـقـشه ی ری خطـوط زخـم تنـت
پس برای همین تو تا شده ای؟!

بـا تقــلا و دسـت  و پــا زدنــت
بــاعــث گـریــه ی خــدا شـده ای

وحید قاسمی

****

لشگریان خیره سر،چند نفربه یک نفر؟
فاطمه گشته خون جگر،چند نفر به یک نفر؟

خواهر دل شکسته اش،همره دختران او
زند به سینه و به سر،چند نفر به یک نفر؟

بین زمین وآسمان،جنت و عرش وکهکشان
پر شده است این خبر:چند نفر به یک نفر؟

حور و ملک به زمزمه-وای غریب فاطمه-
حضرت خضر نوحه گر،چند نفر به یک نفر؟

آه و فغان مادرش،به قلب سنگی شما
مگر نمی کند اثر؟چند نفر به یک نفر؟

عمو رمق ندارد و، همه هجوم می برید!
مرد نبردید اگر؟چند نفر به یک نفر؟

یاد مدینه زنده شد،روضه ی رنج فاطمه
که ناله زد به پشت در،چند نفر به یک نفر؟

وحید قاسمی

***

یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی
که به این سینه ی مجروح تو با پا نزنی

ذکر لا حول ولا از دو لبش می بارد
با چنین نیزه ی سر سخت به لبها نزنی

عمه نزدیک شده بر سر گودال ای تیغ
می شود پر به سوی حنجره حالا نزنی؟

نیزه ات را که زدی باز کشیدی بیرون
می زنی باز دوباره نشد آیا نزنی؟

من از این وادی خون زنده نباید بروم
شک نکن اینکه پرم را بزنی یا نزنی

دست و دل باز شو ای دست بیا کاری کن
فرصت خوب پریدن شده! در جا نزنی

علیرضا لک

****

در سرش طرح معما می کرد
با دل عمه مدارا می کرد

فکر آن بود که می شد ای کاش
رفع آزار ز آقا می کرد

به عمویش که نظر می انداخت
یاد تنهایی بابا می کرد

دم خیمه همه ی واقغه را
داشت از دور تماشا می کرد

چشم در چشم عزیز زهرا
زیر لب داشت خدایا می کرد

ناگهان دید عمو تا افتاد
هر کسی نیزه محیا می کرد

نیزه ها بود که بالا می رفت
سینه ای بود که جا وا می کرد

کاش با نیزه زدن حل می شد
نیزه را در بدنش تا می کرد

لب گودال هجوم خنجر
داشت عضوی ز تنش وا می کرد

هر که نزدیکترش می آمد
نیزه ای در گلویش جا می کرد

زود می آمد و می زد به حسین
هر کسی هرچه که پیدا میکرد

آنطف هلهله بود و این سو
ناله ها زینب کبری میکرد

گفت ای کاش نمی دیدم من
زخمهایت همه سر وا می کرد

احسان محسنی فر

***

از غم بی کسی ات حوصله سر می آید
دست و پا میزنی و خون به جگر می آید
در قدوم تو سر انداختن و جان دادن
به خدا از من عاشق شده بر می آید
یادگار حسنت بی زره و بی شمشیر
سر یاری تو از خیمه به سر می آید
پاره گشته لب خشکیده ات از تیر بگو
کاری از دست من خسته اگر می آید
کوهی از نیزه و شمشیر به دورت بس نیست
هیزم و سنگ ز هر سو چقدَر می آید
آه از این همه زخمی که به پیکر داری
بیشتر سینه ی زخمت به نظر می آید
هر نفس از دهنت خاک برون میریزد
اشک از دیده نه خونابه جگر می آید
نیزه حالا که تنت را به زمین دوخته است
به هوای سر تو چند نفر می آید
تیر در حال فرود است گلویت ببُرد
عمو از بازوی من کار سپر می آید
دست من مثل سر اصغرت آویزه به پوست
یادم از کوچه و از آتش و در می آید
کاش با چادر خود عمه ببَندد چشم
مادری را که به دیدار پسر می آید

***

دردی به سینه هست که خاکسترم کند
در دستهای محکم تو مضطرم کند
خشکم کند به شعله ی این داغ ماندنم
با ابرهای اشک بیاید ترم کند
آه ای خدا به عمّه چه گویم که لحظه ای
بالم دهد، رها کُنَدم، باورم کند
من می پرم خدا کند او تیغ خویش را
جای عمو حواله ی بال و پرم کند
قیچی زد و برید و مرا تکّه تکّه کرد
اصلاً اراده کرد گلی پرپرم کند
حالا که من به سینه ی زخمش رسیده ام
بگذار، دست های کسی بی سرم کند

علیرضالک

***

همه رفتند و تنها مانده ام من
اسیر درد و غم ها  مانده ام من
علی اصغر شش ماهه هم رفت
ولی از کاروان جا مانده ام من

گذشته کار من از صبر و طاقت
شده اندوه و داغم بی نهایت
ندارم این قدر طاقت، ببینم
به دست عمه زنجیر اسارت

اگرچه آخرین یار عمویی
ولی نزد خدا با آبرویی
دوباره حرمله می آید از راه
دوباره روضه ی تیر و گلویی

یوسف رحیمی

***

وقتی تمام لشگریان هار میشوند 
دور و بر عمو همه خونخوار میشوند
امثال شمر و حرمله بیکار میشوند 
از نو دوباره وارد پیکار میشوند

باید برای شاه غریبم سپر شوم 
باید که آماده ی رفع خطر شوم

ای وای از آن اراذل بی چشم و روی پست 
ای وای از آن که راه ورا سوی خیمه بست 
ای وای از آن سه شعبه که بر سینه اش نشست
ای وای ز پاره سنگ که رسید وسرش شکست

ای وای زخون ، خون خدایی که سکه شد 
عمه ببین عموی گلم تکه تکه شد

سوگند میدمت که رهایم کن عمه جان 
سوگند میدمت که فدایم کن عمه جان
نذر امیر کرببلایم کن عمه جان 
آخر شهید خون خدایم کن عمه جان

دشمن شکسته است سرش را، سرم فداش 
هستی من بود… پدر و مادرم فداش

دنبال من نیا به سرت سنگ میزنند 
کفتارها به معجرتان چنگ میزنند 
باتیر وتیغ و نیزه نماهنگ میزنند 
این ها یکی شدند و هماهنگ میزنند

من میروم فدایی آقای خود شوم 
نه ، میروم فدایی بابای خود شوم

گودال میروم سپر حنجرش شوم 
گودال میروم که فدای سرش شوم 
مانده ست بی زره ، زره پیکرش شوم 
یا نه فقط دست به کمک مادرش شوم

وقتش رسیده در بغلش دست و پا زنم 
وقتش رسیده مادر خود را صدا زنم

ملعون رسید؟ فدای سرت غصه ای نخور 
خنجر کشید؟ فدای سرت غصه ای نخور 
دستم برید ؟فدای سرت غصه ای نخور
حلقم درید؟ فدای سرت غصه ای نخور

هرچند به زخم نیزه من عادت نداشتم 
اما به من حق بده طاقت نداشتم

***

می رسد از گوشهٔ مقتل صدای مادرش
ای زنا زاده بیا و دست بردار از سرش
گیسوان مادر ما را پریشان می کنی
بی حیا با خنجرت بازی مکن با حنجرش
تو نمی بینی مگر غرق مناجات است او
پای خود بردار از روی لبان اطهرش
دل مسوزان بی حیا عمه تماشا می کند
با نوک نیزه مکن پهلو به پهلو پیکرش
دست من از پوست آویزان به زیر تیغ تو
تا سپر باشد برای ناله های آخرش
نیزه بازی با تن بی سر ز من آغاز کن
طعمه نیزه مگردانید جسم اصغرش
از ضریح سینه اش برخیز ای چکمه به پا
پای خود مگذار روی بوسه پیغمبرش
دیر اگر برخیزی از جای خودت یابن الدعی
عمه نفرین کرده دست خود برد بر معجرش

***

کِل کشیدند که حس کرد عمو افتاده
نگران شد نکند چنگِ عدو افتاده
پر گرفت از حرم و عمه به گَردش نرسید
دید از اسب به گودال به رو افتاده
سنگ و تیر از همه سو خورده، سنان از پهلو
لشکری زخم به جان و تنِ او افتاده
پاره شد بندِ دلش از تهِ دل آه کشید
سایه ی تیغ به گودیِ گلو افتاده
شمرها نقشه کشیدند که حالا چه کنند
دید تا قرعه به پیچاندۀ مو افتاده

خویش را در وسطِ معرکه انداخت و بعد
در شبِ گریه حماسی غزلی ساخت و بعد

سنگ دل تیغ کشیدی که سرش را بِبَری؟
هر قَدَر سهمِ تو شد بال و پرش را  بِبَری؟
دست و پا می زند و آخرِ کارش شده است!
پاک وحشی شده ای تا جگرش را بِبَری؟
با وجودی که ندارم زِرِه و تیغ مگر
مُرده باشم بگذارم که سرش را بِبَری
همه ی عمر به چَشمِ پسرش دیده مرا
سعی کن از سرِ راهت پسرش را بِبَری
سپر افتاده ز دستش، سپرش می گردم
باید اوّل بزنی تا سپرش را بِبَری

در خورش نیست اگر بازوی آویز به پوست
جانِ ناقابلِ من هدیه ی ناچیزِ عموست

می شود لایق قربانی دلبر باشم
آخرین خاطره ی این دمِ آخر باشم
لذتی بهتر از این نیست که با سینه ی سرخ
در پری خانه ی چَشمِ تو کبوتر باشم
آخرین خواسته ی من به یتیمی این است
به رویِ سینه ی پُر مِهرِ تو بی سر باشم
اسب ها نعل شده راهی گودال شدند
بین این قائله ی سخت چه بهتر باشم
به تلافیِ در آوردنِ تیر از گلویم

می شود از سر نِی سایه ی اصغر باشم؟

 

وارث


فرم در حال بارگذاری ...

نوحه های دودمه حضرت عبدالله بن حسن

نوشته شده توسطرحیمی 23ام شهریور, 1397

 

 

شب پنجم ماه محرم اختصاص به روضه عبدالله بن حسن علیه السلام دارد. 
 

دودمه شب پنجم محرم
 

عبداللهم و تشنه ی دیدار تو هستم ، عمو یار تو هستم

 با دست بریده عزادار تو هستم ، عمو یار تو هستم

 

دودمه شب پنجم محرم 

 

ای عمو من از ازل مجنون و پابست توام ، یار بی دست توام

 تا ابد شاگرد عباس(س) تو و مست توام ، یار بی دست توام

 

دودمه شب پنجم محرم 

دست او از پیکرش یا رب شده از هم جدا ، مجتبی ای کربلا

 ذکر یا زهرا(س) گرفته در میان قتلگاه ، مجتبی ای کربلا

 

دودمه شب پنجم محرم 

 

ابن الحسن علیه السلام ، عبداله رشیدم ، عمو جان عشقت بجان خریدم

من از حرم تا قتلگه دویدم ، عمو جان عشقت بجان خریدم

 

دودمه شب پنجم محرم 

گرچه گشته ای عموجان دستم از پیکر جدا

 وعده ی ما ای عمو باشد به روی نیزه ها

 

دودمه شب پنجم محرم 

 ا

ای عمو عبداللهم من یادگار مجتبی              گشته ام حاجت روا

 در میان قتلگه دستم شده از تن جدا              گشته ام حاجت روا

 

دودمه شب پنجم محرم 

 

 سپر از دست بیانداز که من می آیم            یا حسین مولایم

به هواداری تو جای حسن می آیم              یا حسین مولایم

 

دودمه شب پنجم محرم 

یادگار مجتبی می زد عمویش را صدا           قلب عمه پاره شد

 در میان قتلگه شد دست او از تن جدا          قلب عمه پاره شد

 

دودمه شب پنجم محرم 

منم یتیم مجتبی حسین جان           

دستم شده از تن جدا حسین جان

 

 

دودمه شب پنجم محرم 

 

من گنه کارم  ولی کردی نگاهم  یا حسین            روسیاهم یا حسین

راه تو بستم ولی دادی پناهم  یا حسین               روسیاهم یا حسین

 

 

دودمه شب پنجم محرم 

من همانم که دل زینب شکستم یا حسین             از خجالت چه کنم ؟

 وای بر من گر نبخشی تو گناهم یا حسین             از خجالت چه کنم ؟


فرم در حال بارگذاری ...

راه میان بر!

نوشته شده توسطرحیمی 22ام شهریور, 1397

 

خدایا تو را شکر که حسین علیه السلام را آفریدی!


راه میان بر!

 

خداوند باید حسین را خلق می‌کرد

 

تا این راه میانبر محقق شود
 

برای رسیدن به سرمنزل مقصود و حقیقت بندگی راه میانبری وجود دارد. راهی که با صرف هزینه و زمان کمتر می‌توان به حقیقت زندگانی پی برد و همانطور که خود پروردگار به حق خودش گفته است  این راه شخص حضرت ابی‌عبدالله علیه السلام می‌باشد.

خداوند باید حسین را خلق می‌کرد تا این راه میانبر محقق شود، اگر امام حسین علیه السلام نبود در این 124 هزار پیامبر و 11 ائمه علیه السلام دیگر راه میانبری وجود نداشت.

سخنرانی استاد انصاریان در حسینیه هدایت /شهریور97


فرم در حال بارگذاری ...

صوت شب اول محرم ۹۷/ حاج مهدی سلحشور؛

نوشته شده توسطرحیمی 22ام شهریور, 1397


فرم در حال بارگذاری ...

اشعار ویژه شب چهارم ماه محرم

نوشته شده توسطرحیمی 22ام شهریور, 1397

 

 اشعار ویژه شهادت طفلان حضرت زینب “سلام الله علیها” را در ادامه می خوانید:

حرم امن نگاه تو که باشد بهتر
گِله از چشم سیاه تو که باشد بهتر
زندگی بی تو اگر هست خدایی ننگ است
مرگ در خِیل سپاه تو که باشد بهتر
سایه ات تا که بماند به سر اهل حرم
نعش ها بر سر راه تو که باشد بهتر
کفن ماست دو تا برگ برات جنت
پای این برگه گواه تو که باشد بهتر

دو قمر از سحر خانه ی زینب هستیم
ما دو تا شیر نر از خانه ی زینب هستیم

سر زلف تو سلامت ،سر ما رفته به باد
مادر ما به جز عشقت که به ما یاد نداد
از ازل دست تمنای دو عاشق پیشه
پای شش گوشه ی آن قلب رحیمت افتاد
به نخ معجر زینب به نخ چادر او
میدهد چشم تو آخر به دل ما ،مراد
احتیاطا که به انگور لبت دست زدیم
سفره ای پهن شد از این هوس مادر زاد

حکم شد تا که علی اکبر زینب باشیم
مرهم زخم دل مضطر زینب باشیم

سر چه خوب است که در پات سر نیزه شود
بدنی زود تر از تو سپر نیزه شود
مثل آن لحظه ی تاریخی اربا اربا
وا شود راه و تماشا ،گذر نیزه شود
بین هرچیز که فکرش به سر دشمن هست
به قد و قامت مان تا به کمر نیزه شود
شاخه ی ادعیه ی مادرمان از طوبی ست
آرزو کرده تن ما شجر نیزه شود

سفره ی نذر ابالفضل ادا خواهد شد
حاجت عمه ی سادات ادا خواهد شد

رضا دین پرور

...

 

برگرد سمت خیمه ها … تنهای تنها
من بی تو خواهم مرد ای آقای تنها
آماده کردم هرچه باشد را برایت
آورده ام عون و محمد را برایت
حالا که پر ، وا می کنند آقا نگو نه
آقا بزرگی کن بیا ،حالا نگو نه
راضی نشو با گریه برگردند خیمه
هرآنچه می خواهی بگو اما نگو نه
من یادشان دادم که پیش تو بگویند:
دایی به جان مادرت زهرا … نگو نه
حالا رها هستند و میدان روبروشان
پای رکاب تو شهادت آرزوشان
آن طور تربیت شدند اینها که بی تو
پایین نخواهد رفت آبی از گلوشان
خونی که جاری می شود از جسم آنها
در بین مقتل می شود آب وضوشان
دل کنده ام از دسته گلهایم برادر
حالا چنان کوهی سر پایم برادر
پنهان نگشتم تا که اشکم را نبینی
همواره با این اشک پیدایم برادر
تا که خجالت را نبینم در نگاهت
از خیمه ام بیرون نمی آیم برادر

مجتبی حاذق

***
دو تا نهال دو تا سرو ایستاده شدند
دو خوشه ی نرسیده دو جام باده شدند
مقام زینب کبری ببین که این دو پسر
فقط به خاطر مادر امامزاده شدند
تمام آبروی باغبان همین دو گلند
که در حفاظت از باغ استفاده شدند
به داست دایی اگر چه سوار اسب شدند
به دست نیزه و شمشیرها پیاده شدند
کنار اکبر و قاسم میان دارالحرب
دو طفل باعث تکمیل خانواده شدند
پیام غربت زینب شدند آن روزی
که سربریده نه چون نامه سرگشاده شدند
اگر چه سوم شعبان نشد محرم شد
به وقتش این دو به ارباب هدیه داده شدند
حلال زاده به دائیش می رود آخر
غریب وار اسیر حرام زاده شدند

سعید پاشازاده

***

ای برادر بگو چکارکنم
ناله از بی کسی خود نزنی
می شود تاکه زنده ام اینقدر
حرف دل واپسی نزنی
**
من نمردم که ایستاده ای و
مثل ابر بهاری می باری
همه رفتند با اجازه ی تو
تو نگفتی که خواهری داری
**
بعد پنجاه سال خواهر تو
آمده حرف آبرو بزند
به امید اجازه دادن تو
آمده زینبت که رو بزند
**
بچه ها بین خیمه منتظرند
و به دست خودم کفن شده اند
خون شیر است در رگ آن ها
هر دوتا هدیه های من شده اند
**
نا امیدم نکن برادر جان
چادر مادرم که یادت هست
قسمش را که رد نخواهی کرد
آتش و معجرم که یادت هست
**
مادرم پشت در که یادت هست
هیزم و کوچه ها که یادت هست
به روی چادرش برادر جان
وای من رد پا که یادت هست
**
پس قسم می دهم اجازه بده
بچه هایم به پات سر بدهند
بچه هایم کمند می شد کاش
خواهرانت برات سر بدهند
**
گفته ام با نبردشان من را
پیش چشم تو روسپید کنند
مثل لیلا و نجمه زینب را
بروند مادر شهید کنند
**
دوست دارم که پای غربت تو
زیر شمشیردست وپا بزنند
مویشان را کسی به پنجه گرفت
جای مادر تو را صدا بزنند
**
ای برادر نگاه خواهم کرد
که خدایی شیره خواره شوند
با سر داس و نیزه وشمشیر
لحظه ای که پاره پاره شوند
**
این همه نیزه آمده اما
بدترین نیزه نیزه کوفه است
دلم از کوفه زخم ها دارد
کوفه عهد و وفاش معروف است

مسعود اصلانی

***

نه به اندازۀ علی اکبر
ولی آن قدرها جگر داریم
تو به روی خودت نیاوردی
ما که از قلب تو خبر داریم
**
به همین ذکر یا علی، مادر
که نوشتیم روی پیشانی
همۀ آرزوی مان این است
بر تن ما کفن بپوشانی
**
تو به خیمه بمان مراقب باش
داییِ ما غم تو را نخورد
آن قدر غُصه خورده، حداقل
غُصۀ ماتم تو را نخورد
**
دو برادر کنار هم بهتر
می توانند یاورش باشند
می توانند در مقابل سنگ
روی نی حامیِ سرش باشند
**
آن قدر تیر و نیزه می بارد
خم به ابرویمان نیاوردیم
مادرم! تو دعا کن آخر کار
لا اقل تکه تکه برگردیم

محسن ناصحی

***

دیروز نه امروز نه فردا همیشه
عاشق شدن از روز اوّل تا همیشه
من با توام با درد تو تنها همیشه
هر جا که باشی با شُمام اینجا همیشه

عاشق شدن یعنی همین شیدا شدن ها
بر نیمه ی مجنون خود لیلا شدن ها

می میرم از این داغِ جانکاهی که داری
بندِ دلم پاره شد از آهی که داری
تا روی نیزه میروی راهی که داری
در عمق گودال است آن شاهی که داری

ای سایه ام روز تلافی است امروز
در خیمه ی من هم کلافی است امروز

این دو غزال افتاده در دام تو هستند
تکبیر گوی قبله ی نام تو هستند
سرمست آب و دانه ی نام تو هستند
یعنی که خواهرزاده ی جام تو هستند

اینها که پای مکتب من رشد کردند
از نسل طوفان بوده و مَرد نبردند

بگذار سیراب، از نیل تو باشند
قربانی آیات ترتیل تو باشند
ای کعبه ام بگذار در ایل تو باشند
این بچّه های من اَبابیل تو باشند

من باشم و آن وقت تو از پا بیفتی
در زیر تیغ و نیزه ها تنها بیفتی

هرگز نبینم حزن غُربت در گلویت
باشد نصیب من همه درد و بلایت
سرمایه ای دارم که می ریزم به پایت
این بچّه های من فدای بچّه هایت

در پایت افتاده دلم را می پسندی؟
یا هدیه ی ناقابلم را می پسندی؟

این ها نشان از جعفر طیّار دارند
از زندگی در زیر ظلمت آه دارند
با عشق سوزان تو تنها کار دارند
تیغ دوسر بوده دمی خونبار دارند

این دو، دو شیر بیشه های ذوالفقارند
با نعره هاشان کلّ لشکر تار و مارند

ماندم در این خیمه که شرمت پا نگیرد
در قلب تو کوه خجالت جا نگیرد
یک لحظه غم چشم تو را آقا نگیرد
اصلاً خدای تو، تو را از ما نگیرد

ای من فدای آیه آیه آیه ی تو
روی سر زینب بماند سایه ی تو

این ها فدای تار موی اصغر تو
هر دو بلا گردانِ جانِ دختر تو
هستند رزم آمیز میرِ لشکر تو
بر نِی ببینم راس شان دور سرِ تو

طاقت ندارند اینکه در خیمه نشینند
با دست بسته مادر خود را ببینند

***

به روی دست دلِ بی قراری آوردم
بغل بغل غزل آه و زاری آوردم
برای اینکه به دست آورم دلت آقا
نگاه ملتمس و گریه داری آوردم
من این دو حلقه به گوش کفن به تن کرده
به پیشگاه تو با شرمساری آوردم
تو را به چادر خاکی مادرت سوگند
قبول کن که به امیدواری آوردم
دو پیش مرگ تو را از قبیله ی طاها
در این همایش خون یادگاری آوردم
سهیم کن جگرم را به غصه ی فرزند
دو پاره ی جگرم را به یاری آوردم
به جنگ این همه لشگر به رمز یا زهرا
ز خیمه لشگر حیدر تباری آوردم
همه بضاعت زینب همین دو قربانی ست
برای غربت و آهی که داری آوردم
فدایی گلوی اصغرت که می گردند
دو دست بوس تو را بهر کاری آوردم
رقیه دلهره دارد ز برق خنجرها
برای دختر تو جان نثاری آوردم
برای رفتن تا شهر شام همراهت
ستاره های شب نی سواری آوردم

***

مادر نشسته سیر تماشایشان کند
هنگام رفتن است مهیّایشان کند
عون است یا محمّد؟ فرقی نمی‌کند
در اشک‌های بدرقه پیدایشان کند
این سهم زینب است دو توفان دو گردباد
لب‌تشنه‌اند، راهی دریایشان کند
او یک زن است و عاطفه دارد عجیب نیست
سیراب بوسه قامت رعنایشان کند
آن‌ها پُر از حرارت لبیّک گفتنند
باید سفر به خلوت شیدایشان کند
آرام سرمه می‌کشد و شانه می‌زند
تا در کمند عشق فریبایشان کند
بر شانه میزند که برو سهم کوچکی ا‌ست
باید نثار غربت مولایشان کند

پروانه نجاتی

***

دویده ایم که همراه کاروان باشیم
رسیده ایم که در جمع عاشقان باشیم
به شوق اوج گرفتن ستاره آمده ایم
که خاکبوس قدم های آسمان باشیم
شما و این همه غربت، چگونه جان ندهیم؟
خدا کند که سزاوار بذل جان باشیم
دو چشم حضرت مادر دو چشمه باران است
چگونه شاهد این درد بی کران باشیم؟
دویده در رگ ما خون جعفر طیّار
زمان آن شده تا عرش پر زنان باشیم
دو بال سبز پریدن به اذن دست شماست
اگر اجازه دهید از پرندگان باشیم
دو نوجوان فدایی، دو نوجوان شهید
همان که آرزوی مادر است، آن باشیم

سیدمحمدجوادشرافت

***

کودکانی عاشق و دلداده پروردم حسین
تا جوان گشتند قربان تو آوردم حسین
شیرشان دادم که شیر کربلای تو شدند
هر دو را نذر علی اکبرت کردم حسین
گرچه ناقابل ترین هدیه، دو طفل زینبند
اذن تو درمان بود بر قلب پر دردم حسین
داغ این دو پیش مظلومی تو هیچ است، هیچ
من پریشان تو بین قوم نامردم حسین
کودکانم جای خود گر رخصتی بر من دهی
سینه و پهلو سپر دور تو می گردم حسین
غیرت این دو ز جنس غیرت سقّای توست
هر دو را رزمنده ی راه تو پروردم حسین
در وجود این دو صبر و طاقت این درد نیست
بنگرند از کینه نیلی، چهره ی زردم حسین

جواد حیدری

***

ای فدای دلِ منوّرتان
ای به قربان چشم کوثرتان
وای بر حال جبرئیل، اورا
گر برانید ، روزی از درتان
تو سلیمان و موری آمده است
تا مشرّف شود به محضرتان
من کیم؟دوره گردِ چشمانت
زینبم من همان کبوترتان
کودکانم چه ارزشی دارند؟
جانِ عالم، تصدق سرتان
کرده ام یا اخا دو آئینه
نذر چشم علی اصغرتان
ظهر دیدی چگونه خوش بودند
در صفوف نماز آخرتان
به امیدی بزرگشان کردم
تا به دستم شوند ، پرپرتان
گر بگویی بمیر ، میمیرند
دست بر سینه اند و نوکرتان
پای تفسیر ، شیرشان دادم
پای تفسیر ِگریه آورتان
پای تفسیر سوره ی مریم
سوره ی زخمهای پیکرتان
تا که راضی شوی و اذن دهی
پر بگیرند در برابرتان
یادشان داده ام، قسم بدهند
بر ضریح کبود مادرتان
بگذار اینکه ذبحشان سازم
پای رگهای سرخ حنجرتان

علی اکبرلطیفیان

***

رسیده نوبتمان ، باید امتحان بدهیم
خدا کند بگذارد خودی نشان بدهیم
رسیده وقت نماز رشادت و مردی
نمی شود که من و تو فقط اذان بدهیم
اگر که داد دوباره جواب سر بالا
بگو چگونه جوابی به این و آن بدهیم ؟
بیا که عهد ببندیم و قول مردانه…
…به هم دهیم که قبل از حسین ، جان بدهیم
به حاجت دل خود می رسیم اگر او را
قسم به پهلوی بانوی قد کمان بدهیم
بخند و غصه نخور ، چون به قلبم افتاده
اجازه می دهد آخر خودی نشان بدهیم

محسن مهدوی

***

تن من را به هوای تو شدن ریخته اند
علی و فاطمه در این دو بدن ریخته اند
جلوه واحده را بین دو تن ریخته اند
این حسینی است که در غالب من ریخته اند

ما دو تا آینه روبروی یکدگریم
محو خویشیم اگر محو روی یکدگریم

ای به قربان تو و پیکر تو پیکرها
ای به قربان موی خاکی تو معجرها
امر کن تا که بیفتند بپایت سرها
آه در گریه نبینند تو را خواهرها

از چه یا فاطمه یا فاطمه بر لب داری
مگر از یاد تو رفته است که زینب داری

حاضرم دست به گیسو بزنم- رد نکنی
خیمه را با مژه جارو بزنم- رد نکنی
حرف از سینه و پهلو بزنم- رد نکنی
شد که یک بار به تو رو بزنم- رد نکنی؟!

تن تو گر که بیفتد تن من می افتد
تو اگر جان بدهی گردن من می افتد

دلم آشفته و حیران شد و…حرفی نزدم
نوبت رفتن یاران شد و…حرفی نزدم
اکبرت راهی میدان شد و…حرفی نزدم
در حرم تشنه فراوان شد و…حرفی نزدم

بگذار این پسران نیز به دردی بخورند
این دو تا شیر جوان نیز به دردی بخورند

نذر خون جگرت باد ،جگر داشتنم
سپرسینه ی تو سینه سپر داشتنم
خاک پای پسران تو پسر داشتنم
سر به زیرم مکن ای شاه به سر داشتنم

سر که زیر قدم یار نباشد سر نیست
خواهری که به فدایت نشود خواهر نیست

راضی ام این دو گلم پرپر تو برگردند
به حرم بر روی بال و پر تو برگردند
له شده مثل علی اکبر تو برگردند
دست خالی اگر از محضر تو برگردند…

…دستمال پدرم را به سرم می بندم
وسط معرکه چادر ،کمرم می بندم

تو گرفتاری و من از تو گرفتارترم
تو خریداری و من از تو خریدارترم
من که از نرگس چشمان تو بیمارترم
بخدا از همه غیر از تو جگردار ترم

امتحان کن که ببینی چقدر حساسم
بخداوندقسم شیرتر از عباسم

بگذارم بروی،باز شود حنجرتو
یا به دست لبه ای کُند بیفتد ،سر تو
جان انگشت تو افتد پی انگشترتو
می شودجان خودت گفت به من خواهرتو؟

طاقتم نیست ببینم جگرت می ریزد
ذره ذره به روی نیزه سرت می ریزد

علی اکبر لطیفیان

***

کاش مشمول دعاهای پیمبر بشویم
باز هم باعث خشنودی مادر بشویم
نکند دیر شود لحظه پرواز از خاک
کاش ما هم بپریم و دو کبوتر بشویم
پس بگیرید زما منصب سرداری را
قصدمان است در این معرکه بی سر بشویم
آبرویی که خدا داده به ما می ریزد
اگر از قافله جا مانده و آخر بشویم
ما نداریم بهایی مگر از لطف خدا
پیش مرگان علی اکبر و اصغر بشویم
قدر یک پلک زدن مانده که در عرش خدا
زائر فاطمه و ساقی کوثر بشویم

محسن مهدوی

***

تا صوت قرآن از لب آنها می آید
کفر تمام نیزه ها بالا می آید
دجال های کوفه درحال فرارند
دارد سپاه زینب کبری می آید
سد سپاه کفر را درهم شکستند
تکبیرهای حضرت سقا می آید
انگار که زخم فدک سر باز کرده
ازهرطرف فریاد یا زهرا می آید
“خون علی گویان عالم را بریزید”
ای دشنه ها، تازه ترین فتوا می آید
آداب جنگ کربلا مثل مدینه است
چون ضربه هاشان سمت پهلوها می آید
ای نیزه داران، نیزه هاتان را مکوبید
روز مبادا،عصرعاشورا می آید
خون گلوشان خاک را بی آبرو کرد
آسیمه سربا طشت خود یحیی می آید
ای تیغ های کند، با تقسیم سرها
چیزی از آنها گیرتان آیا می آید!
این اولین باریست که از پشت خیمه
دارد صدای گریه ی آقا می آید
زینب بیا از خیمه ها بیرون، که تنها
با دیدن تو حال آقا جا می آید

وحید قاسمی

***

حضرت عاطفه لطف تو اگر بگذارد
دل آیــینه ای ام قصــد تقــرب دارد
آسمانم همه ابری است ، تماشایش کن
«نه» نگو چون به تلنگر زدنی می بارد

حرفم این است که لطمه به غرورم نزنی
دست رد بر جگــر تنگ بلــورم نزنی

مهلتی تا که کنــار تو تلالــؤ بکنم
با دل سوخته ات بیعتی از نو بکنم
نذر کردم که به اندازه ی وسعم آقا!
همه هستی خود نذر سر تو بکنم

دو پســر نزد تو با چشـــم ترم آوردم
دو جگر گوشه ز جنس جگرم آوردم

هر دو بر گوشه ی دامان شما ملتمس اند
بر در خانه ی احساس شما ملتمس اند
در دل کوچکشان عشق شما می جوشد
تا که گردند به قربان شما ملتمس اند

هر دوتا شیر مرا با غم تو نوشیدند
از شب پیش برای تو کفن پوشیدند

حضرت آینه بگذار سرافراز شوم
در شعاع کرمت بشکُفم و باز شوم
تپش ام کند شده مرحمتی کن آقا!
تا به پایان نرســم بازهم آغاز شوم

این حریصان شهادت ز پی نان توأند
هر دو از روز ازل دست به دامان توأند

پیش از آنی که بیایند تفأّل زده اند
عطر بر پیرهن و شانه به کاکل زده اند
یک دهه فاطمیه گریه به زهرا کردند
تا که بر دامن تو چنگ توسل زده اند

سعید توفیقی
***

تا صوت قرآن از لب آنها می آید
کفرِ تمام نیزه ها بالا می آید
دجال های کوفه درحال فرارند
دارد سپاه زینب کبری می آید
سدّ سپاه کفر را درهم شکستند
تکبیرهای حضرت سقا می آید
انگار که زخم فدک سر باز کرده
ازهرطرف فریاد یا زهرا می آید
– خون علی گویان عالم را بریزید-
ای دشنه ها، تازه ترین فتوا می آید
آداب جنگ کربلا مثل مدینه است
چون ضربه هاشان سمت پهلوها می آید
ای نیزه داران، نیزه هاتان را مکوبید
روز مبادا،عصرعاشورا می آید
خون گلوشان خاک را بی آبرو کرد
آسیمه سربا طشت خود یحیی می آید
ای تیغ های کند، با تقسیم سرها
چیزی از آنها گیرتان آیا می آید؟
این اولین باریست که از پشت خیمه
دارد صدای گریه ی آقا می آید
زینب بیا از خیمه ها بیرون، که تنها
با دیدن تو حال آقا جا می آید

وحید قاسمی

***
بغض نگاه خسته تان،ای مسیح من
مانند سنگ ؛شیشه ی قلب مرا شکست
دار و ندار زندگیم نذر خنده ات
غصه نخور،که ارتش زینب هنوز هست
**
در راه پاسداری آیین کردگار
عمریست در کنار شما ایستاده ام
این بچه های دست گلم را زکودکی
من با وضو و حب شما شیر داده ام
**
سرمست باده های طهورایی توأند
شمشیر دست هر دوشان تیز و صیقلی است
پروانه وار منتظر اذن رفتنند
رمز شروع حمله شان ذکر یا علیست
**
ای پادشاه- تا تو رضایت دهی- ببین
سربند یاعلی به سرخویش بسته اند
برفوت و فن نیزه و شمشیر واقف اند
چون پای درس ساقی لشگر نشسته اند
**
عباس گفته: خواهرمن!مرحبا به تو
این مردهای کوچک تو، شیرشرزه اند
مبهوت سبک جنگ و رجزهایشان شدم
شاگردهای اول پرتاب نیزه اند
**
گفتم به بچه های عزیزم که تا ابد
غمگین زخم سینه ی یک یاس پرپرم
تا آخرین نفس به عدو تیغ می زنید
با نیت تلافی سیلی مادرم
**
در آزمون صبر و محن، مادر شما
با نمره ی قبولی تان گشت رو سپید
در دفتر کرامت من دست حق نوشت
ای دختر شهید، شدی مادر شهید

وحید قاسمی

***
از زبان امام حسین:

دوباره در دل من خیمه‌ی عزا نزنید
نمک به زخم من و زخم خیمه‌ها نزنید
شکسته‌تر ز منِ پیر دیگر اینجا نیست
مرا زمین زده است اکبرم، شما نزنید
برای آنکه نمیرم ز شرم مادرتان
میان این همه لبخند دست و پا نزنید
خدا کند که بگوید کسی به قاتلتان
فقط نه اینکه دو بی‌کس، دو تشنه را نزنید
که در برابر چشمان مادری تنها
سر دو تازه جوان را به نیزه‌ها نزنید

حسن لطفی

***
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یک دم سپر شوند برای برادرش
خون عقاب در جگر شیرشان پر است
از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش
این دو ز کودکی فقط آیینه دیده اند
آیینه ای که آه نسازد مکدرش
واحیرتا که این دو جوانان زینب اند
یا ایستاده تیر دو سر در برابرش؟
با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند
یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش
یک دست,گرم اشک گرفتن ز چشم هاش
مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش
چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر
چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش
زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
تا که خدا نکرده مبادا برادرش …
زینب همان شکوه که ناموس غیرت است
زینب که در مدینه قرق بود معبرش
زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است
از بس که رفته این همه این زن به مادرش
زینب همان که زینت بابای خویش بود
در کربلا شدند پسرهاش زیورش
گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات
وقتی گذشته بود دگر آب از سرش

***

همچون غریبه با من دلخسته تا مکن
طفلان خواهرت ز سر خویش وا مکن
یکبار می شود که فدای غمت شوند
حالا که وقتش آمده چون و چرا مکن
دو نوجوان زینب و این قتلگاه تو
بی بهره ام ز قافله ی کربلا مکن
یک عمر بوده ام همه جا در کنار تو
سهم مرا ز سفره ی سرخت جدا مکن
یکبار کار من به تو افتاد یا اخا
رد قسم به عصمت خیرالنساء مکن


فرم در حال بارگذاری ...

تفرقه بنداز و حکومت کن...!!!

نوشته شده توسطرحیمی 22ام شهریور, 1397

 

 

تفرقه بنداز و حکومت کن…!!!

بررسی اختلافات میان عرب و عجم

دانلود فیلم

 

سیاست انگلیسی «تفرقه بینداز، آقایی کن»


فرم در حال بارگذاری ...


 
مداحی های محرم