« صوت شب اول محرم ۹۷/ حاج مهدی سلحشور؛تفرقه بنداز و حکومت کن...!!! »

اشعار ویژه شب چهارم ماه محرم

نوشته شده توسطرحیمی 22ام شهریور, 1397

 

 اشعار ویژه شهادت طفلان حضرت زینب “سلام الله علیها” را در ادامه می خوانید:

حرم امن نگاه تو که باشد بهتر
گِله از چشم سیاه تو که باشد بهتر
زندگی بی تو اگر هست خدایی ننگ است
مرگ در خِیل سپاه تو که باشد بهتر
سایه ات تا که بماند به سر اهل حرم
نعش ها بر سر راه تو که باشد بهتر
کفن ماست دو تا برگ برات جنت
پای این برگه گواه تو که باشد بهتر

دو قمر از سحر خانه ی زینب هستیم
ما دو تا شیر نر از خانه ی زینب هستیم

سر زلف تو سلامت ،سر ما رفته به باد
مادر ما به جز عشقت که به ما یاد نداد
از ازل دست تمنای دو عاشق پیشه
پای شش گوشه ی آن قلب رحیمت افتاد
به نخ معجر زینب به نخ چادر او
میدهد چشم تو آخر به دل ما ،مراد
احتیاطا که به انگور لبت دست زدیم
سفره ای پهن شد از این هوس مادر زاد

حکم شد تا که علی اکبر زینب باشیم
مرهم زخم دل مضطر زینب باشیم

سر چه خوب است که در پات سر نیزه شود
بدنی زود تر از تو سپر نیزه شود
مثل آن لحظه ی تاریخی اربا اربا
وا شود راه و تماشا ،گذر نیزه شود
بین هرچیز که فکرش به سر دشمن هست
به قد و قامت مان تا به کمر نیزه شود
شاخه ی ادعیه ی مادرمان از طوبی ست
آرزو کرده تن ما شجر نیزه شود

سفره ی نذر ابالفضل ادا خواهد شد
حاجت عمه ی سادات ادا خواهد شد

رضا دین پرور

 

برگرد سمت خیمه ها … تنهای تنها
من بی تو خواهم مرد ای آقای تنها
آماده کردم هرچه باشد را برایت
آورده ام عون و محمد را برایت
حالا که پر ، وا می کنند آقا نگو نه
آقا بزرگی کن بیا ،حالا نگو نه
راضی نشو با گریه برگردند خیمه
هرآنچه می خواهی بگو اما نگو نه
من یادشان دادم که پیش تو بگویند:
دایی به جان مادرت زهرا … نگو نه
حالا رها هستند و میدان روبروشان
پای رکاب تو شهادت آرزوشان
آن طور تربیت شدند اینها که بی تو
پایین نخواهد رفت آبی از گلوشان
خونی که جاری می شود از جسم آنها
در بین مقتل می شود آب وضوشان
دل کنده ام از دسته گلهایم برادر
حالا چنان کوهی سر پایم برادر
پنهان نگشتم تا که اشکم را نبینی
همواره با این اشک پیدایم برادر
تا که خجالت را نبینم در نگاهت
از خیمه ام بیرون نمی آیم برادر

مجتبی حاذق

***
دو تا نهال دو تا سرو ایستاده شدند
دو خوشه ی نرسیده دو جام باده شدند
مقام زینب کبری ببین که این دو پسر
فقط به خاطر مادر امامزاده شدند
تمام آبروی باغبان همین دو گلند
که در حفاظت از باغ استفاده شدند
به داست دایی اگر چه سوار اسب شدند
به دست نیزه و شمشیرها پیاده شدند
کنار اکبر و قاسم میان دارالحرب
دو طفل باعث تکمیل خانواده شدند
پیام غربت زینب شدند آن روزی
که سربریده نه چون نامه سرگشاده شدند
اگر چه سوم شعبان نشد محرم شد
به وقتش این دو به ارباب هدیه داده شدند
حلال زاده به دائیش می رود آخر
غریب وار اسیر حرام زاده شدند

سعید پاشازاده

***

ای برادر بگو چکارکنم
ناله از بی کسی خود نزنی
می شود تاکه زنده ام اینقدر
حرف دل واپسی نزنی
**
من نمردم که ایستاده ای و
مثل ابر بهاری می باری
همه رفتند با اجازه ی تو
تو نگفتی که خواهری داری
**
بعد پنجاه سال خواهر تو
آمده حرف آبرو بزند
به امید اجازه دادن تو
آمده زینبت که رو بزند
**
بچه ها بین خیمه منتظرند
و به دست خودم کفن شده اند
خون شیر است در رگ آن ها
هر دوتا هدیه های من شده اند
**
نا امیدم نکن برادر جان
چادر مادرم که یادت هست
قسمش را که رد نخواهی کرد
آتش و معجرم که یادت هست
**
مادرم پشت در که یادت هست
هیزم و کوچه ها که یادت هست
به روی چادرش برادر جان
وای من رد پا که یادت هست
**
پس قسم می دهم اجازه بده
بچه هایم به پات سر بدهند
بچه هایم کمند می شد کاش
خواهرانت برات سر بدهند
**
گفته ام با نبردشان من را
پیش چشم تو روسپید کنند
مثل لیلا و نجمه زینب را
بروند مادر شهید کنند
**
دوست دارم که پای غربت تو
زیر شمشیردست وپا بزنند
مویشان را کسی به پنجه گرفت
جای مادر تو را صدا بزنند
**
ای برادر نگاه خواهم کرد
که خدایی شیره خواره شوند
با سر داس و نیزه وشمشیر
لحظه ای که پاره پاره شوند
**
این همه نیزه آمده اما
بدترین نیزه نیزه کوفه است
دلم از کوفه زخم ها دارد
کوفه عهد و وفاش معروف است

مسعود اصلانی

***

نه به اندازۀ علی اکبر
ولی آن قدرها جگر داریم
تو به روی خودت نیاوردی
ما که از قلب تو خبر داریم
**
به همین ذکر یا علی، مادر
که نوشتیم روی پیشانی
همۀ آرزوی مان این است
بر تن ما کفن بپوشانی
**
تو به خیمه بمان مراقب باش
داییِ ما غم تو را نخورد
آن قدر غُصه خورده، حداقل
غُصۀ ماتم تو را نخورد
**
دو برادر کنار هم بهتر
می توانند یاورش باشند
می توانند در مقابل سنگ
روی نی حامیِ سرش باشند
**
آن قدر تیر و نیزه می بارد
خم به ابرویمان نیاوردیم
مادرم! تو دعا کن آخر کار
لا اقل تکه تکه برگردیم

محسن ناصحی

***

دیروز نه امروز نه فردا همیشه
عاشق شدن از روز اوّل تا همیشه
من با توام با درد تو تنها همیشه
هر جا که باشی با شُمام اینجا همیشه

عاشق شدن یعنی همین شیدا شدن ها
بر نیمه ی مجنون خود لیلا شدن ها

می میرم از این داغِ جانکاهی که داری
بندِ دلم پاره شد از آهی که داری
تا روی نیزه میروی راهی که داری
در عمق گودال است آن شاهی که داری

ای سایه ام روز تلافی است امروز
در خیمه ی من هم کلافی است امروز

این دو غزال افتاده در دام تو هستند
تکبیر گوی قبله ی نام تو هستند
سرمست آب و دانه ی نام تو هستند
یعنی که خواهرزاده ی جام تو هستند

اینها که پای مکتب من رشد کردند
از نسل طوفان بوده و مَرد نبردند

بگذار سیراب، از نیل تو باشند
قربانی آیات ترتیل تو باشند
ای کعبه ام بگذار در ایل تو باشند
این بچّه های من اَبابیل تو باشند

من باشم و آن وقت تو از پا بیفتی
در زیر تیغ و نیزه ها تنها بیفتی

هرگز نبینم حزن غُربت در گلویت
باشد نصیب من همه درد و بلایت
سرمایه ای دارم که می ریزم به پایت
این بچّه های من فدای بچّه هایت

در پایت افتاده دلم را می پسندی؟
یا هدیه ی ناقابلم را می پسندی؟

این ها نشان از جعفر طیّار دارند
از زندگی در زیر ظلمت آه دارند
با عشق سوزان تو تنها کار دارند
تیغ دوسر بوده دمی خونبار دارند

این دو، دو شیر بیشه های ذوالفقارند
با نعره هاشان کلّ لشکر تار و مارند

ماندم در این خیمه که شرمت پا نگیرد
در قلب تو کوه خجالت جا نگیرد
یک لحظه غم چشم تو را آقا نگیرد
اصلاً خدای تو، تو را از ما نگیرد

ای من فدای آیه آیه آیه ی تو
روی سر زینب بماند سایه ی تو

این ها فدای تار موی اصغر تو
هر دو بلا گردانِ جانِ دختر تو
هستند رزم آمیز میرِ لشکر تو
بر نِی ببینم راس شان دور سرِ تو

طاقت ندارند اینکه در خیمه نشینند
با دست بسته مادر خود را ببینند

***

به روی دست دلِ بی قراری آوردم
بغل بغل غزل آه و زاری آوردم
برای اینکه به دست آورم دلت آقا
نگاه ملتمس و گریه داری آوردم
من این دو حلقه به گوش کفن به تن کرده
به پیشگاه تو با شرمساری آوردم
تو را به چادر خاکی مادرت سوگند
قبول کن که به امیدواری آوردم
دو پیش مرگ تو را از قبیله ی طاها
در این همایش خون یادگاری آوردم
سهیم کن جگرم را به غصه ی فرزند
دو پاره ی جگرم را به یاری آوردم
به جنگ این همه لشگر به رمز یا زهرا
ز خیمه لشگر حیدر تباری آوردم
همه بضاعت زینب همین دو قربانی ست
برای غربت و آهی که داری آوردم
فدایی گلوی اصغرت که می گردند
دو دست بوس تو را بهر کاری آوردم
رقیه دلهره دارد ز برق خنجرها
برای دختر تو جان نثاری آوردم
برای رفتن تا شهر شام همراهت
ستاره های شب نی سواری آوردم

***

مادر نشسته سیر تماشایشان کند
هنگام رفتن است مهیّایشان کند
عون است یا محمّد؟ فرقی نمی‌کند
در اشک‌های بدرقه پیدایشان کند
این سهم زینب است دو توفان دو گردباد
لب‌تشنه‌اند، راهی دریایشان کند
او یک زن است و عاطفه دارد عجیب نیست
سیراب بوسه قامت رعنایشان کند
آن‌ها پُر از حرارت لبیّک گفتنند
باید سفر به خلوت شیدایشان کند
آرام سرمه می‌کشد و شانه می‌زند
تا در کمند عشق فریبایشان کند
بر شانه میزند که برو سهم کوچکی ا‌ست
باید نثار غربت مولایشان کند

پروانه نجاتی

***

دویده ایم که همراه کاروان باشیم
رسیده ایم که در جمع عاشقان باشیم
به شوق اوج گرفتن ستاره آمده ایم
که خاکبوس قدم های آسمان باشیم
شما و این همه غربت، چگونه جان ندهیم؟
خدا کند که سزاوار بذل جان باشیم
دو چشم حضرت مادر دو چشمه باران است
چگونه شاهد این درد بی کران باشیم؟
دویده در رگ ما خون جعفر طیّار
زمان آن شده تا عرش پر زنان باشیم
دو بال سبز پریدن به اذن دست شماست
اگر اجازه دهید از پرندگان باشیم
دو نوجوان فدایی، دو نوجوان شهید
همان که آرزوی مادر است، آن باشیم

سیدمحمدجوادشرافت

***

کودکانی عاشق و دلداده پروردم حسین
تا جوان گشتند قربان تو آوردم حسین
شیرشان دادم که شیر کربلای تو شدند
هر دو را نذر علی اکبرت کردم حسین
گرچه ناقابل ترین هدیه، دو طفل زینبند
اذن تو درمان بود بر قلب پر دردم حسین
داغ این دو پیش مظلومی تو هیچ است، هیچ
من پریشان تو بین قوم نامردم حسین
کودکانم جای خود گر رخصتی بر من دهی
سینه و پهلو سپر دور تو می گردم حسین
غیرت این دو ز جنس غیرت سقّای توست
هر دو را رزمنده ی راه تو پروردم حسین
در وجود این دو صبر و طاقت این درد نیست
بنگرند از کینه نیلی، چهره ی زردم حسین

جواد حیدری

***

ای فدای دلِ منوّرتان
ای به قربان چشم کوثرتان
وای بر حال جبرئیل، اورا
گر برانید ، روزی از درتان
تو سلیمان و موری آمده است
تا مشرّف شود به محضرتان
من کیم؟دوره گردِ چشمانت
زینبم من همان کبوترتان
کودکانم چه ارزشی دارند؟
جانِ عالم، تصدق سرتان
کرده ام یا اخا دو آئینه
نذر چشم علی اصغرتان
ظهر دیدی چگونه خوش بودند
در صفوف نماز آخرتان
به امیدی بزرگشان کردم
تا به دستم شوند ، پرپرتان
گر بگویی بمیر ، میمیرند
دست بر سینه اند و نوکرتان
پای تفسیر ، شیرشان دادم
پای تفسیر ِگریه آورتان
پای تفسیر سوره ی مریم
سوره ی زخمهای پیکرتان
تا که راضی شوی و اذن دهی
پر بگیرند در برابرتان
یادشان داده ام، قسم بدهند
بر ضریح کبود مادرتان
بگذار اینکه ذبحشان سازم
پای رگهای سرخ حنجرتان

علی اکبرلطیفیان

***

رسیده نوبتمان ، باید امتحان بدهیم
خدا کند بگذارد خودی نشان بدهیم
رسیده وقت نماز رشادت و مردی
نمی شود که من و تو فقط اذان بدهیم
اگر که داد دوباره جواب سر بالا
بگو چگونه جوابی به این و آن بدهیم ؟
بیا که عهد ببندیم و قول مردانه…
…به هم دهیم که قبل از حسین ، جان بدهیم
به حاجت دل خود می رسیم اگر او را
قسم به پهلوی بانوی قد کمان بدهیم
بخند و غصه نخور ، چون به قلبم افتاده
اجازه می دهد آخر خودی نشان بدهیم

محسن مهدوی

***

تن من را به هوای تو شدن ریخته اند
علی و فاطمه در این دو بدن ریخته اند
جلوه واحده را بین دو تن ریخته اند
این حسینی است که در غالب من ریخته اند

ما دو تا آینه روبروی یکدگریم
محو خویشیم اگر محو روی یکدگریم

ای به قربان تو و پیکر تو پیکرها
ای به قربان موی خاکی تو معجرها
امر کن تا که بیفتند بپایت سرها
آه در گریه نبینند تو را خواهرها

از چه یا فاطمه یا فاطمه بر لب داری
مگر از یاد تو رفته است که زینب داری

حاضرم دست به گیسو بزنم- رد نکنی
خیمه را با مژه جارو بزنم- رد نکنی
حرف از سینه و پهلو بزنم- رد نکنی
شد که یک بار به تو رو بزنم- رد نکنی؟!

تن تو گر که بیفتد تن من می افتد
تو اگر جان بدهی گردن من می افتد

دلم آشفته و حیران شد و…حرفی نزدم
نوبت رفتن یاران شد و…حرفی نزدم
اکبرت راهی میدان شد و…حرفی نزدم
در حرم تشنه فراوان شد و…حرفی نزدم

بگذار این پسران نیز به دردی بخورند
این دو تا شیر جوان نیز به دردی بخورند

نذر خون جگرت باد ،جگر داشتنم
سپرسینه ی تو سینه سپر داشتنم
خاک پای پسران تو پسر داشتنم
سر به زیرم مکن ای شاه به سر داشتنم

سر که زیر قدم یار نباشد سر نیست
خواهری که به فدایت نشود خواهر نیست

راضی ام این دو گلم پرپر تو برگردند
به حرم بر روی بال و پر تو برگردند
له شده مثل علی اکبر تو برگردند
دست خالی اگر از محضر تو برگردند…

…دستمال پدرم را به سرم می بندم
وسط معرکه چادر ،کمرم می بندم

تو گرفتاری و من از تو گرفتارترم
تو خریداری و من از تو خریدارترم
من که از نرگس چشمان تو بیمارترم
بخدا از همه غیر از تو جگردار ترم

امتحان کن که ببینی چقدر حساسم
بخداوندقسم شیرتر از عباسم

بگذارم بروی،باز شود حنجرتو
یا به دست لبه ای کُند بیفتد ،سر تو
جان انگشت تو افتد پی انگشترتو
می شودجان خودت گفت به من خواهرتو؟

طاقتم نیست ببینم جگرت می ریزد
ذره ذره به روی نیزه سرت می ریزد

علی اکبر لطیفیان

***

کاش مشمول دعاهای پیمبر بشویم
باز هم باعث خشنودی مادر بشویم
نکند دیر شود لحظه پرواز از خاک
کاش ما هم بپریم و دو کبوتر بشویم
پس بگیرید زما منصب سرداری را
قصدمان است در این معرکه بی سر بشویم
آبرویی که خدا داده به ما می ریزد
اگر از قافله جا مانده و آخر بشویم
ما نداریم بهایی مگر از لطف خدا
پیش مرگان علی اکبر و اصغر بشویم
قدر یک پلک زدن مانده که در عرش خدا
زائر فاطمه و ساقی کوثر بشویم

محسن مهدوی

***

تا صوت قرآن از لب آنها می آید
کفر تمام نیزه ها بالا می آید
دجال های کوفه درحال فرارند
دارد سپاه زینب کبری می آید
سد سپاه کفر را درهم شکستند
تکبیرهای حضرت سقا می آید
انگار که زخم فدک سر باز کرده
ازهرطرف فریاد یا زهرا می آید
“خون علی گویان عالم را بریزید”
ای دشنه ها، تازه ترین فتوا می آید
آداب جنگ کربلا مثل مدینه است
چون ضربه هاشان سمت پهلوها می آید
ای نیزه داران، نیزه هاتان را مکوبید
روز مبادا،عصرعاشورا می آید
خون گلوشان خاک را بی آبرو کرد
آسیمه سربا طشت خود یحیی می آید
ای تیغ های کند، با تقسیم سرها
چیزی از آنها گیرتان آیا می آید!
این اولین باریست که از پشت خیمه
دارد صدای گریه ی آقا می آید
زینب بیا از خیمه ها بیرون، که تنها
با دیدن تو حال آقا جا می آید

وحید قاسمی

***

حضرت عاطفه لطف تو اگر بگذارد
دل آیــینه ای ام قصــد تقــرب دارد
آسمانم همه ابری است ، تماشایش کن
«نه» نگو چون به تلنگر زدنی می بارد

حرفم این است که لطمه به غرورم نزنی
دست رد بر جگــر تنگ بلــورم نزنی

مهلتی تا که کنــار تو تلالــؤ بکنم
با دل سوخته ات بیعتی از نو بکنم
نذر کردم که به اندازه ی وسعم آقا!
همه هستی خود نذر سر تو بکنم

دو پســر نزد تو با چشـــم ترم آوردم
دو جگر گوشه ز جنس جگرم آوردم

هر دو بر گوشه ی دامان شما ملتمس اند
بر در خانه ی احساس شما ملتمس اند
در دل کوچکشان عشق شما می جوشد
تا که گردند به قربان شما ملتمس اند

هر دوتا شیر مرا با غم تو نوشیدند
از شب پیش برای تو کفن پوشیدند

حضرت آینه بگذار سرافراز شوم
در شعاع کرمت بشکُفم و باز شوم
تپش ام کند شده مرحمتی کن آقا!
تا به پایان نرســم بازهم آغاز شوم

این حریصان شهادت ز پی نان توأند
هر دو از روز ازل دست به دامان توأند

پیش از آنی که بیایند تفأّل زده اند
عطر بر پیرهن و شانه به کاکل زده اند
یک دهه فاطمیه گریه به زهرا کردند
تا که بر دامن تو چنگ توسل زده اند

سعید توفیقی
***

تا صوت قرآن از لب آنها می آید
کفرِ تمام نیزه ها بالا می آید
دجال های کوفه درحال فرارند
دارد سپاه زینب کبری می آید
سدّ سپاه کفر را درهم شکستند
تکبیرهای حضرت سقا می آید
انگار که زخم فدک سر باز کرده
ازهرطرف فریاد یا زهرا می آید
– خون علی گویان عالم را بریزید-
ای دشنه ها، تازه ترین فتوا می آید
آداب جنگ کربلا مثل مدینه است
چون ضربه هاشان سمت پهلوها می آید
ای نیزه داران، نیزه هاتان را مکوبید
روز مبادا،عصرعاشورا می آید
خون گلوشان خاک را بی آبرو کرد
آسیمه سربا طشت خود یحیی می آید
ای تیغ های کند، با تقسیم سرها
چیزی از آنها گیرتان آیا می آید؟
این اولین باریست که از پشت خیمه
دارد صدای گریه ی آقا می آید
زینب بیا از خیمه ها بیرون، که تنها
با دیدن تو حال آقا جا می آید

وحید قاسمی

***
بغض نگاه خسته تان،ای مسیح من
مانند سنگ ؛شیشه ی قلب مرا شکست
دار و ندار زندگیم نذر خنده ات
غصه نخور،که ارتش زینب هنوز هست
**
در راه پاسداری آیین کردگار
عمریست در کنار شما ایستاده ام
این بچه های دست گلم را زکودکی
من با وضو و حب شما شیر داده ام
**
سرمست باده های طهورایی توأند
شمشیر دست هر دوشان تیز و صیقلی است
پروانه وار منتظر اذن رفتنند
رمز شروع حمله شان ذکر یا علیست
**
ای پادشاه- تا تو رضایت دهی- ببین
سربند یاعلی به سرخویش بسته اند
برفوت و فن نیزه و شمشیر واقف اند
چون پای درس ساقی لشگر نشسته اند
**
عباس گفته: خواهرمن!مرحبا به تو
این مردهای کوچک تو، شیرشرزه اند
مبهوت سبک جنگ و رجزهایشان شدم
شاگردهای اول پرتاب نیزه اند
**
گفتم به بچه های عزیزم که تا ابد
غمگین زخم سینه ی یک یاس پرپرم
تا آخرین نفس به عدو تیغ می زنید
با نیت تلافی سیلی مادرم
**
در آزمون صبر و محن، مادر شما
با نمره ی قبولی تان گشت رو سپید
در دفتر کرامت من دست حق نوشت
ای دختر شهید، شدی مادر شهید

وحید قاسمی

***
از زبان امام حسین:

دوباره در دل من خیمه‌ی عزا نزنید
نمک به زخم من و زخم خیمه‌ها نزنید
شکسته‌تر ز منِ پیر دیگر اینجا نیست
مرا زمین زده است اکبرم، شما نزنید
برای آنکه نمیرم ز شرم مادرتان
میان این همه لبخند دست و پا نزنید
خدا کند که بگوید کسی به قاتلتان
فقط نه اینکه دو بی‌کس، دو تشنه را نزنید
که در برابر چشمان مادری تنها
سر دو تازه جوان را به نیزه‌ها نزنید

حسن لطفی

***
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یک دم سپر شوند برای برادرش
خون عقاب در جگر شیرشان پر است
از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش
این دو ز کودکی فقط آیینه دیده اند
آیینه ای که آه نسازد مکدرش
واحیرتا که این دو جوانان زینب اند
یا ایستاده تیر دو سر در برابرش؟
با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند
یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش
یک دست,گرم اشک گرفتن ز چشم هاش
مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش
چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر
چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش
زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
تا که خدا نکرده مبادا برادرش …
زینب همان شکوه که ناموس غیرت است
زینب که در مدینه قرق بود معبرش
زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است
از بس که رفته این همه این زن به مادرش
زینب همان که زینت بابای خویش بود
در کربلا شدند پسرهاش زیورش
گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات
وقتی گذشته بود دگر آب از سرش

***

همچون غریبه با من دلخسته تا مکن
طفلان خواهرت ز سر خویش وا مکن
یکبار می شود که فدای غمت شوند
حالا که وقتش آمده چون و چرا مکن
دو نوجوان زینب و این قتلگاه تو
بی بهره ام ز قافله ی کربلا مکن
یک عمر بوده ام همه جا در کنار تو
سهم مرا ز سفره ی سرخت جدا مکن
یکبار کار من به تو افتاد یا اخا
رد قسم به عصمت خیرالنساء مکن


فرم در حال بارگذاری ...