بخش دوم: تنهایی علی علیه السلام
بخش سوم: آمادگی برای جنگ
ترجمه و شرح خطبه 26 نهج البلاغه؛ بخش اول: عصر جاهلیت
العرب قبل البعثة:
إِنَّ اللَّهَ [تَعَالَى] بَعَثَ مُحَمَّداً (صلی الله علیه وآله) نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ أَمِيناً عَلَى التَّنْزِيلِ وَ أَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَى شَرِّ دِينٍ وَ فِي شَرِّ دَارٍ، مُنِيخُونَ بَيْنَ حِجَارَةٍ خُشْنٍ وَ حَيَّاتٍ صُمٍّ تَشْرَبُونَ الْكَدِرَ وَ تَأْكُلُونَ الْجَشِبَ وَ تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَكُمْ، الْأَصْنَامُ فِيكُمْ مَنْصُوبَةٌ وَ الْآثَامُ بِكُمْ مَعْصُوبَةٌ.
همانا خدا محمّد را برانگيخت، تا مردمان را بترساند، و فرمان خدا را چنانكه بايد رساند. آن هنگام شما اى مردم عرب بدترين آيين را برگزيده بوديد، و در بدترين سراى خزيده. منزلگاهتان سنگستانهاى ناهموار، همنشينتان گرزه مارهاى زهردار. آبتان تيره و ناگوار، خوراكتان گلو آزار. خون يكديگر را ريزان، از خويشاوند بريده و گريزان. بتهاتان همه جا بر پا، پاى تا سر آلوده به خطا.
شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 2، ص: 114-103
و من خطبة له عليه السّلام و فيها يصف العرب قبل البعثة ثمّ يصف حاله قبل البيعة له امام عليه السّلام.
در اين خطبه حال اعراب و چگونگى حيات و معيشت آنان را در پيش از بعثت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بيان مى دارد. آن گاه به شرح حال خويش در سالهاى قبل از بيعت مسلمين با وى، مى پردازد.
خطبه در يك نگاه:
در اين كه انگيزه امام از ايراد اين خطبه (يا به تعبير ديگر، نگارش اين نامه چه بوده است)، بعضى از محقّقان، معتقدند كه بعد از اشغال مصر از سوى عمّال معاويه و شهادت محمد بن ابى بكر، گروهى، از آن حضرت خواستند تا نظر خود را نسبت به خلفاى گذشته، بيان فرمايند. حضرت، در پاسخ فرمود: «آيا حالا، موقع اين سؤال است؟ مگر خبر نداريد كه مصر اشغال شده و شيعيان مرا كشته اند (چرا مسائل واجب و حياتى را رها كرده، به مسائلى كه وقت براى آن بسيار است، خود را مشغول كرده ايد)؟» سپس فرمود: «من، نامه اى به دست شما مى دهم كه پاسخ سؤالات شما در آن است، ولى از شما مى خواهم كه حقوق از دست رفته مرا حفظ كنيد. گاه تصوّر مى شود كه ذيل اين خطبه كه دعوت به جهاد مى كند، منافات با اين سخن دارد و نشان مى دهد كه اين كلام، قبل از جنگ صفّين از آن حضرت صادرشده است، ولى ممكن است كه اين سخن، اشاره به جنگى باشد كه حضرت، قبل از شهادت خود، مردم را براى آن آماده مى ساخت، هر چند حادثه دردناك شهادت ايشان، مانع از اقدام به آن جنگ شد.
به هر حال، اين خطبه، از سه بخش تشكيل شده است: بخش نخست، به وضع عرب در عصر جاهليت و در آستانه بعثت پيغمبر اكرم اشاره مى كند و نشان مى دهد كه آنها گرفتار چه بدبختى ها و مشكلات عظيمى بودند كه به بركت ظهور پيامبر اسلام، از آن رهايى يافتند.
در بخش دوم، به حوادث بعد از رحلت پيامبر اشاره مى كند كه چگونه حقّ مسلّم آن حضرت، يعنى خلافت را از وى گرفتند و او را تنها گذاشتند و امام عليه السّلام (براى حفظ اسلام و قرآن) سكوت كرد، در حالى كه سخت نگران و ناراحت بود.
در بخش سوم، به داستان بيعت مشروط عمرو بن عاص با معاويه اشاره مى كند كه به آن همه صدمات جانى و مالى و اخلاقى بر مسلمانان منجر شد و در پايان خطبه، دستور مى دهد كه براى كوتاه كردن دست آن گروه ظالم و ستمگر، آماده نبرد شوند.
عرب در عصر جاهليت:
در اين بخش از خطبه، امام (عليه السلام) به سراغ وضع عرب جاهلى مى رود و ترسيم بسيار گويايى از زندگى آنها، در چهار بُعدِ فکرى و عاطفى و اقتصادى و اجتماعى، ارائه مى دهد که اگر تمام کتاب هايى را که درباره وضع عرب جاهلى نوشته شده است، بررسى کنيم، چيزى بيش از آن چه در اين خلاصه آمده، در آنها نخواهيم يافت.
انتخاب اين بحث، در آغاز خطبه، ظاهراً به اين دليل است که امام (عليه السلام) مى خواهد گذشته قبل از اسلام مردم را، به خاطرشان بياورد تا آن را با وضعى که بعد از بعثت پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) پيدا کردند، مقايسه کنند و قدر و ارزش آن را بشناسند و اين سرمايه گران بها را با اختلافات و پراکندگى ها و پيروى از هوا و هوس، از دست ندهند، چرا که ارزش نعمت ها، تنها، در مقايسه با فقدان آنها روشن و آشکار مى شود.
حضرت، در آغاز مى فرمايد: «خداوند، محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)، را به رسالت مبعوث کرد تا جهانيان را بيم دهد (و از کيفر الهى که در انتظار طاغيان و منحرفان از راه حق و عدالت است، بترساند) و او را امين بر آيات کتاب خود قرار دهد; (إِنَّ اللهَ بَعَثَ مُحَمّداً(صلى الله عليه وآله وسلم)، نَذيراً لِلْعالَمينَ وَ أَميناً عَلَى التَّنْزيلِ.)
قابل توجه اين که امام (عليه السلام) در اين جمله، فقط، بر «نذير (بيم دهنده) بودن» پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) تکيه کرد، با اين که مى دانيم آن حضرت، هم بشير است و هم نذير، همان گونه که در قرآن مجيد، کراراً، اين دو صفت، کنار هم قرار گرفته اند: «(يا أَيُّهَا النَّبِىُّ إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذيراً); اى پيامبر! ما، تو را به عنوان گواه و بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاديم».(1) و آيات ديگر(2).
ولى از آنجا که انگيزه حرکت به سوى انجام دادن وظايف و پرهيز از تخلفات، غالباً، مجازات ها است، بيشتر روى عنوان نذير تکيه مى شود. به همين دليل، در بسيارى از آيات قرآن، در مورد پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) و ساير انبياء روى عنوان نذير تکيه شده است و در هيچ مورد، به تنهايى تکيه بر عنوان بشير (بشارت دهنده) ديده نمى شود.
در قوانين دنياى امروز نيز ضامن اجرا، هميشه، نوعى مجازات و کيفر است و بسيار کم، از مسائل تشويقى به عنوان ضامن اجرا استفاده مى شود. به هر حال، هدف نهايى از انذار، احساس مسؤوليت در برابر وظايف و تکاليفى است که بر عهده انسان قرار دارد.
اين نکته را نبايد فراموش کرد که نذير بودن پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) براى تمام مردم جهان است و اين، به خوبى نشان مى دهد که دين اسلام، دين جهانى و جاودانى است چرا که «عالمين» مفهوم گسترده اى دارد که همه افراد بشر را، در هر مکان و هر زمان، شامل مى شود.
تعبير «أَميناً عَلَى التَّنْزيلِ»، اشاره ضمنى به مقام عصمت پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) دارد که او، امانت کتاب الهى را به خوبى حفظ مى کند و بدون کمترين تغيير، به تمام مردم عالم مى رساند.
حضرت، سپس به شرح حال عرب، در زمان جاهليت، ضمن ده جمله کوتاه و پرمعنا ـ که اشاره به چهار محور مى کند ـ پرداخته، چنين مى فرمايد:
«اين، در حالى بود که شما جمعيّت عرب، بدترين دين و آئين را داشتيد; (وَ أَنْتُمْ ـ مَعْشَرَ الْعَرَبِ! ـ عَلى شرِّ دين)
چه آئينى بدتر از بت پرستى؟ انسان عاقل و هوشيار، قطعه سنگ و يا چوبى را با دست خود بتراشد و در برابر آن سجده کند و مقدرات خود را به دست او بداند و در مشکلات و گرفتارى ها به آن پناه برد؟ يا بت هايى از خرما بسازد و در برابر آن سجده کند و سپس در قحط سالى، آن را بخورد؟!
اضافه بر اين انحراف بزرگ، آئين آنها، مملوّ از خرافات و عقايد احمقانه و دور از منطق بود که در کتاب هاى تاريخ عرب جاهلى، مشروحاً آمده و در بحث نکات، اشاره اى به آن خواهد شد. اين، در بُعد عقايد و افکار.
و بعد، امام (عليه السلام) به وضع رقّت بار زندگى اقتصادى آنها اشاره کرده مى فرمايد:
«شما، در بدترين خانه و سرزمين و در ميان سنگ هاى خشن و مارهاى فاقد شنوايى (که از هيچ چيز نمى ترسيدند و خطرشان بسيار زياد بود) زندگى مى کرديد و آب هاى آلوده مى نوشيديد و غذاهاى بسيار ناگوار مى خورديد; (وَ فى شرِّ دار مُنيخُونَ(3) بَيْنَ حِجارَة خُشن وَ حَيَّات صُمٍّ، تُشرَبُونَ الکَدِرَ وَ تَأکُلُونَ الْجَشِبَ(4)).
تعبير به «شرّدار، (بدترين خانه)»، در مورد محل سکونت اعراب جاهلى، با اين که بسيارى از آنان، (مخصوصاً مخاطبان على (عليه السلام) در اين خطبه) در مکه يا مدينه مى زيستند، ممکن است بدين جهت باشد که اين دو شهر، چهره معنوى خود را به کلى از دست داده بودند و به کانون بت پرستى و شرارت و فساد، مبدّل شده بودند.
طوفان شن و بادهاى سوزان و بيابان هاى خشک و بى آب و علف، آنها را احاطه کرده بود. اگر مختصر آبى در اعماق چاه هاى کم آب يا غديرهايى (= آبگيرهايى) که باقيمانده باران و رگبار را در خود جاى داده بود، پيدا مى شد، آن قدر بر اثر وزش باد و يا دخالت افراد، آلوده مى شد که انسان، از نوشيدن آن تنفر داشت، ولى آنها، به حکم اجبار، مى نوشيدند. غذا و خوراک آنها، چيزى بهتر از اين نبود.
يکى از شارحان نهج البلاغه نقل مى کند که از عربى پرسيدند: «أىُّ الْحَيوانات تَأکُلونَ فِى الْباديةِ؟ شما از چه حيواناتى در بيابان استفاده مى کنيد؟».
او در جواب گفت: «تأکُلُ کُلَّ ما دَبَّ و دَرَجَ إلاّ اُمَّ جُبَينِ; ما، هر موجودى را که بجنبد و روى زمين حرکت کند، مى خوريم، مگر امّ جُبَين را.(5)
تعبير به «حَيّات صَمٍّ (مارهاى کر)» يا به خاطر آن است که ناشنوايى آنان سبب جسارت شديد آنان بوده، يا زهر خطرناک ترى داشته اند.
در بخش سوم ـ که به وضع رقت بار اجتماعى و ناامنى آنها اشاره شده ـ امام(عليه السلام) مى فرمايد: «شما، پيوسته، خون هم را مى ريختيد (نه تنها بر دشمن رحم نمى کرديد که بر خودتان نيز ترحّم نداشتيد); وَ تَسفِکُونَ دِماءَکُمْ».
تعبير به فعل مضارع در «تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ» مانند جمله هاى ديگر اين فراز، دليل بر استمرار اين نابسامانى ها در ميان آنان است. در واقع، خونريزى آنها، نياز به دليل روشنى نداشت و با کوچک ترين بهانه، شمشيرها را مى کشيدند و به جان هم مى افتادند و روزها، بلکه گاهى ماه ها و سال ها، با بهانه کوچکى، جنگ را ادامه مى دادند. مطالعه جنگ هاى معروف فجار ـ که بعداً به آن اشاره خواهد شد ـ نشان مى دهد که چگونه آن مردم جاهل و بى خبر، با اندک چيزى، به جان هم مى افتادند و خون هم را مى ريختند.
حضرت، سپس در چهارمين قسمت، اشاره به وضع وحشتناک عاطفى آنان کرده مى فرمايد: «شما، پيوند خويشاوندى خود را پيوسته قطع مى کرديد; (وَ تَقْطَعُونَ أَرْحامَکُمْ.)
اين جمله، در واقع، به مسأله «وئاد» يعنى، کشتن و زير خاک کردن دختران اشاره دارد، چرا که آنها، دختر را مايه ننگ و بدبختى مى پنداشتند و آن کس که صاحب دختر مى شد، گاه، از شدّت سرافکندگى، تا مدتى از قوم و قبيله خود، فرار مى کرد، همان گونه که در دو آيه 58 و 59 سوره نحل آمده است:
«(«وَ إذا بُشِّرَ أحَدُهُمْ بِالاُْنْثى ظَلَّ وَجَهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ کَظيمٌ * يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَبِهِ أَيُمْسِکُهُ عَلَى هُون أَمْ يَدُسُّهُ فِى التُّرابِ أَلاَ سَاءَ مايَحْکُمُونَ); هنگامى که به يکى از آنها بشارت دهند که دختر نصيب تو شده، صورتش (از فرط ناراحتى)، سياه مى شود و به شدّت خشمگين مى گردد. به خاطر بشارت بدى که به او داده شده، از قوم و قبيله خود متوارى مى گردد (و نمى داند) آيا او را با قبول ننگ نگهدارد يا در خاک پنهانش کند؟ چه بد حکم مى کنند!»
گاه، در کشتن فرزندان، به دختران قناعت نمى کردند و پسران خود را که سرمايه زندگى شان محسوب مى شد، به خاطر ترس از فقر، مى کشتند. به همين دليل، قرآن مجيد، آنها را از اين کار نهى مى کند و در آيه 31 سوره اسراء مى فرمايد: «(وَ لاََتَقْتُلُوا أوْلادَکُمْ خَشْيَةَ إِمْلاق نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ اِيّاکُمْ); فرزندان خود را از ترس فقر به قتل نرسانيد; (زيرا) ما آنها و شما را روزى مى دهيم.
حتّى گاه، پدر، فرزند را به بهانه کوچکى مى کشت و گاه پسر، پدر را و برادران، برادر را. قطع رحم، در شکل بسيار وحشتناکى، در ميان آنها حکمفرما بود.
در پايان اين سخن، با ذکر دو جمله، مفاسد معنوى و مادى اجتماع آنها را خلاصه مى فرمايد و مى گويد: «بتها، در ميان شما، برپا بود و گناهان، سراسر وجودتان را فراگرفته بود; أَلاَْصْنامُ فيکُمْ مَنْصُوبَةٌ وَ الاْثامُ بِکُمْ مَعْصُوبَةٌ».
تعبير «منصوبة» گويا، اشاره به اين نکته است که آنها، نه تنها از بت پرستى شرم نداشتند، بلکه به آن افتخار مى کردند و در گوشه و کنار جامعه خود، بت ها را برپا داشته بودند.
معصوبة، از مادّه «عصب» (رشته اى که استخوان ها و عضلات را به هم پيوند مى دهد) گرفته شده و در اينجا، اشاره است به انواع گناهانى مانند خونريزى و آدم کشى و قطع رحم و تجاوز به نواميس و غارت اموال و آلودگى به قمار و شراب و فحشاء و… که تمام وجود عرب جاهلى را فرا گرفته بود.
به اين ترتيب، امام (عليه السلام)در اين جمله هاى کوتاه، اشاره به انحرافات عقيدتى و اخلاقى و مشکلات اقتصادى و عاطفى جامعه آنها کرده و انحطاط آنها را در اين چهار محور بيان مى فرمايد که هر کدام، داستانِ مفصّل و ويژه اى دارد.
نکته ها:
1 ـ دورنمايى از عصر جاهليّت
بحث درباره دوران جاهليت و مسايل مختلف مربوط به آن، از مباحثى است که براى شناخت اسلام و عظمت پيامبر، بسيار لازم است. دانشمندان و موّرخان اسلام، سعى کردند که تمام مسائل مربوط به آن دوران را جمع آورى کنند. ما، در شرح خطبه دوم نيز اشاراتى به اين مسأله داشتيم، ولى از آنجا که امام(عليه السلام) در فراز نخست خطبه مورد بحث، اشارات پرمعنايى به آن موضوع کرده است، لازم است نکات تازه اى را در زمينه محورهاى چهارگانه اى که امام (عليه السلام) در اين فراز مورد توجه قرار داده است، يادآور شويم:
(الف): در مورد اعتقادات خرافى آنها، سخن بسيار است. بت پرستى، بر تمام جامعه آنها حاکم بود، اعم از بت هايى که همه قبايل به آن احترام مى گذاشتند و در خانه کعبه نصب شده بود و بت هاى قبيلگى و بت هاى خانوادگى، بت هايى که به اشکال مختلف ساخته بودند و بت هايى که بدون شکل بودند و مثلا قطعه سنگى، آن را تشکيل مى داد.
فرشتگان را، دختران خدا مى پنداشتند، در حالى که خودشان از دختر شديداً متنفّر بودند.
قيامت را انکار مى کردند و بسيارى از آنها، براى انجام هر کار مهمّى، با بت ها، مشورت مى کردند.
طريق مشورت آنها با بت ها، اين بود که چوبه هاى تيرى را که روى آنها «افعلْ» و «لاتفعل» نوشته بودند، زبان بت مى انگاشتند و آنها را در کيسه اى ريخته، به هم مى زدند و يکى را بيرون مى آوردند و آن را، به عنوان فرمان بت، واجب العمل مى پنداشتند.
اعتقادات آنها به خرافاتى مانند، غول هاى بيابانى و پرنده هاى شوم و مبارک و امور ديگرى از اين قبيل، سايه شومى بر افکار آنها افکنده بود.
(ب): در محور دوم، يعنى وضع دردناک اقتصادى آنها، همين بس که نه تنها دختران، بلکه پسران را که سرمايه زندگى آنها محسوب مى شد، از ترس فقر، به زير خاک مى کردند. درآمد بسيارى از آنها، از طريق غارتگرى و چپاول اموال ديگران و غافله ها بود. پاهاى برهنه اندام نيمه عريان بسيارى از آنان، از فقر اقتصادى حاکم بر آنها حکايت مى کرد و اگر يکى از آنها صاحب لباس ساده اى مى شد، افتخار مى کرد که لباسى دارد که هم تابستانه است و هم بهاره و هم زمستانه!
مَنْ يَکُ ذابَت فَهذا بَتّى *** مُقَيِّظ مَصَيِّف مُشَتٍّ!
(ج): در مورد وضع عاطفى آنها همين بس که آنها بر هيچ کس و هيچ چيز رحم نمى کردند و به گفته ابن خلدون، به خاطر طبيعت توّحشى اى که داشتند، آن چنان تمايل به غارتگرى و فساد داشتند که هر چيزى را که به دستشان مى افتاد، غارت مى کردند و از اين کار خود لذّت مى بردند آنها، رزق خود را در سايه نيزه هايشان مى دانستند و حدّ و مرزى براى غارت اموال قائل نبودند.
نقل مى کنند يکى از آنها از پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) توصيف بهشت و نعمت هاى بهشتى را شنيد. پرسيد آيا در آنجا جنگ و خونريزى وجود دارد و هنگامى که جواب منفى شنيد، گفت: «اِذَنْ لاخَيْرَ فيها; بنابراين فايده اى ندارد».
در بعضى از تواريخ آمده است که در ميان اعراب جاهلى، يک هزار و هفتصد جنگ رخ داد که بعضى از آنها يکصد سال يا بيشتر ادامه داشت و نسل هاى متعددى آمدند و رفتند و آتش جنگ همچنان زبانه مى کشيد. و چه بسا اين جنگ هاى طولانى، به بهانه هاى واهى و بى ارزش رخ مى داد.
عرب جاهلى، معتقد بود که خون را جز خون نمى شويد، بلکه گاهى بابت يک موضوع کوچکى چندين برابر انتقام مى گرفتند.
در بعضى از تواريخ آمده است که مردى به نام شَنْفَرى به خاطر اهانتى که از طرف فردى که از قبيله موسوم به «سلامان»، به او شد، با خود عهد کرد که يکصد نفر را از آنان به قتل برساند. نود و نه نفر را کشت و فرار کرد و همچنان در فکر نفر صدم بود که از دنيا رفت. تصادفاً، جمجمه او به فردى از همان قبيله اصابت کرد و او را از پاى در آورد. اهل قبيله او گفتند: «او، به عهدش وفا کرد و انتقام خود را گرفت».(6)
ممکن است که بعضى از اين داستان ها، مبالغه آميز باشد، ولى به هر حال، نشان مى دهد که آنها در چنان شرايطى زندگى مى کردند که اين گونه داستان ها، متناسب حالشان بود.
(د): در بُعد مفاسد اجتماعى نيز وضع بسيار اسفناکى داشتند. زندگى آنها آميخته با شراب بود تا آنجا که لفظ «تجارت» در عرف آنها در معناى «شراب فروشى» تفسير مى شد. شجاعت را به معناى آدم کشى، و غيرت و عفت را به معناى پنهان کردن نوزادان دختر در زير خاک تفسير مى کردند. آنها، به سه چيز عشق مى ورزيدند: زن و شراب و جنگ.
يکى از شعراى آنها مى گويد:
اذا متُّ فادْفِنّى الى جنبِ کرمة *** تروّى عَطامى بعد موتى عروقها
و لاتدفنّنى فى الفلات فاِنَّنى *** أخافُ اذا مامِتُّ أَلاّ أذوقها
هنگامى که مُردم، مرا، در کنار درخت انگورى دفن کنيد، تا ريشه هاى آن استخوان مرا (از شرابش) سيراب کند!
مرا، هرگز در بيابان دفن نکنيد; از اين مى ترسم که بعد از مردن، آن را بچشم!
آنها معتقد بودند که بايد دوستان و هم پيمانان خود را يارى کنند، خواه حق بگويند يا باطل.
قمار، در ميان آنها، چنان گسترش يافته بود که گاه، زنانِ خود را در قمار مى باختند.
زنان آلوده، در ميان آنها به قدرى زياد بود و آشکارا افراد را به سوى خود دعوت مى کردند که گروهى از آنها، بر در خانه خود، پرچمى نصب مى کردند تا مردان هوسباز را به سوى خود بکشانند. اينها را، ذوات الاعلام (زنان صاحب پرچم) مى ناميدند.
و از اين گونه مفاسد، در ميان آنها، بسيار بود که ذکر همه آنها به طول مى انجامد.(7)
آرى، عرب جاهلى، چنين بود و خداوند به برکت اسلام، آنها را نجات داد. نه تنها از خرافات و بت پرستى و عقايد منحط رهايى يافتند، بلکه وضع اجتماعى و اقتصادى و عاطفى آنها نيز دگرگون شد و از اين انسان هاى نيمه وحشى، افرادى ساخته شد که نمونه اتمّ انسانيت بودند، همانند ابوذرها و مقدادها و عمارها و بلال ها.
عظمت رسالت پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم)در همين مقايسه، روشن مى شود. مشاهده ظهور آثار جاهليت در عصر و زمان ما، در اشکال و سيع تر و وحشتناک تر ـ به خاطر جدا شدن از تعليمات انبيا، مخصوصاً تعليمات پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) ـ گواه ديگرى بر عظمت رسالت آنها است.
2 ـ بدترين خانه ها يا بهترين خانه ها
نکته قابل توجه اين که در خطبه مورد بحث، محل زندگى عرب جاهلى را بدترين خانه ها و سرزمين توصيف فرموده، در حالى که در توصيف همان عصر و زمان، در خطبه دوم تعبير به «خيرُ دار و شَرُّ جيران; بهترين خانه با بدترين همسايگان» آمده است و با توجه به اين که سرزمين مکه، در هر دو عبارت، مورد توجه بوده، تضادى به نظر مى رسد، امّا کمى دقّت، نشان مى دهد که هيچ تضادى در ميان اين دو نيست. سرزمين مکّه، ذاتاً، کانون بهترين خانه، يعنى خانه کعبه بود، ولى بالعرض، تمام اين سرزمين مقدّس و حتى خانه خدا، آلوده به شرک بت پرستى و مفاسد اخلاقى شده بود. بنابراين، از يک نظر، بهترين خانه بود و از نظر ديگر، بدترين خانه.
* * *
پی نوشت:
1 ـ سوره احزاب، آيه 45.
2 ـ مانند 28 سبأ، و 24 فاطر، و 8 فتح، و 119 بقره.
3 ـ «منيخون» از ماده «نوخ» به معناى «خواباندن شتر» است. بديهى است کسانى که شترهاى خود را در ميان سنگ هاى خشن بخوابانند، محل استراحت خودشان نيز همان جا خواهد بود.
4 ـ «جَشِبَ» (بر وزن خَشِنَ) به همان معناى «خشن و ناصاف و ناگوارا» است.
5 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، جلد 2، صفحه 24; در اين که ضبط واژه «امّ جبين» چگونه است، بعضى، آن را با دو «ياء» و بعضى، با «باء و ياء» (امّ حبين) بعضى، با «جيم» (امّ جبين) نوشته اند. و در اين که اين حيوان، چه حيوانى است، نيز در ميان دانشمندان گفت و گو است. بعضى، آن را حيوانى شبيه آفتاب پرست (نوعى از مارمولک ها) دانسته اند. و تنفّر عرب بيابانى از آن، شايد به خاطر مسموميتى بوده که از خوردن آن حاصل مى شده است.
6 ـ آلوسى، در بلوغ الادب، داستان شنفرى (شاعر معروف جاهلى) را به صورت گسترده آورده است و آنچه در بالا آمد، خلاصه اى از آن بود. (بلوغ الادب، جلد 2، صفحه 145).
7 ـ براى آگاهى بيشتر مى توانيد به کتاب هاى بلوغ الادب و اسلام وجاهليت و تاريخ الکامل، (جلد 1) و سيد المرسلين و شرح علامه خويى بر نهج البلاغه، مراجعه کنيد.
موسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت