چه چیز باعث میشود حضور امام زمان (عج) را درک کنیم؟
نوشته شده توسطرحیمی 18ام فروردین, 1399
مومنان حقیقی در ظاهر و باطن سعی میکنند با امام زمان خود تطبیق داشته باشند و حضور او را درک کنند.
کسی که ادعای دوستی با ولی خدا را دارد، در رفتار هم باید این ادعای خود را ثابت کند. در قدم اول تقوا که انجام واجبات و دوری از محرمات است، باید انجام شود.
حجت الاسلام و المسلمین سید مهدی حائری زاده کارشناس امور مذهبی، توضیحاتی را درباره چگونگی درک حضور امام زمان (عج) ارائه کرده که میتوانید در ادامه آن را مشاهده کنید:
فرم در حال بارگذاری ...
سردار بیدست دستم را بگیر
نوشته شده توسطرحیمی 18ام فروردین, 1399
فرم در حال بارگذاری ...
ناگفتههای دختر دهه هفتادی از غسل دادن اجساد کرونایی
نوشته شده توسطرحیمی 18ام فروردین, 1399
قرنطینه خانگی و ماندن در خانه، اوقات فراغت طولانی مدتی را برایمان فراهم کرده و باعث شده بود زمان زیادی را صرف چرخیدن در شبکههای اجتماعی مانند اینستاگرام و … کنیم.
همینطور که این روزها در اینستاگرام چرخی میزدم یک پست توجهم را جلب کرد وارد صفحه اصلی شدم با پستهای بیشتری مواجه شدم اول فکر کردم یک پرستار است که این روزهای کرونایی به اصطلاح در خط مقدم مبارزه با کروناست و دارد تجربیاتش و حس حال این روزهایش را با ما به اشتراک میگذارد، اما بعد از خواندن کپشن های پست ها متوجه یک چیزی شدم، نه او یک پرستار نبود بلکه او اموات کرونایی را تغسیل میداد.
عجیب و ترسناک بود لااقل برای منی که از بیماران زنده کرونایی هم میترسم چه برسد به اموات…
چند پست اخیر او مربوط به فعالیتش در بیمارستان و غسل اموات کرونایی بود آنها را خواندم خیلی برام عجیب بود که یک دختر دهه ۷۰ (از پیجش متوجه شدم) اینطور جسورانه این کار جهادی را انتخاب کرده است و خواسته در چنین روزهایی کار این چنینی انجام دهد. از پیجش معلوم بود تازه ازدواج کرده او هم میتوانست این روزها بی تفاوت به وقایع اطراف خود زندگی تازه شروع شدهاش را ادامه دهد.
خواستم بیشتر درباره کاری که انجام میدهد بدانم به او سریعا پیام دادم و از او خواستم برایم بیشتر توضیح دهد او هم پذیرفت. به دلیل شرایط این روزها و توصیههایی مانند؛ “در خانه بمانید” نمیتوانستم به دیدار حضوری با او بروم هرچند او هم بعد از خروجش از بیمارستان و تمام شدن شیفت کاریاش بدون ارتباط با کسی خود را قرنطینه میکرد.
با او تماس گرفتم و مکالمه ما بعد از سلام و احوالپرسی آغاز شد.
...
زهرا خانم شما متولد چه سالی هستید؟
من متولد سال ۷۵ هستم و ۲۳ سالمه.
متاهل هستید یا مجرد؟
متاهل هستم.
تازه ازدواج کردید؟
بله… تقریبا دو سال
همسرتان مانع نشد که شما این کار را انجام ندهید؟
اول که به همسر گفتم قصد انجام این کار را دادم کمی تعجب کرد چرا که ریسک انجام این کار خیلی بالاست. منم به همسرم گفتم شما فکر خود را کنید اگر راضی بودید که من میروم اگر راضی نبودید فعالیتهای دیگری انجام میدهم، اما بعد از آن که متوجه شدند من خیلی جدی هستم مخالفتی نکردند و حتی خود همسرم بیمارستان را برایم پیدا کردند.
همسرتان هم فعالیتهای جهادی در این روزها همانند شما انجام میدهند؟
بله همسرم هرجا که نیاز به نیرو باشد وی میرود، زمانی که نیاز به نیرو برای تجهیز بیمارستان بقیه الله بود او رفت و در حال حاضر برای ضدعفونی کردن معابر میرود.
چه شد تصمیم گرفتید که به سمت این کار بروید و اموات کرونایی را غسل بدهید؟
من روحیه چنین کارهایی را دارم همچنین دیدم که این قسمت نیروی بیشتری نیاز دارد چراکه اکثر افرادی که میخواهند در این ایام کاری انجام دهند سراغ کارهایی مانند دوخت ماسک و … میروند و غسل و تیمم اموات کرونایی نیرو کم داشت.
به این فکر کردم، حالا که من ترس از اموات ندارم بهتر است یک کاری انجام دهم از قم پیگیری کردم تا تهران به دنبال بیمارستانی که نیاز به نیرو برای غسل اموات کرونایی دارد گشتم و در آخر بیمارستان بهارلو تهران را پیدا کردم.
تجربه غسل دادن و شستشوی اموات را پیش از این داشتید؟
تجربه نداشتم، اما علاقه داشتم که در غسالخانه کار کنم و حتی نمیدانم چرا انقدر به این مسئله علاقه دارم البته باید بگویم من اصلا روحیه خشنی ندارم (باخنده).
اموات را در همان تخت بیمارستان که از دنیا رفته اند غسل میدهید؟
گاهی اوقات در همان تخت بیمارستان، چراکه میت نباید بدنش سرد شود و اگر زمان زیاد بگذرد دستشان ممکن است خشک شود به همین دلیل در همان تخت بیمارستان که از دنیا رفته اند غسلشان میدهیم، اما گاهی که دیر میشود و ما در بیمارستانهای دیگری مشغول هستیم (در حال حاضر در ۳ بیمارستان فعالیت دارم) میت را به سردخانه منتقل میکنند و ما در سردخانه غسلشان میدهیم.
اموات کرونایی را به چه صورت غسل میدهید؟ از آب که استفاده نمیکنید؟
خیر. این اموات را با سنگ مرمر تیمم میدهیم، سه بار با دست خودشان تیمم داده و سه بار دیگر هم با دست خودمان آنها را تیمم میدهیم. یک سنگ مرمر مستطیل شکل داریم که بر روی شکمشان قرار داده و این کار را انجام میدهیم.
نمیترسید وقتی از بیمارستان خارج میشوید ناقل این بیماری باشید و به عزیزانتان منتقل کنید؟
اکثر ما ناقل این بیماری هستیم، تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم آن است که ارتباط خود را با اطرافیان کم کنیم، اما من و همسر وقتی به خانه میرسیم خیلی بهم نزدیک نمیشویم و به صورتی خودقرنطینگی می کنیم همچنین با خانوادهها هم ارتباط نداریم و به دیدارشان نرفتیم که خدایی نکرده ناقل نباشیم و خانواده هایمان را مبتلا نکنیم.
حس و حالی که اولین بار برای غسل و تیمم یک میت کرونایی داشتید، چه بود؟
من در دانشگاه میکروبیولوژی خواندم و کمی با اقدامات پرستاری آشنایی دارم آن روز که برای اولین بار به من اطلاع دادن که برای غسل دادن میتی بروم در بیمارستان مشغول وصل کردن سرم بیمار بودم. با من تماس گرفته شد که خانمی در بیمارستان اطراف تهران از بیماری کرونا فوت کرده است و باید برای غسل دادن آن برویم ابتدا ترسیدم و با خدا زیر لب صحبت میکردم، انگار دیگر جدی شده است.
وارد ICU بیمارستان شدم، پارچه سفید رنگ که بر رویش کشیده بودند را کنار زدم در لحظه اولی که چهره این زن را که برای اولین بار دیدم به جای احساس ترس دلم برای غربتش سوخت. بیماران کرونایی خیلی غریب هستند، ما عادت داشتیم وقتی عزیزمان در بیمارستان و بخش ICU بستری هستند پشت درب بی تاب و در انتظار خبر خوشی از سلامتی مریضمان باشیم، اما آنها هیچ ملاقات کنندهای ندارند. هیچکس پشت درب ICU نبود که برای عزیز از دست رفته اش شیون کند، هیچکس نبود که برای لحظه آخر با این زن دیدار کند.
بعد از تیمم، اموات مستقیم به بهشت زهرا منتقل میشوند که آنجا هم باز افراد زیادی نیستند زیر پیکرشان را بگیرند و بلند بلند لااله اله الله سر دهد غریبانه به خاک سپرده میشوند بدون حتی مراسم یادبودی، نه خبری از تشییع جنازه شلوغ است و نه حتی مسجدی برای سوم و هفت و در تنهایی به خاک سپرده میشوند.
این خانم که اولین تجربه شما برای غسل دادن بود جوان بودند؟
خیر خانمی حدودا ۵۰ ساله بود
روزی چند میت را غسل میدهید؟
من شیفت شب هستم از ۹ شب تا ۹ صبح میروم با اینکه در ۳ بیمارستان مشغول هستم شبی ۱ تا ۲ میت را غسل میدهیم یعنی همین تعداد میت است.حتی بعضی از شبها الحمدالله هیچ میتی نبوده. باید بگویم موارد بهبود یافته خیلی بیشتر از آمار فوتی هاست این را هم باید بگویم مبتلایان نیز بسیار زیاد هستند.
پولی هم دریافت میکنید؟
هیچی…
خسته نشدید و از کاری که شروع کردید احساس پشیمانی نمیکنید؟
اصلاً… وقتی بر سر بیماران میرویم و وضعیت روحی آنها را میبینیم فکر میکنم که حتماً باید برایشان کاری انجام داد این بیماران خیلی غریب هستند و هیچ ملاقاتی ندارند به همین دلیل روحیه آنها ضعیف است ما سعی میکنیم در زمانی که میتی برای غسل نیست در بین بیماران حضور پیدا کرده و با آنها صحبت کنیم تا کمی روحیه آنها تقویت شود، به عنوان نمونه خانمی مسنی بود که شرایط وخیمی داشت و حتی این خانوم را پوشک میکردند وقتی با این خانم نشستیم صحبت کردیم و روحیه دادیم روز به روز شرایطشان بهتر شد و حتی روز گذشته از تخت خود بلند شده بود، راه برود.
من وقتی این شرایط را در بیمارستان دیدم اصلا پشیمان نشدم و دیگر نمیتوانم در خانه بمانم چرا که فکر میکنم وظیفه دارم که در این روزها حضور پیدا کنم و کاری که از دستم برمیآید انجام دهم.
از صفحه اینستاگرامتان متوجه شدم فرزند شهید هستید.
بله…
مادرتون یک بار همسر خود را از دست داده و تجربه داغ از دست دادن عزیز را داشته به شما نمیگویند نرو… نکن… بشین خونه؟
راستش را بخواهید من روزهای اولی که این کار را آغاز کردم به مادرم اطلاع ندادم خوشبختانه مادرم هم صفحه اینستاگرام ندارند که از طریق پستهایم متوجه این موضوع شود به برادرم هم سپردم که با ایشان در این خصوص صحبت نکنند، اما چند روزی است که این موضوع را با مادرم در میان گذاشتم.
ابتدا مرا نصیحت کرده و میگفتند نرو… افراد دیگری هستند که این کارها را انجام دهند، اما بعد صحبت کردن شرایط آنجا و اشتیاق من مخالفتی نکردند، اما توصیه میکردند که مراقب خودم باشم. خانواده ام در هیچ شرایطی مانع انجام کارهای من نبودند بلکه همیشه مرا برای اهداف و کارهایی که در زندگی هم انجام میدهم تشویق کردند.
شهادت پدر چقدر در تقویت روحیه جهادی در شما تاثیر گذاشته؟ در صفحه اینستاگرامتان کامنتهای با این مضمون که “الحق که فرزند شهید هستی” زیاد دیده میشد.
به نظرم خیلی… یک بار یک خانمی در دایرکت اینستاگرام برای من نوشت تو که میگویی فرزند شهید هستی چه کار برای این مملکت کردی؟
زمانی که این شرایط پیش آمد یاد دایرکت این خانم افتادم و با خودم گفتم : من میگویم فرزند شهیدم چه کردم؟ درست است پدرم دین خود را ادا کردند، اما من هم باید ادای دین کنم و همیشه سعی کردم در هر زمینهای که آشنایی دارم فعالیت کنم. پیش از شروع کرونا و تعطیلی مدارس و مهد کودکها من تدریس میکردم و معلم بودم. آن زمان دیدم که توانایی تدریس و آموزش داشتم حضور پیدا کردم و وقتی در چنین شرایطی دیدم توانایی انجام این کار و تغسیل اموات کرونایی دارم حضور پیدا کردم.
این را هم باید بگویم که یکی از دلایل نترسیدن از اموات و حضور در غسالخانه آن است که مادرم فیلم شستشوی پدر را به من در کودکی نشان داده بودند و از همان زمان ترس من از این موضوع و اموات ریخته شده بود.
اولین بار که سنگینی میت را حس کردید چه چیزی به ذهنتان رسید و چه احساسی در آن لحظه داشتید؟
تنها چیزی که در آن لحظه به آن فکر کردم آن بود که، چقدر ما بعد از مرگ ناتوان هستیم… بدنی که در تمام لحظههای زندگی به آن رسیدگی کردیم حالا باید با کمک افراد دیگر جابجا شود و آنقدر سنگین است که یک نفر به سختی میتواند آن را جابجا کند و در آن لحظه چقدر بدنمان بی ارزش و محتاج است. چند روز گذشته خانمی لاغر و نحیف فوت کردند با اینکه وزن زیادی نداشتند، زمانی که خواستم سر ایشان را کمی جابجا کنم دیدم که سرش بسیار سنگین است و هنوز مچ دستم درد میکند… چقدر انسان در مقابل عظمت خداوند ناتوان است.
در صفحه اینستاگرامتان بعد از آغاز فعالیتتان در بیمارستان پستهای متعدد و استوریهای زیادی گذاشتید، هدفتان از این کار چیست؟
خود من به شخصه زمانی به این کار ترغیب شدم که پست ها و استوری های یکی از دوستانم را دیدم و پست های آن دوست عزیز باعث علاقه و پیگیری من برای حضور در بیمارستان و انجام چنین فعالیتی شد.
این پستهای من در اینستاگرام بیشتر جنبه ترغیب افراد را دارد تا در این روزهای بحرانی هر کاری که از دستشان برمیآیند انجام دهند و اصلا قصد ریا کاری ندارم چراکه این مسئله ریسک بالایی دارد و جایی برای ریا نمیگذارد همچنین سودی ندارد که من برای ریا این کار را انجام دهم.
رهبر معظم انقلاب در سخنرانی اخیر خود فرمودند که ما در جنگ رسانهای ضعیف عمل میکنیم، بچه مذهبیها به دلیل این که برچسب ریاکاری به اقداماتشان در هر زمینه ای نخورد از فعالیتهای رسانهای دست میکشند. این پستهای من فقط به دلیل صحبتهای رهبر انقلاب در خصوص جنگ رسانهای است.
خیلی ممنون زهرا خانم که حس و حال این روزهای خود را با ما در میان گذاشتید. ان شاءالله همینطور ثابت قدم پیش روید.
خواهش میکنم… ان شاءالله.
گزارش از فرناز عبدالمحمدزاده
عاااالی بود.
ممنونم خانم رحیمی عزیز
واقعا پست مفید و اثرگذاری بود.
ای کاش میرفت برای منتخبها.
فرم در حال بارگذاری ...
قدردانی علمای اهل تسنن خراسان شمالی از تدابیر رهبر معظم انقلاب برای مقابله با کرونا
نوشته شده توسطرحیمی 18ام فروردین, 1399
علماء و روحانیون سنی مذهب استان خراسان شمالی در بیانیهای ضمن قدردانی از تدابیر بی نظیر ولی امر مسلمین جهان، برای مقابله با ویروس جهانی کووید ۱۹ ٬ این تدابیر را عالمانه و هوشمندانه خواندند.
علماء و روحانیون سنی مذهب استان خراسان شمالی در بیانیه ای ضمن قدردانی از تدابیر بینظیر ولی امر مسلمین جهان، برای مقابله با ویروس جهانی کووید 19 اظهار داشتند: حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای(مدظله العالی) همانند پدری مهربان و دلسوز با تدابیری هوشمندانه به فرزندان ایران اسلامی و مدافعان حوزه سلامت، روحیه و انگیزهای قوی برای مدیریت این بیماری بخشیدند به گونهای که آن حضرت با ایجاد روحیه ای نشاط بخش و بسیج تمامی امکانات کشوری و لشکری، این بیماری را در ایران اسلامی به خوبی مدیریت و کنترل کردند٬ که این تدابیر حکیمانه ملت های جهان را در بهت و حیرت فرو برد.
...
در این بیانیه آمده است: بسیج مردمی و تلاش بی وقفه مدافعان سلامت برای مدیریت کرونا تحت رهنمودهای مقام معظم رهبری، در اوج تحریم های ظالمانه، موجب شگفتی سازمان های بین المللی شده است. این نوع همبستگی و بسیج همه کشور در برابر یک بیماری فراگیر، شایسته تقدیر و تشکر است، زیرا که با اقدام هوشمندانه و به موقع رهبری مبنی بر بسیج همه مسئولان ذیربط، نهادها، دستگاهها و همه مردم، ایران اسلامی را در زمره کشورهای برتر جهان در خدمت رسانی بهداشت و سلامت قرار داده است.
علمای اهل تسنن خراسان شمالی تصریح کردند: باور و تبلیغات رسانه های بیگانه مبتنی بر این بود که کشورهای غربی و آمریکای جنایتکار با داشتن فناوری نوین در حوزه سلامت و بهداشت یا به تعبیری دیگر حاکم بودن سطح بالای رفاه اجتماعی، اقتصادی و بهداشتی در این کشورها، این بیماری سریعا در آنجا مدیریت خواهد شد ولی جهانیان به خوبی مشاهده کردند در زمانی خیلی کوتاه استکبارجهانی و برخی از کشورهای اروپایی چون ایتالیا، اسپانیا، انگلیس و… در مقابله با کرونا به دلیل ناتوان بودن در مدیریت این ویروس جهانی شکست خوردند.
در بخش دیگری از این بیانیه آمده است: ما امروز مشاهده میکنیم که در برخی از کشورهای اروپایی اجساد بسیاری از انسانها در معابر و کلیساها انباشته و رها شدهاست در حالی که رهبر معظم انقلاب در این شرایط بحرانی کرونا، با درایت و تیزبینی از هیچ احکام و ارزش اسلامی چشم پوشی نکردند و برای حفظ حرمت مسلمانان استفتایی ارائه دادند، مبنی بر اینکه به مجرد ابتلای فرد به این بیماری موجب سقوط احکام واجب مربوط به میت نمیشود و حداقل واجب در مورد غسل، حنوط، کفن، نماز میت و دفن باید انجام گیرد که این موجب تألم و آرامش خاطر خانواده های قربانیان کرونا در ایران گردید.
علمای اهل سنت استان گفتند: مقام معظم رهبری، در حقیقت با صدور فرمان فعال شدن قرارگاه بهداشتی و درمانی نیروهای مسلح به خصوص سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، دلگرمی ویژه ای به فرزندان خود در حوزه سلامت بخشیدند تا همه امکانات نیروهای مسلح و جان برکف بهتر و کامل در کنار مدافعان سلامت برای خدمت به رسانی مردم باشند و امروز نه تنها اهل سنت بلکه باید تمام مردم ایران، قدرشناس مکتبی باشند که تربیت یافتگان آن، بسیجیانی هستند که در قالب گروههای جهادی با رعایت موازین و اصول بهداشتی به مبارزه با ویروس کرونا به پا خواستهاند تا مردم را در رهایی از شر این بیماری مهلک و کشنده یاری کنند.
علماء و روحانیون شاخص اهل سنت استان همچنین ضمن عرض تسلیت به خانواده های شهدای مدافع سلامت در کشور افزودند: “وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ” هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند مردگانند، بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند. فلذا پرکشیدن کسانی که دل در گرو حق تعالی دارند و مشتاقانه و بی ادعا برای مردم خدمت میکنند و در این راه برای رضای خدا جانشان را فدا میکنند شکوه و عظمت دارد و چنین است که همواره برای مؤمنان و مشتاقان خدمت خالصانه درهای شهادت باز است و لقاء پروردگار در انتظار آنان است.
ائمه جمعه و جماعت مساجد، مدیران و مدرسین حوزه های علمیه اهل سنت خراسان شمالی در پایان عنوان داشتهاند: در حقیقت این اقدامات هوشمندانه حضرت آیت الله العظمی امام خامنهای بیش از پیش در ایجاد وفاق و همدلی ملی نیروهای مسلح، دستگاههای اجرایی و مردم عزیز کشورمان در کنار خدمتگزاران عرصه سلامت، جهانیان را شگفت زده نمود و ما اطمینان داریم ملت ولایتمدار ایران اسلامی هر چه زودتر از این بزنگاه تاریخی نیز عبور خواهند کرد زیرا که لطف پروردگار با دعای خیر رهبر فرزانه انقلاب همیشه شامل حال مردم ولایتمدار ایران اسلامی بوده و خواهد بود. ((آمین یا رب العالمین))
تسنیم
فرم در حال بارگذاری ...
دردمند اما سربلند
نوشته شده توسطرحیمی 17ام فروردین, 1399
حضرت آیتالله خامنهای:
«سال ۹۸ برای ملّت ایران یک سال پُرتلاطم بود. مهم این است که در کنار سختیها، سربلندیهایی هم وجود داشت. غلبه بر دشواریها، موجب قدرتمند شدن یک ملّت است.» ۱۳۹۹/۰۱/۰۱
پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR براساس این بخش از پیام نوروزی رهبر انقلاب به مناسبت آغاز سال ۱۳۹۹، لوح «دردمند اما سربلند» را منتشر میکند.
فرم در حال بارگذاری ...
دولتمرد آمریکایی
نوشته شده توسطرحیمی 16ام فروردین, 1399
فرم در حال بارگذاری ...
صبر ضامن پیروزی است.
نوشته شده توسطرحیمی 15ام فروردین, 1399
امیرالمومنین علی علیه السلام :
صبر ضامن پیروزی است.
غرالحکم،1:760
حضرت صادق علیه السلام فرموده اند :
کسى که صبر کند ؛ پیروز شود.
اصول کافى جلد ۱ صفحه ۳۱
مولا علی علیه السلام فرمودند :
صبر آن است که انسان مصیبتی را که به او می رسد ، تحمل کند و خشم خود را فرو برد.
غررالحکم چاپ دانشگاه تهران ، جلد ۲ حدیث ۱۸۷۴
امام علی علیه السلام فرمودند :
صبر یا بر مصیبت است ، یا بر اطاعت خدا ، یا در مقابل معصیت است ، که قسمت سوم صبر که در مقابل معصیت است از دو قسمت قبلی با ارزش تر است.
میزان الحکمه ، نشر دفتر تبلیغات اسلامی جلد ۵ حدیث ۱۰۱۰۱
امام علی علیه السلام فرمودند :
اگر صبر کنی به مقام و منزلت نیکان میرسی ، و اگر بی تابی کنی ، آن تو را به آتش وارد میکند.
غررالحکم جلد ۳ حدیث ۳۷۱۳
احادیث ارزنده ای از صبر بود ممنونم که به این زیبابی جمع آوری کردید
اجرتون با أئمه معصومین علیهم السلام
با سلام و احترام خوب بود. ان شاء الله که خداوند به همه ما صبر جمیل عنایت کند. موفق و سلامت باشید التماس دعا یاحق.
فرم در حال بارگذاری ...
خدایا! عمرم را در رنج غفلت از تو تباه ساختم
نوشته شده توسطرحیمی 15ام فروردین, 1399
إِلَهِی وَ قَدْ أَفْنَیْتُ عُمُرِی فِی شِرَّةِ السَّهْوِ عَنْکَ
وَ أَبْلَیْتُ شَبَابِی فِی سَکْرَةِ التَّبَاعُدِ مِنْکَ
خدایا! عمرم را در رنج غفلت از تو تباه ساختم،
جوانی ام را در سرمستی دوری از تو هدر دادم،
دانلود مناجات شعبانیه با نوای مداحان مختلف |
فرم در حال بارگذاری ...
به حمید گفتم داعشیها سرت را می برند اما برایش مهم نبود + عکس
نوشته شده توسطرحیمی 15ام فروردین, 1399
روایت زرافشان وفایی مادر شهید حمید وفایی از شهادت پسرش را در این مطلب بخوانید.
برای دیدار با خانواده شهید مدافع حرم حمید وفایی با پدرش هماهنگ میکنیم. آدرسشان ولدآباد محمدشهر در استان البرز است. با تعاریفی که از شهید حمید وفایی شنیدهام بیشتر مشتاق میشوم برای لحظاتی هم که شده پای صحبت والدینش بنشینم؛ پدر و مادری که چنین فرزند انقلابی را تربیت کردهاند که مشتاقانه زندگی مادی خویش را رها کرد و به جبهه مقاومت اسلامی رفت.
حمید وفایی یکی دیگر از آن شهدایی است که همه معادلات ذهنی کینهتوزان نسبت به مقاومت اسلامی که همواره به حقوق و مزایای مدافع حرم شدن و چرایی حضور رزمندگان افغانستانی در جبهه مقاومت طعنه میزدند، را بههم زد و ثابت کرد به خاطر غیرت دینی میتوان از حقوق ماهانه بالای ۴ میلیون و ۵۰۰ هزار تومانی گذشت و مدافع حرم شد.
روز مصاحبه وقتی پدر شهید حمید وفایی به استقبالم آمد اصلاً فکرش را هم نمیکردم که در این سن جوانی پدر شهید باشد. با راهنماییهای ایشان وارد خانه میشوم. دور تا دور خانه پر است از تصاویر شهید حمید وفایی. مینشینیم و گفتوگوی ما با مادر شهید آغاز میشود. روایت زرافشان وفایی مادر شهید را پیش رو دارید.
...
شاگرد امام خمینی (ره)
اولین بار که به ایران آمدم سه سال داشتم. همزمان با جنگ ایران و عراق بود. زندگی ما در ایران جوار بارگاه شاه عبدالعظیم حسنی علیه السلام آغاز شد. من خیلی زود ازدواج کردم. همسرم احمد وفایی در نجف به دنیا آمده است. پدرش فردی مؤمن و انقلابی بود. حدود شش سال در نجف زندگی کرده بودند. انقلاب که به پیروزی میرسد همسرم به افغانستان میرود.
پدر ایشان از شاگردان امام خمینی (ره) بود که با ایشان رابطه داشت. وقتی ما به ایران آمدیم به شهرری رفتیم و در همانجا ادامه تحصیل دادیم و ازدواج کردیم. پدرم یک سال و نیم بعد از حضور در افغانستان به رحمت خدا رفت. پسرم حمید فرزند اول من بود. هفت سال داشت که مجدداً به افغانستان برگشتیم.
روحیه انقلابی و دینی از همان کودکی در وجود حمید بود. راه و منش پدربزرگش را برگزیده بود. وقتی حمید ۱۶ ساله شد، ابتدا خودش به ایران آمد تا مادربزرگ و بستگانمان را که همگی در ایران زندگی میکردند ببیند. آن روزها زمزمههایی از جنگهای جبهه مقاومت میشنیدیم. شش ماه بعد آمد افغانستان و مجدداً قصد ایران کرد، این بار دیگر من و خانواده هم همراهش به ایران آمدیم. خرداد ۱۳۹۲ بود. حمید تا کلاس نهم را در افغانستان خوانده بود، وقتی به ایران آمدیم ترک تحصیل کرد و رفت سر کار.
خیرات حلوا
یک سال و نیم بعد کمکم حال و هوای جبهه سوریه به سر حمید زد. به من گفت میخواهم بروم جنگ! ابتدا راضی نبودم، میگفتم حمید آنجا جنگ است حلوا خیرات نمیکنند خطر دارد!
آن زمان تلویزیون اخبار سوریه را نشان میداد و حمید که اینها را نگاه میکرد میگفت مادر ببین داعشیها میخواهند حرم حضرت زینب سلام الله علیها را خراب کنند. چطور میشود آنها این نیت را داشته باشند و ما اینجا باشیم. حرفهایی در مورد جبهه مقاومت میزد که من با خودم میگفتم حمید چقدر بزرگ شده است. چقدر بیشتر از سنش میفهمد.
سال اول هر چه گفت من و پدرش اجازه ندادیم برود تا اینکه پدرش، افغانستان کاری داشت و سه ماهی در افغانستان بود. جواد در مدتی که پدرش در افغانستان بود، آنقدر اصرار کرد که من را عاصی کرد. گفتم صبر کن پدرت بیاید بعد اجازه بگیر و برو. من نمیتوانم به تنهایی به تو اجازه بدهم، اگر خدای ناکرده اتفاقی برایت بیفتد نمیتوانم پاسخگو باشم.
بعد که پدرش آمد به پدرش گفت میخواهد به سوریه برود باز هم ما مخالفت کردیم. فکر میکردیم مخالفت کنیم منصرف میشود. نزدیک ماه مبارک رمضان حمید گفت من ماه مبارک سر کار نمیروم، میمانم خانه تا روزههایم را کامل بگیرم. نگو ماه رمضان میرفت شاهعبدالعظیم و پیگیر کارهای اعزامش میشد.
یک روز آمد خانه گفت مادر چای داریم؟ گفتم مگر تو روزه نیستی حمید؟! گفت رفته بودم شاه عبدالعظیم روزهام باطل میشود. وقتی گفت رفتهام شاه عبدالعظیم، متوجه شدم که همچنان پیگیر اعزامش است. پرسیدم برای چه رفته بودی؟ گفت مادر نگویم بهتر است شما ناراحت میشوی. گفتم خودم متوجه شدم برای چه رفتی. اما گویا گفته بودند الان اعزام نداریم من هم خوشحال شدم.
قافله کربلا
حمید روزها را در تقویم علامت میزد تا روزی که گفتهاند برسد. من بیرون بودم آمدم دیدیم که خیلی خوشحال است. گفت مادر، من به آرزویم رسیدم. گفتم چه شده؟ گفت تماس گرفتهاند که بروم. بعد گفت میخواهم ثبت نام کنم و فقط رضایت شما را میخواهم. من گفتم من و بابا رضایت نمیدهیم، میخواهی بروی برو.
حمید گفت مادرجان من میخواهم با رضایت قلبی شما راهی شوم. همان شب تلویزیون حرم حضرت زینب سلام الله علیها را نشان میداد. همه ما گریه میکردیم، حمید گریه کرد و از اتاق بیرون رفت. روی پله حیاط نشست. رفتم دنبالش و نشستم کنارش. گفت مادر اگر در زمان امام حسین علیه السلام بودی هم همین کار را میکردی؟ اجازه نمیدادی من در قافله کربلا باشم؟! شما نمیدانید که داعشیها و دشمنان اسلام چه نیتی برای حرم بیبی زینب سلام الله علیها دارند.
خون من از خون علیاصغر علیه السلام و علیاکبر علیه السلام پررنگتر است؟! وقتی این حرف را زد تمام وجودم تکان خورد. حس عجیبی پیدا کردم. با پدرش صحبت کردم و گفتم باید به حمید اجازه بدهیم برود. اگر مثلاً در خیابان با تصادف حمید را از دست بدهیم چه کنیم؟ با خودم میگفتم شهید شود بهتر است. نمیدانید چه آشوبی در دل داشتم، میدانستم که حمید برود قطعاً شهید میشود.
عکس یادگاری
حمید قبل از اعزام یک عکس گرفت و آمد و گفت مادر این عکس را میزنم روی دیوار، هر زمان که دلت برای من تنگ شد این عکس را نگاه کن. آن شب که اینطور گفت، من با پدرش صحبت کردم و در نهایت همسرم راضی شد. گفت حالا که حمید خیلی دوست دارد برود، اشکال ندارد.
حمید دستخط بسیار زیبایی داشت. یک دفترچه داشت که در آن شعر مینوشت. آن دفترچه را با خودش به سوریه برد و دیگر هم ما ندیدیمش. حمید همان دفترچه را به پدرش داد تا رضایتنامهاش را بنویسد. همسرم دفترچه را روی اوپن آشپزخانه گذاشت، نوشت و امضا کرد. وقتی تمام شد گویی از حال رفته باشد کنار اوپن افتاد.
همه ما قلباً میدانستیم که این رفتن حمید عاقبتی جز شهادت ندارد. اولین اعزام حمید مصادف شد با آخرین اعزامش. حمید در مرحله اول حضور در منطقه به شهادت رسید. روزی که میخواستم او را راهی کنم آب پشت سرش ریختم و به قدمهایش خیره شدم.
قدمهایی که هر لحظه از ما و تعلقات دنیایی دورتر و به بهشت و وعده الهی نزدیکتر میشد. حمید میگفت مادر میدانی این یک ماه مبارک رمضان را در خانه ماندم تا یک دل سیر تو را نگاه کنم؟ چپ و راست میرفتم بلند میشد گردنم را بغل میکرد و صورتم را میبوسید. قبل از اعزامش هم طور دیگری شده بود. خیلی شاد بود. وقتی میدیدمش در دل خودم میگفتم حمید که برود شهید میشود. خیلی تغییر کرده بود. وقتی به پدرش میگفتم میگفت توکل بر خدا وقتی اینگونه دوست دارد بگذار برود. هر چه حضرت زینب سلام الله علیها بخواهد همان میشود.
ماندن و جنگیدن
پسرم اول برای آموزش رفت. یک ماه با ما تماس نداشت. من نگران شده بودم تا اینکه یک ماه بعد تماس گرفت و به من گفت مادرجان میدانی من کجا هستم؟ گفتم نه نمیدانم. گفت من در حرم حضرت زینب سلام الله علیها هستم. باورم نمیشد. آنقدر خوشحال شدم که انگار خودم در حرم هستم. گفتم حمیدجان جای من هم زیارت کن. گفت جای همه زیارت کردم حتی جای اموات. حمید همیشه میگفت من میروم و تا شش ماه دیگر هم برنمیگردم. گفتم نه هر سه ماه بیا مرخصی بعد برو. میگفت نه دوست دارم فقط بمانم و بجنگم.
دلتنگ مادر
از آن به بعد هر سه روز یک بار با ما تماس میگرفت و ما را از حال و هوای خودش مطلع میکرد. یک ماه از حضور حمید گذشت. حمید موقع رفتن از مادرم که با ما زندگی میکرد خداحافظی نکرده بود، نگران بود که مادرم اجازه رفتن ندهد. یک شب تماس گرفت، گفتم مادرجان تو با مادربزرگ خداحافظی نکردی، با ایشان صحبت کن از دلش دربیاید.
مادربزرگ همیشه میگوید حمید با من خداحافظی نکرده و ناراحت است. گفت مادر ما امشب میخواهیم برویم، زنگ زدم با شما خداحافظی کنم دلم برایتان تنگ شده بود. داشتیم حرف میزدیم که گوشی شارژش تمام شد. دوباره زنگ زد و بعد که گفت مأموریت دارند دلشوره عجیبی در دلم افتاد. مادرم گفت برو نان بخر و نذر کن. من هر چه دعا و نماز حاجت و هر چه بود آن شب خواندم که بچهها سالم برگردند و دشمن نابود شود، اما بیخبر از آنجا که حمید در همان عملیات به شهادت رسیده بود و آن شد آخرین تماس ما با حمید.
بیتابیهای مادرانه
دو، سه شب گذشت و حمید تماس نگرفت و من خیلی دلشوره داشتم. از مادرم خواستم استخاره بگیرد. استخارههای مادرم همه درست میآمد. مادرم سر نماز استخاره کرده و به همسرم گفته بود حمید شهید شده است، اما شما فعلاً به مادرش حرفی نزن. مادرم همیشه به من میگفت احتمالاً حمید جایی است که به تلفن دسترسی ندارند.
داییام در شهرری زندگی میکرد. همسرم با ایشان تماس گرفت و گفت اگر میشود برو بپرس ببین چرا حمید زنگ نمیزند. داییام که رفته بود و اسم حمید را داده بود، آنها اسم حمید را وارد سیستم کرده بودند و به داییام گفته بودند حمید وفایی شهید شده است. دایی که به خانه ما آمد اصلاً یک طوری شدم گفتم دایی برای چی آمده؟ شک به دلم افتاده بود.
تپش قلبم زیاد شده بود. رفتم چای بریزم داییام صدا کرد بیا بنشین. تا نشستم گفت دخترم حمید شهید شده است. ابتدا ناراحت شدم، اما بعد با خودم گفتم من که میدانستم حمید شهید میشود، من که میدانستم حمید فدایی حضرت زینب سلام الله علیها میشود، اصلاً همه ما باید فدایی بیبی شویم. کمکم خدا صبرش را به من داد و بهتر شدم و اینگونه حمیدم در ۹ شهریور ۱۳۹۵ در حلب سوریه به شهادت رسید.
بچهها در محاصره
یکی از دوستانش که با حمید آنجا بود، سر مزار حمید آمده بود و چند تا از عکسهای حمید را برایم آورده بود. از ایشان خواستم تا از حمید بگوید. او گفت حمید خیلی خوب میجنگید. در عملیات اخیر که در آن به شهادت رسید، همراه با چند نفر از نیروها در محاصره افتادند.
حمید که گویی به نوعی سرپرستی این چند نفر را برعهده داشت نگهبانی این چند نفر را میدهد و از آنها مراقبت میکند تا اتفاقی برای بچهها نیفتد. کمی بعد ترکش به پیشانیاش میخورد و خونریزی میکند، چون تنها بوده کسی از بچهها صدایش را نمیشنود و متوجه مجروحیت حمید نمیشوند. بعد از اتمام عملیات، بچهها متوجه میشوند که حمید مجروح شده است، سریع آمبولانس خبر میکنند و حمید در میانه راه در آمبولانس به شهادت میرسد. فردای همان روز راننده آمبولانسی که حمید را منتقل میکرد هم به شهادت میرسد.
موهای دوستداشتنی
پیکر پسرم ۱۲ روز بعد از شهادتش به دست ما رسید و در شریفآباد ورامین به خاک سپرده شد. همه اقوام من و همسرم در پاکدشت هستند و برای همین ما حمید را در آنجا به خاک سپردیم تا خودمان به آنجا نقل مکان کنیم. کمی بعد ساک حمید و لباسهایش را برایمان آوردند. حمید قبل از رفتن یکسری اطلاعات از شب اول قبر و آداب تدفین و این موارد در گوشی خودش ذخیره کرده بود. همه آنها را میخواند و به من هم میگفت مادر اینها را بخوانید.
قبل از شهادتش، تقریباً اواخر ماه مبارک رمضان که ثبت نام کرده بود ابتدا رفت موهایش را که در عکسش میبینید کوتاه کرد. حمید موهای بلند و زیبایی داشت. وقتی دیدم موهایش را کوتاه کرده، گفتم حمید تو که موهایت را خیلی دوست داشتی، چه شد که کوتاهشان کردی؟! گفت مادر کسی که میخواهد مدافع حرم شود باید از این چیزها دل بکند. کمی بعد رفت کچل کرد. گفتم حالا چرا کچل کردی؟ گفت مدافع حرم باید موهایش را بزند.
پسرم خیلی زود به آرزویش رسید. حمید دو ماه بعد از حضورش در جبهه مقاومت قبل از اتمام دوره سه ماههاش به فیض شهادت نائل آمد. با خودم میگویم کاش برای یک بار هم که شده به مرخصی میآمد و از منطقه و جنگ و حال و هوای بچههای فاطمیون برایم صحبت میکرد، بعد شهید میشد، اما نمیدانم چه کرده بود که خداوند خیلی زود دعایش را اجابت کرد.
نماز برای سلامتی
پسرم وقتی تماس میگرفت دائم به من سفارش پدر و خواهر و برادرانش را میکرد. میگفت مادر مراقب هم باشید. من هر شب دو رکعت نماز برای اموات و دو رکعت نماز برای سلامتی شما میخوانم. خندیدم و گفتم حمیدجان ما باید برای سلامتی و صحت تو و همرزمانت و پیروزی در عملیات دعا کنیم و نماز بخوانیم. میگفت نه من برای شما میخوانم. میگفت خیالت راحت اینجا همه نمازهایمان سر موقع است و نماز قضا نداریم.
روپوش سفید
حمید از همان کودکی خوب و آرام بود. اصلاً دوست نداشت بیرون باشد همیشه در خانه بود. میگفت مادر هر کاری در خانه دارید من انجام میدهم. وقتی برای مدرسهاش خوراکی میگذاشتم، نمیخورد. وقتی هم که پول میدادم خودش در مدرسه خوراکی تهیه کند انجام نمیداد. وقتی میگفتم چرا چیزی نمیخوری؟ میگفت مادرجان! نمیتوانم خوراکی بخورم بچهها من را نگاه کنند این کار گناه دارد. من از حمیدم خیلی راضیام.
راه رفتنهایش را از یاد نمیبرم. ۱۱ سال داشت و روپوش سفید مدرسه به تن میکرد و به مدرسه میرفت. همیشه تا آخرین لحظهای که از کوچه بپیچد و دیده نشود نگاهش میکردم. خیلی قشنگ راه میرفت. وقتی به مدرسه میرفتم و سراغ درسش را میگرفتم همه معلمها از او تعریف میکردند. هر لباسی که میپوشید به تنش میآمد. خوشلباس بود. وقتی شهید شده بود همشهریها و همسایهها همه ناراحت شده بودند و میگفتند ما تا به حال از سمت حمید آزار و اذیتی ندیدیم.
حقوق و مزایای میلیونی
بعد از شهادت پسرم بسیاری از همین بستگان و همشهریهای خودمان به ما طعنه و کنایه زدند. حرفهایی که تا امروز هم گهگاهی میشنوم. خوب یادم هست یک روز قبل از اعزام حمید به سوریه و مدافع حرم شدنش، به او گفتم حمیدجان خیلیها میگویند آنهایی که برای دفاع از حرم میروند، برای پول است.
اگر تو هم بروی همین را میگویند. حمید رو به من کرد و گفت مادر چرا حرف مردم را گوش میکنی؟ اگر به خاطر پول باشد که همان حقوق خودم که کت و شلوار میدوزم و حدود ۴ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان است کفایت میکند. حمید گفت حرف مردم را گوش نکن. بعد از شهادت حمید وقتی برای فاتحهخوانی میآمدند اولین حرفی که میزدند این بود که حمید جوان بود، چرا اجازه دادید برود؟! من هم میگفتم مگر ما امام شهید نداشتیم؟ مگر شهدا جوان نبودند؟ من راضی هستم پدرش هم راضی است انشاءالله حضرت زینب راضی باشد و شهادتش قبول باشد.
برخی هم که گفتند حمید برای پول رفت آنها نمیدانند که حمید برای رضای خدا و برای دفاع از حریم بیبی رفت. آنها حتی نمیدانند حمید حقوقی که در سوریه دریافت میکرد را برای بچههای یتیم و شهید سوریه وسیله میخرید و برای آنها هزینه میکرد.
آنقدر کوتهفکر هستند که نمیدانند حضرت زینب سلام الله علیها به ما نیازی ندارد، ولی حمید دوست داشت برود تا دفاع کند. جنگ رفتن و حضور در میدان معرکه جرئت میخواهد. بیبی زینب سلام الله علیها اینها را طلبیده است که میروند.
اتفاقاً یک روز قبل از اینکه اعزام شود نشسته بودیم، با خودم گفتم حمید را بترسانم ببینم باز حرفی از رفتن میزند یا نه؟! گفتم حمیدجان داعشیها دین و ایمان ندارند. اگر به اسارت دربیایی تو را اذیت میکنند و سرت را میبرند. گفت مادرجان من همه اینها را میدانم. میدانم چه بلایی سر آدم میآید، اما میخواهم بروم.
باشگاه خبرنگاران جوان،
دنياي عجيبی ست…
خوابیدن روی سنگ و خاک، با تو
خوابِ پر ز آرامش، بامن
نبرد تن به تن، با تو
آرامش خیال، با من
شهادت از برایِ تو
خجالت از برایِ من
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فرم در حال بارگذاری ...
خدایا! چگونه مایوس باشم در حالی که با من جز احسان نکرده ای...
نوشته شده توسطرحیمی 15ام فروردین, 1399
إِلَهِی کَیْفَ آیَسُ مِنْ حُسْنِ نَظَرِکَ لِی بَعْدَ مَمَاتِی
وَ أَنْتَ لَمْ تُوَلِّنِی [تُولِنِی] إِلا الْجَمِیلَ فِی حَیَاتِی
خدایا! چگونه مایوس باشم
از اینکه پس از مرگ هم نگاه لطف و احسان تو
بر من خواهد بود،
در حالی که در طول حیاتم،
با من جز احسان و نیکی نکرده ای.
دانلود مناجات شعبانیه با نوای مداحان مختلف
|
فرم در حال بارگذاری ...