موضوعات: "ادبی" یا "شعر" یا "خلوت دل"
دمی که حضرت قائم قیام خواهد کرد
نوشته شده توسطرحیمی 25ام اسفند, 1395دمی که حضرت قائم قیام خواهد کرد
حمایت اهل حق از آن امام خواهد کرد
امام بر همه حجت تمام خواهد کرد
به صالحان زمان سلام خواهد کرد
ز حال تا به قیامت سلام بر مهدی
خدا به خاطر او می دهد برکات
ز یمن این برکات ست چرخ را حرکات
ز نور اوست اگر هست بر جهان جلوات
بگو به حق علی بر جمال او صلوات
برای عرض ارادت سلام بر مهدی
سلام بر لحظاتی که ذکر می خواند
زمانه منتظر اوست خود نمی داند
همیشه نور پس ابر نمی ماند
خدا سر همه را دور او بگرداند
که اوست محو خلقت سلام بر مهدی
برون ز پرده جمال جمیل خواهد شد
معین دین خدای جلیل خواهد شد
به کعبه هم نفسش جبرئیل خواهد شد
بگو که دشمن مهدی ذلیل خواهد شد
نگار ما به سلامت سلام بر مهدی
طلاست مهدی و ما قیمتش نمی دانیم
کجا بود حرم غیبیش، نمی دانیم
چرا بریده ز ما ، علتش نمی دانیم
کی انقلاب کند ساعتش نمی دانیم
سلام، در همه ساعت سلام بر مهدی
آقا به خاطر دل زینت ظهور کن
نوشته شده توسطرحیمی 23ام اسفند, 1395این روزها که شیعه کشی رخ نموده است
شاید نوید آمدنت را دلالت است
آقا! شکایت دلمان را کجا بریم
“عجّل علی ظهور” شما اوج حاجت است
کوفی شده زمانه و هیچ اعتماد نیست
حتی به حرف ما که دعامان شهادت است…
آقا به خاطر دل زینب ظهور کن…
در سوریه حضور حرامی جسارت است
آقا قبول! منتظرانت کجا و من
وقتی تمام زندگی ام غرق حسرت است
اینجا به بغض های حسن خیره مانده ام…
در کوچه ای که مادرتان بی حمایت است…
قصدم گریز نیست به صحرای کربلا…
آنجا که ناله ی همگان وا مصیبت است
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
با آمدنش بهار هم می آید
نوشته شده توسطرحیمی 23ام اسفند, 1395یار آمده و نگار هم می آید با آمدنش بهار هم می آید احیاگر دین احمدی یعنی که آن دلبر تکسوار هم می آید
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج |
بنال ای دل شبِ ام البنین است
نوشته شده توسطرحیمی 21ام اسفند, 1395
بنال ای دل شبِ ام البنین است
شب تاب و تبِ ام البنین است
صدای قطرههای آب لرزان
غم روز و شبِ ام البنین است
به طفلان حال عباسش بگوید
وفا چون مذهبِ ام البنین است
میان نالهها امشب بنالد
اباالفضلم گلِ ام البنین است
اگر شد کار عباسش دلیری
شجاعت مکتبِ ام البنین است
اگر عباس او باب کرم شد
سخاوت منسبِ ام البنین است
کتاب غیرت و عشق و شهادت
نمی از مشربِ ام البنین است
حسن فطرس
تو ماهِ جهانی، منِ آواره زمینم
نوشته شده توسطرحیمی 20ام اسفند, 1395
چشمان قشنگ تو مجسّم شدنی نیست قسمت نشد آخر که تو را سیر ببینم در کار من افتاده هزاران گره ی کور تو ماه جهانی، منِ آواره زمینم کمتر گله کن از من و دیوانگی من فرهاد شریفی |
گرگ درون
نوشته شده توسطرحیمی 20ام اسفند, 1395
هرکه گرگش را دراندازد به خاک رفته رفته مىشود انسان پاک
هرکه با گرگش مدارا مىکند خلق و خوى گرگ پیدا مىکند….
|
دانلود شعر گرگ با صدای فریدون مشیری
گفت دانایى که گرگى خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
… لاجرم جارى است پیکارى بزرگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
اى بسا انسان رنجور و پریش
سخت پیچیده گلوى گرگ خویش
اى بسا زور آفرین مردِ دلیر
مانده در چنگال گرگ خود اسیر
هرکه گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته مىشود انسان پاک
هرکه با گرگش مدارا مىکند
خلق و خوى گرگ پیدا مىکند
هرکه از گرگش خورد دائم شکست
گرچه انسان مىنماید، گرگ هست
در جوانى جان گرگت را بگیر
واى اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیرى گرکه باشى همچو شیر
ناتوانى در مصاف گرگ پیر
اینکه مردم یکدگر را مىدرند
گرگهاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگها فرمان روایى مىکنند
این ستمکاران که با هم همرهند
گرگهاشان آشنایان همند
گرگها همراه و انسانها غریب
با که باید گفت این حال عجیب
فریدون مشیری
خواب چشمان تو دیدم که مسلمان شده ام
نوشته شده توسطرحیمی 19ام اسفند, 1395
خواب چشمان تو دیدم که مسلمان شده ام
باده از دست تو نوشیدم و سلمان شده ام
غرق رویای تو بودم دل شب تا دم صبح
زان که بیدار شدم سخت پشیمان شده ام
یار دیرینه من، کودکیم با تو گذشت
نان تو خورده ام و عاشق این نان شده ام
من شنیدم به گدایان ز کرم می بخشی
زین سبب آمدم و دست به دامان شده ام
من کجا… سفره ارباب کجا… شاه کجا
بیشتر از طلبم دادی و حیران شده ام
گوشهٔ مجلستان را به جهانی ندهم
وارد سلطنت ملک سلیمان شده ام
شجره نامه من در حرم کربُبلاست
من عراقیم و چندیست به ایران شده ام
به سرم باز زده حال و هوای حرمت
که دخیل حرم شاه خراسان شده ام
محمد قاجار
و چه خوشتر اگر شهید شوم
نوشته شده توسطرحیمی 19ام اسفند, 1395
دلتنگ تو هستم یا امام زمان عجل الله تعالی فرجه
***
ای نمی از عنایتت دریا
قطرهای از حکایتت دریا
دست ما خالی و لبت سرشار
واژههای روایتت دریا
پشت دیوار تشنگی ماندم
کاسهی لطف آیتت دریا
ما نفسهای عافیت سوزیم
که به دست تو چشم میدوزیم
بیتو یاصاحبالزمان دردیم
مثل پاییز خسته و زردیم
پیشکش در مسیر آمدنت
دل سرشار غصه آوردیم
بلکه با یک نگاه پر مهرت
به سر راه نور برگردیم
گلدانهای خانه من
نوشته شده توسطرحیمی 15ام اسفند, 1395برای من مهم است گوشه ای از خانه را اختصاص دادن به چند موجود آرام و کم توقع،که هر لحظه نگاه به آنها فرح بخش و زینت بخش نگاه مضطرب است.اینها را برای آرامش لحظاتی که از هیاهو و غوغای زمین و زمان درمانده می شوم مهمان خانه خود کرده ام.
یکیشان با شکوفه های صورتی و برگ های براقش خاطرات خوش روزهای گذشته را برایم تداعی می کند.عصرهایی که روی بالکن در کنار گلدانهای بی ریا و مرتب مادرم می نشستیم و در لابلای خنده هایمان که صدایش کوچه را پر می کرد ،چای می خوردیم .نمی دانم چه عطر و طعمی داشت چای مادر که الان هیچ چیز رنگارنگی مزه آن را تکرار نمی کند.من فکر می کنم عشق نهفته در وجود مادر به ذرات آن حیات بخشیده بود که آنقدر گوارا بود. شاید اکسیر همین عشق سرشارش بود که هر گلی را بانوازش دستانش شکوفا می کرد .همسایه ها می گفتند مادرم “سبز انگشتی“است چون وقتی گلی را می کاشت سرسبز و شکوفا می شد.هر کدام می خواستند گلی بکارند سراغ مادرم می آمدند و از او خواهش می کردن برایشان گل بکارد.
از گلدانهایم می گفتم…
یکی دیگر با گلهای ریز نارنجی برایم نعمت های فراوان الهی را که در زندگی به من ارزانی شده،تفسیر می کند و با زبان بی زبانی یادآور داشته هایی است که آرزوهای طول و دراز و بی انتهای مادی،غبار فراموشی بر آنها می نشاند.
گلدان بغلی اش با جوانه ها و شاخه های آویزانش ، انگار که با تمام وجود بچه هایش را می پیماید تا نه رنگ آنها به زردی گراید و نه لحظه ای از او جدا شوند.خودم هم نمی دانم چرا اما وقتی به این گل نگاه می کنم سرشار از عشق به کودکانم می شوم…
آن یکی آن طرف تر با برگ های بلند و به آسمان کشیده اش که تا نزدیک سقف خانه پیش رفته گویا دستان نیازش را تا نهایت آسمانش گشوده تا برای خودش و اهل خانه چیزی بخواهد… یقین دارم هر چه بخواهد برای من جز خیر و خوبی نخواهد بود… به نظرم عارف ترین گلدانم همین است… هر روز برگ هایش را تمیز می کنم تا زنگار بر دل صافش ننشیند…
آن یکی که برگ های بنفش دارد می خواهد بگوید می توان همرنگ جماعت نبود اما حرف قشنگی برای گفتن داشت.گاهی باید خودت باشی تا همه بدانند تو هم وجودی داری که رنگش خاص تر از دیگر رنگهای همیشگی دور و بر است. ته رنگش جلوه ای از صداقت و خلوصی بی نظیر است.
دیگری با رنگهای جادویی اش که چشم را خیره می کند نمایش “ید الله فوق ایدیهم“است.سبحان الله و تبارک الله احسن الخالقین باید گفت به ترکیبی حیرت آور از رنگهایی که این چنین با مدارا در کنار هم نشسته اند و تابلویی گران قیمت از آفرینش را در مقابل چشمانت ترسیم کرده اند.این تابلو را با هیچ تابلوی گرانقیمتی که نقاشان معروف کشیده اند معاوضه نمی کنم.هر کدام از برگهایش یک برهان بزرگ آفرینش و متناهی بودن دنیا به سرچشمه بیکران کمال و زیبایی است.
گلدانهای خانه من هر کدام حرف قشنگی برای گفتن دارند در عین حال که بی گلایه و شکایت با اندکی آب و خاک در گذر لحظه ها،آرام ترین ساعتها را برای من هدیه می کنند.گفتن اینها فایده ندارد باید گلدان داشته باشی تا حرفهای قشنگ و کلام آهنگینشان را بشنوی…
باید هر روز به ناز و نوازش گلهایت بپردازی تا طعم عشق را بچشی…
افسوس می خورم برای خانه ای که نفس گلی خوش آب رنگ یا درختی خوش عطر و بو با نفس صاحبانش هم آواز نشده است…
نوشته رقیه رحیمی طلبه دانش آموخته مدرسه علمیه محدثه بروجرد
پیش این خانه، بهشت آسمان باشد کدام؟
نوشته شده توسطرحیمی 14ام اسفند, 1395علی فردوسی به مناسبت فرا رسیدن ایام فاطمیه سلام الله علیها قطعه شعری را سروده است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، همزمان با آغاز ایام فاطمیه سلام الله علیها بسیاری از شاعران و هنرمندان جوان و پیشکسوت جوان کشورمان دست به قلم میبرند و با سرودن اشعاری ارادت خودشان را به محضر مبارک حضرت زهرا سلام الله علیها ابراز میکنند.
در همین راستا، علی فردوسی، شاعر جوان و آئینی کشورمان قطعه شعری را سروده است که در ادامه منتشر میشود:
دشمن است این پشتِ در یا میهمان؟ باشد کدام؟
ماندهام تکلیفِ در، در این میان باشد کدام؟
وا شود یا بسته باشد؟ میهمان یا دشمن است؟
ای کلونِ در بگو با میزبان باشد کدام؟
آرزو میکرد هر جا باشد الّا روی در
این میان تقصیر میخ بیزبان باشد کدام؟
گرچه دشمن بود و میدانست، اما باز کرد
تا بدانی فرق او با دیگران باشد کدام
ای لغتدان! بعد از این از سینهی حیدر بپرس
تا بفهمی معنی آتشفشان باشد کدام
خانهای امن است اینجا، خانه آل عباست
پیش این خانه، بهشت آسمان باشد کدام؟
روی دوش مرتضی و دستپخت فاطمه
ای یتیم کوفه، عطر و طعم نان باشد کدام؟
سائلی خانم گرفت و سائلی هم پیرهن
ماندهام خوشبختتر در بینشان باشد کدام؟!
علی فردوسی