« احساس ضعف موجب تشویق دشمن به حمله خواهد شد.توجه دائمی به نعمت‌های الهی »

گلدانهای خانه من

نوشته شده توسطرحیمی 15ام اسفند, 1395

 برای من مهم است گوشه ای از خانه را اختصاص دادن به چند موجود آرام و کم توقع،که هر لحظه نگاه به آنها فرح بخش و زینت بخش نگاه مضطرب است.اینها را برای آرامش لحظاتی که از هیاهو و غوغای زمین و زمان درمانده می شوم مهمان خانه خود کرده ام.

یکیشان با شکوفه های صورتی و برگ های براقش خاطرات خوش روزهای گذشته را برایم تداعی می کند.عصرهایی که روی بالکن در کنار گلدانهای بی ریا و مرتب مادرم می نشستیم و در لابلای خنده هایمان که صدایش کوچه را پر می کرد ،چای می خوردیم .نمی دانم چه عطر و طعمی داشت چای مادر که الان هیچ چیز رنگارنگی مزه آن را تکرار نمی کند.من فکر می کنم عشق نهفته در وجود مادر به ذرات آن حیات بخشیده بود که آنقدر گوارا بود. شاید اکسیر همین عشق سرشارش بود که هر گلی را بانوازش دستانش شکوفا می کرد .همسایه ها می گفتند مادرم سبز انگشتیاست چون وقتی گلی را می کاشت سرسبز و شکوفا می شد.هر کدام می خواستند گلی بکارند سراغ مادرم می آمدند و از او خواهش می کردن برایشان گل بکارد.
از گلدانهایم می گفتم…

یکی دیگر با گلهای ریز نارنجی برایم نعمت های فراوان الهی را که در زندگی به من ارزانی شده،تفسیر می کند و با زبان بی زبانی یادآور داشته هایی است که آرزوهای طول و دراز و بی انتهای مادی،غبار فراموشی بر آنها می نشاند.

گلدان بغلی اش با جوانه ها و شاخه های آویزانش ، انگار که با تمام وجود بچه هایش را می پیماید تا نه رنگ آنها به زردی گراید و نه لحظه ای از او جدا شوند.خودم هم نمی دانم چرا اما وقتی به این گل نگاه می کنم سرشار از عشق به کودکانم می شوم…

آن یکی آن طرف تر با برگ های بلند و به آسمان کشیده اش که تا نزدیک سقف خانه پیش رفته گویا دستان نیازش را تا نهایت آسمانش گشوده تا برای خودش و اهل خانه چیزی بخواهد… یقین دارم هر چه بخواهد برای من جز خیر و خوبی نخواهد بود… به نظرم عارف ترین گلدانم همین است… هر روز برگ هایش را تمیز می کنم تا زنگار بر دل صافش ننشیند…
آن یکی که برگ های بنفش دارد می خواهد بگوید می توان همرنگ جماعت نبود اما حرف قشنگی برای گفتن داشت.گاهی باید خودت باشی تا همه بدانند تو هم وجودی داری که رنگش خاص تر از دیگر رنگهای همیشگی دور و بر است. ته رنگش جلوه ای از صداقت و خلوصی بی نظیر است.

دیگری با رنگهای جادویی اش که چشم را خیره می کند نمایش ید الله فوق ایدیهماست.سبحان الله و تبارک الله احسن الخالقین باید گفت به ترکیبی حیرت آور از رنگهایی که این چنین با مدارا در کنار هم نشسته اند و تابلویی گران قیمت از آفرینش را در مقابل چشمانت ترسیم کرده اند.این تابلو را با هیچ تابلوی گرانقیمتی که نقاشان معروف کشیده اند معاوضه نمی کنم.هر کدام از برگهایش یک برهان بزرگ آفرینش و متناهی بودن دنیا به سرچشمه بیکران کمال و زیبایی است.

گلدانهای خانه من هر کدام حرف قشنگی برای گفتن دارند در عین حال که بی گلایه و شکایت با اندکی آب و خاک در گذر لحظه ها،آرام ترین ساعتها را برای من هدیه می کنند.گفتن اینها فایده ندارد باید گلدان داشته باشی تا حرفهای قشنگ و کلام آهنگینشان را بشنوی…

باید هر روز به ناز و نوازش گلهایت بپردازی تا طعم عشق را بچشی…

افسوس می خورم برای خانه ای که نفس گلی خوش آب رنگ یا درختی خوش عطر و بو با نفس صاحبانش هم آواز نشده است…

نوشته رقیه رحیمی طلبه دانش آموخته مدرسه علمیه محدثه بروجرد

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: طوباي محبت [عضو] 
5 stars

خيييييلي زيبا تصوير كردين!
گلدون عارفتون اسمش چيه؟!
منم ديفن باخيا دارم تا سقف رفته!
اين گلي كه گذاشتين عكسشو من دارم چه گلهاي نازي داده!
ما هم به كسي كه گل مي كاره و مي گيره ميگيم روح سبزي داره:)

1398/09/04 @ 19:34
پاسخ از: رحیمی [عضو] 

سلام عزیزم
خوبی؟
تعجب می کنم چطور این مطلب رو شما بعد از حدود سه سال دیدین!
متاسفانه اسمش الان خوب یادم نیست.

1398/09/06 @ 20:58


فرم در حال بارگذاری ...